گنجور

 
سعدی

آورده‌اند که نوشین‌روانِ عادل را در شکارگاهی صَید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خَلَل آید؟ گفت: بنیادِ ظلم در جهان اوّل اندکی بوده‌است هرکه آمد بر او مَزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.

اگر ز باغِ رعیّت مَلِک خورد سیبی

بر آورند غلامانِ او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکایت شمارهٔ ۱۹ به خوانش دکتر مریم صمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حکایت شمارهٔ ۱۹ به خوانش محمدرضا خسروی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
حکایت شمارهٔ ۱۹ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم