گنجور

 
مولانا

عشق تو مست و کف زنانم کرد

مستم و بیخودم چه دانم کرد

غوره بودم کنون شدم انگور

خویشتن را ترش نتانم کرد

شکرینست یار حلوایی

مشت حلوا در این دهانم کرد

تا گشاد او دکان حلوایی

خانه‌ام برد و بی‌دکانم کرد

خلق گوید چنان نمی‌باید

من نبودم چنین چنانم کرد

اولا خم شکست و سرکه بریخت

نوحه کردم که او زیانم کرد

صد خم می به جای آن یک خم

درخورم داد و شادمانم کرد

در تنور بلا و فتنه خویش

پخته و سرخ رو چو نانم کرد

چون زلیخا ز غم شدم من پیر

کرد یوسف دعا جوانم کرد

می‌پریدم ز دست او چون تیر

دست در من زد و کمانم کرد

پر کنم شکر آسمان و زمین

چون زمین بودم آسمانم کرد

از ره کهکشان گذشت دلم

زان سوی کهکشان کشانم کرد

نردبان‌ها و بام‌ها دیدم

فارغ از بام و نردبانم کرد

چون جهان پر شد از حکایت من

در جهان همچو جان نهانم کرد

چون مرا نرم یافت همچو زبان

چون زبان زود ترجمانم کرد

چون زبان متصل به دل بودم

راز دل یک به یک بیانم کرد

چون زبانم گرفت خون ریزی

همچو شمشیر در میانم کرد

بس کن ای دل که در بیان ناید

آن چه آن یار مهربانم کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۷۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

من دگر چاره ای ندانم کرد

دل ازین نوع خوش توانم کرد

عطار

عشق تو مست جاودانم کرد

ناکس جملهٔ جهانم کرد

گر سبک‌دل شوم عجب نبود

که می عشق سر گرانم کرد

چون هویدا شد آفتاب رخت

[...]

جهان ملک خاتون

دل ز ما برد و قصد جانم کرد

قصد این جان ناتوانم کرد

عشق روی تو ای بت سیمین

در همه شهر داستانم کرد

خون دل را ز راه دیده بسی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

کردگار از کرم عیانم کرد

واقف از حال این و آنم کرد

من چو بی نام و بی نشان بودم

بی نشانی مرا نشانم کرد

به تجلی ظاهر و باطن

[...]

عارف قزوینی

غم هجر تو نیمه جانم کرد

کرد کاریکه ناتوانم کرد

زیر بار فلک نرفتم لیک

بار عشق تو چون کمانم کرد

ضعف چون آه سینه مظلوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه