گنجور

 
نظیری نیشابوری

طعم هلاهل می‌دهد زهر فراقت آب را

تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را

درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند

گر چشم از رویت کند یک صبح فتح‌الباب را

از دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی وادهند

باری به دریای امید افکنده‌ام قلاب را

ز اهل درون باهُش‌ترند آنان که بیرون درند

اکثر به خاصان می‌دهد سلطان شراب ناب را

طوفان به هر جانب برد بگشا معلم بادبان

لنگر نیندازد کسی دریای بی‌پایاب را

وعظ طبیب و صبر من بر جان گوارا گشته‌اند

من سخت‌تر سازم مرض او تلخ‌تر جلاب را

با غایت بی‌طاقتی از عشق نتوانم گریخت

گویی که آتش بسته ره از هر طرف سیماب را

در انتظار رحمتت لب‌تشنگان افتاده‌اند

ساقی به کوثر زن قدح دریاب زود اصحاب را

کار «نظیری» در رضا غم خوردن و خوش بودن است

دارم می مردآزما خوش باد شیخ و شاب را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این

روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد

[...]

حیدر شیرازی

ای ساقی سیمین‌دهن! در ده شراب ناب را

خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را

تا چشم خواب‌آلود تو در خواب مستی دیده‌ام

در دیدهٔ بی‌خواب خود دیگر ندیدم خواب را

از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را

زلفت پریشان می‌کند جمعیت احباب را

گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب

گفتا نبینی در شکر پرورده‌ام عناب را

می‌نغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر

[...]

رضاقلی خان هدایت

شوخی که من دارم همی گر بگذرد در صومعه

از دین ودل سازد بری هم شیخ را هم شاب را

قلّاب‌آن زلفِ کجش، دل را سوی خود می‌کشد

ماهی نه عمداً می‌رود نظاره کن قلاب را

غالب به دیده غرقه‌ام تا حلق و از لب تشنگی

[...]

حاجب شیرازی

کم شانه می زن ای صنم آن طره پرتاب را

از آشیان بیرون مکن مرغ دل بی تاب را

خاک وجود عاشقان برباد خودکامی مده

ای ترک آتش خوبگیر از تشنه کامان آب را

زنجیر شیران کرده ای هر تاری از گیسوی خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه