گنجور

 
مولانا

وقتت خوش وقتت خوش حلوایی و شکرکش

جمشید تو را چاکر خورشید تو را مفرش

بخرام بیا کاین دم والله که نمی‌گنجد

نی میوه و نی شیوه نی چرخ و مه و مه وش

جز ما و تو و جامی دریا کف خوش نامی

چون دیگ مجوش از غم چون ریگ بیا درکش

زان سوی چو بگذشتم شش پنج زنش گشتم

یا رب که چه‌ها دارد زان جانب پنج و شش

ناساخته افتادم در دام تو ای خوش دم

ای باده در باده ای آتش در آتش

نی بس کن و نی بس کن خود را همه اخرس کن

کاین نیست قرائاتی کش فهم کند اخفش