گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سید حسین اخوان بهابادی

سید حسین اخوان بهابادی 🌐

09132501109


سید حسین اخوان بهابادی در ‫۲۴ روز قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

دخترکم گفت: بابا، شعر بخونم. گفتم: بله، حتماً، نفس بابا. گفت: چی بخونم؟ گفتم: نفس بابا، هرچی دوست داری بخون. گفت: حالا که اینجوری شد نفس بابا دوست داره نفس باد صبا را بخونه و بعد شروع به خوندن کرد و منم کیف کردم از نفس بابا و نفس باد صبا.

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - فضیلت و شرافت فقر:

شنیده ایم که محمود غزنوی یک شب

شراب خوردو شبش جمله در سمور گذشت

گدای گوشه نشینی لب تنور خزید

لب تنور به آن بینوای عور گذشت

علی الصباح بزد نعره ای که ای محمود

شب سمور گذشت و لب تنور گذشت 

در پشت دیوارهای بلند کاخ یکی از پادشاهان تنوری بود که در آن نان می پختند در یک شب سرد زمستانی مرد فقیری از آنجا رد میشد ودر ان آخر شب راه به جایی نداشت به ناچار به طرف آن تنور رفت که تازه خاموشش کرده بودند اما حرارت به اندازه کافی داشت ولذا به بالای تنور رفت و فوطه خود را شید کرد و خوابید چند لحظه که گذشت دید یکطرف بدنش داغ شد و آنطرف بدنش یخ کرد خود را بر عکس کرد خلاصه تا صبح زجر کشید و نتوانست بخوابد می دانست که در آن سوی این دیوارهای بلند پادشاهی در پوست سمور به خواب رفته است همین طور که تا صبح خود را کم و زیاد می کرد گاهی هم نگاهی به آن کاخ می کرد ،صبحگاهان فریاد برآورد: ای پادشاهی که در این شب سرد در کاخ خود سرخوش و مست به خواب رفته ای ...... امشب هم گذشت .....هم برای من که لب این تنور زجر کشیدم گذشت هم برای تو که در پوست سمور خوابیده ای گذشت و خبر نداشتی که یکی از فقرای کشورت شبی را در همسایگی تو چه بر سرش آمد تا صبح شد .

پیوند به وبگاه بیرونی

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:

 

می سالخورده و پیر دهقان:

معرفت در نگاه حافظ تشبیه به می‌ میشود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام می‌ تعبیر می‌شود. 

جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست

مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد(حافظ)

اگر می‌خواهی جلوی غم‌ها را بگیری جلوی غصه‌ها را بگیری به آرامش و اطمینان راه پیدا بکنی یک راه بیشتر نداری آن هم جام مینایی می‌ است جامی است که شیشه‌ای هم است با کوچک ترین حرکتت می‌شکند و از دست خواهی داد و از معنویاتش محروم خواهی شد جام مینایی می‌ سد ره تنگدلی است این است که می‌تواند جلوی دل تنگی‌ها و غم‌ها و غصه‌های تو را بگیرد به تو آرامش و امنیت بدهد منه از دست این را از دست مده وگرنه سیل غمت از جا ببرد سیل غم‌ها و غصه‌ها از راه می‌رسد و تو را مثل یک بوته‌ی خاری که از دل کویر ریشه کن می‌کند و با خودش می‌برد تو را هم با خودش خواهد برد ،أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، (رعد/ 28) یک جای دیگر می‌گوید غم کهن به می‌سالخورده دفن کنید این غصه‌های مزمن همیشگی را فقط با می‌سالخورده یعنی آن معرفتی که سال‌ها از عمرش گذاشته 1400 سال پیش نازل شده به می‌سالخورده دفن کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت اصلا تنها راه رسیدن به دل خوشی و خوش دلی همین است این را هم من نمی‌گویم پیر دهقان گفت آن کسی گفت که پیر بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزی می‌کرد یعنی حضرت علی بود این کلام حضرت علی است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ (کافی، ج 2، ص 599) وقتی که تاریکی‌ها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید حالا حضرت علی می‌فرماید علیکم بالقرآن حافظ می‌گوید جام مینایی می‌سد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد.(برگرفته از استاد رنجبر)پیوند به وبگاه بیرونی

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد واقعا یک کسی نیست که شما وقتی با آن نشست و برخاست بکنی شما را هوایی بکند عاشق و شیدای حق بکند دل شما را به حق بسپارد اهل دلی نیست نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد نسل امروز ما واقعا یک نسل فقیری است یا چنین نگارهایی نیستند یا در دسترس نیستند به راحتی نمی‌شود این‌ها را یافت و پیدا کرد و حافظ از همین نگران است نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد اگر بخت و اقبال با من یار شود گذار من به این جنس آدم‌ها بیفتد این‌ها بار و بنه‌ی من را می‌توانند از این عالم به عالم دیگر ببرند همه چیز من را می‌توانند هوایی و خدایی بکنند. 

کوحدیثی کش سرمست که پیش کرمش

 عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

می‌گوید کو آن هم دل و هم نشین آن کسی که سر تا پا کش است یعنی زیباست یعنی خوش است یعنی آدم را به سمت خودش می‌کشد از بس دلرباست فراوان جاذبه دارد کَش است کشنده است که سرمست هم باشد یعنی از خودش بی خود شده باشد از یک عالم خودیت و خودخواهی و خود پسندی بیرون آمده باشد پیش کرمش سر تا پا هم کرم و کرامت و آقایی باشد که در پیشگاه کرم او یک عاشق دلسوخته‌ای به محض این که نام یک تمنا نام یک آرزو می‌برد آن آرزو را برآورده می‌کند در دستت هر چه بخواهی می‌گذارد تمام نیازهایت را مرتفع می‌کند کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی خبرت می‌بینم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد

خزان فقط مال باغ نیست که خود باغبان هم خزان دارد

در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد

بچه‌ها مشغول عروسک هایشان هستند سرگرم و دل گرم عروسک هایشان هستند با این عروسک‌ها زندگی می‌کنند حرف می‌زنند درد دل می‌کنند در حالی که این عروسک‌ها چیزی نیستند چیزی از آن‌ها ساخته نیست حافظ می‌گوید حکایت ما حکایت همین بچه‌ها است منتها این‌ها در بیرون عروسک بازی می‌کنند ما در خیال خودمان عروسک‌ها چه چیزهایی هستند؟ دیگران می‌گوییم اگر برویم پیش فلانی مشکل حل می‌شود اگر کنار فلانی قرار بگیریم گره‌های ما یکی پس از دیگری باز می‌شود نان ما در روغن می‌شود وضع ما از این رو به آن رو می‌شود عروسک بازی می‌کنیم در خیالات و اوهامات خودمان می‌گوید‌ای کاش صاحب نظری می‌آمد نظری به ما می‌انداخت وضع رقت بار ما را می‌دید دلش به رحم می‌آمد دست ما را می‌گرفت می‌برد به تماشا یک حقایقی را به ما نشان می‌داد تا این عروسک‌ها از چشم ما بیفتد در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم لعبت بازی یعنی عروسک بازی می‌گوید در خیال خودم این همه عروسک بازی می‌کنم آن هم نه از روی عقلانیت از روی هوس کاش یک نگاری از راه برسد و نام تماشا ببرد بگوید بیا برویم تماشا یک چیزهایی نشانت بدهم چیزهایی بده تا چیزهایی از دست ما بیفتد و الا این‌ها از دست ما نمی‌افتد چهار دستی گرفتیم و رها نمی‌کنیم

علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

می‌خواندم یک پدری پسرش را فرستاده بود که علوم غریبه را یاد بگیرد علم رمل را یاد گرفته بود بعد از سال‌ها آمده بود پدرش گفته بود بعد از این سال رنج و ریاضت چه به دست آوردی گفت پوشیده‌ها بر من پوشیده نیست گفت عجب یک چیزی را گرفت در مشت خودش گفت بگو ببینم در مشت من چیست؟ خیره شد به مشت پدرش و گفت گرد است گفت درست است گفت وسطش هم سوراخ است گفت این هم درست است گفت فلز است گفت این هم درست است بعد گفت غربیل نیست؟ پدرش گفت پسر جان تو این همه نشانه‌ها دقیق و باریک را گفتی درست گفتی این همه مسائل پیچیده را فهمیدی اما این را نفهمیدی که غربیل و غربال در مشت جا نمی‌گیرد؟ حافظ می‌گوید بعضی فضل‌های ما از این دسته است سال‌ها رفتیم علم آموختیم ولی از این دست یک کسی می‌گفت با پدرم روی یک مسئله‌ی علمی بحث می‌کردم خلأ از نگاه ابن سینا من بحث می‌کردم پدرم بحث می‌کرد با هم مجادله می‌کردیم من احساس می‌کردم حق با من است پدرم احساس می‌کرد حق با اوست بالاخره به نتیجه نرسیدیم برادرم هم آدم فاضلی بود گفتم بیا تو حکم و شاهد باش ببین من چه می‌گویم پدرم چه می‌گوید حق با کیست من این را می‌گویم پدرم این را می‌گوید برادرم یک تاملی کرد گفت به نظرم حق با توست ولی تو که مسئله‌ی به این پیچیدگی را می‌فهمی چطور نمی‌فهمی که با پدر خودش نباید جدل بکنی؟ نباید صدایت را روی صدای پدرت بالا ببری؟ حافظ می‌گوید نکند علم و فضل‌های ما از این دست باشد؟ سال‌ها زحمت کشیدی یک چیزهایی را درک کردی ولی در بدیهی ترین چیزها اولی ترین چیزها مانده باشی وقتی خدا یک نگاهی می‌کند همه‌ی این‌ها بپرد برود پی کارش بگوید این علم و فضل است که تو داری؟ علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد آن هم با دل و جان جان کندم زحمت کشیدم ترسم آن نرگس مستانه می‌ترسم آن چشمی که سر تا پا مستی و شیدایی است با یک نگاه همه‌ی این‌ها را به یغما و تاراج ببرد بگوید این‌ها چیست تو داری. 

بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر

سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟

سامری یک گوساله ساخت که وقتی باد از پشتش دمیده می‌شد از دهانش صدای گاو بیرون می‌آمد و این خیلی مردم را شگفت زده کرده بود این هم از شگفتی مردم سوء استفاده کرده بود می‌گفت خدایی که موسی می‌گفت همین است اگر می‌خواهید پرستشی داشته باشید این را پرستش بکنید موسی وقتی که آمد طبیعی است وقتی دوباره ید بیضای خودش را نشان بدهد این صدای گاو رنگ می‌بازد می‌رود پی کارش این صدای گاو وقتی معجزه گر است که ید بیضا در کار نباشد حالا حافظ همین را می‌خواهد بگوید می‌گوید ما یک بانگ گاوی داریم در عالم یک ید بیضایی داریم تا وقتی این بانگ گاو یک بانگی دارد برای خودش سر و صدا ایجاد می‌کند اعجاب و شگفتی می‌آفریند که آن ید بیضا نیاید اگر آن بیاید همه‌ی این‌ها می‌رود پی کارش ما یک سامری داریم یک موسایی داریم این سامری تا وقتی یخش می‌گیرد که پای موسی به میان نیاید اگر آمد می‌رود پی کارش الآن تمام رسانه‌های مبتذل عالم نقش همین بانگ گاو را دارند اگر معارف اهل بیت که نقش ید بیضا دارد اگر واقعا بیاید و درست عرضه شود و درست تعلیم شود همه‌ی این‌ها رنگ می‌بازند حافظ می‌گوید امکان ندارد بتواند بانگ گاو بر ید بیضا غالب شود بانگ گاوی چه صدا باز دهد این بانگ گاو چه صدایی می‌خواهد در عالم انعکاس بدهد چه اتفاقی می‌خواهد رقم بزند عشوه مخر عشوه خریدن یعنی فریب خوردن فریب نخور سامری کیست؟ که دست از ید بیضا ببرد دست بردن یعنی پیش افتادن پیشی گرفتن سبقت گرفتن می‌گوید سامری چه کسی است که بخواهد از ید بیضای موسوی جلو بیفتد و بر او غالب شود و غلبه بکند.

جام مینایی مِی، سد ره تنگ دلی است منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

بارها عرض کردیم معرفت در نگاه حافظ تشبیه به می‌می شود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام می‌تعبیر می‌شود می‌گوید ببین اگر می‌خواهی جلوی غم‌ها را بگیری جلوی غصه‌ها را بگیری به آرامش و اطمینان راه پیدا بکنی یک راه بیشتر نداری آن هم جام مینایی می‌است جامی است که شیشه‌ای هم است با کوچک ترین حرکتت می‌شکند و از دست خواهی داد و از معنویاتش محروم خواهی شد جام مینایی می‌سد ره تنگدلی است این است که می‌تواند جلوی دل تنگی‌ها و غم‌ها و غصه‌های تو را بگیرد به تو آرامش و امنیت بدهد منه از دست این را از دست مده وگرنه سیل غمت از جا ببرد سیل غم‌ها و غصه‌ها از راه می‌رسد و تو را مثل یک بوته‌ی خاری که از دل کویر ریشه کن می‌کند و با خودش می‌برد تو را هم با خودش خواهد برد «أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28) یک جای دیگر می‌گوید غم کهن به می‌سالخورده دفن کنید این غصه‌های مزمن همیشگی را فقط با می‌سالخورده یعنی آن معرفتی که سال‌ها از عمرش گذاشته 1400 سال پیش نازل شده به می‌سالخورده دفن کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت اصلا تنها راه رسیدن به دل خوشی و خوش دلی همین است این را هم من نمی‌گویم پیر دهقان گفت آن کسی گفت که پیر بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزی می‌کرد یعنی حضرت علی بود این کلام حضرت علی است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ (کافی، ج 2، ص 599) وقتی که تاریکی‌ها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید حالا حضرت علی می‌فرماید علیکم بالقرآن حافظ می‌گوید جام مینایی می‌سد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

راه خدا راه عشق و محبت است می‌گوید کسی که در این مسیر قدم می‌گذارد کمین‌های فراوانی سر راهش است در این کمین‌ها هم پر از کمان دار است همه نشانه می‌روند تا دل او را صید بکنند غافل بکنند مصداقش امروز خیلی روشن تر است تا روزگار خود حافظ این همه سایت‌ها شبکه‌ها کانال‌ها ماهواره‌ها این‌ها کمان دارانی هستند که پیوسته آدم‌ها را دارند نشانه می‌روند تا انسان‌ها غافل شوند هر لحظه شما را دارند به غفلت دعوت می‌کنند هیچ کدام شما را به ذکر دعوت نمی‌کنند می‌گوید کسی می‌تواند از این دام‌ها از این کمین‌ها از آن کمان دار‌ها خلاصی پیدا بکند که دانسته رود یعنی معرفت داشته باشد اگر معرفت داشته باشد از این‌ها هیچ آسیبی متوجه او نخواهد شد نه که سراغ این‌ها نمی‌رود نه اتفاقا سراغ این‌ها هم می‌رود از این‌ها هم استفاده می‌کند ولی رنگ این‌ها را نخواهد گرفت دقیقا مثل یک گل که شما کود می‌ریزی پایش ولی رنگ کود نمی‌گیرد بوی کود نمی‌گیرد طعم کود پیدا نمی‌کند ولی از همین کود بیشترین و بهترین استفاده را برای رشد خودش می‌کند می‌گوید این‌ها هم در کنار همه‌ی این تجهیزات نهایت استفاده را می‌کنند بدون این که رنگ ببازند بدون این که رنگ این‌ها را به خودشان بگیرند

حافظ ار جان طلبد غمزه‌ی مستانه‌ی یار خانه از غیر بپرداز بهل تا ببرد

می‌گوید اگر او یک غمزه‌ای کرد یعنی یک نگاه عاشقانه‌ای به تو انداخت یک نگاه مستانه‌ای به تو کرد و اشاره کرد که من جان تو را می‌خواهم تو جان خودت را باید نثار من بکنی قربان من بکنی می‌گوید از من به تو نصیحت هر چه جز او باشد غیر است غریبه و بیگانه است نثارش بکن و به پای او بریز(برگرفته ای از شرح استاد رنجبر)پیوند به وبگاه بیرونی

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:

زین دایره مینا، خونین جگرم، می ده. تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی.

صرفه بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] سود بردن، بهره بردن: ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:

خطاب به گدایان:

در خیابان گر به شوق سکه خواهی زد قدم

سرزنش ها گر کند مامور دولت غم مخور

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۲ در پاسخ به محمود دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص:

ترس بی جا غلط و ترس عاقلانه صحیح است.

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۰ در پاسخ به کلمرتضی دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص:

 گاهی، یاد جنگ  می کنیم و خاطرات حمله ی شیمیایی حلبچه برایمان زنده می شود و می بینیم هزاران جوجه ی ایرانی توسط گربه ها نه ،توسط گرگ های خارجی دریده شدند لذا ناچارا آنها را لعنت می کنیم و همیشه با خود می گوییم
هر وقت یاد از خارج می کنیم
باید نفرین به انگلیس و آمریکا کنیم
تو خود حدیث غصه‌ی ما بخوان از این خارج !

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص:

خلاصه داستان:

گربه را ببین که دم علم کرده

جوجه خورده شکمش ورم کرده

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۲ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

هرکسی از ظن خود شد یار من،یعنی هر کس با توجه به دیدگاه خود با من رابطه برقرار می‌کند این را باید دانست که مولانا قصدش از سرودن این مصرع این بوده  که بگوید هر فردی که در امورات سطحی و گذرای زندگی سر در گریبان است و هنوز از مفاهیم عمقی زندگی با خبر نیست، نمی‌تواند به درون من یا شخص دیگری پی ببرد و این موضوع نیاز به درک و دریافت کافی از سمت اشخاص دارد.راه پیدا کردن به درونیت یکدیگر کار آسانی نیست و نیاز به این دارد که هر شخص به یک درجه از تعالی و منش درست رسیده باشد تا بتواند به درستی با دیگران آن طور که هستند و نه آنگونه که ظن و گمان شخص است ارتباط بر قرار کند.با توجه به این ظن و گمان‌ها این اتفاق رخ می‌دهد که ما دیگران را ناعادلانه قضاوت کرده و همین موضوع باعث خواهد شد که نتوانیم به درستی با دیگران ارتباط  برقرار کنیم البته ابتلای انسان بدگمان هم به ضعف و ناهنجاری خاص، او را به گمانه زنی درباره دیگران وا می‏دارد.
در این باره حضرت علی (ع) می فرماید: انسان شرور، به دیگران گمان خیر نمی‏ برد؛ چون آنان را نیز با سرشت خویش می سنجد.
خلاصه اگر عده ای مشکل دارند نباید دیگران را متهم کنند و چرا آن دبیر مسأله دار هم چنین حرفی زده باید  فکر کرد!

 

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

ﻳَﺴْﺌَﻠُﻮﻧَﻚَ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﺨَﻤْﺮِ ﻭَﺍﻟْﻤَﻴْﺴِﺮِ ﻗُﻞْ ﻓِﻴﻬِﻤَﺂ ﺇِﺛْﻢٌ ﻛَﺒِﻴﺮٌ ﻭَﻣَﻨَﺎﻓِﻊُ ﻟِﻠﻨَّﺎﺱِ ﻭَﺇِﺛْﻤُﻬُﻤَﺎ ﺃَﻛْﺒَﺮُ ﻣِﻦ ﻧَّﻔْﻌِﻬِﻤَﺎ ﻭَﻳَﺴْﺌَﻠُﻮﻧَﻚَ ﻣَﺎﺫﺍ ﻳُﻨﻔِﻘُﻮﻥَ ﻗُﻞِ ﺍﻟْﻌَﻔْﻮَ ﻛَﺬَﻟِﻚَ ﻳُﺒَﻴِّﻦُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻜُﻢُ ﺍﻟْﺂﻳَﺎﺕِ ﻟَﻌَﻠَّﻜُﻢْ ﺗَﺘَﻔَﻜَّﺮُﻭﻥَ(بقره آیه ۲۱۹)
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﻗﻤﺎﺭ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ، ﺑﮕﻮ: ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭ ﮔﻨﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻌﻲ (ﻣﺎﺩّﻱ) ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﺩﺍﺭﻧﺪ. (ﻭﻟﻲ) ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. (ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ) ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻨﺪ؟ ﺑﮕﻮ: ﺍﻓﺰﻭﻥ (ﺑﺮ ﻧﻴﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ)، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ این‌چنین آیاتش را برای شما بیان می کند تا بیندیشید.
شراب همچنان که قرآن می فرماید دارای منافع و ضررهایی است و چون ضررهایش بیشتر از فواید آن است استفاده از آن ممنوع شده است و این یک دلیل عقل پسند است و  عاقل دنبال سود است در صورتی که منافع کم و مضررات زیاد یعنی زیان ، حال اگر کسی ادعا کند منظور از  خیام در این شعر تعریف از شراب خوری به معنای اصطلاحی آن است یک انسان عاقل می گوید، هرچند همه ی عالم از خوبی آن بگویند و تعریف کنند این مجوزی برای استفاده از چیزی که معایب آن بیشتر است نمی شود چه برسد که این شخص بگوید اما اگر این  شاعر را عاقل بدانیم که عاقل نیازی به تخریب یا تعطیلی موقت عقل ندارد، این شعر یا مال این  عزیز نیست و به شعر او اضافه شده است یا از همه مهمتر این که شعر وی معنای خاصی دارد چراکه شاعر هنرمند برای شعر گویی از انواع آرایه های ادبی استفاده می کند تا بر زیبایی شعر خود اضافه کند. مستی هم تنها با شراب انگوری و امثال آن ایجاد نمی شود گاهی مستی و عاشقی چنان است که تیر ز پای آن مرد با خدا در حالت سجده بیرون کشیده می‌شود و درد را  احساس نمی کند. آیا این هم یک مدهوشی و عاشقی نیست؟!

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - مذمت مال و مالداری:

برگ انگور و برگ عیش

پیرمردی باصفا بود که باغ انگوری بسیار زیبا داشت که زیاد از آن مراقبت می کرد و باغ هم حال و روز خرمی داشت موقعی که برگ های انگور به حدی می رسیدند که مناسب دلمه می شدند کلید باغ که دم در خانه آویزان شده بود از فرزندان گرفته تا آشنایان می آمدند و کلید را می گرفتند تا برای چیدن برگ انگور به باغ بروند زنگ خانه را که می‌زدند پشت همان آیفون قدیمی می گفتند آمدیم کلید باغ را بگیریم اهالی خانه هم دکمه آیفون را می زدند و می گفتند کلید را اگر کسی نبرده باشد پشت در ، همان جای همیشگی است بارها به پیرمرد گفته شده بود که چند کلید از روی آن بسازید تا هرکس خواست به باغ برود راحت باشد اما جواب شنیده بودند که شاید کسی به باغ رفته باشد و با رفتن نفر بعدی شخص اولی دیگر احساس راحتی نکند پیرمرد می دانست از اقوام کسانی هستند که باغ انگور ندارند و آن ها هم دلمه می خواهند اما طبع بلند آنها اجازه‌ی آمدن و گرفتن کلید باغ را به آنها نمی دهد لذا بر خود لازم دانسته بود که برای آنها برگ تهیه کند و گاها ظرف دلمه ای هم کنار آن قرار می گرفت بارها در خانه ی حاجی، دلمه پخته می شد و هر دفعه برای عده ای حتی برای کسانی که خودشان هم دلمه می پختند داده میشد حاجی همیشه به اهل و عیال خود می گفت کاسه و پیاله شکمی را پر نمی کند اما دوستی را بیشتر و مهر و محبت را زیاد می کند مادر هم به فرزندان و نوه های خود که مامور بردن بودند می گفت اگر احیانا به شما گفتند خودشان هم دلمه پختند بگویید هر دلمه ای مزه ی خاص خودش را دارد در این خانه بچه‌‌ها درس احسان و نیکی را خوب فرا گرفته بودند بارها به پرسش های آنها برای احسان جواب داده شده بود آنها هم به اینگونه کارها خو گرفته بودند روزی حاجی را دیدم که خودش به باغ رفته، برگ مو چیده و بسیار خسته شده بود گفتم حاجی اینها چیست؟ منظورم از این حرف این بود که چرا شما رفتید و برگ چیده اید و خود را خسته کرده اید که حاجی گفت اینها، برگ عیش است من که گمان کردم درست متوجه نشدم گفتم چی فرمودید؟ برگ انگور! گفت نه، برگ عیش و سپس این بیت شعر را خواند: 

برگ عیشی به گور خویش فرست 

کس نیارد ز پس تو پیش فرست

بعد حاجی ادامه داد که خانواده ای را می شناسم که چند فرزند کوچک یتیم دارد که مطمئنم بچه ها در این وقت سال دلشان دلمه می خواهد این بچه ها مدرسه می روند شاید از دیدن دلمه دست هم کلاسی هایشان و یا شنیدن قصه ی، ما دیروز دلمه پختیم، دلشان دلمه بخواهد که می خواهم این برگ ها را با ظرفی از دلمه برایشان ببرم و حالا از این جریان سال ها می گذرد و دست حاجی از این دنیا کوتاه شده است اما فرزندان او مانند وی همچنان به کار خیر شهرت دارند برگ مو را برگ عیش می دانند و همان سنت های دیرینه در جریان است وقت برگ، برگ، وقت خود انگور، انگور و سر درختی ها هم کاسه و پیاله ای هرچند کم برای ارحام، همسایه و مستمندان، راستی چه زیبا و کار ساز بود تبلیغ دین او با نیکوکاری، خدایش رحمت کند و باغ بهشتی را جایگاهش گرداند.

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۱:

همچنان گِبتی[کَبتی] که دارد انگبین

چون بماند داستان من بر این:

گبت[کبت] ناگه[نادان] بوی نیلوفر بیافت

خوبش[ خوشش] آمد سوی نیلوفر شتافت

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

تا چو شد در آب نیلوفر نهان

او به زیر آب ماند از ناگهان( رودکی )

خوبش:خوشش.

کَبت:گِبت،زنبور عسل.

کَِبت خانه: لانه زنبور.

کبوتر خانه:لانه کبوتر.

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:

آب زنید راه را هین که نگار می رسد،

برای پذیرایی از معشوق آماده شوید که بزودی نگار خواهد آمد.

مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد،

زمین به باغی سرد و بی روح تشبیه شده که مملو از ظلم و ستم به گل و گیاه و سبزه است و هوا بس ناجوانمردانه سرد است و سرما سخت سوزان است و صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است، شاعر نومیدی را بر نمی تابد چراکه خوب می‌داند پس از زمستان بهار خواهد آمد لذا مژده‌ی آمدن بهار را می‌دهد  و گویی خوب درک کرده است این حدیث را «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا؛ [امام زمان (ع) بعد از ظهور] زمین را پر از عدل و داد می‌کند، بعد از آن که زمین پر از ظلم و جور شود.»

شاعر  بوی بهار را نیز از هم اکنون احساس می کند چراکه بهار را نزدیک می داند همچنانکه قرآن درباره قیامت هم اشاره به نزدیک‌بودن آن دارد.

شاعر گویا در این بیت می خواهد بگوید که ابتدا باید هرکس برای آمدن معشوق آماده شود و سپس به دیگران هم نوید آمدن بهار را بدهد چراکه آنها هم امیدوار و در پی آماده شدن برای استقبال از بهار برآیند .

راه دهید یار را آن مه ده چهار را،

اگر در بیت قبل از آماده شدن صحبت به میان آمده است (آب زنید راه را) در اینجا گویی شاعر می خواهد که موانع راه را برطرف کنید(راه دهید یار را).

از موانع ظهور نداشتن معرفت واقعی و احساس نیاز، ناسپاسی، و وجود صفات رذیله و وابستگی به دنیا را می توان نام برد و نیز راه دهید یار را، یعنی با او ارتباط قلبی برقرار کنید و او را به دل و قلب خود وارد کنید تا قلب و وجود خود را نورانی کنید و همچنین هنگام آمدنش او را بپذیرید و یاری کنید که او یار و دوست حقیقی است یاری که مانند ماه شب چهارده دارای بیشترین نور است، کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد،خودش نور است و نورافشانی هم می کند و تاریکی ها و جهل ها را کنار می زند.

چاک شدست آسمان، غلغله ایست در جهان

گویی آسمان چاک خورده است که این گونه ابرها می بارند، از روایات استفاده می شود که در عصر ظهور امام زمان سال های پربارشی فراروی بشر خواهد بود و بارش رحمت الهی بیشتر از همیشه وجود خواهد داشت.

غلغله ایست در جهان، قطعا جهان در عصر ظهور دچار تغییرات زیادی خواهد گردید.

عنبر و مشک می دمد سنجق یار می رسد.

در عصر ظهور سبزی و خرمی، کوه و دشت و صحرا را فرا می گیرد و بیابان های بایر و همیشه خشک، اثری از خشکی نخواهند داشت و نعمت های الهی فراوان می شود و این هم از ثمرات چاک شدست آسمان است، سنجق یار می رسد، سنجق یعنی پرچم که نمادی برای حکومت است سنجق یار می رسد یعنی حکومت امام شکل می‌گیرد.

رونق باغ می رسد،چشم و چراغ می رسد،غم به کناره می رود، مه به کنار می رسد.

زمستان ظلم و ستم زمین می رود و عدالت، پرنعمتی و خوشی ها خواهد آمد و همه چیز عالی خواهد شد دیگر غم و ناراحتی هم نخواهد بود امام معصوم مظهر زیبایی و روشنایی در کنار مردم خواهد بود( متی ترانا و نراک)

تیر روانه می رود، سوی نشانه می رود، ما چه نشسته ایم پس، شه ز شکار می رسد، روانه به معنای زود و فوری، تیر ها زود و سریع به سمت هدف می روند و کارساز خواهند شد یعنی دشمنان و ظالمان نابود خواهد شد و نباید ما فقط تماشاگر باشیم و یا اینکه به پا خیزید و جشن پیروزی برپا کنید که شاه از جنگی که برای او چون شکاری بیش نیست با دست پر برگشته است. باغ سلام می کند، سرو قیام می کند، سبزه پیاده می رود، غنچه سوار می‌رسد، مردم زمین به او سلام و خوش آمد گویی می کنند با او بیعت می کنند و همراه او می گردند امام که چون سرو مظهر آزادگی، زیبایی و زندگی است قیام خواهد کرد و افراد متناسب با لیاقت های خود جایگاه می گیرند همه بهره‌مندند هم سبزه و هم گل اما جایگاه ها هم محفوظ است.

خلوتیان آسمان تا چه شراب می خورند، خوشی و شادی به خلوتیان آسمان هم کشیده شده است آنان هم بزم خود را دارند چراکه آنها نسبت به انسان ها بی تفاوت نیستند بطور مثال داریم که فرشتگان برای مومنین استغفار می کنند، روح خراب و مست شد، عقل خمار می رسد، ویژگی روح و عقل در دوران ظهور هم خاص است روح در اوج و عقل کامل خواهد شد.

چون برسی به کوی ما، خامشی است خوی ما، زان که زگفتگوی ما گرد و غبار می رسد.

اگر به کوی ما یعنی به باور و مذهب ما وارد شوی می‌بینی که روش ما خاموشی، سکوت و تقیه است چراکه اگر بخواهیم بگوییم و یا فاش و آشکار صحبت کنیم دعوا و جدال های زیادی ایجاد می‌گردد خاموشی در اینجا نه به معنای مطلق حرف نزدن است چراکه شاعر تا اینجا برایمان کلی بیت آورده است خاموشی گویا این است که نمی توانی علنی و آشکارا سخن بگویی. در ضمن از این بیت می توان دریافت که مولوی بعضی از سخنان را نگفته و یا به افراد خاص فرموده و طریقه ی تقیه را دنبال می‌کرده است لذا در باب مذهب او هم نمی توان با قاطعیت صحبت کرد.

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

در این غزل، مصرع اوّل بیت ها از لحاظِ ظاهری ومعنایی، در رابطه با مصرع دوّم آن است. اما سوال، آیا در بیت زیر هم غیر از بحث ظاهر، بین مصرع اول و دوم رابطه ای است؟  

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سِکندری داند

ابتدا معنی شعر:

اینگونه نیست که هرکس به وسیله ای(آرایش کردن وآب ورنگ زدن ) چراغ ِچهره برافروزد وادّعای دلبری کند. برای تبدیل شدنِ یک شخص به"دلبر" علاوه برداشتن ِ چهره ی زیبا، شرایطِ دیگری نیزضرورت دارد‌. همانگونه که هرکسی توانایی ساختن ِ آیینه را داشته باشد اسکندر نخواهدشد و اسکندر علاوه بر آیینه سازی از ویژگیهای زیادی برخوردار بوده است.

پاسخ سوال بالا درباره‌ی نقطه‌ی اشتراک برافروختن چهره و آیینه سازی : 

آینه ساز که آینه سازد و برای برافروختن چهره هم آینه لازم است تا خود را در آن ببیند و بر آرایش و زیبایی خود بیفزاید پس شاعر گویا می گوید نه هرکه با آینه خود را جذاب کند دلبری و عاشقی می‌داند و نه کسی که خود آینه را هم می سازد حتماً راه و روش اسکندری می‌داند.

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱ سال قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۲۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل 

باری به غلط صرف شد ایام شبابت

معمولاً ایام جوانی است که انسان در فکر جنس مخالف و عشق و سوز گداز است حافظی که از روزگار جوانی خود یاد می کند و می پندارد آن را در راه اشتباه صرف کرده و به خود نهیب می زند که در راه پیری چگونه زندگی را رقم می زنی چگونه است که ما بیت هایی مانند ابیات نخستین را مادی و هوس آلود در نظر بگیریم هرچند که هر کس به باور خود می تواند از آن برداشتی داشته باشد که این خاصیت شعر حافظ است اما این که شاعر را اهل شراب و مستی و شب نشینی آنچنانی بدانیم در حق حضرت حافظ جفا کردیم چراکه حافظ عاشقی است که با عشق های زمینی فاصله بسیار دارد عشق او آنچنان است که نمی تواند آرام بنشیند و حرف نزند سوزی در دل دارد که آن سوز با شعرهای دل نشین ابراز می شود دلدادگی به محبوب را در قالب استعاره و تشبیه و سایر آرایه های ادبی به نمایش می‌گذارد گویی خود را با یک جوان عاشق زیبا رویی مقایسه می کند یا خود را در قامت او می بیند که اشتراکاتی بین آن‌ها وجود دارد در ضمن هرگز عشق های مادی نمی تواند چنان پرشور و پابرجا ادامه یابد چنانکه عاشق پس از رسیدن به عشق معمولاً حرارت را کاسته می بیند یا به نحوی می توان گفت که آن عشق متعادل می‌شود و گاها همین عشق های پرسوز به نفرت، طلاق و جدایی کشیده می‌شود لذا به نظر، در حق حضرت حافظ جفاست که به قطعیت هرچیزی را به او نسبت دهیم و بگوییم حافظ فلان بوده است و بهمان و نیز خاصیت شعر این است که شاعر به کنایه سخن گوید، ایهام را به شعر خود اضافه کند و انسان‌نگاری و جناس را چاشنی شعرش کند تا بدین سان شعر زیبا شود و مورد پسند واقع گردد لذا این گونه شعر روش است نه آن است که شاعر حتما چنین است و چنان است.

 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶:

گفت، ایام اربعین حسینی بود دوستی قدیمی را بعد از مدت ها دیدم از زلف هایش جز چند شاخه موی سفید چیزی نمانده بود از آن زمان و طراوت گذشته گفتیم و رسیدیم به این جا که گفت این قافله عمر عجب میگذرد(جای بسیار تعجب است که عمر به این سرعت در حال سپری شدن است ) هنگام خداحافظی رسید به او گفتم راستی من در حال آماده شدن برای پیاده روی اربعین هستم از تو می خواهم کوله بارت را ببندی و با من همراه شوی گفت که گرفتار روزگار است و نمی تواند مغازه را رها کند و به دست فرزندان خود بسپارد خستگی را در جسم و روان او مشاهده کردم گفتم ببین حکیمِ خیام وقتی این مصرع را گفت که این قافله عمر عجب میگذرد بلافاصله می گوید:دریاب دمی که با طرب می گذرد (لحظه و زمانی را دریاب و غنیمت شمر و از آن استفاده کن که با خوشی و شادی می تواند طی شود) بیا از این زمان استفاده ببر، این پیاده روی اربعین حال و هوایت را عوض می کند در این مسیر واقعا لذت می بری و جسم و روانت نشاط خاصی می گیرد و ان شا الله با خوشی و شادی هم طی خواهد شود. ای پدر مهربان، غم فردای بچه ها را برای چه چیزی می خوری! خداوند که روزی رسان است و تو به اندازه توانت تلاش و کوشش کن و مابقی را به خدا بسپار. پس الان امکانات سفر را آماده کن که این موقعیت می گذرد و ممکن است آن را از دست دهی. ساقی، غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را، که شب می گذرد ساقی:شرابدار، محبوب، معشوق، پیر. حریفان: دوستان،رفیقان. پیاله: جام، ظرف. در ضمن باید گفت این رباعی(شعر چهار مصرعی) خطاب به جوانانی که می گویند تا خانه و ماشین و امکانات و تحصیل فراهم نشود ازدواج نمی کنند می گوید زمان خوشی و شادی را از دست ندهید و غم زن و فرزندان نداشته خود را نخورید و از زمان جوانی و شادابی استفاده کنید چون این زمان از دست می رود خودتان قضاوت کنیدازدواج یک فرد در سن بیست و چند ساله را با فردی که درچهل سالگی ازدواج می‌کند مقایسه کنید هرچند چهل ساله امکانات بیشتری داشته باشد اما واقعا کدام لذت بیشتری خواهد برد؟ هرچند هم که مشخص نیست انسان چه میزان عمر خواهد کرد آیا یک جوان که ازدواجش را به خاطر خانه و ماشین و ثروت به تاخیر می اندازد آیا مطمئن است تا آن زمان زنده خواهد بود! متاسفانه گروهی دیگر از جوانان چونان ساقی غم حرف و صحبت دوستان و آشنایان را می خورند که برای ازدواج آن ها چه قضاوتی می کنند شاعر می گوید تو غم این ها را نخور، اگر ازدواج به صلاح توست، تو خوش باش و لذت ببر و به حرف های نگفته فکر نکن چراکه زمان می گذرد و پای هیچ کس هم صبر نمی کند.

 

sunny dark_mode