شهر عشق در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
این غزل در ۷ بیت نشان از گذر مولانا از ۷ وادی و شرح حال اتفاقات هر وادی رو در قالب تمثیل به شعر بیان کرده واقعا که جای حیرت داره...
صابر قنبری در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان:
در بیت ۲۲
با کمند شصت خم در درشت چون اسفندیار...
درشت احتمالا اشتباه تایپ شده و درست آن دست است.
با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار
محسن حسینی پور در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱:
با سلام و احترام
سه نفر در جهان قدیم تراژدی را خلق کردند که به ترتیب زمانی شاعر یونانی هومر با منظومه های ادیسه ایلیا ، حکیم فردوسی با جاودان اثرش شاهنامه و شکسپیر با مجموعه ی نمایشنامه هایش می باشند.اما شاهنامه فردوسی در این میان سرآمد می باشد زیرا در این اثر ماندگار هم تلاش بر زنده کردن زبان پارسی سره داشته هم کوشش کرده است تا در بیانی دلنشین و شیوا داستانهایش را بیان کند و اوج کارش در داستان رستم و سهراب است که باعث خلق تلخترین تراژدی انسانی می شود و شروع داستان با بیت اول مانند پتکی بر سر خواننده فرود می آید اگر تند بادی....... که مفهوم کلی شروع داستان بر مدار سرنوشت می چرخد و به ما یاد آور می شود که انسان را از سرنوشت محتومش گریزی نیست .
محمد محمد در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۱ در پاسخ به مصطفی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:
این سوال من هم هست، و پرسیدم و امیدوارم جواب قاطعی داده بشه. ولی حقیقتش بعید میدونم اون تفسیری که نوشتید درست باشه. خیلی دور از ذهنه. فکر کنم این سرخی رو نماد از لب معشوق گرفته. که البته بیت اول هم به سرخی و و لعل لب اشاره داشته. بنظر من این درسته.
Mahdi Eydi در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶:
سلام خوبین عالی
محمد محمد در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:
آن خون کسی ریختهای یا می سرخ است
یا توت سیاه است که بر جامه چکیدهست
این بیت دقیقا به چی اشاره داره؟، منظورش لب معشوقه؟
برگ بی برگی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت ؟
ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت ؟
از شاهد قدسی با نامهایی مانندِ یار، حضور، اصل خدایی انسان، ناظر و شاهد پیمان الست، و اسامی دیگری نیز یاد کرده اند که این شاهدِ زیبا روی یا اصل خدایی انسان پس از اقرارش به هم جنس بودن با خداوند در الست همه جا یار و همراهِ انسان است، با ورودِ انسان به این جهانِ فرم و زمین و سپس ضرورتِ تنیدنِ خویشِ موقتِ دیگری که قرار بوده است فقط چند سالی در خدمتِ انسان باشد سرانجام با رشد جسمانی و عقل معاش او زمان باز کردن نقاب از رخسار زیبای آن شاهد قدسی فرا می رسد، اما فقط انسانهایی می توانند بند نقاب از رخسارش باز کرده و به دیدارش نایل آیند که در این جهان عهدِ خود با خداوند را به یاد آورده و آن را بجای آورند، یعنی اجازه دهند خداوند در این جهانِ ماده در آنان به خود زنده شود و گنجِ پنهانِ خود را آشکار کند، مرغِ بهشتی همین انسان است که در بهشت بود و مقرر شد با خوردن آن دانه ممنوعه مرغِ ناسوتی و زمینی شود تا آن ماموریت بزرگ را به انجام رساند، هیچ یک از باشندگان این جهان توان پذیرش چنین بار سنگینی را نداشتند بجز انسان، پس اکنون که این مرغِ بهشتی و لاهوتی زمینی شده است وفای به عهدش پس از بلوغِ جسمانی و عقلی منوط به این است که در این جهان باز هم در پی دانه باشد و یا طلب آب کند، آب حیات یا آن شراب را از دستِ آن ساقی بنوشد و یا اینکه بار دیگر در دام دانه ها بیفتد .
خوابم بشد از دیده در این فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت ؟
مرغان پس از ورود به این جهان دو گروه می شوند ، عده ای با اینکه خداوند از طریقِ پیامبران و بزرگانی چون حافظ همواره انسان را دعوت به وفای عهدِ خود می کنند خیالِ اینکه آن عهد را به یاد آورند نداشته و به برچیدنِ دانه های این جهانی می پردازند، آنها گمان می برند با دانه هایی مانندِ ثروت اندوزی و تعلقات دنیوی و یا دانه هایی مانند اعتقادات و باورهای عاریتی و یا مقام و اعتبارِ شغلی و علمی، یا با شهرت و امثالِ آن می توانند به آسایش و آرامش برسند، پسدر آغوشِ دلبستگی های این جهان به خوابِ ذهن می روند، این گروه اکثریت را تشکیل میدهند و به همین دلیل که گمان می برند جمع اشتباه نمی کند کار خود را عاقلانه و درست می پندارند ، اما گروهِ اندکی همچون حافظ و دیگر رندان زیرک و عارف که عهد و میثاق خود را بیاد می آورند خواب از چشمانشان ربوده می شود و هر لحظه در پیِ آن آب و شراب حیات بخش هستند تا سرانجام بندِ نقاب آن شاهد قدسی را کشیده و به دیدارش نایل شوند، در آغوشش کشند و به آسایش و آرامش حقیقی برسند .
درویش، نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت
اینجا درویش در معنی مثبت خود نیست و حافظ انسانهای گروهِ اول که عمری درحالِ برچیدنِ دانه های این جهان هستند را درحقیقت فقیر و درویش می داند که دانه هایشان دارایی محسوب نمی شوند و برای آنان بیمناک است، زیرا آنان اندیشهٔ آمرزش یا بخششِ خداوند را ندارند و اصولأ گمان نمی کنند خطایی مرتکب میشوند و نمی دانند که به جهت جمع آوری دانه ها به این جهان نیامده اند، بلکه منظوری بسیار متعالی تر از آن برای این حضور مقرر شده است پس این گروه درویش و بینوایانی هستند که هرگز پرسشی در این رابطه از ذهنشان نمی گذرد، مولانا در ابیاتی عبادت خدای ساخته شده توسط ذهن و سجده به او را نیز به نوک زدن به زمین و برچیدنِ دانه ها تشبیه کرده است که آنان ثواب می پندارند، پس باور پرستان نیز در زمره مرغانِ گروه اول جای می گیرند، گروه دوم اندک مرغانی هستند که آب می طلبند، کار ثواب را وفای به عهد می دانند و آمرزش را دیدنِ جهان از منظرِ چشم خداوند ، که حافظ در بیت بعد به آن می پردازد .
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
چشم خماری یعنی چشم مست یا شرب آلود ، در اینجا نگرش و چشم خداوند است به این جهان که همواره مست و سرتاسر عشق و دوست داشتن، گذشت، سخاوت و فراوانی، و سایرِ صفاتِ خداوند است، حافظ میفرماید چنین نگاه و نگرشِ حضرت معشوق به جهان است که راهِ دل عشاق را زده و رندان یک دل نه، صد دل عاشق او شده اند، پس از همین زاویهٔ دید که بنگریم درخواهیم یافت شرابش اصل است و بسیار گیرا و مؤثر که میتواند نگاهِ جسمی انسان به جهان و دانه ها را به چنین جهان بینیِ خداگونه ای تغییر دهد .
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
پسحافظ یا سالکِ رندی که آن چشم مست و خمار را دیده و راهِ دلش زده شد موردِ آزمونِ معشوقِ ازلی قرار می گیرد تا میزانِ صداقتش در عشق سنجیده شود، معشوق تیری بسوی یکی از دلبستگیهای سالک رند پرتاب می کند تا خدشه ای بر یکی از آن دانه های جمع آوری شده او وارد کند، سالک، رندانه جاخالی داده و مانعِ صدمه دیدن آن دانه می شود، برای مثال امروز شخصی دانش کتابی وی را به چالش می کشد اما او سرسختانه مقاومت و دفاع می کند، پس تیرِ رها شدهٔ حضرتش به خطا می رود ، اما حافظ و رندانِ حقیقی و زیرک خیلی زود در می یابند که این تیری رها شده از سوی خداوند بوده است و از حضرتش تقاضای تیر و آزمونِ دیگری را می کنند، آیا اندیشه و رای صوابِ او بر این کار قرار خواهد گرفت ؟
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
اما باید مدت زمانی بگذرد تا حضرت دوست بار دیگر سالکِ رندِ عاشق را مورد عنایتِ خود قرار داده و آزمونِ دیگری برای او رقم زند، پس او هرچه ناله و فریاد می کند به گوش حضرتش نمی رسد زیرا که آن نگار بسیار بلندمرتبه است و عشاقِ بیشمار دارد و به این سادگی توجهی به عاشقی که باورهای علمی، دینی ، و یا سیاسیِ خود را به آن نگار ترجیح داده است نخواهد کرد .
دور است سرِ آب از این بادیه، هُش دار
تا غولِ بیابان نفریبد به سرابت
پس از آن بی توجهی به فریاد و فغانِ عاشق برای امتحانی دیگر سالکِ رند مصمم به انتخاب پیر و راهنما برای کار معنوی خود می شود تا شاید راه را کوتاه تر کرده و زودتر دلِ معشوق را بدست آورد، حافظ به سالک هشدار می دهد که مراقب باشد، زیرا در این بیابانِ ذهن تا سرِچشمهٔ آبِ موردِ نیازِ مرغ یا سالک بسیار دور است و در مسیر دور و درازش غولهای بسیاری وجود دارند که مدعی هستند راه چشمه را بخوبی و درستی می دانند و می توانند مرغ را به آنسو راهبر باشند ، غول برای جلبِ اعتماد مرغ سرابی را در بیابان نشان می دهد و حافظ می خواهد که سالک هشیار باشد و فریبِِ سرابِِ غول را نخورد، حضورِ چنین غولهایی امروز هم کاملأ مشهود است که در این بیابان وجود دارند و به افسانه پیوستنِ آنان دروغیست بزرگ برای فریبِ رهپویانِ راهِ عاشقی .
هر طرف غولی همی خواند تو را کای برادر راه خواهی هین بیا
ره نمایم همرهت باشم رفیق من قلاووزم در این راه دقیق
نی قلاووزست و نی راه داند او یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو
مولانا میفرماید کم رو، یعنی اصلاََ نرو و از آن راهنمایانِ دروغین پیروی مکن .
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایامِ شبابت
حافظ در این بیت میفرماید اینکه یافتنِ راهنما ی حقیقی کاری ست شایسته و او خود بارها توصیه به این کار نموده است درست، اما به گوشه و کنار و مکاتب مختلف سرک کشیدن بمنظور یافتنِ راه رسیدن به سرچشمهی آب موجب اتلاف وقت و هدر رفتنِ عمر خواهد شد، بگونه ای که ایامِ شباب و جوانی که بهترین زمان است برای پیمودن این راهِ دشوار از دست خواهد رفت، بسیاری بر این باورند که حافظ خود به شخصه اویسی بوده است، یعنی راهنمایی نداشته است و همچون اویس قرنی که از راه دور بدون دیدن پیامبر به او ایمان آورده و به کمال معنوی رسید حافظ نیز بواسطه الهامات غیبی، بهره جویی از آیات قرآن و ضمیر خودآگاهش به چنین بینشی رسیده است .
ای قصرِ دل افروز که منزلگه اُنسی
یا رب مکناد آفتِ ایام خرابت
قصر دل افروز همان باطن، یا اصلِ خداییِ انسان است که موجبِ شعله ور شدنِ آتشِ عشق در انسان می گردد، مادامی که این قصر بدستِ خویشتنِ کاذب انسان کاملأ ویران نشده باشد این امیدواری وجود دارد که انسان دلش به عشق زنده شود، اما آفاتِ ایام یعنی خویشتنِ ذهنیِ انسان و خویشتن های کاذبِ دیگران که غول بیابان نیز یکی از آنهاست سعی در ویرانیِ این قصر می کنند ، غول با نشان دادن سراب و وعده رسیدن به سرچشمهی آب می تواند مرغِ بی خبر از همه جا را حتی وادار به جنایت کند و او نیز ممکن است با توهمِ رسیدن به آب دستور را اجرا کند پس حافظ میفرماید روزی فرا می رسد که مرغ با دیدن سراب و پیروی از غول و فریضه دانستن اجرای دستورش برای رسیدن به آب، قصر و یوسفی خود را ویران ببیند، و آن هنگام دیگر برای دل افروزی بسیار دیر می باشد زیرا که محتمل است او خود تبدیل به یک غول بچه شده باشد.
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز آ که خرابم ز عتابت
مرغِ بهشتی و عاشقی که در دام و آغوش غولِ بیابان ، غول خود و غولهای شهری نمی افتد و خود را بندهٔ آن یگانه خواجه می داند، غلامی نیست که از ولی نعمت خود بگریخته و قیدِ راه عاشقی را بزند ، پس آنقدر بر درِ قصرِ امل خواهد زد تا سرانجام سری از آن در بیرون آمده و جویای حالش شود، سالکِ رند از دلدار یا شاهد قدسیِ خود درخواست می کند تا ببیند که خرابِ اوست و عشقِ دیگری را در دل ندارد، پس هرچه می خواهد تیر پرتاب کند تا به او ثابت شود که در عشقش صادق است و آنقدر اظهار عجز و لابه می کند تا سرانجام حضرتش راضی به صلح با چنین مرغ یا غلامی شود. صلح در ادبیاتِ صوفیانه یعنی بازگشت بسوی معشوقِ الست با خوشنودی و رضایت، و در مقابل عِتاب و جنگ حکایت از آن دارد که معشوق به پرتابِ تیرِ غمزه و هدف قرار دادنِ دانه های دلبستگیِ انسان ادامه می دهد تا سرانجام او خرابِ دردهایش شود و دریابد که چاره ای جز رفتن به قصرِ دل افروز و منزلگه اُنس ندارد.
به بیانِ امروزی میگه با زبونِ خوش میای یا با پسِ گردنی بیارمت.
صادق نستوه در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۵ در پاسخ به احمد رهام دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول:
بنظر همان «والسلام» درست است چون افاده حصر میکند و به معنی «تمام» است یعنی نزد این جماعت صوفی نمای پست، تصوف فقط لباس خاص پوشیدن و لواط هست ، تمام
مجتبی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۰ - بهای نیکی:
با سلام.
این قطعه سروده در دیوان پروین اعتصامی در بخش "قصیده ها" قرار گرفته. لطفاً تصحیح شود.
محمد مبینی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۰ در پاسخ به سعید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۰:
البته محتوای کتاب ملت عشق، زاییده تخیل الیف شافاک است و هیچ مستند تاریخی معتبری در مورد انجام سماع توسط جناب شمس و یا گوشواره داشتن ایشان(!) و یا تراشیدن موی سر و ریش و سبیل و ابرو وجود ندارد. همچنین در کتاب مذکور شعری به مولوی منتسب شده که جعلی است. (نه شرقی ام نه غربی ام نه علوی ام نه سفلی ام)
ایمان اسدی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۱۰ دربارهٔ نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹:
درود.
با توجه به مفهوم، احساس می کنم شکل صحیح مصرع اول این هست:
طعم هلاهل میدهد زهر فراقت آب را
پیروز باشید.
پارسا حاضری در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۹ - شیر و موش:
خیلی پند داشت
همایون در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۱:
زمان نخستین ایزد ایرانی است زمان بیکران دریای هستی است انسان زمان را در چنگ خود میگیرد انسان زمان را رنگ آمیزی میکند انسان در زمان می رخسد و انسان زمان را خوش میکند انسان زمان را می نوشد و انسان زمان را تصاحب میکند
اینگونه انسان به جمشیدی میرسد وخورشید هستی میشود و برتر میشود
با شیرین کردن زمان انسان همه زمان را چون دریا مینوشد این نکته بر همه کس آشکار و دیدنی و شنیدنی نیست هرچند توانایی آن را دارد
مجتبی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳:
در این شعر بانو اعتصامی خواسته های این دنیا، و دنیا را گذرا و فانی خوانده، و چه خوب و زیبا عرض کرده که باید به دنبال حقیقت و چیزی نا متناهی ، که خدا نام دارد بگردیم. چیزی که در این دنیا نا تمام است و از شراب آن هر چه خوریم سیر نمی شویم..
من به شدت ، عاشق این دو بیت شدم :
گذشتنگه است این سرای سپنجیبرو بازجو دولت جاودان را
به رود اندرون، خانه عاقل نسازد
که ویران کند سیل آن خانمان را
مجتبی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲:
میتوان گفت در این شعر بانو اعتصامی نفس، شیطان را و خطرات آن را به خوبی به تصویر کشیده، و همچنین راه درمان آن را نیز گفته، از همان شروع شعر "کارمده نفس تبه کار را ، در صف گل جا مده این خار را" به خوبی روح پاک و مقدس آدمی را نمایان کرده، چرا که تمامیه انسان ها روحشان مقدس و از حضرت حق میباشد، در ظرفیت آدمی و در وجود آدمی درست نیست که "نفس" و "تبه" را به خود راه بدهد. و در ادامه به اذیت شدن روح در این دنیا اشاره میکند که میگوید: " بار وبال است تن بی تمیز / روح چرا میکشد این بار را" چرا که آدمی به شدت پیرو نفس خود است، این باعث اذیت شدن روح میشود، و از اواسط شعر به بعد، نصیحت میکند آدمی را که هرچه اهرمن نوشت ( یعنی نفس را راه نده ) پاره کن و بدان گوش مکن چرا که چیزی جز تیرگی و ملامت عایدت نمی شود و تأکید میکند که دل خود را از هرگونه نفس دور بنماییم.
حمیدرضا ابراهیمی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱:
با سلام به دوستداران حضرت سعدی
در بعضی از تصحیحات گلستان، بعد از بیتی که در پایان نثر آمده این دو بیت آورده شده که به معنی و منظور حکایت خیلی نزدیک است:
این همه هیچ است چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیرودار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
فاطمه زندی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:
وزن : مفعول مفاعلن مفاعیل
سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست
معنی بیت اول
۱ _ دوست لبخندزنان و سرمست به نزدم آمد
آنچنانکه غنچه ای از درون پوست خود بیرون آید و شکفته و خندان گردد .
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست ؟
معنی بیت دوم
۲ _ هنگامی که یار را با آن چهرۀ زیبا و پر نقش و نگار دیدم ، به مشاهدۀ خود تردید کردم که آیا این یار محبوب من است که به سراغم آمده است ؟ [ نگارین = زیبا و آراسته / به غلط شدن = به غلط افتادن ، اشتباه کردن ]
رضوان درِ خُلد بازکردند
کز عطر مشام روح خوشبوست ؟
معنی بیت سوم
۳ _با خود گفتم آیا این یار است که می آید یا درِ باغ بهشت را گشوده اند که اینگونه دماغ جان از بوی خوش معطّر گشته است .
[ رضوان = نام دربان و نگهبان بهشت / مشام = شامّه و بینی ]
خُلد = از نام ها و صفات بهشت است و در لغت به معنی جاودان و همیشگی است و در قران بارها از آن یاد شده است ، نام بهشت اوّل از هشت بهشت است که عبارتند از : 1- خُلد 2- دارالسلام 3- دارالقرار 4- جنّت عدن 5- جنّة المأوی 6- جنّة النعیم 7- علّیین 8- فردوس .
پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست
معنی
بیت چهارم
۴ _ با سر به پیش گام هایش دویدم و در پایش افتادم و گفتم : ای دوست .
[ به سر دویدن = کنایه از به شتاب دویدن است /تضاد : قدم ، سر ]
یکباره به تَرک ما بگفتی
زنهار ، نگویی این نه نیکوست ؟
معنی بیت پنجم
۵ _ ناگهان ترک ما کردی ، بر حذر باش . آیا از خود نپرسیدی که این کار خوب نیست ؟
[ زنهار = شبه جمله است به معنی امان و پناه جناس اشتقاق و تضاد : بگفتی ، نگویی ]
بر من که دلم چو شمعِ یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست
معنی بیت ششم
۶ _ دلم مثل شمع یک لاست و غمم همانند پیراهن شمع ده لایه است ( نگفتی که ترک کردن من نیکو نیست؟ )
[ ده تو = ده لا / پیراهن شمع = کنایه از موم ]
چشمش به کرشمه گفت با من :
در نرگس مست من چه آهوست ؟
معنی بیت هفتم
۷ _ چشمان یار با ناز و کرشمه از من پرسید : در من که مثل نرگس زیبا و سرمستم ، چه عیبی دیده می شود ؟
[ کرشمه = ناز و غمزه ، اشاره به چشم و ابرو / نرگس = نام گلی است خوشبو و معطّر که به آن شهلا نیز گویند و در ادب فارسی چشم زیبا و مخمور بدآن تشبیه شده است ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) / آهو = عیب ]
گفتم : همه نیکویی است ، لیکن
این است که بی وفا و بدخوست
معنی بیت هشتم
۸ _پاسخ دادم : به جز نیکویی در آن نمی توان دید ، ولی باید گفت که این چشمان زیبا بی وفا و تندخو است .
بشنو نفَسی دعای سعدی
گر چه همه عالَمت دعاگوست
معنی بیت نهم
۹ _ با وجود آنکه تمام مردم گیتی تو را دعا می کنند ، امّا لحظه ای هم به دعای سعدی گوش فراده .
[ نفسی = دمی ، لحظه ای ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
فاطمه زندی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:
وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بِتا هلاک شود دوست در محبّت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
معنی بیت اول
۱ _ بگذار دوست در راه محبّت ورزیدن به محبوب خویش هلاک گردد ، زیرا زندگی حقیقی عاشق از میان برخاستن اوست .
[ بِتا = بگذار ، مخفّف «بهل تا» نیز می باشد (لغت نامه) / دوست = دوستدار و محبّ ، عاشق و معشوق ]
مرا جفا و وفای تو پیش ، یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست ، نکوست
معنی بیت دوم
۲ _ در نزد من جفا و وفای تو برابر است ، زیرا چیزی که دوست در حقّ دوست می پسندد نیکوست .
[ وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی / به جایِ = در حقِّ ]
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده ست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست
معنی بیت سوم
۳ _ گیتی مرا و عشق تو را یکجا به وجود آورده است ، یعنی عشق تو همزاد من است . در حقیقت من و تو مثل دو روح هستیم در یک جسم ، همچنان که دو مغز در زیر یک پوست قرار دارند .
هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیباخوست
معنی بیت چهارم
۴ _ وارستگان و عاشقان راستین هر چه برایشان پیش آید . نیکو تلّقی می کند ، به ویژه اگر عامل این پیش آمدها یار خوش منش آنان باشد .
[ آزادگان = فارغ بالان ، کسانی که از دنیای مادّی رسته اند / علی الخصوص = به خصوص ]
دلم ز دست به در بُرد سروبالایی
خلاف عادتِ آن سروها که برلب جوست
معنی بیت پنجم
۵ _ معشوق سروبالایی دل از کفم ربود ، بر خلاف عادت سروهای لب جو که بدین سان توانایی دلربایی ندارند .
[ دل از دست به در بردن = کنایه از شیفته و بی قرار کردن ]
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست
معنی بیت ششم
۶ _دیشب در خواب دیدم که گیسوان معطّر او را در دست گرفته بودم . اینک پس از بیداری هنوز هم می توان بوی خوش گیسوان او را از دستانم استشمام کنم .
[ دوش = دیشب / زلفین = مو و حلقۀ گیسو (لغت نامه) / غالیه = مادّه ای است خوشبو و سیاه رنگ مرکّب از مشک و عنبر و جز آن که موی را با آن خضاب کنند (لغت نامه) ]
چو گوی در همۀ عالَم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و ، چوگان هنوز در پی گوست
معنی بیت هفتم
۷ _از دست عشق او سراسر جهان را چون گوی ، جانانه درنوردیدم . ولی چوگان عشق معشوق هنوز هم مرا مانند گوی سرگردان می خواهد .
[ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند ]
جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست
معنی بیت هشتم
۸ _ گروهی به این اشک ظاهری من می نگرند و از آتش و سوزش درونم آگاهی ندارند .
[ تو = درون و اندرون / آتش = کنایه از سوز عشق ]
ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست
معنی بیت نهم
۹ _ هر کس می خواهد از قِبَل دوست به کام دل رسد . امّا آرزوی قلبی سعدی همان است که دوست آن را آرزو می کند .
[ مراد = میل و آرزو / خاطر = دل ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
امیرحسین فیض شاهی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۹۳:
کیفرم کن ومن عبادت کنم و گوش به شیطان نکنم تابدانند به پاداش عما چوگداییان نکنم
سفید در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶: