گنجور

حاشیه‌گذاری‌های اکبر احمدی

اکبر احمدی


اکبر احمدی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۲:

با عرض سلام

ساده شده این حکایت برگرفته از کتاب «حکایت هایی شیرین در باره سکوت» تقدیم می گردد:

روزی بازرگانی در یکی از معامله هایش مبلغ زیادی ضرر کرد. بازرگان بیچاره که سرمایه اش را از دست داده بود رو به پسرش که در گوشه ای با ناراحتی نشسته بود کرد و با پختگی تمام گفت: پسرجان! در بارۀ این موضوع خاموش باش و سکوت کن و آن را از گوش و چشم دیگران پنهان بدار و مبادا که این ماجرا را برای دیگر بازرگانان و رقیبان تعریف کنی.

پسر بازرگان که فرزند مطیع و حرف شنوی بود خطاب به پدرش گفت: هرچه شما بفرمائید، پدرجان! از فرمان شما اطاعت می کنم و این موضوع را با هیچکس در میان نمی گذارم. اما چون اطمینان دارم که در این فرمان شما درس و نکته ای نهفته است می خواهم بدانم که فایدۀ این پنهانکاری در چیست؟

بازرگان با مهربانی جواب داد: پسرجان! فایده اش در این است که مصیبت و گرفتاری ما در این ضرر دو چندان و بیش از این که هست نمی شود. ما الان فقط درد ضرر دیدن در این معامله را داریم ولی اگر دیگران از این موضوع آگاه شوند زبان به سرزنش ما می گشایند و مثلا می گویند: از شما انتظار نداشتیم چنین کار پر خطر و بی ملاحظه ای بکنید و اینطور سرمایه تان را به باد بدهید، چرا چنین کردید و چرا چنان نکردید و از این قبیل سخنان سرزنش آمیز. و خلاصه اینکه ما پس از آن باید هم درد ضرر را تحمل کنیم و هم درد نیش سرزنش این و آن را. پس بهتر است که زبانمان در دهان آرام بگیرد و سکوت پیشه کنیم که گفته اند:

مگوی اندوه خویش با دیگران **که لاحول گویند شادی کنان

بازرگان سپس با پند و اندرز ادامه داد: آری پسرجان! غم و اندوه خود را با دیگران در میان مگذار زیرا آنان چه بسا به ظاهر و از روی دلسوزی بگویند: عجب! عجب! لاحول و لا قوه الا با... ولی در واقع از شنیدن غم و اندوه تو در دلشان شادی می کنند و خوشحال هستند. کلیپ صوتی در: پیوند به وبگاه بیرونی  اطلاعات بیشتر در: پیوند به وبگاه بیرونی

 

اکبر احمدی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱:

با عرض سلام

ساده شده این حکایت برگرفته از کتاب «حکایت هایی شیرین در باره سکوت» تقدیم می گردد:
استاد سخن سعدی در یکی از سال های عمر گرانبهایش سکوت و خاموشی را پیشۀ خود کرده بود. روزی دوست همدلی که از نزدیکان او به حساب می آمد به دیدنش رفت و از او احوالپرسی نمود و سپس با نارضایتی پرسید: ای رفیق عزیز! چرا مدتی است که مطابق با ایام گذشته با دیگران سخن نمی گویی و سکوت کرده ای؟ سعدی با گلایه مندی جواب داد: ای دوست عزیز! من به این علت خاموشی برگزیده ام و در گوشه ای ساکت نشسته ام که اغلب اوقات در هنگام سخن گفتن کلمات و سخنان زیبا و زشت یا نیک و بد هر دو بر زبان می آید ولی چون دشمنان بد اندیش فقط زشتی ها را می بینند و آنها را بر عَلَم می کنند و مایۀ رسوایی قرار می دهند پس بهتر است به جای سخن گفتن در گوشه ای بنشینم و خاموش باشم.
دوست سعدی خردمندانه به او گفت: ای رفیق شفیق و ای مرد بزرگوار! در درستی آنچه تو می گویی تردیدی نیست ولی چرا تو خاموش باشی و سکوت کنی؟ ای کاش دشمنان بد اندیش تو به یکباره کور و کر می شدند تا دیگر قادر به دیدن و شنیدن چیزی نباشند زیرا چنین افرادی نیکی های تو را نیز به گونه ای زشت و بد به مردم نشان می دهند که گفته اند:
نور گیتی فروز چشمۀ هور***زشت باشد به چشم موشک کور
او سپس خیرخواهانه در ادامه گفت: ای نکته پرداز شیرین سخن! تو این را بدان که در چشم دشمنان بداندیش هنرها و خوبی هایت بزرگترین عیب تو است و گل زیبای روی تو را آنان به سان خار می بینند که گفته اند: 
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است***گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
پس بیا و خاموشی و سکوت را کنار بِگُذار و بُگذار که آنان در دنیای تنگ خود از دیدن هنرهای تو بسوزند و از بدگویی در بارۀ تو آتش درون شان زبانه بکشد. پیوند به وبگاه بیرونی

 

اکبر احمدی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۳:

ادامه حاشیه قبلی ...

نشنیدی که صوفی­ ای می­کوفت**زیر نعلین خویش میخی چند

آستینش گرفت سرهنگی ** که بیا نعل بر سُتورم بند

و سپس خطاب به پدرش گفت: آری پدرجان! روزی مردی به زیر کفش­ هایش چند تا میخ می­ کوبید که از قضا یکی از فرماندهان سپاه که به دنبال نعلبند می­ گشت این صحنه را دید و نزد او آمد و نابخردانه فرمان داد: آهای! تو که میخ کوبیدن می­ دانی بیا و پاهای اسب مرا نیز نعل کن و میخ بزن. غافل از اینکه آن بیچاره نعلبندی نمی­ دانست و فقط این را می­ دانست که چطور میخی را به زیر کفش می­ کوبند. آری پدرجان! اگر خاموش باشیم تا دیگران ما را به سخن آورند، بهتر است که سخن بگوییم و دیگران ما را شرمسار و خاموش کنند. لینک خرید کتاب:  پیوند به وبگاه بیرونی

 

اکبر احمدی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۳:

ادامه حاشیه قبلی...

چون اگر من در میان آنان سکوت خود را بشکنم و آغاز به سخن کنم و علوم و فنونی که می­ دانم را آشکار بنمایم پس از آن ممکن است برای آنان پرسش­ هایی پیش بیاید، پرسش­ هایی که اگر من پاسخ آن را بدانم مایۀ افتخار و مباهات من و شماست ولی اگر آنان دانسته یا ندانسته به آنچه می­ دانم نگاه نکنند و از آنچه می­ دانم نپرسند بلکه چیزی بپرسند و کاری بخواهند که من نمی­ دانم این باعث شرمساری و خجالت من می­ شود. این است که من لب به سکوت بسته­ ام و خاموشی برگزیده­ ام. پسر دانا این را گفت و پس از مکث کوتاهی با لبخند ادامه داد :

 

اکبر احمدی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۳:

با عرض سلام

ساده شده این حکایت برگرفته از کتاب «حکایت هایی شیرین در باره سکوت» تقدیم می گردد:

روزی پدری با خاطری آزرده و رنجیده رو به پسر با هنر و با خرد خود کرد و با گلایه گفت: پسرجان! تو که فردی دانا و هنرمند هستی و به فنون مختلف این روزگار آگاهی زیادی داری چرا وقتی در میان دانشمندان و دانایان می­ نشینی اینقدر خاموش و ساکت هستی که گویی هیچ بهره ­ای از علم و دانش نداری و چرا با دانش خود دیگران را بهره مند و پدرت را سرافراز نمی­ کنی؟

پسر که برای خودش مردی بود و از دانایان روزگار خود بود ولی با این حال از مردم دوری می­ کرد و با دیگران کمتر همنشین می­ شد و همانگونه که پدرش به درستی فهمیده بود علم و فضل خود را در برابر دیگران بُروز نمی­ داد و آشکار نمی­ کرد در جواب پدرش به آرامی و با ادب گفت: آری پدرجان! من ساکت و خاموش هستم ولی نه به این علت که چیزی نمی­ دانم و یا سخن حکیمانه­ ای برای گفتن ندارم بلکه  .......

 

sunny dark_mode