شعیب حازم در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۳:
دورد و وقت بخیر رضا جان! بلی کمیت همان اسپ با رنگ مخصوص آن .. پشت خط را باید خواند - اسپ استعاره است به اندیشه .... حرمت
خلیل شفیعی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۸ حافظ
بیت ۱
«شرابِ تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش / که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش»
✦ آغاز غزل با لحنی خسته و دردمند؛ «شراب تلخ» نماد آگاهی و تجربهای است که رنج دارد اما رهایی میآورد. «مردافکن بودن زورش» نشان شدت تأثیر این آگاهی است. تضاد میان «آسایش» و «شر و شور دنیا» محور اصلی بیت است.
بیت ۲
«سماط دهر دونپرور ندارد شهد آسایش / مذاق حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورش»
✦ «سماط دهر دونپرور» تصویری از جهان فریبنده و بیارزش است. حافظ از دل میخواهد از حرص و آز پاک شود. واژههای «مذاق»، «تلخ» و «شور» تضادی مزهمحور میسازند که در واقع بیانگر تجربهٔ تلخ دنیا و نیاز به رهایی از آن است.
بیت ۳
«بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن / به لعب زهرهٔ چنگی و مریخ سلحشورش»
✦ آسمان نماد تقدیر و ناپایداری روزگار است. زهره و مریخ (ستارگان موسیقی و جنگ) دو نیروی متضادند: لذت و خطر. حافظ هشدار میدهد که در جهان مکرآمیز، هیچ چیز قابل اطمینان نیست. ترکیب طنزآمیزِ نجوم و فلسفه، برجستهترین عنصر این بیت است.
بیت ۴
«کمند صید بهرامی بیفکن، جام جم بردار / که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش»
✦ اشارهای زیبا به افسانهٔ بهرام گور؛ که هم شکارگر گورخر بود و هم خود سرانجام در گور شد. تقابل میان قدرت بیرونی (بهرام) و بینش درونی (جام جم) از مضامین برجستهٔ این بیت است. حافظ پس از پیمودن «صحرا»ی تجربه، حقیقت را در درون میجوید نه در شکار و سلطه.
بیت ۵
«بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم / به شرط آن که ننمایی به کجطبعان دلکورش»
✦ می، رمز رازدانی است و «می صاف» اشاره به معرفت پاک و بیغلوغش دارد. شرط رازداری در برابر «دلکوران» بیانگر فاصله میان اهل معنا و ناآگاهان است. ساختار گفتوگویی و هشداردهندهٔ بیت، از ظرایف فنّی آن است.
بیت ۶
«نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست / سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش»
✦ درخشانترین بیت اخلاقی غزل. حافظ با تلمیح به داستان سلیمان و مور، فروتنی را نشان قدرت حقیقی میداند. تضاد میان «درویش» و «سلیمان»، قاعدهٔ اخلاقی و عرفانی شعر را برجسته میکند: بزرگی در تواضع است، نه در تفاخر.
بیت ۷
«کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ / ولیکن خنده میآید بدین بازوی بیزورش»
✦ پایان غزل با لحنی صمیمی و طنزآمیز. عاشق ناتوان است اما همچنان دلبسته. «کمان ابرو» استعاره از قدرت زیبایی و تسلط معشوق است و «بازوی بیزور» نماد فروتنی عاشق. این بیت پیوند میان عشق، ناتوانی و پذیرش را به شکلی زیبا جمع کرده است.
🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
خلیل شفیعی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
✅ نگاه اول شرح بیتبهبیت غزل ۲۷۸ حافظ
بیت ۱
🔹 شرابِ تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش / که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شرابی تلخ ،گیراو پرقدرت میخواهم تا برای لحظهای از غوغا و آشوب دنیا آسوده شوم؛ کنایه از رهایی از رنجها و دغدغههای زندگی.
بیت ۲
🔹 سِماط دَهر دونپرور ندارد شهدِ آسایش / مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورش
سفرهی روزگار که پستپرور است، طعم آسایش ندارد. دل باید از حرص و طمع پاک شود تا از تلخیها و آشوبهای دنیا رها گردد.
بیت ۳
🔹 بیاور مِی که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن / به لَعب زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش
چرخ فلک همیشه در نیرنگ است؛ گاه با نغمه و شادی زهره میفریبد و گاه با خشم و جنگِ مریخ میآزارد. در برابر این ناپایداری، پناه دل همان می و شادی درونی است.
بیت ۴
🔹 کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار / که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش
به دنبال قدرت و شکار چون بهرام گور مباش؛ من سراسر این بیابان زندگی را پیمودهام، نه از بهرام نشانی مانده و نه از شکار و گورش (هم گورخر و هم گورِ به مفهوم قبر). تنها جام جمِ بینش و معرفت ارزش دارد.
بیت ۵
🔹 بیا تا در مِی صافیت رازِ دهر بنمایم / به شرط آن که ننمایی به کجطبعان دلکورش
بیا تا در در صفای صفا و یک رنگی می ومستی، می اسرار جهان را برایت آشکار کنم، به این شرط که این رازها را برای نادانان و تنگنظران کم ظرفیت بیان نکنی
بیت ۶
🔹 نظر کردن به درویشان منافیِّ بزرگی نیست / سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش
توجه و مهربانی به فروتنان نشانهی کوچکی نیست؛ سلیمان با آن شکوه و قدرت، به مور نیز با دلسوزی مینگریست. فروتنی عین بزرگی است.
بیت ۷
🔹 کمانِ ابرویِ جانان نمیپیچد سر از حافظ / ولیکن خنده میآید، بدین بازویِ بیزورش
دلبری معشوق از عاشق متوقف نمی شود، اما از ناتوانی و بیقدرتی حافظ می خندد؛ خندهای از سر ناز و لطف، نه تمسخر. پایان غزل با لحنی نرم و صمیمی به فروتنی عاشق میرسد.
✅ چکیده نگاه اول
غزل با دلزدگی از دنیا و ناپایداری روزگار آغاز میشود و با دعوت به رهایی، بینش، و فروتنی پایان مییابد.
حافظ در این سروده، قدرت را در دانایی میبیند، نه در سلطه؛ و عشق را برتر از جاه و نام مینشاند.
🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
سُنباد در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
فکر کن شعرش رو حافظ شیرازی گفته باشه و آهنگش رو چاووشی خونده باشه
علی میراحمدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:
اگر خود همین غزل را سروده بودی و دیگر هیچ ،باز هم جای آن داشت که تکیه بر جای بزرگان بزنی!
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳
گرچه ز تو هر روزَم ، صد فتنه دگر خیزد
در عشقِ تو هر ساعت ، دل شیفتهتر خیزدلعلَت که شکَر دارد ، حقّا که یقینم من
گر در همه خوزستان ، زین شیوه شکَر خیزدهرگه که چو چوگانی ، زلفِ تو ، به پای افتد
دل در خَمِ زلفِ تو ، چون گوی به سر خیزدگفتی به برِ سیمین ، زر از تو برانگیزم
آخر ز چو من مفلس ، دانی که چه زر خیزدقلبی است مرا در بر ، رویی است مرا چون زر
این قلب که برگیرد ، زان وجه چه برخیزدتا در تو نظر کردم ، رسوایِ جهان گشتم
آری همه رسوایی ، اوّل ز نظر خیزدگفتی چو منی بگزین ، تا من برَهم از تو
آری چو تو بگزینم، گر چون تو دگر خیزدبیچاره دلم بی کَس ، کز شوقِ رُخت ، هر شب
بر خاکِ درَت افتد ، در خونِ جگر خیزدچون خاکِ تو اَم آخر ، خونم به چه میریزی
از خونِ چو من خاکی ، چه خیزد اگر خیزدعطّار اگر روزی ، رُخ تازه بوَد ، بی تو
آن تازگیِ رویَش ، از دیده ی تر خیزد
علی میراحمدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:
اگر شعر اینست که دیگران باید دیوانها را بشویند و به آب بسپارند!
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۱ در پاسخ به محمد علی آدم پیرا دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
گلهای ... ؟ ؟ بی شماره
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
چون خاکِ توام آخر ، خونم به چه میریزی
علی میراحمدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:
اگر کسی پس از خواندن این غزل گریبان بِدَرد و عربده کشان راه بیابان پیش گیرد حق دارد!
علی میراحمدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:
هر گونه شرح و توضیح و تفسیری بر این غزل مانند انداختن لکه مُرکب بر یک تابلوی نقاشی باارزش است!
محسن عبدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد:
عذر مرغ بعدی
محسن عبدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گمشدن شبلی از بغداد:
تردامنی: گناهکاری، معیوبی
محسن عبدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گمشدن شبلی از بغداد:
عزی نام بت است
لات و عزی
محسن عبدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز:
شنگرف نوعی سنگ است.
محسن عبدی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز:
از این بیت مجددا عذر مرغ بعدی بیان می شود.
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲
اگر ز پیشِ جمالَت ، نقاب برخیزد
ز ذرّه ذرّه ، هزار آفتاب برخیزدجهان ز فتنهٔ بیدار ، رستخیز شود
چو چشمِ نیمخمارَش ، ز خواب برخیزدبه مجلسی که زنَد خنده ، لعلِ میگونَش
خِرَد اگر بنشیند ، خراب برخیزداگر به خنده در آید لبَش ، ز هر سویی
هزار نعرهزنِ بی شراب برخیزدزمرّدِ خطِ تو ، چون ز لعل برجوشد
هزار جوش ، ز لعلِ خُوشاب برخیزدز بس که بویِ گلِ عارضَش ، عرَق گیرد
ز خارِ رشک ، خروش از گُلاب برخیزدز بس که اهلِ جهان را ، چو صور دم دهد ، او
قیامتی ، ز جهانِ خراب برخیزدجنابتی ، که ز دعویِّ عشقِ او بنشست
چو غسل سازی از خونِ ناب ، برخیزدکه آن چنان حَدَثی ، تا که تو نَگِریی خون
گمان مَبَر ، که به دریایِ آب برخیزدخبر که را ست ، که از بهرِ تَفِّ هر جگری
ز زلفِ مُشک فشانَش ، چه تاب برخیزدنشان که را ست ، که از بهرِ غارتِ دُو جهان
ز آفتابِ رُخَش ، کِی نقاب برخیزداگر ادا کند از لفظِ خویش ، شعر ، فرید
ز پیشِ چشمهٔ حیوان ، حجاب برخیزد
داریوش در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:
درود بر شما که هر بیت را جداگانه و بسیار دلنشین معنی کرده اید .
عبدالرضا فارسی در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱۱ - سخن پرسیدن موبد از کسری:
خردک منش. [ خ ُ دَ م َ ن ِ ]( ص مرکب ) صاحب تجربه. باتجربه. صاحب رای :
بپرسیدش از راد و خُردک منش
ز نیکی کنش مردم و بدکنش.فردوسی.
|| ظاهراً بمعنی انسان شکسته نفس نیز می آید.
احمدرضا نظری چروده در ۲۴ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در مذمت بخیلی گوید: