گنجور

 
فردوسی

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دائم بُوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دو آن بود عثمان گزین

خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول

که او را به خوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علیم در است

درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن‌ها از اوست

تو گویی دو گوشم پر آواز اوست

علی را چنین گفت و دیگر همین

کز ایشان قوی شد به هر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه

به هم بستهٔ یک‌دگر راست راه

منم بندهٔ اهل بیت نبی

ستایندهٔ خاک پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج از او تندباد

چو هفتاد کشتی بر او ساخته

همه بادبان‌ها بر افراخته

یکی پهن کشتی به سان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمّد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شوم غرقه دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمهٔ شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه من است

چنین است و این دین و راه من است

بر این زادم و هم بر این بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایل است

تو را دشمن اندر جهان خود دل است

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش

که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در جانش بغض علی‌ست

از او زارتر در جهان زار کیست؟

نگر تا نداری به بازی جهان

نه برگردی از نیک‌ پی همرهان

همه نیکی‌ات باید آغاز کرد

چو با نیک‌نامان بُوی هم‌نورد

از این در سخن چند رانم همی

همانا کرانش ندانم همی

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر به خوانش فرید حامد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم