گنجور

 
مولانا

آب زنید راه را، هین که نگار می‌رسد

مژده دهید باغ را، بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را، آن مه دَه چهار را

کز رخ نوربخش او، نور نثار می‌رسد

چاک شُدَست آسمان، غلغله‌ای است در جهان

عنبر و مشک می‌دمد، سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد، چشم و چراغ می‌رسد

غم به کناره می‌رود، مه به کنار می‌رسد

تیر روانه می‌رود، سوی نشانه می‌رود

ما چه نشسته‌ایم پس، شه ز شکار می‌رسد

باغ سلام می‌کند، سرو قیام می‌کند

سبزه پیاده می‌رود، غنچه سوار می‌رسد

خلوتیان آسمان، تا چه شراب می‌خورند

روح خراب و مست شد، عقل خمار می‌رسد

چون برسی به کوی ما، خامشی است خوی ما

زان که ز گفت و گوی ما، گرد و غبار می‌رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۴۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بیدل دهلوی

تا ز چمن دماغ را بوی بهار می‌رسد

ضبط‌ خودم‌ چه ‌ممکن ‌است نامهٔ ‌یار می‌رسد

گوش دل ترانه‌ام میکدهٔ جنون‌ کنید

ناله به یاد آن نگه نشئه سوار می‌رسد

شوخی ‌وضع‌ چشم و لب‌ گشت به‌ کثرتم سبب

[...]

قاآنی

دهند مژده نوگلان که نوبهار می‌رسد

به شیر او ز بلبلان نه یک‌، هزار می‌رسد

نسیم چون قراولان ز هر کنار می‌رسد

به‌ گوش من ز صلصلان خروش تار می‌رسد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه