گنجور

حاشیه‌ها

افسانه چراغی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

چه نشانید جمازه به سر چشمهٔ ...

چه نشانید جمازه به سرِ چشمه آز

افسانه چراغی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

در بیت آخر منظور از جو پخته همان جو طبخ شده و کنایه از شعر خوب و سخن عالی است. 

می‌گوید تا می‌توانید با اعجاز سخن، شعر خوب و عالی بگویید. کلام خام و نسنجیده و ناپخته به درد خر می‌خورد.

چون در بیت پیشین به کسانی که شعر دیگری را به خود بسته‌اند طعنه می‌زند.

علی زینلی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمّد را صلی‌الله علیه و سلّم بتسخر خواند:

سایت گنجور سلام . اگر کامنت من مورد تایید بود، این یکی مطلب رو بذارید.

 

مسخره گر سخت کیفر می شود. فرقی نمی کنه حالا پیامبر را یا هر انسان دیگه ای! بلاخره انسان کرامت داره و خلقت خدا رو نباید به سخره گرفت. بلعم باعورا هم خواست تا موسی پیامبر را نفرین کنه دهنش کج و زبانش لال شد. دنیا از خوبی و بدی و یا نیکی و شر درست شده. اگر کسی با لعن و نفرین همسو بشه کج و معوج میشه سکته میزنه یه بلایی سرش میاد توقع نداشته باشه چهره اش نورانی بشه! بخاطر همین مسیح یا حضرت محمد کسی رو نفرین نمی کرد و همش می گفت خدایا آنها را ببخش زیرا نمی دانند. البته لعن با نفرین هم تفاوت داره! لعن یعنی اعلان برائت و دوری جستن و نپسندیدن اعمال ناپسند. ولی نفرین یعنی درخواست بدی از کائنات برای کسی؛ همین‌جاست که اگر کسی چنین درخواستی از کائنات بکنه در واقع خودش هم مورد غضب قرار می گیره و با نفرین و بدی همسو میشه و شامل حال خودش هم میشه. پیامبران معمولا لعنت می فرستادن و اعلان برائت می کردند اما نفرین نکردند. برای افرادی که آزار می دیدند طلب بخشش می کردند. وقتی طلب بخشش و آمرزش می کنیم رحمت خدا شامل حال خود شخص هم میشه. اون شخصی که پیامبر رو مسخره کرد نمی‌دونست که گندم از گندم روید و جو هم ز جو. بنده ی خدا وارد قسمت شر شده و با اون همسو شده دهنش کج شده. بلاخره انسان وارد گنداب که بشه بخواد یه قسمتی رو برداره بریزه روی کسی خودش هم لجن میشه . الان هم خیلی ها دهنشون کج میشه حتما که به پیامبر که فحش ندادن ولی به یکی یه چیزی گفتن! توی فرهنگ مردم قدما بود که می گفتند : منا مکن. یعنی کم و کسری کسی رو هی به روخش نکش که به سر خودت میاد و به همون درد مبتلا میشی. 

گریه، یکی از رموز عرفانی ست که مولانا به کلید اون پی برده! گریه خودخواسته وجود نداره. کسی نمیتونه ساختگی گریه کنه و خدا یا کائنات رو گول بزنه. در واقع اشک از ذهن استارت می خوره و گریه یک هدیه است از  جانب خدا؛ یک میل و جستجوی برای پیدا کردن معشوق است. این گریه و میل باید از جانب خدا به عاشق داده شده باشد و خودخواسته و تصنعی نیست. 

چون خدا خواهد که مان یاری کند

میلمان جانب زاری کند

یعنی خدا با میل به گریه ای که خودش به انسان میده استارت چیزی رو در درون آدم فعال و یاری می کنه و انسان خودش نمیتونه زور بزنه تا گریه کنه! الان کسی نمیتونه در لحظه گریه کنه و بگه من خودم میخوام گریه عرفانی و عاشقی سر بدم! چون خودخواسته نیست. 

با جاری شدن اشک دل و ذهن آدمی به لطافت بیشتری میرسه و غبار از سر راه کنار میره و دیدار نزدیکتر میشه. میشه گفت خدا غیرت داره و اگه کسی دنبالش باشه خودش رو بهش نشون میده. در حقیقت خودش داره دنبال خودش میگرده و ما این وسط بیخود داریم دست و پا میزنیم فقط باید از سر راه خدا کنار بریم تا دیدار خودش با خودش رو ببینیم. رحم کنید به کسی که چشمش از دوری دیدار خدا اشکبار است. تا خدا همان هدیه اشک و گریه مخصوص (نوعی گریه است که با گریه هایی که تا حالا شنیدید فرق داره و فقط باید شخصا سرازیر بشه و تجربه کنید این گریه های خاکی با اون گریه های مافوق تفاوت زیادی داره! کوه کوه گریه می باره کوه کوه و ناخواسته!) اگه چنین اشکی آسمانی هدیه میخواهی پس، رحم کن بر اشکبار. بر اون شخصی که چنین گریه کرده ظلم مکن، فحش مده، مسخره مکن، نفرین مکن، دسیسه مچین، غیبت مکن وگرنه یا دهنت کج میشه یا یه بلایی سرت میاد! بلاخره مولانا توی این بخش دو موضوع عرفانی رو بیان کرده، یکی اینکه با بدی و پلیدی همسو نشید و اگر شدید توقع حلوا و شیرینی نداشته باشید چون وارد بخش شر دنیا شده اید. یکی هم گریه است که در جاهای دیگه از مثنوی به آن اشاره کرده. مثلا داستان گریه کردن کودک حلوا فروش و شیخ احمد خضروئیه. تا نگرید کودک حلوا فروش دیگ رحمت نمی آید بجوش. یا همون دفتر اول مثنوی که پادشاه پا برهنه میره مسجد و گریه می کنه و در محراب بخواب میره و خواب پیر و راهبری می بینه که کنیزک رو قراره شفا بده! گریه درب ورودی دل هست! خدا توی دل هست! دلهای سنگی خدا رو حبس کردن و درب خونه رو گل گرفتن! گریه یکسری چیزها را در جسم و روح فعال میکنه بعد از هر گریه آدمی سبک تر میشه چیزهایی که نمی تونه بیان کنه از طریق گریه تخلیه میشه و اشغال هایی که سد راه هست رو بیرون میریزه. البته گریه ای که نه از این عالم آمده باشه. هر چیزی که در این دنیا هست نمونه حقیقی اش با آنچه ما تا کنون دیده ایم تفاوت داره گریه هم همینطوره  ای بسا که انسان از شب تا صبح گریه کنه ولی دردش کم نشه و دچار افسردگی و کوری هم بشه منظور مولانا هم نوع دیگری از گریه است! نه این گریه که تا حالا دیدید. 

یلدا ی. در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵:

درود بر روان پاک سعدی 

برگ بی برگی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱:

گر من از سرزنش  مدعیان  اندیشم 

شیوه مستی و رندی نرود از پیشم

مدعی ، فارغ از نوع باور و اعتقادات ، به همه انسانهای دارای منیت و سر ذهنی اطلاق  می‌شود که غالبا به سرزنش انسانهای عاشقی همچون حافظ می پردازند . مدعیان ، بجز عشق به اموال  ، عشق به تایید مردم ، عشق به جاه و  مقام  دنیوی  و  عشق به باورهای خود ، عشق دیگری را نمی شناسند  و به سرزنش عاشقانی می پردازند که بخواهند دم از عشق به خدا  یا هستی بزنند ، این مدعیان راه و اعتقادات خود را اصل گرفته ، هر باور دیگری را باطل و مردود میدانند ، پس حافظ که شیوه عاشقی و رندی را برای وصل به اصل خود یا به عبارتی وحدت با خدا برگزیده است میفرماید اگر انسان بخواهد از سرزنش های چنین انسانهایی  بیم و اندیشه داشته باشد که کار وی در راه رندی و عشق‌ورزی به منظور یکی شدن با خدا یا زندگی پیش نخواهد رفت و در همان آغاز کار از شیوه خود دست کشیده و به راه مدعی خواهد رفت . یعنی انسان اگر بخواهد به راه عاشقی گام بگذارد  باید از ناموس بدلی خود بگذرد و انواع سرزنشها را بدون اهمیت دانسته و بجان خریدار آنها باشد وگرنه از شیوه و راه عاشقی باز خواهد  ماند . یکی از سرزنشهای مدعی ، ضرب المثل " گربه شد عابد و زاهد و مسلمانا "  ست که برای انسانهای  مصمم به توبه و بازگشت به خدا بسیار شنیده می‌شود.  

زهد رندان نوآموخته  راهی بدهیست 

من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم 

رند در اینجا به معنی زرنگی ست و سوای معنی جامع رندی ست  که ویژه شخص حافظ میباشد ، نوآموخته یعنی کسی که به تازگی چیزهایی را در باره خداوند و لزوم رسیدن انسان به خدا شنیده است و او که خود را رند و زیرک میداند قصد رسیدن به خدا از راه زهد و پرهیزکاری و عبادت های رایج بر مبنای تعلیمات دین و باور خود را دارد ،  حافظ این شیوه را نفی نمیکند اما آن را راهی می داند که به ده ختم می‌شود،  ده در اینجا محدودیت است و انسان با برگزیدن این راه ممکن است بقول عطار مانند پیرزنان نیشابور  بتواند تا پایان عمر بر همین مبنا بر اعتقاد خود پابرجا  مانده و بتواند لنگ لنگان خرک خود را به مقصد برساند اما مقصد نهایی ده بوده و برخورداری از بهشت موعود توصیف شده و نعمتهای آن انتهای کار است  . اما انسان خلاق و نوگرایی همچون حافظ که به ده راضی نیست راه میان بر و پر خطر عاشقی را برگزیده و مصلحت اندیشی را جایز نمیداند ، چنین انسان عاشقی از خدا فقط خدا را میخواهد و تا وصل و یکی شدن با حضرتش در حالیکه در جسم و دنیای مادی بسر میبرد ، و عروج تا آسمان بینهایت خداوندی به هیچ چیز دیگر رضایت نداده و از پای نمی نشیند . انسان بطور کلی در بین سایر مخلوقات  بد نام جهان نام دارد زیرا همه موجودات از جماد و نبات و حیوان ، همگی تسلیم امر و اراده خداوند هستند ولی این انسان است که با تمرد از دستور خدا ، رانده بهشت شده و اکنون در این جهان فرم  ، باید سعی کند به جایگاه اصلی خود  رجعت و عروج کند .

شاه شوریده سران خوان من بی سامان  را 

زان که در کم خردی از همه عالم بیشم 

انسان که شاه و  اشرف  مخلوقات  عالم است  خود شوریده سر و بی سامان است ، یعنی در عین اینکه  بطور ذاتی شور عشق و بازگشت به اصل خود را در سر دارد اما ذهن شوریده و فکرهای دورانی در ذهن او که حول چیزهای این جهان می گردند او را از  راه اصلی خود منحرف کرده و در نتیجه بی سامانی و عدم قرار و آرامش را برای او به همراه می آورد  .حافظ در مصرع دوم این فکر قرار دادن چیزهای بیشمار دنیوی در دل و مرکز انسان را عین کم خردی میداند به نحوی که این مورد بی خردی بیشتر از بی خردی سایر مخلوقات  جهان است  ، سایر موجودات  جهان کمتر به تخریب محیط زیست می پردازند تا گروه کوچکی به رفاه حداکثری برسند ، همچنین در مقایسه  با انسان حس سلطه جویی و برتری طلبی کمتری دارند ، جنگهای گسترده خانمان‌سوز براه نمی اندازند ، هم نوع خود را نمی درند ، نیازمند تایید و توجه دیگران نیستند ، باورهای تقلیدی خود را برتر از سایر اعتقادات ندانسته ، کینه توزی و انتقام جویی ندارند و  بی خردی های بسیار دیگر که ، کمتر از سایر مخلوقات  عالم سراغ داریم ولی انسان در آنها پیشتاز است و همگی به دلیل ذهن شوریده و درهم ریخته انسانی ست که قرار بوده شاه و سرور و راهنمای سایر مخلوقات  جهان باشد اما با اوصاف ذکر شده ، بر بدنامی خود صحه  می‌گذارد. 

بر جبین نقش کن از خون دل من خالی 

تا بدانند که قربان تو کافر کیشم 

حافظ در این بیت راهکار برون رفت از این وضع بغرنج و  پاک نمودن  بدنامی انسان را ارائه  کرده می‌فرماید کم خردی های ذکر شده در بیت قبل موجب خون دل است ،خون دل نماد  دردهایی هستند که بواسطه کم خردی های ذکر شده در دل و مرکز انسان انباشته و موجب نا شادمانی انسان شده اند ،پناه بردن به انواع مخدرها و داروهای ضد افسردگی مؤید دردهای درونی انسان است و پوشانیدن یا نادیده گرفتن این دردها نیز راه چاره نیست، پس حافظ از خداوند درخواست میکند تا دردهای انسان را بر جبین یا چهره او آشکار کند (بوسیله خالی از خون دل او ) تا همگان به دردهای خود واقف شوند و بدانند که منیت و خود کاذب ذهنی را باید قربانی حضرت حق تعالی کنند و آنگاه است که به خدا زنده شده و سر شوریده حال ذهنی انسان قرار و آرامش یافته و دردها یا خون دل های انسان برطرف میگردد .  مادامی که انسان بیمار ، بیماری خود را حس نکرده و نپذیرد ، نیاز به درمان را نیز احساس نخواهد کرد .کافر در اینجا به معنی پوشاننده  است ، یعنی همانطور  که کیش و آیین هر کسی مادام که سخن نگوید پوشیده است ، پس دردهای انسان نیز پنهان بوده و نیاز به واکاوی  دارد  و خداوند کافر کیش با الطاف خود میتواند آن دردها را عیان و آشکار کند .

اعتقادی  بنما و بگذر  بهر  خدا 

که در این خرقه ندانی که  چه نادرویشم 

حافظ در این بیت شکسته نفسی  کرده و در ادامه بیت قبل می‌فرماید  اینکه او خود ذهنی اش را شایسته و سزاوار  قربان شدن در پیشگاه  خدا دانسته  را بصورت نمادین سروده است زیرا قربانی کردن خود کاذب انسان به منظور تولدی نو و زنده شدن به خدا مستلزم درویشی یا نیازمندی محض به حضرت حق و بی نیازی مطلق از چیزهای این جهان است که کاری ست بس دشوار و حافظ کجا و درویشی کجا ؟!!!! پس سروده های حافظ را یا به گوش جان  بشنو و یا نشان بده و وانمود کن که به این سخنان معتقد  هستی و بخاطر خدا از این بیت بگذر  ، زیرا تو نمی دانی که سراینده این ابیات ، خود چقدر نادرویش ، نیازمند و دلبسته چیزهای مادی این جهان است !!!!! . از  این دست شکسته نفسی  ها را در غزلهای دیگری نیز سراغ داریم که قصد پرداختن  به آنها را  نداریم ، اما آنچه مسلم است اگر حافظ به پیامهایی که برای انسانها فرستاده است معتقد نبود و صرفآ این ابیات را برای اثبات تواناییهای خود و یا بدست آوردن صله و درهمی سروده بود که این‌چنین  انسانها را شیفته خود نمی کرد و پس از قرنها هر روز زوایای تازه ای از شخصیت معنوی و عرفانی وی شناسایی نمی شد . خرقه در اینجا به معنی واقعی آن بکار نرفته و نمادین گونه به پوشش و نقابی که انسانهای ریا کار بر چهره می زنند اشاره میکند .مفهوم  کلی بیت بیانگر  دشواری بسیار زیاد در تصمیم واقعی انسان برای درخواست قربان کردن سر ذهنی خود و به حاشیه راندن همه تعلقات دنیوی میباشد از قبیل ثروت ، شهرت و اعتبار  ، مقام و منصب  ، آبروهای تصنعی ، علم و دانش و از همه مهمتر  اعتقادات و باورها . 

شعر خونبار  من ای باد بدان یار رسان 

که ز مژگان  سیه بر رگ جان  زد نیشم 

خون در ادبیات عرفانی  نماد درد و رنج است و جافظ  که در این غزل به برملا کردن دردهای بشر می پردازد  غزل را خونبار و درد آور توصیف کرده و از باد صبا میخواهد  تا این پیام را به حضرت دوست  برساند ، به معشوقی که با مژگان سیاهش  بصیرت و جهان بینی خود را به حافظ و انسان های عاشقی که پای در این راه گذاشتند عنایت میکند ، این جهان بینی مانند نیشتر ی بر  رگ جان خدایی انسان عاشق اثر نموده و موجب جاری شدن و تخلیه خون  یا دردهای چنین انسانی از وجود او خواهد شد . شاید حافظ با این پیغام بوسیله باد صبا از حضرت معشوق درخواست  میکند  تا دیگران را نیز از این لطف و عنایتش برخوردار  کند ، باشد که بشریت از (خون ) یا  رنج و درد های خود رهایی یابد .

من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس 

حافظ راز خود و عارف وقت خویشتنم 

حافظ این لطف و عنایت حضرت معشوق  در نیشتر زدن بوسیله تیر مژگان یا نگاه حضرتش ، عین میخواری و باده گساری  دانسته و میفرماید هر انسانی مسؤل  کار خویشتن است و او  نیز به باده خواری خود می پردازد و لذا  در خواست لطف و عنایت از خدا  برای نوشاندن  باده به دیگران  در بیت قبل موجب اجابت این دعا نخواهد شد و بلکه هر  انسان مشتاق به باده معرفت و خرد ایزدی باید که خود  با طلب و عاشقی  ، این  شراب عشق را از حضرتش درخواست کند ، زیرا هر انسانی مانند حافظ  باید راز دار و عارف وقت خود ، یعنی  شناخت موعد و زمان قیامت و بپا خاستن  خود برای رسیدن به وحدت و یکی شدن با حضرت حق تعالی  باشد ، یعنی فرارسیدن  زمان  شنیدن پیام ارجعی و اجابت آن  برای هر انسانی بطور مستقل قابل تشخیص و شناسایی  میباشد و تعجیل یا تعلل در این امر بستگی کامل به اختیار و تصمیم  انسان دارد .

 

 

همیرضا در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۷ در پاسخ به هادی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

به آسمان و زمین لطف ایتیا ...

اگر واژه را انتخاب کنیم و عنوان «قرآن» را برای جستجو انتخاب کنیم به این آیه می‌رسیم (سورهٔ «فصلت» آیهٔ ۱۱):

ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ

... سپس به آسمان و زمین گفت: بیایید! «ائتیا» ...

که به نظر می‌رسد دستور قرآنی «ائْتِیَا» به معنی «بیایید!» کاملا با متن بیت همخوان است. هر چند شاید کلمه می‌بایست به صورت «ائتیا» نوشته شود که می‌بایست به مآخذ و رسم‌الخط نسخه‌های خطی مراجعه کرد.

 

هادی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

به آسمان و زمین لطف ایتیا ...

در اینجا ایتیا به چه معنی است و آیا اشتباه نگارش رخ داده؟

محمد یزدی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

به نظر می رسد،  بیت چهارم با این  آیه از قرآن کریم قرابت معنایی دارد

ان الذین آمنو و عملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا،

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد، هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۳ در پاسخ به حسین حسین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵:

دقیقا بله ...توصیفات دکتر از استاد هم بسیار درست بود 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۲:

خدمت کامل و تمام به یار و نشان دادن عشق و ارادت خویش به معشوق 

 

تمام بودن دوست و محکم کردن دوستی 

بزرگی او و کوچکی خود ... 

شعری پر مایه و مجموعه ای و از هر و کل ... 

سیدمسعود در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۶:

سلام بر دوستان گرامی : درست ابیات چنین است که:

بیت ۵: همان بهتر که خود بی پرده باشد.

بیت ۹: چو خور بر عالمی پرتو فشاند.

بیت ۱۰: زن رفته کالژ دیده فاکو لته.

بیت ۱۷: که توی بقچه و چادر نمازی

بیت ۲۸:نه زینت فاش و نه صورت نهان کن

بیت ۳۱:نگر اندر دهات و بین ایلات

بیت ۳۴: در این محنت سرا سربار مرداست.

در نسخه pdf دیوان ایرج میرزا که در اینترنت موجوداست این ها در ظاهر غلط های تایپی می‌باشند ،ولی در نسخه های چاپی تصحیح شده اند. پیروز باشید.

ساحل دریا در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۹ - مدیح ابونصر منصور:

بیت آخر به نظر میاد "جوان" بجای جان درسته باشه، اینطوری با وزنش هم هماهنگ تره.

مهدی یگانه در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۲:

سلام و عرض ادب 

اساتید لطفا تفسیر و منظور این غزل را لطف بفرمایند 

بیان کنند 

باتشکر فراوان

داوود واوش در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۵:

سلام

در مورد مصرعی که سوأل شده بود، به نظرم این حالت بهتر معنا را برساند؛

دو صاحب‌دل نگه‌ دارند مویی

همیدونِ سرکشی،  آزرمجویی

یعنی دو نفر که صاحب شعور باشند، حتی اگر مویی را در دست بگیرند، می‌توانند از آن مواظبت کنند که پاره نشود، و اگر زمانی اختلاف نظری بین‌شان پیش بیاید آبروداری می‌کنند و حرمت یکدیگر را حفظ می‌کنند؟

امید وکیل در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۹ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ، «ما همه در این مصیبتیم.»

Hossein GHadamyari در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۹ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴:

عنقا =نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد.

جایگاه این مرغ کوه البرز است.

نیمه پنهان ماه در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۹ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

سلام.

راه وجود داره.

یکی راه رو میبینه.

یکی راه رو میشناسه.

حتی یکی راه رو میفهمه.

اما یکی راه رو می ره.

غبار ره در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۹ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:

در این شعر صنعت التفات با متد ویژهٔ زبان فارسی با هنرمندی تمام به کار رفته ، همچنانکه نظیرش را در شعر پرآوازهٔ صراف معانی حکیم صفای اصفهانی علیه الرحمه می بینیم

 اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد

 آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من

 

 

ابراهیم ازبک در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:

در یکی از روز ها آیه ای را زمزمه میکرد

(لها ما کسبت و علیها ما ا کتسبت)

در آن روز رادیو نیز هنگام قبل از اذان ظهر قرائت آیه فوق میکرد یعنی لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت با خوشی با یار خود گفت این نشانه ایست از جانب پروردگار!

همکار او با بی اعتنایی .

بعد از ظهر آن  روز با  لبخند شادی از عشق 

غزل (منم و این صنم  و عاشقی و باقی عمر)  را بر زبان  جاری میسازد 

در روز بعد هنگام ظهر تلویزیون بر روی حالت رادیو روشن است 

پس از اینکه با شادی وارد خانه میشود ترانه ای در آن رادیوی تلویزیون در حال پخش است

ترانه

منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر ebrahimozbek

 

 

علیرضا محمدی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۳ در پاسخ به محیا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

بله همان است؛ آنجا در مثنوی مقام عقل بین و در شمس مقام عشق که عقل پله زیرین وصول به عشق است؛ پس اینجا اندیشه مکانی ندارد چون مقام عشق فوق عقل و فکرت است

۱
۱۳۳۳
۱۳۳۴
۱۳۳۵
۱۳۳۶
۱۳۳۷
۵۴۶۰