گنجور

 
مولانا

پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی

چون تو منی من توام چند توی و منی

نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج

از چه گریزد چنین روشنی از روشنی

ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم

خوار چرا بنگرد سوی فقیران غنی

راست چرا بنگرد سوی چپ خویش خوار

هر دو چو دست تواند چه یمنی چه دنی

ما همه یک گوهریم یک خرد و یک سریم

لیک دوبین گشته‌ایم زین فلک منحنی

رخت از این پنج و شش جانب توحید کش

عرعر توحید را چند کنی منثنی

هین ز منی خیز کن با همه آمیز کن

با خود خود حبه‌ای با همه چون معدنی

هر چه کند شیر نر سگ بکند هم سگی

هر چه کند روح پاک تن بکند هم تنی

روح یکی دان و تن گشته عدد صد هزار

همچو که بادام‌ها در صفت روغنی

چند لغت در جهان جمله به معنی یکی

آب یکی گشت چون خابیه‌ها بشکنی

جان بفرستد خبر جانب هر بانظر

چون که به توحید تو دل ز سخن برکنی