گنجور

 
پروین اعتصامی

رهاییت باید، رها کن جهان را

نگه دار ز آلودگی پاک‌جان را

به سر برشو این گنبد آبگون را

به هم بشکن این طبل خالی‌میان را

گذشتنگه است این سرای سپنجی

برو بازجو دولت جاودان را

ز هر باد، چون گرد منما بلندی

که پست است همت، بلند آسمان را

به رود اندرون، خانه عاقل نسازد

که ویران کند سیل آن خانمان را

چه آسان به دامت درافکند گیتی

چه ارزان گرفت از تو عمر گران را

ترا پاسبان است چشم تو و من

همی‌خفته می‌بینم این پاسبان را

سمند تو زی پرتگاه از چه پوید

ببین تا به دست که دادی عنان را

ره و رسم بازارگانی چه دانی

تو کز سود نشناختستی زیان را

یکی کشتی از دانش و عزم باید

چنین بحر پروحشت بیکران را

زمینت چو اژدر به ناگه ببلعد

تو باری غنیمت شمار این زمان را

فروغی ده این دیدهٔ کم‌ضیا را

توانا کن این خاطر ناتوان را

تو ای سالیان خفته، بگشای چشمی

تو ای گمشده، بازجو کاروان را

مفرسای با تیره‌رایی درون را

میالای با ژاژخایی دهان را

ز خوان جهان هرکه را یک نواله

بدادند و آنگه ربودند خوان را

به بستان جان تا گلی هست، پروین

تو خود باغبانی کن این بوستان را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قصیدهٔ شمارهٔ ۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

به چشم نهان بین نهان جهان را

که چشم عیان‌بین نبیند نهان را

نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم

ببینی نهان را، نبینی عیان را

جهان را به آهن نشایدش بستن

[...]

ادیب صابر

همی تا بقا ممکن است آسمان را

بقا باد سلطان سلطان نشان را

خداوند عالم که بفزود رتبت

زتختش زمین را ز تاج آسمان را

شهنشاه سنجر که بستد به خنجر

[...]

فضولی

گران آمده کار و بارم جهان را

سبک اعتبار وجودم زمان را

ندیده وفا عهد من آسمان را

نموده من خسته ناتوان را

رضی‌الدین آرتیمانی

نقابی بر افکن ز پی امتحان را

که تا بینی از جان لبالب جهان را

چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی

برقص اندر آری زمین و زمان را

بروی زمین مهروار ار بخندی

[...]

صائب تبریزی

منه بر دل زار بار جهان را

سبک ساز بر شاخ گل آشیان را

نفس آتشین کن به تسخیر گردون

که آتش کند نرم، پشت کمان را

چو شد زهر عادت، مضرت نبخشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه