رها فریاد در ۲۵ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
سلام من عارف رها فر(رها فریاد)
اینجا در خدمت شما عزیزان دل هستم تا بار دیگر یکی دیگر از غزلیات عجیب و سنگین و غریب شاعر بزرگ جهان حضرت لسان العرفا حافظ شیرازی رو باهم تحلیل و برسی کنیم و ببینیم تا کجا میتونیم بهم دیگه در باب شناخت این غزل مُلَمَّع کمک کنیم
شعر و غزل یکی از اشعار معروف و زیبای حافظ شیرازی است که به دلیل ترکیب زبان فارسی با عربی و همچنین استفاده از گویشهای محلی، به یکی از خاصترین غزلهای او تبدیل شده است. این غزل در ادبیات فارسی به نام غزل مُلَمَّع (آمیخته) و غزل لُغات شناخته میشود.این غزل بهطور استادانهای از ترکیب زبانهای فارسی، عربی و گویشهای محلی (مانند گویش شیرازی یا لری) استفاده کرده استاین غزل یکی از شواهد نبوغ حافظ در ترکیب زبانی و به کارگیری دانش وسیع اوست.
غزل مُلَمَّع (آمیخته): سبکی است که در آن، یک بیت یا مصرع به زبان فارسی و بیت یا مصرع دیگر به زبانی غیر از فارسی (غالباً عربی) سروده میشود. در این غزل، ترکیب فارسی و عربی مشهود است:
غزل لُغات (لهجه): مهمترین ویژگی این غزل، استفاده از لغات یا گویشهای محلی است که برای خواننده امروزی بسیار غریب و نامفهوم است. هدف حافظ از بهکارگیری این گویشهای محلی (مانند شیرازی قدیم یا لری) احتمالاً نشان دادن قدرت شاعری و همچنین اشاره به زبانهای رایج در مناطق مختلف ایران بوده است.
غریبترین لغات این غزل، بخشهای مربوط به گویش محلی است که بهطور قطعی مشخص نیست متعلق به کدام لهجه (شیرازی، لری، یا حتی اصفهانی) است، اما محققان معمولاً آن را به گویش قدیم شیراز نزدیک میدانند.
در یک جمعبندی کوتاه: حافظ با مهارت تمام، این غزل را به یک تابلوی نقاشی زبانی تبدیل کرده است که در آن سادگی و عمق زبان فارسی، فخامت زبان عربی و اصالت گویشهای محلی در هم تنیدهاند.
حالا میریم سراغ لغات غریبه و معانیشون
سَبت اسیر کرد، ربود.
سَلمی نام معشوقه افسانهای، کنایه از محبوب.
صُدغیها به دو زلف او. «صدغ» = گیرة دوطرفه یا زلف.
فُؤادی دل من (فُؤاد = قلب).
واصلنی مرا به وصال برسان.
رَغْمِ الاعادی به رغم دشمنان.
تَزاوَّل از اول کارِ تزویر کردی یا – ظاهراً – تظاهر کردی. (فارسی دری/محاوره)
نِهکو نیکو. لهجه محلی.
بُوادی بایدِ دیده باشی یا “به بُوادی” = باید باشد که – گویش محلی.
مُتّ من ترا (گویی: من تو را). لهجه محلی.
بِبوتَنِ دِل به بودنِ دل (یا بهبودِ دل) – «بوتَن» گویش محلی از “بودن”.
ماچان صفِ نِعالِ درویشان؛ اصطلاح درویشانه.
بِسپُریمَن میسپاریم. «ی» جمع محاورهای: ما سپریمن.
غِرت اگر تو (= گَرَت) – لهجه محلی.
وی یک (وی = یک بار) – لهجه محلی.
روشْتی روشنی، کارِ روشن؛ لهجه محلی.
امادی از «ما» دیدی یا «ما مادی» – لهجه محلی.
بِواتَت باید ترا. لهجه محلی.
نَشادی نشاید / نپسندیدی. لهجه محلی.
خیلی ممنون بابت همراهی شما عزیزان دل
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۵ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸
خطی سبز ، از زنخدان می بر آورد
مرا از دل نه ، کز جان می بر آوردخطَش خوش خوان از آن آمد ، که بی کِلک
مداد از لعلِ خندان می بر آوردمداد اینجا چه باشد ، لوحِ سیمَش
ز نقره ، خطِّ خوشخوان می بر آوردکدامین خط خطا رفت ، آنچه گفتم
مگر خار ، از گلستان می بر آوردچنین باغی ، چه جایِ خار باشد
که از گلبرگ ، ریحان می بر آوردچه میگویم ، که ریحان خادمِ او ست
که سنبل ، از نمکدان می برآوردچه جایِ سنبلِ تاریکروی است
که سبزه ، زآبِ حیوان می برآوردنبات اینجا چه ذوق آرد ، ولیکن
زمرّد را ، ز مرجان می بر آوردز سبزه ، هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکَّرِستان می بر آوردچه سنجد در چنین موضع ، زمرّد
که مُشک ، از ماهِ تابان می بر آوردکه داند تا به سرسبزی ، خطِ او
چه شیرینی ، ز دیوان می بر آوردبه خون در میکشد دامن ، جهانی
چو او ، سر از گریبان می بر آوردخدایا دادِ من بستان ، ز خطّش
که دل از جُورَش ، افغان می بر آوردجهانی خلق را ، مانندِ عطّار
ز اسلام و ز ایمان می بر آورد
مهدی از بوشهر در ۲۵ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیهالسلام:
سلام بر دوستان عزیز وخدای را شکر از نعمت بی حد مولانا که برای بشیریت گستراند
۱. نظر شخصی من
همچنان که مشهور است که مستی و راستی، باین مفهوم که آدم مست نمیتواند درونمایه خود را مخفی کند و می باعث هویدا شدن درون می شود، پس اگر آدمی چه شر باشد و چه نیکو با خوردن می موجب آشکار شدن درونش می شود
۲. نظر دکتر سروش
با نوشیدن می اگر آدمی شر باشد شرورتر و اگر نیکو باشد نیکوتر می شود و چون اغلب مردم بدخو هستند بر همگان می حرام شده
۳. نظر من
مولانا بسیار از دست مردم زمانه خود دلگیر و ناراضی بود و امروزه نیز من هم بر این باورم تا جایی در ارتباطات و معاملات بسیار بدبین و محتاطم و اصلا حس خوشایندی نیست و نمیدانم که تاثیر ۲۰ ساله انس با مولانای جان است یا تجربیات ۵۸ ساله زندگی
دوستان توضیحی در این خصوص دارند؟
همچنانکه در این شعر در مذمت اغلب مردمان گفته، در جاهای دیگری از مثنوی و دیوان شمس نیز بخاطر دارم ؛
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس بهر دستی نشاید داد دست
..........
مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو
زانکه این مردم دیگر همه مردم خوارند
مصرع اول منظور اینه که برو خدمت پیر فرزانه کن تا آدم شوی
......
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
......
آدمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم دار امان
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۵ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹:
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
ماه در ابر بمانَد ، چُو رخَت جلوه نماید،
غیرِ خُورشید ، کَسی حسنِ تو جانا نستایدیار ، اگر غیر گشاید درِ تزویر ، ببندد،
ور ببندد ، رَهِ انصاف به قدرت بگشایدجرِّ اَثقال بوَد حسنِ تو بی شبهه و دل را،
گر بوَد کوهِ گران سنگ ، چُو کاهی بربایدبس عجب دارم از آن کَس ، که به دُورانِ تو میرَد،
زانکه ، دیدارِ تو جان پرورَد و عمر فزایدصلحِ کل ، ■نزع■ ؟؟ و صلاح از هِمَمِ عالیِ خُود کن،
کاین چنین همّتِ مردانه ، ز شخصِ تو برآیدعارضَت آینهء مهر و مَه اَر نیست ، لبَت چیست؟،
زنگ زآئینهء دلها ، به نگاهی بزدایدمگسِ نحل ، ز گل گر بپرد ، باز پس آید،
هر که با پا رود از کویِ تو ، بی شک به سر آیدای گلِ واحدِ گلزارِ حقیقت ، که به عالم،
بلبلی نیست ، که جز حمدِ تو ، مدحی بسرایدآنکه در پردهء پندار ، نهان بود چُو «حاجب »،
برقع از روی براندازد و خُود را بنماید
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۵ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴:
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
عمر ، عزمِ بیوفایی میکند،
روز و شب ، مشقِ جدایی میکندمیگریزد عقل ، از میدانِ عشق،
باز ، در ما خودستایی میکندمست و مخمور است زاهد ، روز و شب،
باز عرضِ خودستایی میکندهرکه در مسجد رود ، بیند به چشم،
کور و کوری رهنمایی میکنددرگهِ پیرِ مغان میبوس از آنک،
شاه در این دَر ، گدایی میکنداین دلیری بین ، که آن زیبا صنم،
از جهانی ، دلربایی میکندبندهء پیرِ خرابات از غلوّ،
بر همه عالم ، خدایی میکنددیو را ، مشروطه چون برداشت بند،
چون سلیمان ، خودستایی میکندطفلکِ نادانِ نارَس را ببین،
دعویِ علمِ رسایی میکندعشوهء دنیا مخَر ، کاین نُوعروس،
زود ترکِ آشنایی میکندهست ، پست افتادهء پس ماندِگان،
ادعّایِ پیشوایی میکنددشمنِ بدخواه و بیکردارِ ما،
بیحجابی ، بیحیایی میکندپای نِه بر چرخ ، کان دهقانِ پیر،
برّه و گاوَت ، فدایی میکندطبعِ «حاجب» ، بحر و فُلک اش فکرت است،
خوب فهمَش ، ناخدایی میکند
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۵ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱:
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
مِی ای که بادهء وصلِ تو ، در دماغ کند،
دهانِ خُم چُو گشاید ، مرا سراغ کندکَسی که آتشِ عشق اش ، بسوخت سرتاپا،
جبین و سینه و بازو ، بهِل که داغ کندبه پیشِ رویِ تو ، بر خویش ننگرد یوسف،
در آفتابِ تجّلی ، کجا چراغ کندامیر و فاخته خوانَد غِنا به گل ، بلبل،
به باغ از چه زغن ، نُوحه همچُو زاغ کنداگر قمر به رخ ات ، لافِ همسری بزند،
مهار از شبه اش ، چرخ در دماغ کندعدو به پایهء «حاجب » رسد ز علم و حِکَم،
خَرامِ کبک ، اگر فی المثل کلاغ کند
دکتر صحافیان در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش/ که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش(۲۷۸)
شرابی تلخ آرزو دارم که پهلوانی را از پادرآورد، تا یک لحظه از شر و شور هستی آسایش یابم(خانلری: شرابی مست... برآسایم-شراب مست مانند پرتگاه گیج و زخم وقیح صفت خود شراب است که جوشان و خروشان و کف بر لب است- اگر یک لحظه آسایش به چنین شرابی نیاز دارد پس آسایش کلی چگونه ممکن است؟ بیان خوبی برای جهان پر شور و شر است که در بیت ۲ بیان میشود)
۲- آری سفره زمانه سفلهپرور شیرینی آسایش ندارد، این زیادهخواهی و آرزوی آسایش را از جهان سراسر تلخی و شوری از دل بیرون کن!
۳- شراب بیاور که از فریب آسمان ایمن نیستیم و بازیگری زهره چنگنواز و مریخ جنگاور هم کمکی نمیکند.
۴- کمند شکار بهرام را رها کن و جام شراب بردار که من صحرای جهان را پیمودهام نه نشانی از بهرام است و نه گور خری که شکار میکرد( ایهام: گور بهرام مشخص نیست- خانلری: جام می بردار)
۵- آری راز دهر را آگر میجویی در شراب صاف به تو نشان خواهم داد، ولی به شرط آنکه به آنان که دلی نابینا و طبعی ناموزون دارند نشان ندهی!
۶-توجه و نظر کردن به درویشان با بزرگی و خواجگی منافات ندارد سلیمان با آن شکوه به مورچگان توجه داشت(تلمیح به آیات ۱۹-۱۷ سوره نمل)
۷- کمان ابروی معشوق از حافظ سرپیچی نمیکند ولی از بازوی بیزورش در کشیدن کمان عشق به خنده آمده است(تلمیح به داستان ناتوانی افراسیاب از کشیدن کمان سیاوش)
آرامش و پرواز روح
رمضان بصیری در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶:
با سلام
یکی زابلی بود الوای نام
سبک تیغ کین برکشید از نیام
که الوای بد نام جوینده بود
دلیر و به هر کار پوینده بود
،☝️بیت دوم در متن نیست
الوای بد به معنی الوای بود
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
مجمع و پای علم ماوی القرون
هست حق کل لدینا محضرون
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
حجم دانشی که حضرت مولانا و دست اندر کاران ساخت مثنوی داشتن به طرز وحشتناکی بالا بوده
اطلاعات گسترده در زمینه های مختلف . قابل باور نیست یک انسان بتونه این حجم اطلاعات مختلف رو بلد باشه و به کار ببره . قابل باور نیست مثنوی کار انسان باشه .
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
عقل ما کو تا ببیند غرب و شرق
روحها را میزند صد گونه برق
جزر و مدش بد به بحری در زبد
منتهی شد جزر و باقی ماند مد
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
او معالله است بی کو کو همی
کاش جولاهانه ماکو گفتمی
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
آن طرف که بهر دفع زشتیی
باد جویی بهر کشت و کشتیی
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
جان نهان اندر خلا همچون سجاف
تن تقلب میکند زیر لحاف
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
خواجه باری تو درین چوپانیت
کردی آنچ کور گردد شانیت
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
گفت سایل هم تو نیز ای پهلوان
گفت من هم بودهام دهری شبان
چه کسی به چه کسی گفت ؟
فرشاد مهر در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
در مورد بیت ذیل :
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدارا میکرد
با کمال احترام به نظرات بعضی از دوستان عزیز اظهار نظر نمودند که بجای " خدا را" بهتر است که "خدایا" بکار برده شود.
در صورتیکه همان "خدارا" که در نسخه مرحوم قزوینی نوشته شده صحیح است. ما باید به این نکته توجه کنیم که کاربرد بسیاری از کلمات در طول قرنهای طولانی تغییراتی داشته که امروزه در زبان محاوره کمتر بکار برده میشود. از جمله همین کلمه "خدارا" .
در دوران حافظ اصطلاح "خدا را" بمعنای بخاطر خداوند بکار برده میشد تقریبا معادل "محض رضای خدا"
. بعنوان مثال در بیت دیگری از حافظ
مکن از خواب بیدارم "خدا را"
که دارم خلوتی خوش با خیالش
به این معنی که بخاطر خدا مرا از خواب خوش بیدار نکنید ویا
آن که بیجرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید "خدارا" که صفایی بکنیمویا
دلبرم عزم سفر کرد "خدارا" یاران
چکنم بادل مجروح که مرهم با اوستویا
دل میرود ز دستم صاحبدلان "خدا را"
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اگر توجه کنیم میبینیم در تمامی این ابیات خدارا بمعنای "بخاطر خداوند" بکار برده شده و در غزل مورد بحث ما نیز همان "خدارا" درست هست و معنی را پسندیده تر میکند و "خدایا" نادرست است
با تشکر از تمامی دوستان
Mahmood Shams در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:
چه هوشی این هوش مصنوعی !! بیشتر خنگ واقعی میاد تا هوش مصنوعی !!!
بیت دوم :
که گقت این روی شهرآرای بنمای !؟
دگربارش که بنمودی فراپوش!!
به این سادگی و واضحی چطور معنی و تفسیر کرده !!
واقعا شگفتا !!
Mahmood Shams در ۲۶ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
درود خانم بهمنی گرامی بابت خوانش های دلنشین
لطفا شعر زیبای خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
از همین شاعر و هنرمند را اجرا کنید
با سپاس
ali solgi در ۲۵ روز قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۷: