گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سید حسین اخوان بهابادی

سید حسین اخوان بهابادی 🌐

تاریخ پیوستن: ۱۴م دی ۱۴۰۱

09132501109

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۴۳


سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۷:

مغفر(مِ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) خود،کلاه خود.
کلاه آهنی که  اسم آلت و بر وزن مِفعَل ْ از غفر که به معنی پوشیدن و پنهان کردن است.
(در ضمن، اسم آلت یا اسم ابزار بر وزن مِفْعَل، مِفْعَلَة و مِفْعَال است.
فَتَحَ ← مِفْتَح مِفْتَحَة مِفْتَاح ( کلید )
برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد:
آلت یا ابزار، مقاومت را کسر می کند یعنی می شکند. مثلا، با پیچ گوشتی می توان مقاومت پیچ برای نگهداشتن را بشکند و باز شود لذا، کسر یا مکسور باید حرکت حرف اول این وزن باشد.
حروف مِفْعَل ( وزن اسم آلت ) با مَفْعَل ( وزن اسم زمان و مکان ) یکی است فقط حرکت حرف اول تفاوت دارد.
سوال به کلید مَطبَخ ( محل طبخ، آشپزخانه ) چی می گویند؟
برای ساختن کلید به عربی باید روی فعل فَتَحَ کار کرد، فَتَحَ را به وزن مَطبَخ می بریم می شود مَفتَح، حالا باید حرکت اولین حرف را کسره کنیم و تمام ← مِفْتَح
به کلید مَطبَخ ( محل طبخ ) چی می گویند؟ مِفْتَح مَطبَخ)
اسپری. [ اِ پ َ ] سپری. آخر. به آخرآمده. به انجام رسیده. آخرشده. بنهایت رسیده.
- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن.
زحل (زُ حَ ) کیوان ،.سیاره ای از  منظومه شمسی ، دارای حلقه ای نورانی و زیبا.  ستاره ای که نحس اکبر است و در نجوم قدیم جزء ستارگان نَحس به شمار می آمد.
مشتری. [ م ُ ت َ ] برجیس، بزرگترین سیاره منظومه شمسی که با چشم غیر مسلح بعد از  سیاره زهره  درخشان تر است، ستاره ای که سعد اکبر است و در نجوم قدیم جزء ستارگان فرخنده، مبارک و میمون به شمار می آمد.
ایدری. [دَ ] ( ص نسبی ) اینجایی.
[ویکی شیعه] ناصبی، کسی است که نسبت به امام علی (ع) یا یکی از اهل بیت دشمنی ورزد.
(سَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند.
عنتر. [ ع َ ت َ ] 🐒 میمون.
در کتاب تحقیقی در احوال ناصر خسرو قبادیانی اثر سید حسن تقی زاده آمده است:«ناصرخسرو خود را با چنین عناوینی می‌خواند: حجت، حجت خراسان، حجت مستنصری، حجت فرزند رسول، حجت نایب پیغمبر، سفیر، مأمور، امین امام زمان، مختار امام عصر، مستعین محمد و برگزیده علی المرتضی.»
از سخنرانی دکتر سهیلا صلاحی‌مقدم ـ عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا :«چهره‌ دینی و مذهبی ناصرخسرو را در دیوان او به روشنی می‌توان دید. ناصرخسرو در اشعارش اثبات خلافت حضرت علی (ع) را آورده، خدا را شکر می‌کند که به‌جای مدح امیران و شاهان، در مناقب اهل بیت و مقتل شهیدان شعر گفته است. از فاجعه‌ کربلا می‌گوید و به سلمان فارسی نیز بسیار علاقه نشان می‌دهد: «قصه‌ سلمان شنیدستی و قول مصطفی/ کو ز اهل بیت چون شد با زبان پهلوی» ناصرخسرو خود را در آزار دیدن و رانده شدن با سلمان فارسی مقایسه می‌کند: «سوی دلیل حق بنهم دلیل خویش/ تا خویشتن به سیرت سلمان کنم». ناصرخسرو با بنی‌امیه و بنی‌عباس به‌شدت مخالف و در این زمینه بسیار شجاع بوده است. دربه‌دری و غربت را به جان می‌خرد اما در برابر آنها سر خم نمی‌کند. همان اندازه که از خلفای بنی‌عباس بد می‌گوید خلیفه فاطمی مصر را ستایش می‌کند.ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح می‌دهد

ناصرخسرو امیدوار بود که روزی مستنصر بغداد را فتح کند و به سوی خراسان بیاید: «ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی/ خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی» بیشتر آثار خود را در همان دره‌ی یمگان پدید آورده است. بسیار هم به تاویل گرایش دارد. نکته‌ای که در شعر او وجود دارد این است که شرح حال و تفکراتش در دیوانش جلوه‌گر شده است. در شعرش این القاب هست: حجت خراسان، حجت مستنصری، حجت فرزند رسول، حجت نایب پیغمبر.
ناصرخسرو در مورد جبر و اختیار همان ایده‌ی شیعه دوازده امامی را دارد. او شعر را وسیله‌ای برای ترویج مذهب تلقی می‌کند و می‌گوید شعر باید تعلیمی باشد و هدف داشته باشد. ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح می‌دهد و معنی را بیشتر از لفظ اهمیت می‌دهد. شاعرانی را هم که چنین نباشند «فریفتگان» می‌نامد.ناصرخسرو می‌گوید که خداوند تاویل قرآن را به رسول خود آموخت؛ علم را به وصی او یعنی حضرت علی(ع) آموخت. از وصی به امامان بعد رسید و مردم به قدر استعداد خود از این معادن علم و معرفت بهره می‌برند.»
دهخدا می نویسد:
«مستنصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( اِخ ) المستنصر باﷲ. هشتمین خلیفه فاطمی. قرن پنجم، رجوع به مستنصر باﷲ شود :
مستنصر از خدای دهد نصرت
زین پس بر اولیای شیاطینم.
ناصرخسرو.
مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر
بر امتش که خواند الا که حجتش.
ناصرخسرو.
بشتاب سوی حضرت مستنصر
ره زی شجر جزاز ثمره مسپر.
ناصرخسرو.»
این مستنصر با مستنصر بالله، سی و ششمین خلیفه عباسی فرق می کند مستنصر عباسی در  سال 623 ه‍ـ.ق  بر تخت خلافت عباسی تکیه زد.او توانست در 17 سال حکومت خود رفتاری مناسب با رعیت و مردم و توجه به پیشرفت و تمدن را برای مردم به اجرا بگذارد.
مستنصر بالله عباسی دارای ویژگی خاصی بود و آن توجه ویژه او به مباحث علمی و فرهنگی بود. توجه به مسایل علمی و به خصوص به علمایی مانند سید بن طاووس – سید رضی و سید مرتضی از عالمان شیعی و هم چنین تأسیس مدرسه بسیار مهم در بغداد بنام مدرسه مستنصریه کاملاً بر این امر گواه است. که او در راه شکوفایی مباحث علمی توجه ویژه داشت.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:

لغتنامه دهخدا:
اشناختن. [ اِ ت َ ] ( مص ) شناختن.
شعر از مولانا:
ساکنش کرد و بسی بنواختش
دیده‌اش بگشاد و داد اشناختش
در گویش شهرستان بهاباد هنوز از کلمه ی اِشْناخت(eshnaakht) به جای شناخت استفاده می شود.
چِطو(chetow)(چطور) اِشناختُش!(چطور فلانی را شناخت که مثلاً پسر کیه یا کجا قبلاً او را دیده)
چِطو(چطور) اِشناخت منا!(چطور من را شناخت مثلاً از روی شباهت به پدر و مادر یا بعد از سالها دوری)

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:

زنده باد کوروش و رضا از کرمان که کوروش سوال کرد و رضا از کرمان در مقام پاسخگویی برآمد.

من از رضا جان عزیز از شهر کرمان که کرمانی هابه مهمان نوازی، واقعا مشهورند خواهش می کنم کل شعر را برایمان معنی کند و یاری کند تا در محضر درسش تلمذ کنیم.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:

هم‌چو لبهای فرس در وقت نعل تا ...

زنده باد کوروش و رضا از کرمان که کوروش سوال کرد و رضا از کرمان در مقام پاسخگویی برآمد.

من از رضا جان عزیز از شهر کرمان که کرمانی هابه مهمان نوازی، واقعا مشهورند خواهش می کنم کل شعر را برایمان معنی کند و یاری کند تا در محضر درسش تلمذ کنیم.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۷:

گر دُرد،طلب، رهبر این قافله بودی
کی پای ترا، پرده خواب، آبله بودی؟
دُرد:درد ( dord ) ته مانده شراب است. و آن آخر راه سالک است که مستی آن چون از وحدت وجود است با مستی هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.
آبله: تاول

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی
بجوی از مردمِ صاحب کمالش
نه اینکه همه ی مردم شیراز، صاحب کمال هستند بلکه حضرت حافظ می فرماید از صاحب کمالان شیراز، روح قدسی را جستجو کن و این چیز بدیهی است که همه یک شهر نمی توانند صاحب کمال باشند. صاحب کمال که هیچ، برای یک شهر، حتی نمی توان گفت همه خوب و بی خطرند بلکه در هر شهری آدم های شرور هم وجود دارند و شیراز از این امر هم مستثنی نیست. حالا، چرا حافظ دست روی صاحب کمالان شیراز گذاشته است؟ یکی از دلایل این است که حضرت حافظ صاحب کمالان خوبی در شهر شیراز سراغ داشته است چنانکه حافظ، خواجوی کرمانی، استاد خود را از جرگه همان صاحب کمال ها دیده و  فیض روح قدسی او را هم بدست می آورد و این گونه شخصیت حافظ شکل می گیرد.
خوشا شیراز و وضعِ بی‌مثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش
سوال، وضع بی مثال شیراز، یعنی چه؟
حافظ وقتی از صاحب کمال می گوید منظورش از وضع بی مثال شیراز هم، سرزمین ادب و علم پرور آن است. شیراز جایی است که امثال سعدی در آن متولد شدند ، نفس کشیدند، رشد کردند و بالیده اند. البته همراهی طبیعت زیبای شیراز، آب رکن آباد و گلگشت مصلا و نعمت های خداوندی آن با صاحب کمالان وضع خاص و بی مانندی را برای شهر شیراز رقم می‌زند گویا همه چیز در این شهر آماده شده است تا رشد کنی و ببالی، لذا باید قدر دانست و طالب بود و جوینده.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۸ در پاسخ به تــــــارا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

سلام تارای دانا، غلط های املایی را تصحیح بفرمائید:
متفتوتی (متفاوتی)،طمان(زمان)،

حومت(حکومت)

با تشکر فراوان.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - این قصیدهٔ را حرز الحجاز خوانند در کعبهٔ علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده:

حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل (از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف )؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه کردن. گرد چیزی درآمدن.
راوندی در کتاب ضوء الشهاب گوید:حف القوم حول زید یعنی مردم اطراف زید را گرفته و دایره‌وار در گرد او هستند. 
أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ تَؤُمُّ الْمَلأََ وَ قَدْ مَلأَْتَ الأَْرْضَ عَدْلاً (فرازی از دعای ندبه)
آیا آن روز فرا می رسد که ما را ببینی که تو را احاطه کرده ایم و تو پیشوای مردم شده ای و زمین را پر از عدل و داد کرده ای؟
نَحُفُّ: احاطه کنیم.
در نهج البلاغه خطبه 174 از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل می‏کند: «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکارِهِ وَ حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ» بهشت با مکاره و آتش با شهوات احاطه شده است.( مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة.سختیها)
بهشت محفوف و پیچیده به دشواریهاست و انسان از هر راهی اگر بخواهد به بهشت راه پیدا کند با دشواری روبروست اما آتش جهنم پیچیده به لذتهاست انسان اگر جذب لذایذ دنیا شود و راه آنرا ادامه دهد پایانش جهنم است.
حفت الجنة به چه محفوف گشت
بالمکاره که از او افزود کشت.
مولوی ( مثنوی ، دفتر پنجم ص 12 )
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار
پس خارستان گلزار تمنا بینند
حفت النار همه راه سقر گلزار است
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند (خاقانی، قصیده شمارهٔ ۸۱) 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۵ - حکایت روزه در حال طفولیت:

به طفلی درم رغبت روزه خاستن

ندانستمی چپ کدام است و راست (سعدی)

به طفلی دَرَم، دَرَم یعنی چه؟ آیا دَرَم یعنی، در هستم؟ لطفاً خود کلمه دَرَم را معنی کنید.مفهوم به طفلی دَرَم را نمی خواهم بدانم. فقط کلمه دَرَم که چگونه درست شده است و به چه معناست؟

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۹ ماه قبل، جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

غلام آن بانوی پخت و پز سوزم

که جز مادری علم همسری داند

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

به نام نامی نامان

به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
آن فردی که از لحاظ قد و چهره به عنوان شاه خوبان و ملکه زیبایی معروف است یا جزو خوبان و زیبارویان محسوب می‌شود اگر دادگستری و عدالت را پیشه راه خود کند قادر است جهان را تسخیر کند جهان در این جا احتمالا جهان دلهاست اما اگر خوبرو متکبر باشد با آن که در روابط اولیه و قبل از شناخت لازم بسیار دلربا و جذاب به نظر می رسد اما به تدریج این زیبایی از چشم  می افتد و به جای آن تنفر قرار می گیرد فرض کنید مردی با زنی بسیار زیبا ازدواج کرده است و خود را خوشبخت ترین مرد جهان می داند اما این دلکش و دلفریب دارای اخلاق زشت و ناپسندی است که مثلاً نمی شود با او حرف زد و همیشه حق با اوست و سخن او باید به کرسی نشانده شود چنین زنی مرد خود را قطعا آزار می دهد یا مردی که بسیار جذاب و زیباست اگر دادگستری، عدل و انصاف نداشته باشد زندگی در کنار او بسیار ناگوار است زیبایی او می تواند بهانه ارتباط با هر زنی که هوس باز است و در پی خودخواهی های خود گام بر می‌دارد باشد زنان و مردان زیبایی که دادگستری ندانند  و دیگران را به صرف خودخواهی نادیده بگیرند توانایی تسخیر دلها را ندارند ثمره ی صرف زیبایی، عدم ازدواج ویا ازدواج ناموفق و یا طلاق، هوسرانی و بولهوسی است آری چه زیبا گفته است لسان الغیب:
به قد و چهره هر آنکس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
زن زیبا و مرد زیبا اگر به علت این که زیبا هستند در حق دیگران خودآگاه و یا ناخودآگاه ظلم کنند دیگر جهان گیر نیستند در واقع، حال به همزن هستند پدر و مادر هم می توانند به علت زیبایی فرزند خود از تربیت مناسب او غافل شوند و زمانی متوجه عمل خود شوند که فرزند نوجوان شده و تربیت هم سخت گردیده است ممکن است اطرافیان کودک هم به علت زیبایی بچه، او را به سمت تکبر و خودخواهی سوق دهند لذا زیبایی سختی ها و مشکلات خود را دارد ازدواج صحیح عموما بین انسان هایی که از زیبایی معمول برخوردار هستند بیشتر است آنها راحت تر ازدواج می کنند و سازگاری بیشتری دارند البته اگر خوشرو حد و مرز زیبایی خود را در کنار صفات و ویژگی های دیگر بداند واقعا جهان گیر خواهد بود دل همسر و خانواده و اطرافیان را تسخیر می کند ،راستی حافظ در این بیت از ظلم خوبرو سخن نگفته و چون صحبت از زیبایی و شاه خوبان است پیام خود را  هم زیبا به مخاطبان خود ارسال می کند دادگستری زیباست اما باید خواننده شعر دریابد که اگر ملکه زیبایی یا هر کس که خود را زیبا می پندارد دادگستری نداند چه اتفاقی می افتد، اگر دانستن دادگستری جهان بگیرد قطعا ندانستن آن دیگر جهانگیر نیست و می تواند مشمئز کننده هم باشد این پند حافظ، می تواند درسی باشد برای جوانان مجرد که قصد ازدواج دارند البته می گویند عاشق کر و کور می شود و جز خوبی چیز دیگری در معشوق نمی بیند و درسی هم  برای ماه رویان که اگر می خواهند از زندگی خوبی برخوردار باشند باید دادگستری را در تمام ویژگی های خود و در ارتباط با دیگران در نظر داشته باشند و به قول حافظ بدانند و دانستن دادگری و دادگستری واقعی زمانی اتفاق می‌افتد که در رفتار و کردار فرد خودش را نشان دهد امروزه کارشناسان یادگیری به این مسئله اشاره می کنند که وقتی یادگیری اتفاق می افتد که به تغییر در رفتار منجر شود یکی از تعاریف یادگیری این گونه است که یادگیری یعنی کسب دانش  و در عین حال ایجاد تغییر در رفتار و زندگی با استفاده از آن دانش کسب شده.دقت کنید که بر تغییر رفتار با استفاده از یادگیری، تاکید شده است.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۹ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

به به لذت بردم

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

حضرت آدم صاحب روضه رضوان شده بود و می توانست آن را بفروشد اما ما آدمیان نمی توانیم چیزی را که نداریم بفروشیم ما باید خریدار بهشت باشیم مگر اینکه ما چیزی را که می توانیم بفروشیم همین ملک جهان است دنیایی که در آن هستیم، پس،
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم
حضرت علی علیه السلام می فرمود: دنیای شما در نظر من از استخوان خوک «در دست‏ شخص جذامی‏» پست تر است‏ پس من چرا ملک جهان را که چنین پست و بیمقدار است به چیزی مانند جو (معادل آن) نفروشم، گویا بیت اینگونه است:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا جیفه دنیا به جویی نفروشم
گویا این بیت حافظ می گوید دنیا و ملک جهان را بدهید و خود را از شر آن آسوده کنید کسی که دلبستگی به این دنیا نداشته باشد آسوده تر زندگی خواهد کرد و می تواند در پی بهتر از آن هم حرکت کند. حضرت آدم فروشنده چیز با ارزشی بود من چرا ملک جهانی که ارزش یک استخوان خوک هم ندارد را نفروشم، فروختن در این جا یعنی رهایی، آزادی و با رهایی و آزادی می توان در طلب چیز گرانبها قدم برداشت. عده ای می گویند مراد از این شعر این است که نقد را بگیر و دست از نسیه بدار ! این بهشت آنقدر ها هم ارزشمند نیست، این حرف در وهله اول توهینی است به حضرت حافظ که او را فردی آینده نگر و عاقل معرفی نمی کند در صورتی که باید خواننده اشعار حافظ در تمام ابیاتش عقل و عقلانیت حافظ را نادیده نگیرد حافظ برای ملموس کردن سخنانش مجبور است از گل و بلبل،  می و خم و خط و ابرو بهره ببرد، او از تمثیل ها،طنزها و حکایت ها هم استفاده می کند، من که از آتش دل چون خم می در جوشم، اگر بهشت آنقدرها هم ارزشمند نیست، خب جهنم را باید چه کرد؟ اگر گفته شود که بهشت و جهنمی در کار  نیست باید گفت حافظ این گونه فکر نمی کند.
هست امیدم که علیرغمِ عدو روزِ جزا
فیضِ عَفوَش نَنَهد بارِ گُنَه بر دوشم
حافظ به شدت از ریا و تزویر بیزار است و آن را به خوبی به تصویر می کشاند و آن را بدتر از فسق و فجور معرفی می کند
حاشَ لِلَّه که نیَم معتقدِ طاعتِ خویش
این قَدَر هست که گَه گَه قدحی می‌نوشم
خرقه‌پوشیِ من از غایتِ دین‌داری نیست
پرده‌ای بر سرِ صد عیبِ نهان می‌پوشم
اگر گفته می شود:
پدرم روضه رضوان را به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
حضرت آدم معامله زیان باری داشت شاید بهتر بود فرزندان آدم اینگونه می گفتند:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی پس نخرم
نه اینکه راه خسارت پدر را در پیش بگیرند و اما اگر خلف بودن را پیمودن طریق پدر می دانیم و بحث خلف و یا ناخلف بودن را همین می دانیم  باید در بقیه رفتارهای حضرت آدم هم خلف بودن خود را اثبات کرد اگر بحث فروختن به جویی هست باید در توبه، گریه و زاری و برگشت به سمت خدا هم خلف بودن خود را هم ثابت کنیم و نه اینگونه راحت از رفتن به جهنم سخن رانده شود.
توبه آدم علیه السلام
آن هنگام که آدم و حوا از بهشت رانده شدند آدم آنقدر گریست که چشمانش به خون نشست، آری آدم علیه السلام مدت یکصد سال تمام در فراق بهشت گریست و گفت؛ خدایا از لغزشم درگذر و گناهم را ببخش، مرا به همان خانه ای که بیرون کردی داخل ساز، خداوند نیز توبه او را پذیرفت و فرمود؛گناهت را آمرزیدم و تو را دوباره به همان خانه اوّلت باز می گردانم.
حضرت آدم آنقدر گریه کرد که او جزو پنج نفری قرار گرفت که در  تاریخ بسیار گریه کرده اند.
پنج نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند:
1-حضرت ادم برای بهشت انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد.
۲–حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
۳- حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد.
۴-فاطمه زهرا در فراق پدر و مصیبت های غصب خلافت انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
۵_ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یادمیاورم گریه گلویم رامی فشارد.
آری، حضرت آدم با هبوط به جیفه بودن دنیا پی برد، و آن را کنار زد و با گریه، توبه مجدداً به روضه رضوان رسید. جیفه دنیا ؛ مال و منال دنیا: الدنیا جیفة و طالبها کلاب.
کاین جهان جیفه ست و مردار رخیص
بر چنین مردار چون باشم حریص ؟ مولوی
پس اگر بحث فروش است و خلف بودن، کاش گفته می شد:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر  جیفه دنیا به جویی نفروشم

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۹ در پاسخ به شولیده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

مگر حوا در بهشت کنار حضرت آدم نبود؟!

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۵ در پاسخ به خاک دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

حضرت آدم بی خیالی را  طی نکرد و با توبه دوباره بهشت را به دست آورد. اگر بحث خلف و یا ناخلف بودن است باید در بقیه رفتارهای حضرت آدم هم خلف بودن خود را ثابت کرد اگر بحث فروختن به جویی هست باید  در توبه و گریه و زاری و برگشت به سمت خدا هم خلف بودن خود را هم اثبات کنیم و نه اینگونه راحت از رفتن به جهنم سخن برانیم
توبه آدم علیه السلام
آن هنگام که آدم و حوا از بهشت رانده شدند آدم آنقدر گریست که چشمانش به خون نشست، آری آدم علیه السلام مدت یکصد سال تمام در فراق بهشت گریست و گفت؛ خدایا از لغزشم درگذر و گناهم را ببخش، مرا به همان خانه ای که بیرون کردی داخل ساز، خداوند نیز توبه او را پذیرفت و فرمود؛گناهت را آمرزیدم و تو را دوباره به همان خانه اوّلت باز می گردانم
حضرت آدم آنقدر گریه کرد که او جزو پنج نفری قرار گرفت که در  تاریخ بسیار گریه کرده اند.
پنج نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند
حضرت ادم برای بهشت انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد
 حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد
فاطمه زهرا در فراق پدر و مصیبت های غصب خلافت انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
 امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یادمیاورم گریه گلویم رامی فشارد

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۵ در پاسخ به عرفان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

راستی چرا آدم روضه رضوان را فروخت؟ شاید آدم واقعاً خود خدا را جستجو می کرد

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۷ در پاسخ به عرفان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

حتماً عشق را می توان در بهشت درک کرد اما در دنیا در کنار عشق ، خیانت و فسق و فجور و ظلم را می توان به خوبی درک کرد

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۳ در پاسخ به صائب دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

من دلیل شما را متقن تر می بینم در ضمن حضرت آدم صاحب روضه رضوان شده بود و می توانست آن را بفروشد اما ما آدمیان نمی توانیم چیزی را که نداریم بفروشیم ما باید خریدار بهشت باشیم ما چیزی را که می توانیم بفروشیم همین ملک جهان است دنیایی که در آن هستیم. اینجا یاد کلام حضرت علی علیه السلام می کنیم که می فرمود: دنیای شما در نظر من از استخوان خوک «در دست‏ شخص جذامی‏» پست تر است‏» پس من چرا ملک جهان را که چنین پست و بیمقدار است به چیزی مانند جو (معادل آن) نفروشم گویا این بیت می گوید دنیا و ملک جهان را بدهید و خود را از شر آن آسوده کنید کسی که دلبستگی به این دنیا نداشته باشد آسوده تر زندگی خواهد کرد و می تواند در پی بهتر از آن هم باشد. حضرت آدم فروشنده چیز با ارزشی بود من چرا ملک جهانی که ارزش یک استخوان خوک هم  ندارد را نفروشم فروختن در این جا یعنی رهایی، آزادی و با رهایی و آزادی می توان در طلب چیز گرانبها قدم برداشت. عده ای می گویند مراد این است که نقد را بگیر و دست از نسیه بدار ! این بهشت آنقدر ها هم ارزشمند نیست، این حرف در وهله اول توهینی است به حضرت حافظ که او را فردی آینده نگر و عاقل معرفی نمی کند در صورتی که باید خواننده اشعار حافظ در تمام ابیاتش عقل و عقلانیت حافظ را نادیده نگیرد حافظ برای ملموس کردن سخنانش مجبور است از گل و بلبل،  می و خم و خط و ابرو بهره ببرد من که از آتش دل چون خم می در جوشم، گفته می شود بهشت آنقدرها هم ارزشمند نیست  خب جهنم را باید چه کرد؟اگر گفته شود که بهشت و جهنمی در کار  نیست حافظ این گونه فکر نمی کند هست امیدم که علیرغمِ عدو روزِ جزا،فیضِ عَفوَش نَنَهد بارِ گُنَه بر دوشم، حافظ به شدت از ریا و تزویر بیزار است و آن را به خوبی به تصویر می کشاند و آن را بدتر از فسق و فجور معرفی می کند حاشَ لِلَّه که نیَم معتقدِ طاعتِ خویش،این قَدَر هست که گَه گَه قدحی می‌نوشم، خرقه‌پوشیِ من از غایتِ دین‌داری نیست، پرده‌ای بر سرِ صد عیبِ نهان می‌پوشم

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان:

گر خطا گوید، وُرا خاطی مگو
گر بوَد پُر خون شهید، او را مشو
خون، شهیدان را ز آب اَولیٰ تَرَست
این خطا، از صد صَواب اَولیٰ ترست
موسی، اگر چوپان خطا می گوید به او خاطی(خطاکار) نگو، اگر بدن شهید پر از خون است لازم نیست او را شستشو دهی. خون شهیدان در مقابل آب مقام بالاتری دارد (لذا لازم نیست با آب، خون را کنار بزنی) این خطای شبان هم که اخلاص و عشق به خدا در آن موج می زند هم از صد تا کار درست که در آن اخلاص و عشق نیست بهتر است.
این ابیات هم می خواهد مقام اخلاص و عشق را بیان کند هم این که برای درست کردن خطا باید ابتدا از روشهای محبت آمیز شروع کرد بلافاصله او را خطاکار خطاب نکنی بعضی آدمها روش درست را نمی دانند و اگر با خوبی به آن ها گفته شود با آغوش باز می پذیرند.

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:

در فرهنگ دهخدا زیر عنوان برز آمده است:
نه کوهست ازین برزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز آنجای کان.
که به نظر، همین بیت گنجور درست تر است که می گوید:
نه کوهست ازین بُرزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز اینجای کان
فرق این دو بیت در کلمات آنجای و اینجای است و اما معنی بیت:
کوهی از این برزتر (بلندتر) در جهان نیست و جز این معدن، هیچ کجا اینقدر یاقوت ندارد.

در ضمن، در گویش شهرستان بهاباد، به بلندی و جای مرتفع بُرز گویند ( borz ) و به متضاد آن جَرّ (jar) به معنی پستی و جای پایین گویند. این زمین، جَرّ و بُرز زیادی دارد.

فرهنگ دهخدا در زیر عنوان برز، یکی از معانی این کلمه را بلند و رفیع نوشته است و در زیر عنوان جر، یکی از معانی این کلمه را  پایین (به لهجه طبری) نوشته است.

جالب است اگر دقت کنیم جَرّ یکی از انواع چهارگانه اِعراب است که  حرکت زیر خوانده می شود و پایین حرف است.

۱
۲
۳