گنجور

 
مولانا

دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم

تا همه سال روز و شب باقی عمر از آن خورم

گر تو غلط دهی مرا رنگ تو غمز می کند

رنگ تو تا بدیده‌ام دنگ شده‌ست این سرم

یک نفسی عنان بکش تیز مرو ز پیش من

تا بفروزد این دلم تا به تو سیر بنگرم

سخت دلم همی‌تپد یک نفسی قرار کن

خون ز دو دیده می چکد تیز مرو ز منظرم

چون ز تو دور می شوم عبرت خاک تیره‌ام

چونک ببینمت دمی رونق چرخ اخضرم

چون رخ آفتاب شد دور ز دیده زمین

جامه سیاه می کند شب ز فراق لاجرم

خور چو به صبح سر زند جامه سپید می کند

ای رخت آفتاب جان دور مشو ز محضرم

خیره کشی مکن بتا خیره مریز خون من

تنگ دلی مکن بتا درمشکن تو گوهرم

ساغر می خیال تو بر کف من نهاد دی

تا بندیدمت در او میل نشد به ساغرم

داروی فربهی ز تو یافت زمین و آسمان

تربیتی نما مرا از بر خود که لاغرم

ای صنم ستیزه گر مست ستیزه‌ات شکر

جان تو است جان من اختر توست اخترم

چند به دل بگفته‌ام خون بخور و خموش کن

دل کتفک همی‌زند که تو خموش من کرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ترک قلندر من دوش درآمد از درم

بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم

در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود

لب چو نهاد بر لبم گفتم خضر دیگرم

بوسه چو داد ترک من هندوی او شدم به جان

[...]

مولانا

دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم

تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم

ای که ابیت گفته‌ای هر شب عند ربکم

شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم

گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
یغمای جندقی

آه که شد شکسته دل خسته جگر برادرم

با لب خشک و چشم تر غرقه به خون برادرم

هر مژه زین مشاهدت تیر صفت به دیدگان

با همه سست گوهری سخت نشسته تا پرم

عرش فتاده بر زمین یا تن تو به خاک بر

[...]

صفایی جندقی

آه که شد برادرم غرقه به خون برابرم

خاک عجب مصیبتی ریخت زمانه برسرم

کاش از این خبر صبا قصه برد به مادرم

کشته برادر از جفا گشته اسیر خواهرم

وفایی شوشتری

بیار، می بریز، هی سبوسبو به ساغرم

نظاره کن به باطن و مبین به زهد ظاهرم

زخیل عاشقان اگر، نه برترم نه کمترم

اگر، که نیست باورت بگو که تا درآورم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه