حاتم در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵:
سلام و سلامتی برای همه عزیزان، دوستان بنظرم حضرت حافظ بوضوح با یک معشوق زمینی صحبت میکند. بارها این اشعار زیبای حضرت حافظ را میبینیم که مخاطبش عشق زمینی است. برهانم: حضرت حافظ از کجا دیده که معشوق آسمانی تنگ دهان است و وقتی لبخند میزند سیمایش زیباتر میشود. بنظرم کاملا روشن است مفهوم و منظور این ابیات.
در پناه خدای مهربان
امیرحسین فیض شاهی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
سلام
آنقدراین شعرحماسی وزیباست که ازهرحرف وکلمه اش به وجد میام
اعتمادبنفس ایجادمیکنه غرورانگیزه جادومیکنه
امیرحسین فیض شاهی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
حالیامصلحت وقت درآن میبینم
که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم.....
دوستان عزی به قول لسان الغیب؛ هرکس به قدردانش خویش میکندادراک....
هرکس هرچه درچنته دارد بیاوردبیان کند قضاوت نکنیم اگرنظری داریم بگویم بدون تحمیل عقیده
محمد جواد فرزادنیا در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۵۴ در پاسخ به منصور دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:
به به. قربون دهنت
برگ بی برگی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
عید عاشقان آن لحظه و دمی ست که به خویشِ اصلیِ خود بازگردند و با طی طریق در سلوک معنوی یک مرحله یا منزل را پشت سر گذاشته و به منزل بعدی وارد شوند ، بنظر میرسد حافظ یا پوینده راه عشق در این منزلگاه به وحدت با خداوند یا زندگی رسیده است و این موفقیت و پیشرفت را که مدیون ساقی راه معرفت است به وی تبریک می گوید، این تبریک به خود و کل هستی و کاینات هم تلقی می گردد زیرا پس از رسیدن عاشقِ سالک به وحدت و یگانگی با خداوند جدایی ها رنگ باخته و سالک، کل هستی و نیستی را یک هشیاری و خرد واحد می بیند و به دلیل همین یگانگی دیدن است که برای ما خیلی روشن نیست مراد از ساقی در اینجا پیر راهنمای معنوی اوست و یا اینکه منظور خداوند است، اما با عنایت به مصرع دوم که وفای به عهد وعده های داده شده به سالک را یادآوری می کند و همچنین معنی بیت دوم بنظر میرسد مخاطب خداوند باشد .
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
بر گرفتی ز حریفان دل و دل می دادت
فراق یا جدایی پساز ورود انسان که از جنس خداوند است به زمین و تنیدن خویشِ جدید ذهنی اتفاق می افتد که این خویشِ تنیده شده جدید ضرورتی ست برای رفع نیازهای جسمانی و تن انسان بمنظور بقا در این جهان مادی . حریفان یعنی همه یاران و عاشقانی هستند که پس از تنیده شدن خویشتن جدید ذهنی به این امر آگاه شدند که از جنس ماده و چیزهای آفل و زودگذر این جهان نیستند و تصمیم به بازگشت به اصل خود گرفته ، سلوک معنوی خود را شروع کردند و قرار است در این امر معنوی به یاری یکدیگر بشتابند . حافظ اظهار شگفتی می کند که به محض اراده سالک به قدم گذاشتن در این راه، حضرت معشوق از آن حریفانی که قدم در راه می گذارند دل می بَرد و آنان را هر لحظه عاشق تر می کند بر خود و از سوی دیگر دل می دهد به آن عاشقان، یعنی خود نیز عاشق آن حریفان و یاران می شود.این اظهار شگفتی حافظ میتواند همان مقام حیرت باشد که مقتضیات خود را دارد و چون خداوند نیز بر سالک عاشق دل بست، خویشتنِ کاذبِ عاشق را هدف تیرهای کن فکانِ خود قرار داده و می کُشد، پس حضرت حق خود خونبهای آن خویش ذهنی شده و در نتیجه سالکِ عاشق با کمال حیرت درمی یابد از همه دلبستگی های دنیوی و همچنین درد های مربوطه مانند حرص و حسد، کینه، دشمنی، خشم و امثال آن رها و آزاد شده است. مصرع دوم مصداق حدیثی ست با همین مضمون.
برسان بندگی دختر رز ، گو بدر آی
که دم و همت ما کرد ز غم آزادت
در این بیت حافظ از وعده ای که خداوند یا زندگی به حریفان و یاران راه عاشقی داده است و در بیت مطلع غزل آن را به ساقی یادآوری نمود پرده برمی دارد، دختر رز همان حضور یا اصل خدایی انسان یا اصل شراب است و با تنیده شدن خویشتن کاذب ذهنی از انسان جدا شده و او نیز در غم این جدایی بسر می برد، پس اکنون که حافظ یا انسان عاشق به وحدت با زندگی رسیده است از خداوند یا زندگی می خواهد تا دختر رز یا آن یار و یوسفی که پیش از حضور وی در جهان نیز با او همراه بوده است باز آمده و به او ملحق شود و با جاری شدن بر وی، او را شرابی رنگ کند زیرا زمان جدایی و تفرقه سپری شده است .
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد ، مر آن دل که نخواهد شادت
مجلسیان به همه کائنات و باشندگان جهان هستی از عالم وجود تا عالم موجود اطلاق می شود که با رسیدن حافظ یا یک انسان عاشق به حضور و وحدت با هستی ، به رقص و شادی می پردازند و بازگشت فرخنده دختر رز یا شراب روز الست را جشن می گیرند، حافظ در غزلی دیگر اینچنین سروده است : "مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت / به تماشای تو آشوب قیامت برخاست "، اما در این جهان هستند انسانهایی که شادی را نه بر خود و نه بر دیگران روا نمی دارند ، آنانی که اسیر خویشتنِ ساخته ذهن خود و درد پرست هستند غم را دوست دارند، پس حافظ میفرماید هرکس این شادی ذاتی دیگران را بر نمی تابد و پیوسته درحال تزریق درد به خود و دیگران است ، غم در دلش لانه کرده و به این راحتی ها رهایش نمی کند .
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
در این بیت حافظ تنیده شدن خویشتن در ذهن را که برای امکان بقای انسان در این جهان بوده است به باد خزان تشبیه می کند ، این باد خزان چه بسیار گل و سبزی ها را به تاراج برده و بکلی پژمرده و خشک می کند، بنحوی که امکان بازگشت دختر رز یا یوسف زیبای آنان تا پایان عمر جسمانی در این جهان برای آنان میسر نمی شود، حافظ شکر و سپاس خداوند را بجای می آورد که این باد ویرانگر پاییزی در بوستان این جهان، نتوانست رخنه کند، این بوستان را انسانهایی می سازند که خیلی زود یا کمی دیرتر از خویشتن ذهن بازگشته و به اصل خدایی خود رجوع می کنند و یا اصلآ همچون سرو (پیامبران و اولیای خاص ) از آغازحضور در این جهان سبزی و طراوت خود را از دست نمی دهند ، یا اینکه سمن و سپید روی هستند و خیلی زود بازگشت نموده و دختر رز یا شراب خود را بدست می آورند، یا بعضی که سرانجام با کار معنوی غنچه زیبای حضورشان باز و مانند گل شکفته می شوند، و تعدادی هم پس از رسیدن به لذت و شادی حضور و شرابی شدن رخسار همچون شمشاد قد کشیده و متعالی می شوند .
چشم بد دور کز آن تفرقه ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادر زادت
تنها انسانهایی که شراب و دختر رز خود را در بند و اسیر ذهن نگه داشته اند چشم زخم میزنند به آن ساقی که در آزاد ساختن یوسفیت و دریافت کنندگان می از چاه ذهن موفق شده و در بازگشت عاشقان لطف و مساعدت می کند تا از تفرقه دیدنِ جهان بازگشته و به وحدت برسند و یا کل هستی را یک خرد و هشیاری یافته، با عشق به سایر مخلوقات و از جمله همنوع خود بنگرند. در مصرع دوم طالع به معنی بخت و اقبال است اما بختی که توسط شخصِ انسان رقم می خورد و نامور میگردد، یعنی اختیار کامل انسان برای رقم زدن سرنوشت خویش ، دولت مادر زاد همان نیکبختی یا اصل خرد و هشیاری اصیل خداوندی ست که در نهاد و ضمیر هر انسانی و از الست نهفته است و با تولد و ورود به این جهان یار و همراه اوست. مولانا نیز در باره طالع نامور می فرماید :
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد / گفتمش آری ، ولی از ماه روزافزون خویش
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
کشتی نوح همان فضای گشوده شده و وحدت وجودی ست که سالک به آن دست یافته است و شرح آن در غزل بیان شد، پس حافظ از رهپویان عاشق می خواهد اگر به این مرحله از طریقت رسیده و موفق به ورود کشتی وحدت با همه باشندگان عالم شوند، از این دولت و دارایی ارزشمند خود مراقبت کنند تا مبادا همچون فرزند نوح اسیر طوفان حوادث شوند. طوفان حوادثی که قطعآ همه انسانها و در هر مقام و مرتبه ای را در دوران مختلف زندگی دربر می گیرد و بیرون ماندن از این کشتی وحدت و یگانگی برابر با نابودی بنیاد و ریشه انسان است. مرحله و منزل طی شده توسط سالک طریقت تازه ابتدای راه بوده و این کشتی هدایت و وحدت به پیش میرود تا سرنشینان را به منزل دیگری وارد کند .
Mahmood Shams در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۵ در پاسخ به عیسی زمانی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۲:
سلام و درود زیر خوانش سرکار خانم عندلیب
درج شده می خواهید شما بخوانید ؟ اینجا را ببینید ،
روی کلمه اینجا که با رنگ قرمز نوشته شده ضربه بزنید وارد صفحه راهنمایی برای خوانش می شوید که در زیر همین حاشیه کپی کردم و زیر همین نوشته بنده بزنید که قرمز درج شده ( پیوند به درگاه بیرونی ) که همان آدرس صفحه راهنمایی برای خوانش اشعار ، یا زیر خوانش شعر که نوشته می خواهید شما بخوانید ؟ اینجا را ببینید.
بهنام عباسی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۵۲ در پاسخ به عبد المعصومه دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
دقیقا
بهنام عباسی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۵۱ در پاسخ به بهنام دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
همه عشق است،همه حضور و بیداری
بهنام عباسی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۴۹ در پاسخ به علی دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
عالی، امروز شنیدم انگار که قبلا نشنیده بودم.با جان بیدار چسبید
محسن جهان در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶:
تفسیر بیت ۶ فوق:
آیا میتوان متصور شد که انسان بدون حمایت و توکل به آفریننده خود به زندگی ادامه دهد. و لذا میفرماید؛ دراین جهان فانی و عمر کوتاه اگر امید به لقای تو نباشد چه سودی عاید میشود. و چنانچه مأمن و پناهی به ما ندهی چگونه میتوان سپر و دفاعی در مقابل حوادث روزگار مهیا کرد.
محسن جهان در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
تفسیر بیت ۵ فوق:
خطاب به انسان میفرماید:
قبل از تو افراد خام اندیش دیگر و غرقه در ظواهر فریب انگیز این دنیا، تلاش و فعالیت بیهوده بسیاری کردند، ولی در نهایت دریافتند بجز تسلیم در برابر مشیّت الهی و کسب رضایت الله هیچ راهی وجود ندارد.
,,شاهرخ کاظمی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:
با عرض ادب وسلام
خاک را انکار از کجا
نطفه را خصمی از کجا
انسان از نظر مادی, خوب, بررسی شده
تمام عناصر در عالم در بدن انسان هست
تمام قانون فیزیک وشیمی در انسان هست
ودر حیوان هم هست ولی کسانی که
منکر خداوند, هستند این ترکیب خاک
نطفه را کی شعور وعقل داده. ویا از
روح خود, در انسان دمیدیم. ولی
انسان چون با جهان مادی همانیده
شده. مادی فکر می کنه وهوشیاری
جسمی داره دائم فکر می کنه. واز
اصل خودش, که خداونده دور افتاده
اقلیتی, فهمیدن. که انسان ماده نبست
البته بعد, مادی انسان نیاز مادی داره
در حد, توازن. برایش سعی وتلاش
هم می کنه ولی ذهن وفیزیک انسان
فنا پذیر است. آن چیری در, انسان
فنا, ناپذیر, است. اصل انسان
وروح خداوندی, در انسان است
مولانا هم اخص بود. خدا چیست
را نمی توان. توضیح داد. مگر خود
خداوند بخواهد. ولی تمام عمر ما
باید, روی خودمان کار کنیم وخودمان
را اصلاح. کنیم واین پروسه. دل
ما را بزرگتر وبزرگتر می کنه بحت
زیاده. هدف مولوی تفسیر ادبی ابیات
نیست. انهم جای, خود محفوظ هدف
عمل کردن به استنتاج از, غزلها است
انسان باید پاک مطلق باشه واختیار
داره فقط, دنبال امیال دنیا باشه
که باخته. ویا در هر کاری اول خداوند
را در نظر بگیره. چون بدون خداوند
انسان هیجی, نیست با خداوند
امتداد خداونده وقطره ای از آن
دریاست بر می کرده به دریا
همیرضا در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۰۸ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱۱ - حکایت مرد کوته نظر و زن عالی همت:
سپاس از لطفتان به گنجور،
در مورد حاشیهتان، «حمیدرضا»ی اشتباهی را مخاطب قرار دادهاید. ایشان اینطور که از روی نامشان برمیآید دست کم ۴می هستند ;).
sharifi sharifi در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۴ در پاسخ به 7 دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی:
زنان باردار، ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۰۹ در پاسخ به حمید رضا۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱۱ - حکایت مرد کوته نظر و زن عالی همت:
سلام آقای حمیدرضا کائنی
روزیِ کودکان توسطِ دیگران دزدیده و پیش خور شده است, این مرگ نه به دلیلِ نرساندن روزی از طرف خدا است, بلکه ضایع شدن توسط دیگر نامردمان است.
مثال واضحِ آن در یک تهاجم نظامی است که خیلی از آدمها چه کودک و چه بزرگسال از قحطی و گرسنگی میمیرند, آیا باز خدا در مرگِ آنها و نرساندنِ روزی آنها مقصر است?
همچنین آقای حمیدرضا محمدی
سپاسگزارم بابت سایت بسیار بسیار ارزشمندتان گنجور
کوروش در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۳ - مثل آوردن اشتر در بیان آنک در مخبر دولتی فر و اثر آن چون نبینی جای متهم داشتن باشد کی او مقلدست در آن:
بیت دوم
گفت چرا دوبار تکرار شده به نظر درست نمیاد
شهر عشق در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۵:
۵ بیت برای رهایی از نفس
سفید در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶:
ببرید زلف و کرد به خسرو اشارتی
یعنی که عمر توست، نمی خواهمش دراز...
شهر عشق در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
این غزل در ۷ بیت نشان از گذر مولانا از ۷ وادی و شرح حال اتفاقات هر وادی رو در قالب تمثیل به شعر بیان کرده واقعا که جای حیرت داره...
شهناز ولی پور هفشجانی در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۴ در پاسخ به f دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۴ - آغاز داستان خسرو و شیرین: