گنجور

حاشیه‌ها

ساسان زند مقدم در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان:

عاشقان را هر نفَسْ سوزیدَنیست ...

معادل این بیت را در غزلیات شمس دارد غزل شماره 38 بیت 8.

حمید کریمی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۳ در پاسخ به نبوی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

با استدلال شما پدر و پسر هم بهمدیگه میل جنسی دارن!
برداشت شما به اندازه فهم شماست نه تمام حقیقت.

فرهنگ معظمی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۷۷:

جان آدمی مرتبه ای بس والاتر از عقل و دین و کفر و ایمان و احساس و...است، مقولاتی مانند اینها بیشتر موجب اسارت و حقارت بشر و غفلت از اصل وجود خویش یا همان جان آدمی شده و این مطلب به وضوح در اشعار شاعران بزرگ بیان شده مانند همین رباعی

یا این شعر مولانا: تا آمدی تو در برم شد کفر و ایمان چاکرم...

یعنی عشق والاتر از همه این هاست

امین در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن

روز دگر به کندن دل زین و زان گذشت

به به... واقعا به به...

درود بر کلیم کاشانی

فراز رنج پور در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۳ در پاسخ به مهدی صادقی دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » مخمّسات:

سلام 

با دو چشم به عدد پنج می رسید

امیر م در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز می‌ریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمی‌رسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب می‌آورد:

میشه یکی بگه این مصرع رو چطور باید خوند که وزنش جور دربیاد؟
«هم‌چو حاجی طایف کعبهٔ صواب»

kara karimi در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۴ - در رثای شهید بلخی:

خویش ،بیگانه گردد از پی سود

خواهی ان روز ، مزد کمتر دیش 

در گشایش ابهام این بیت نیازی به پیچیده کردن موضوع نیست. کافیست بدانیم زبان پارسی رودکی و جغرافیای او از سادگی و زیبایی ابتدایی برخوردار است . 

دیش واقعا همان معنی بدیش است به او بده

معنی؛ خویش(آشنا. فامیل) به خاطر پول و منفعت مادی براحتی با تو بیگانه میشود و خویشی را فراموش می کند. اگر میخواهی آن روز را الان ببینی به او مزد کمتری بده یا زیانی به او برسان_ تا ببینی چگونه با تو بیگانه میشود

-

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰:

 دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد

دلبر عمومأ به یاری اطلاق می شود که در کنار بوده و شخصِ عاشق از فراق به وصالِ معشوق رسیده باشد، دلشدگان اشاره ای به همه عاشقان دارد و نه تنها یک عاشق، پس‌ حافظ می‌فرماید همه عاشقانی که به وصال رسیده و یارِ خود را در کنار و برِ دلِ خود دارند نیز ایمن نیستند و ناگهان می‌بینند دلبر و یار یا جانِ برگرفته از جانان آنها را ترک نموده است بدون اینکه آن عاشقان آگاه و خبردار شوند، در مصراع دوم حریف به معنی عاشقی ست که به عشق زنده شده و به وصالِ یار و اصلِ خدایی خود رسیده است و خانه دلش مانند شهر آباد شده است رفیقِ سفر می تواند اشاره به همان عارفِ زنده شده به عشق باشد و یا سالکی که او نیز طیِ طریقِ عاشقی می کند و رفیقِ دلشدگان است و گاه گاه یار و دلبرِ خود را در کنار دارد، پس‌ برای هیچ عاشق و پوینده راهِ عشقی که به وصال رسیده است ضمانتی برای پیوستگیِ این وصال وجود نداشته و هر آینه امکان رفتنِ بدونِ خبر و خداحافظی وجود دارد و حافظ در ابیاتِ بعد در پیِ دلیلِ این بازگشتِ دلبر از درونِ عاشق و ایجاد فراقی دوباره بر می آید.

یا بخت من طریقِ مروت فروگذاشت

یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

بنظر میرسد بخت در اینجا به معنی جدیت آمده باشد و طریقِ مروت به معنیِ کارِ صادقانه معنوی، پس‌حافظ می‌فرماید این رفتنِ بدونِ خبر و ناگهانیِ دلبر می تواند به دو دلیل اتفاق افتاده باشد، (بخت به معنی اتفاق افتادن نیز آمده است) یا اینکه عاشق و عارف از جدیت در کارِ صادقانه معنوی باز مانده است که اینچنین دلبر را که در کنار بود از دست می دهد و یا اینکه اصولأ دلبر از شاهراهِ طریقِ عاشقی گذر نکرده است و سالکِ طریقت را گمان بر این بوده که به وصل رسیده و به عشق زنده شده است، در حالیکه وهمی بیش نبوده است، شاهراهِ عاشقی همان طریقتِ عاشقی ست و راه های فرعی در نهایت اگر به آن راهِ اصلی منتهی شوند ، عاشقان ممکن است سرانجام روزی گذارِ دلبر را در آن راه نظاره گر باشند.

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم

چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد

گریه هر کاری دیگر خارج از شاهراهِ طریقتِ عاشقی ست که عاشق و سالک برای بازگشتِ یار و دلبرِ سفر کرده انجام می دهد، مانندِ دعا و دخیل بستن و نذورات که غالبن طریقِ مروت و خالصانه نیستند والبته دلبر سخت تر از اینهاست و فریبِ این گریه و زاری های‌برآمده از ذهن را نمی خورد، پس دلِ چون سنگش با این کارهایِ ذهنی نرم و مهربان نشده و باز نمی‌گردد.

شوخی مکن که مرغِ دلِ بی قرارِ من

سودای دامِ عاشقی از سر به در نکرد

حافظ خود را مثال آورده می فرماید شوخی و تصورِ باطل مکن که مرغِ دلِ بی قرارِ عاشقی چون او هرگز سودا و فکرِ عاشقی را از سر بیرون نکرده است و از شاهراهِ طریقت منحرف نشده است ، یعنی که او در باره عاشقانی که صادقانه و خالصانه قصدِ رسیدن به معشوق و وصال را در سر دارند صحبت می کند و نه بیگانگان با عشق و یا سُست پیمانانِ عاشق، پس‌ صحبت از عارفان و سالکانی ست که بسیاری از دشواری های شاهراهِ طریقت را پشتِ سر گذارده و به مراتبِ بالایِ معرفتی رسیده باشند، وگرنه برایِ آن مرغان و کسانی که در همان آغاز راه فکرِ عاشقی را از سر بیرون کرده اند که دیگر جایِ سخنی باقی نمی ماند.

هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من 

کاری که کرد دیده من، بی نظر نکرد

حافظ در ادامه بیت قبل باز هم خود را مثال زده، ادامه می دهد عاشقانی که موفق به دیدارِ جمالِ حضرتِ دوست و به عشق زنده شوند با چشم و دیدگاه یا جهان بینیِ حافظ و دیگر بزرگانِ هم طراز او جهان را دیده اند و با چنین نگرشی ست که دلهاشان به عشق زنده شده است، پس‌ چنین نگرشِ به هستی و چشمِ جان بینِ حافظ را بوسیده و به آن تأسی می کنند، زیرا کارِ بزرگی که چنین دیدگان و چشمِ جان بینی انجام داده است بدونِ نظرِ لطف و عنایتِ خداوند نبوده است، بی نظر نکرد همچنین می تواند اشاره به چشم و نظر یا دیدنِ جهان از دریچه چشم خداوند باشد که حافظ می‌فرماید بدونِ چنین نظری امکانِ رسیدنِ او یا دیگر بزرگان به مراتبِ بالای معرفتی امکان پذیر نیست، پس‌ او دلیلِ رفتنِ بدونِ خبرِ دلبر از چنین عاشقانی که در شاهراهِ طریقت هستند را جویا می شود وگرنه تکلیفِ گریه کنندگان و عاشقانِ خارج از شاهراه که مشخص است.

من ایستاده تا کُنمش جان فدا چو شمع

او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

می‌فرماید اما حافظ در این شاهراهِ عاشقی پایدار و استوار ایستاده و از بازگشتِ دوباره آن دلبر که امتدادِ حضرت معشوق است نومید نمی شود، آنقدر در این را استقامت می ورزد تا جان خود را فدای او کند، حافظ فدا کردنِ جان خود یا عاشقانی که با دیده نظر کارِ معنوی می کنند را به شمعی تشبیه می کند که می سوزد و خود را فدا می کند تا با نورِ خود چراغِ راه رفیقانِ سفر باشد، در مصراع دوم حافظ تصریح می‌کند با اینهمه ، اینکه دلبر همچون نسیمِ جان بخش بر او یا دیگر عاشقان گذر کند منوط به اراده خداوند است .

 

 

 

 

امین در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - قصیده:

عید قدم مبارک نوروز مژده داد

کامسال تازه از پی هم فتح ها شود

درود بر همگی دوستداران ادبیات

سال ۱۴۰۲ بر همگی مبارک باشه و امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و خبرهای خوب داشته باشید.

حسین بنی احمد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۰:

در پاسخ خانم پریچهر و آقای اسدالله :

   بیت ۲: خداوندا  باغ جان ما که با یاد تو تازه و سرسبز می شود  را با ایمان و یادت سرسبز کن و ما مستان خودت ، که جانمان مانند بوستان توست، را تشنه رها مکن!

  این شعر در اصل دعاست، خطاب به خداوند، برای تخفیف سختی های زمانه برای مومنین واقعی و باطنی، چرا که هر چه به آخرالزمان نزدیکتر می‌شویم این سختی‌ها بیشتر میشوند.

  کعبه سعادت و نیکبختی در اصل حلقه ذکر خداوند است، مانند حلقه طواف حجاج به دور خانه کعبه ( یا قلب مومن که عرش الرحمن است) که انسان در اصل فقط بواسطه آن نجات می یابد.

 

سپهر خادمی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ خیام » نوروزنامه » بخش ۳۹ - حکایت اندر معنی پدید آمدن شراب:

درود بر استاد خیام بزرگ🙌🙌

Mesam Vafa در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » گئتمه ترسا بالاسی:

سلام خدمت عزیزان 

اگه جسارت خدمت شهریار عزیز شاعر بزرگ آذربایجان  نباشه میخواستم میخواستم مطلبی عرض کنم 

مادر بزرگ من دو سال پیش فوت شدند 

ایشان این شعر رو همیشه برای ما می‌خواندند و خودشون میگفتند که این شعر رو از از نه سالگی که با پدر بزرگ من ازدواج کردند از پدر پدر بزرگ من یاد گرفته بودند. ایشان در نود و دو سالگی فوت شدند. می‌گفت که اون موقع این شعر رو پدر پدر بزرگ من که اهل شهر زنجان بود ازبر میخواند.  نمیدونم جریان چیه اما احتمال داره این شعر استاد شهریار از اقتباسی از شعر سنتی آذربایجانی ها باشد.

ممنون از همه شما. اگه نظری داشتید ممنون میشم این ابهام برای من بر طرف بشه. 

تشکر 

 

نورا کاور در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هیچ است [۱۰۷-۱۰۱] » رباعی ۱۰۲:

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ 

دانی که پس از مرگ چه ماند باقی

عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

محمد صالح در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹:

زیبا بود

حافظ سعدی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵:

یارب آسیبی مباد آن کرکس ...

لغت نامه دهخدا:

-کرکس فلک ; ستاره شعرا. (ناظم الاطباء). شعرا را گویند و آن ستاره ای است از ثوابت . (برهان ):
آمد همای رایت شاهنشهی پدید
وزکرکس فلک ز پر و بال درگذشت.

خاقانی .

-کرکس زرین ; خورشید. (منتهی الارب ):
چون که نور صبحدم سر برزند
کرکس زرین گردون پر زند.

مولوی .

Parsaaa در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲:

بنظر در بیت ۵ ام خمار درست تر است.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:

آب زنید راه را هین که نگار می رسد،

برای پذیرایی از معشوق آماده شوید که بزودی نگار خواهد آمد.

مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد،

زمین به باغی سرد و بی روح تشبیه شده که مملو از ظلم و ستم به گل و گیاه و سبزه است و هوا بس ناجوانمردانه سرد است و سرما سخت سوزان است و صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است، شاعر نومیدی را بر نمی تابد چراکه خوب می‌داند پس از زمستان بهار خواهد آمد لذا مژده‌ی آمدن بهار را می‌دهد  و گویی خوب درک کرده است این حدیث را «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا؛ [امام زمان (ع) بعد از ظهور] زمین را پر از عدل و داد می‌کند، بعد از آن که زمین پر از ظلم و جور شود.»

شاعر  بوی بهار را نیز از هم اکنون احساس می کند چراکه بهار را نزدیک می داند همچنانکه قرآن درباره قیامت هم اشاره به نزدیک‌بودن آن دارد.

شاعر گویا در این بیت می خواهد بگوید که ابتدا باید هرکس برای آمدن معشوق آماده شود و سپس به دیگران هم نوید آمدن بهار را بدهد چراکه آنها هم امیدوار و در پی آماده شدن برای استقبال از بهار برآیند .

راه دهید یار را آن مه ده چهار را،

اگر در بیت قبل از آماده شدن صحبت به میان آمده است (آب زنید راه را) در اینجا گویی شاعر می خواهد که موانع راه را برطرف کنید(راه دهید یار را).

از موانع ظهور نداشتن معرفت واقعی و احساس نیاز، ناسپاسی، و وجود صفات رذیله و وابستگی به دنیا را می توان نام برد و نیز راه دهید یار را، یعنی با او ارتباط قلبی برقرار کنید و او را به دل و قلب خود وارد کنید تا قلب و وجود خود را نورانی کنید و همچنین هنگام آمدنش او را بپذیرید و یاری کنید که او یار و دوست حقیقی است یاری که مانند ماه شب چهارده دارای بیشترین نور است، کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد،خودش نور است و نورافشانی هم می کند و تاریکی ها و جهل ها را کنار می زند.

چاک شدست آسمان، غلغله ایست در جهان

گویی آسمان چاک خورده است که این گونه ابرها می بارند، از روایات استفاده می شود که در عصر ظهور امام زمان سال های پربارشی فراروی بشر خواهد بود و بارش رحمت الهی بیشتر از همیشه وجود خواهد داشت.

غلغله ایست در جهان، قطعا جهان در عصر ظهور دچار تغییرات زیادی خواهد گردید.

عنبر و مشک می دمد سنجق یار می رسد.

در عصر ظهور سبزی و خرمی، کوه و دشت و صحرا را فرا می گیرد و بیابان های بایر و همیشه خشک، اثری از خشکی نخواهند داشت و نعمت های الهی فراوان می شود و این هم از ثمرات چاک شدست آسمان است، سنجق یار می رسد، سنجق یعنی پرچم که نمادی برای حکومت است سنجق یار می رسد یعنی حکومت امام شکل می‌گیرد.

رونق باغ می رسد،چشم و چراغ می رسد،غم به کناره می رود، مه به کنار می رسد.

زمستان ظلم و ستم زمین می رود و عدالت، پرنعمتی و خوشی ها خواهد آمد و همه چیز عالی خواهد شد دیگر غم و ناراحتی هم نخواهد بود امام معصوم مظهر زیبایی و روشنایی در کنار مردم خواهد بود( متی ترانا و نراک)

تیر روانه می رود، سوی نشانه می رود، ما چه نشسته ایم پس، شه ز شکار می رسد، روانه به معنای زود و فوری، تیر ها زود و سریع به سمت هدف می روند و کارساز خواهند شد یعنی دشمنان و ظالمان نابود خواهد شد و نباید ما فقط تماشاگر باشیم و یا اینکه به پا خیزید و جشن پیروزی برپا کنید که شاه از جنگی که برای او چون شکاری بیش نیست با دست پر برگشته است. باغ سلام می کند، سرو قیام می کند، سبزه پیاده می رود، غنچه سوار می‌رسد، مردم زمین به او سلام و خوش آمد گویی می کنند با او بیعت می کنند و همراه او می گردند امام که چون سرو مظهر آزادگی، زیبایی و زندگی است قیام خواهد کرد و افراد متناسب با لیاقت های خود جایگاه می گیرند همه بهره‌مندند هم سبزه و هم گل اما جایگاه ها هم محفوظ است.

خلوتیان آسمان تا چه شراب می خورند، خوشی و شادی به خلوتیان آسمان هم کشیده شده است آنان هم بزم خود را دارند چراکه آنها نسبت به انسان ها بی تفاوت نیستند بطور مثال داریم که فرشتگان برای مومنین استغفار می کنند، روح خراب و مست شد، عقل خمار می رسد، ویژگی روح و عقل در دوران ظهور هم خاص است روح در اوج و عقل کامل خواهد شد.

چون برسی به کوی ما، خامشی است خوی ما، زان که زگفتگوی ما گرد و غبار می رسد.

اگر به کوی ما یعنی به باور و مذهب ما وارد شوی می‌بینی که روش ما خاموشی، سکوت و تقیه است چراکه اگر بخواهیم بگوییم و یا فاش و آشکار صحبت کنیم دعوا و جدال های زیادی ایجاد می‌گردد خاموشی در اینجا نه به معنای مطلق حرف نزدن است چراکه شاعر تا اینجا برایمان کلی بیت آورده است خاموشی گویا این است که نمی توانی علنی و آشکارا سخن بگویی. در ضمن از این بیت می توان دریافت که مولوی بعضی از سخنان را نگفته و یا به افراد خاص فرموده و طریقه ی تقیه را دنبال می‌کرده است لذا در باب مذهب او هم نمی توان با قاطعیت صحبت کرد.

Mr. H Last Name در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

ابیات فوق شاهکاری پر معنا و پر محتوا از فردوسی بزرگ هستند که در کنار تاریخ, نشان دهنده عقیده صحیح ایرانیان و حبِّ آنها به اسلام و خلفای راشدین است, و همچنین این ابیات, عِلم و دقَّت بالای فردوسی به مسائل تاریخی را نشان می‌دهد.

 

کـه خورشـیـد بعد از رسولان مـه - - - نتابـید بر کس زِ بُوبَـکـر بـه

 

+ نماد: «خورشید» نماد از حیات و زندگی هست.
+ کنایه: «بهترین تابش خورشید بر ابوبکر» کنایه از عزَّت دادن به اسلام بهتر از همه هست.
+ مراعات نظیر: واژگان «مه» و «خورشید», و همچنین, «رسول» و «ابوبکر».
+ قافیه و سجع: «مه» و «به» دارای قافیه هستند.

 

خورشید که نمادِ «حیات» و «اوج» و «قدرت» هست بیان می‌کنه که بعد از «رسولان» به کسی نتابید جز ابوبکر «ابوبکر صدّیق» - یعنی بعد از عزَّت و اوجی که دین در زمان رسولان گرفت, به واسطه ابوبکر, «عزَّت» و «جان» دوباره‌ای به اسلام داده شد.

 

عُــمَــر کَــرد اِسـلام را آشِــکـار - - - - بیاراست گیتی چو باغِ بهار

 

+ مراعات نظیر: «گیتی», «باغ» و «بهار».
+ مبالغه: «بیار بودن گیتی».
+ تشبیه: تشبیه شدن «گیتی» به «باغ و بهار».
+ واج آرایی: «عمر» و «آشکار» و «بیار» و «بهار».

 

عمر رضی الله عنه اسلام رو بر مردم آشکار کرد - در اینجا داره اشاره می‌کنه به جهاد هایی که امیر المومنین عمر برای گسترش اسلام داشتن, و به صورت مبالغه آمیز میگه: با این مجاهدت ها هستی به مانند باغ و سرزندگی بهار بیار شد.

 

پس از هر دو آن بود عثمانِ گُزین - - - - خداوند شرم و خداوند دین

 

+ مبالغه: «خداوند شرم» و «خداوند دین»
+ تکرار: «خداوند».
+ واج آرایی: «آن» و «عثمان» و «گزین» و «دین» و «خداوند».
+ تلمیح: «گُزین» اشاره دارد به گزینش شورا.

 

پس از ۲ خلیفه اوَّل, ابوبکر و عمر, عثمان بود رضی الله عنهم - گُزین بودن اشاره دارد به انتخابِ شورای شش نفره امر المومنین عُمَر که در آن عثمان منتخب شد؛ در ادامه ایشان را به صورتِ مبالغه آمیز به شکلی خدا خواسته, با شرم و حَیا معرفی می‌کند؛ کسانی که تاریخ حکومت ایشان را خوانده‌اند متوجه خواهند شد که در این مصرَع چقدر دقیق صحبت شده است؛ بخش بعد هم اشاره به پاسداری ایشان از دین خداوند دارد؛ بازهم کسانی که تاریخ را خوانده باشند, خواهند دانست که پیروان خوارج در حکومت ایشان, چقدر ایشان را به بهانه های جزئی برای حفاظت ایشان از دین و قرآن آزار دادند.

 

چـهارم علـی بـود جُـفـت بـتـول - - - - که او را به خوبی ستاید رسول

 

+ استعاره: «بتول» استعاره از فاطمه رضی الله عنها.
+ قافیه: «بتول» و «رسول».
+ واج آرایی: «چهارم» و «را» و «رسول».

 

خلیفه چهارم هم علی رضی الله عنه بود که همسر بتول بود, و نبی از ایشان به خوبی تعریف می‌کنه - بتول استعاره از فاطمه رضی الله عنها هست.

 

نَـبـی آفتاب و صحـابـان چو مـاه - - - به هم بستهٔ یک‌دگر راست راه

 

+ تشبیه: «نبی آفتاب» و «صحابان چو ماه».
+ استعاره: «صحابان» استعاره از صحابه
+ جِناس: «ماه» و «راه».
+ مراعات نظیر: «آفتاب» و «ماه».
+ واج آرایی: «آفتاب» و «صحابان» و «ماه» و «راست» و «راه».

 

این بیت نیز اشاره به رابطه و جایگاه صحابه با پیامبر دارد, و ارتباط نا گسستنی آنها از یکدیگر را بیان می‌کند.

. دکتر شکوهی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

درود. نوشتار درستِ بند دوم غزل چنین است: 
ای شاه! عشق پرور، مانندِ شیرِ مادر * ای شیرجوش! دَر-رَو، جان پدر به رقص آ

چِمار: ای شاه! ای گرامی! تو نیز عشق بِپَروَر، همانند شیر که در پستان مادر، پیش و پس از زاییدن فرزند به جوش می‌آید و مادر شیر را با عشق به فرزندش می‌دهد. ای ابزارِ شیرجوش! در-رَو و بگریز. ازیرا که هیچ نیازی به تو نیست. ای گرامی! ای شاه! جانِ پدر به رقص آی.

محسن چاووشی بند 2 و بند 5 را نا-درست می‌خواند. 

دَر-رَو بن اکنون-و-آینده از ستاک دَر-رَویدن است. 

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:

سلام خدمت اهالی صفحه ی محترم گنجور، غزل بسیار روان و سرشار از معانیست جناب صائب بخوبی توانستند در این غزل حال دلشان را به خواننده منتقل سازند ؛

افسردگی و سرد مزاجی ای که حتی اندام منبع گرمی زمین که "خورشید" باشد را میلرزاند از سوز آه ، :کوهی" که کمر می دزدد از شدت تحمل آنهمه درد(و کمر دزدیدن طبق لغتنامه ی علامه دهخدا بمعنای از زیر بار شانه خالی کردن و کنایت از خود را از انجام کاری کنار کشیدن است.)

حاصل زندگی اش را به "میوه" ای تعبیر می‌کند که از این سست رگی و سست ریشه گی درخت (که درخت همان اصل زندگی باشد) بی فایده است و در مصرع بعدی ضد کلمه "خام" را می آورد و میگوید "پختگی" ما و زندگی ما از شدت تجربیات تلخ اگرچه پخته است اما روی ما زرد و نزار است چونان زردی آتش.

زیبا می‌گوید بیت بعدی را که مردان خدا حتی اگر در راه عقیده شان شکست هم بخورند باز هم در تاریخ پیروز اند چرا که عاشقان صدیق در شکست هم پیروزند چنانکه مولانا جلال الدین در دفتر پنجم مثنوی می‌فرمایند؛

هر که پایندان وی شد وصل یار

او چه ترسد از شکست و کارزار

 

سپس صائب باز سخن از آه غم آلودش می‌گوید اما این بار برخلاف بیت اول که آهش سرد بود و خورشید را میلرزاند این بار آتشین و جگر سوز است و گلستان روزگار که توامان با خار است [شاید هم اشاره به بردا و سلاما و گلستان ابراهیم علیه السلام دارد] هر خاری چونان تیر آتش دار که مانند مژه های انسانی که گریسته آتش بر این گلزار می‌زند.

بازی "نردی" که راه می اندازد در بیت بعدی تماشا چی دارد اما تماشاگران از رقص غم آلود این تاس و مهره های نردش تماشاهای "رنگین" و بسا که منظور رنگ خون است دارند.

دامن "مجنون" را هم می‌گیرد در این غزل و پایش را به این دشت پر از گل که گلهایش را مدیون خرامیدن "آهوان" اش هست باز کرده و روی مجنون را به سوی "حی" که همان قبیله ی کوچک را گویند می‌گرداند چنانکه شیخ اجل سعدی نیز در باب کلمه مجنون و حی در بوستان شریفشان میفرمایند؛

به مجنون یکی گفت کای نیک پی

چه بودت که دیگر نیایی به حی .

 

 در بیت بعدی هنوز در خرامیدن آهو که یادآور راه رفتن و قد "رعنا" ی نگار است به سر می‌برد مقدمه می‌شود برای اشاره به غزل دهم کلیات جناب طالب آملی که طالب جان آملی فرموده اند ؛

بسکه بر بستر گران شد جسم غم پرورد ما

بعد مرگ از خاک، معشوقانه خیزد گرد ما

 

و می‌گوید که ای جناب طالب آملی ! صائب آنقدر غرق در ناز و عشوه ی دلدار محو و افتان است که قیامت هم نمی‌تواند برخیزاندش.

 

برقرار باشید و سلامت.

 

 

 

۱
۸۹۲
۸۹۳
۸۹۴
۸۹۵
۸۹۶
۵۴۵۸