گنجور

حاشیه‌ها

محمد امین جباری در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:

از این بیت به وضوح می اید که مخاطب سعدی خدا نیست:

جان در قدم تو ریخت سعدی

وین منزلت از خدای می‌خواست

این بیت هم بیانگر عشق زمینی هست:

انگشت نمای خلق بودن

زشت است ولیکن با تو زیباست

جنسیت معشوق در بیت اول اعلام شد. به نظرم این غزل کاملا زمینی هست و جنبه ی همجنس بازی داره. این از سعدی بعید نیست. خود ایشان هم به کرات از خدا به خاطر گناهی طلب بخشش می کنه و البته بیان نکردن که این گناه چیست. احتمال دوم ممکنه این عشق جنبه ی جنسی نداره و افلاطونی باشه که وسیله ایست برای رسیدن به عشق حقیقی یا همان مشاهده باشه خود سعدی هم به کرات در غزلیاتش تاکید می کنه که منظور او جنسی نیست:

هر کس نتوان گفت که صاحب نظر ست

عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر ست

و فراموش نکنیم که انسان موجودی ذاتا گناهکارست و سعدی معصوم نیست. البته سعدی بر خلاف عارفان دیگر ملامتیست و خود را گناهکار ترین افراد می داند و اعتراف او بسنده ست. منتهی این انسان امید عجیبی به مهر و بخشش خدا داره. امیدی که حتی عرفا و اهل ادعا از اون محروم بودند!

شاید به حساب نیاید گناه ما

آنجا که فضل و رحمت بی منتهای توست!

اینها همه احتمال و اندیشه است  و الله اعلم (خدا داناتر است). 

 

 

 

 

 

 

کامران منصوری در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۹:

لیک آنان چو زنده می نشوند 

کاش که این ناکسان بمردندی

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - بی پدر:

سیم و زر بود، خدائی گر بود

آه  از  این  آدمیِ  دیوپرست

 

آیا کسی می تواند مصرع اول این بیت آخر رو شرح دهد?

سپاسگزارم 

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۱ - بی آرزو:

زِ تن  زآن کاستم  کاز جان  نکاهم

چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

دگرگونه آرایشی کرد ماه

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

شب تیره اندر سرای درنگ

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

 

 

   «شب تیره اندر سرای درنگ» را ، شده تیره  کرده اند -اینچنین است      شب تیره  اندر سرای درنگ ، (بود که)  ماه  دگر آراسته و میان باریک کرده  و بسیج گذر کرده بر پیشگاه  
--

ماه تیره  نشود  و در سرای درنگ هم نمیماند - شب است که در سرای درنگ است و نه ماه




چنان تیره انشب که از لب، خروش
 ز بس تیرگی ره نبردی به گوش

هرآنگه که برزد یکی باد سرد
سیاهی برانگیخت ز انگشت گرد

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

در این داستان دستیازی فراوان شده بگمانم چنین است

شبی چون شبه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر

دگرگونه آرایشی کرد ماه

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

شب تیره اندر سرای درنگ

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

نموده ز هر سو به چهر اهرمن

چو مار سیه باز کرده دهن

چو پولاد زنگار خورده سپهر

تو گفتی به قیر اندر اندود چهر

هرآنگه که برزد یکی باد سرد

چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد

فرو مانده گردون گردان به جای

شده سست خورشید را دست و پای

سپهر اندر آن چادر قیرگون

تو گفتی شدستی به خواب اندرون

جهان از دل خویشتن پر هراس

جرس برکشیده نگهبان پاس

نه آوای مرغ و نه هرّای دد

زمانه زبان بسته از نیک و بد

نبد هیچ پیدا نشیب از فراز

دلم تنگ شد زان شب دیریاز

بدان تنگی اندر بجستم ز جای

یکی مهربان بودم اندر سرای

خروشیدم و خواستم زو چراغ

بیاورد شمع و بیامد به باغ

می آورد و نار و ترنج و بهی

زدوده یکی جام شاهنشهی

بدان سرو بن گفتم ای ماهروی
که این داستان امشبم بازگوی
 منیژه کجا بود و بیژن چه کرد
چه امد برویش ز تیمار و گرد

که دل گیرد از مهر او فر و مهر
بدو اندرون خیره ماند سپهر

مرا مهربان یار بشنو چه‌ گفت
ازان پس که با کام گشتیم جفت

بپیمای می تا یکی داستان

بگویَمْت از گفتهٔ باستان

پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ

همان ازدر مرد فرهنگ و سنگ

بگفتم بیار ای بت خوب چهر

بخوان داستان و بیفزای مهر

ز نیک و بد چرخ ناسازگار

که آرد به مردم ز هرگونه کار

نگر تا نداری دل خویش تنگ

بتابی ازو چند جویی درنگ

نداند کسی راه و سامان اوی

نه پیدا بود درد و درمان اوی

 
-
شبه = گونه ای سنگ که چون شب تیره  است  و در پهلوی شبد یعنی تیره شود و شبیند یعنی تیره کند

 

 

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » زمان سسی ( با ترجمهٔ فارسی):

بو شعر انقلابین توصیفینده یازیلیب.

شهریار اوزی دا یددی مینجی بیتی اوخیاندا ، عشق الیردی

 

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه:

بنده در باب ذوالقرنین که آخر چه کسی میتواند باشد ، با دلایل بسیار مطلبی نوشتم که مخاطبان به جای دادن جواب ، گزارش دادند.

دیگر شیخ عطار و باقی شاعران قبل استعمار انگلستان چطور بگویند (اسکندر ذوالقرنین)؟

لطفا نوروز نامه خیام را هم یه مطالعه ای کنید تا به اسم ذوالقرنین بر خورد کنید.

بعد متوجه خواهید شد که اسکندر رومی ذوالقرنین است.

 

دوریس ر در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۸ در پاسخ به بهنود شجاعیان دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۷ - داستان پیر زن با سلطان سنجر:

این نظر شماست در شهر سمرقند و بخارا که مرکز سامانیان بوده آنها را سامانلی ها خطاب میکنند که از قبائل ترکی بودند و بعدا فارس زبان شده بودند، سامان در ترکی به معنی کاه است و چون ایشان از ایل دهقانیان بودند و صاحب محصولات کشاورزی حساب میشدند این اسم را به خود انتخاب کرده بودند و سپس نیز پادشاهی آنها با همین اسم شناخته میشده 

سامانیان یا سامانلی ها بعنوان ابداع کنندگان زبان فارسی در دربار خود شناخته میشوند چون اولین نویسندگان و شاعران فارسی در دربار سامانیان پدیدار شده مثل رودکی و ... اسم این زبان هم هرگز فارسی نبوده بلکه بهش دری میگفتن حتی خود سامانیان و نام بنیاگذار سامانیان که بهش سامان خدا ( صاحب کاه و محصولات کشاورزی ) گفته میشده اسمی ترکی داشته این در یکی از موزه های شهر سمرقند در کتابی مستند به اسم سعدیه آمده است که نام اصلی سامان خدا ، ارقوق (Arquq ) نامی ترکی بوده است. هندو و ترک دو قومیت متفاوت بودند که برای قرن های زیادی در ایران زندگی کرده اند بهتر است در مورد قوم کولی جستجو کنید قوم کولی اولین هندوآریایی هایی بود که غیر ترک بودند و وارد ایران شدند بخاطر همین هندو در اشعار حضور داره

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۹ - بهای جوانی:

به من جوانیِ خود را  به سیم و زر بفروش

که  زَرّ  و سیم   کلید است  کامرانی را

 

جواب داد: که آئین روزگار اینست

بسی بلندی و پستی است زندگانی را

 

در آن مکان که جوانی دَمیّ و عُمر  شبی است

به خیره میطلبی  عمرِ جاودانی را

 

من و تو را بِبرد دُزدِ چرخِ پیر، از آنک

زِ  دزد  خواسته  بودیم  پاسبانی  را

 

تو  زَرّ و سیم  نگهدار  کاندرین بازار

به سیم و زر نخریده است کس جوانی را

 

 مشهد/ ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۴

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۸ - بنفشه:

به جرمِ  یک دو صباحی نشستن اندر باغ

هزار قرن   در آغوشِ خاک   باید خفت

 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

با این همه، عراقی، امیدوار ...

سلام 

   این بیت مرا یاد ذکر شریف امن یجیب انداخت  کیست (جز خداوند) آنکه دعای مضطرّ را به اجابت رساند ورنج وغم را برطرف سازد؟

 

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۷ - برگ گریزان:

به یغما رفت گیتی را جوانی

کِرا بود این سعادت جاودانی?!

 

به یادِ  رنجِ  روزِ  تنگدستی

خوشست از زیردستان سرپرستی

 

چو شاهینِ قضا را   تیز شد  چنگ

نه از صلحت رسد سودی نه از جنگ

 

چو  مانَد  شَبرو  ایام  بیدار

نه مست اندر اَمان باشد، نه هشیار

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۷ - برگ گریزان:

سَموم به بادهای داغ و خشک بهاری یا تابستانی گفته می شود که پروین چند باری بجایِ بادِ خزان بکار برده است.

دوستان اگر نظری در این باره داشته باشند سپاسگزارم خوام بود که به اشتراک بگذارند.

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۷ در پاسخ به حسین دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۷ - برگ گریزان:

توصیه می شود که شما ادبیات را رها کرده و  اوقات فراغت خود را با کار دیگری پُر کنید.

 

سعمن در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴:

قسمتی از شعر بنده که بی دلیل حذف شده است:)قبل از بیت فرو پاشیده کانون محبت ...(

نداری گر تو با دزدی سر و کار 

برو از درب خانه قفل بردار

کنون دیدی که حرفت نادرست است 

دلیل و منطقت هم سست سست است 

حفاظ گوهر زیبایی زن

ز دست مرد بی ناموس رهزن 

حجاب است و حجاب است و حجاب است 

یقینا بهترین راه صواب است

اگر همجنسبازی از حجاب است 

چرا در غرب بی حد و حساب است 

اگر غربی نداند راه بازی 

چرا قانون شده همجنسبازی

زن غربی اسیر دست مرد است

پر از تنهایی و رنج است و درد است

زن غربی دگر قدری ندارد

در آن ماتمکده صدری ندارد

مبین آن چهره و موهای رنگین 

قدش خم گشته زیر کار سنگین

 

سعمن در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۸ در پاسخ به فرهاد فرخزاد دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

سخن چون بدین گونه بایدت گفت/مگوی و مکن رنج با تنت جفت

 

سعمن در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۴ در پاسخ به Mahmood Shams دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

ممنونم از مطالب پر ارزشتان جناب آقای شمس 

 

 

 

 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۶ در پاسخ به Farhad Abbasi دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

جناب عباسی سلام 

در این صورت قافیه بیت اشتباه میشه یا بگفته‌ای قافیه رو میبازی عزیز

 

nabavar در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

کِلکِ گهر بار

بیا با ما به  گلزار ادب  بر گیر  ساغرها
کجایابی به دریاها چنین دردانه  گوهرها
چو خاطرخواهی آسوده زغوغای فلک بازآ
میان نظم  و  نثر  و  کاغذ  زرین دفتر ها
به وجدآیی زیک شعرتر اَش چون شعلهٔ آتش 
به باغش درچمن بینی به رقص آیند دلبرها
به هربرگی نهاده سریکی عاشق بکوی یار
به دیگر برگ آن معشوق در بر کرده زیورها
کمند  زلف  رودابه  گرفته  زال  در  بندش
به تیرمژّه ی چشمش ز دست افتاده خنجرها 
بیا تا چشمه ی نوش ات بیابی دردل صحرا
بیا تا طوطیان  ریزند  از  لب  بار ِ شکّرها 
به گلزار ادب  بخشند  عشق  جاودانی  را
نگر خیل  ادیبان را که گویی سیل لشگرها
بیا  با  کلک  گوهر بار در دفتر گهر ریزیم
ز  بام   گنبد  مینا  به زیر  آریم  اخترها
چوباپیران این وادی”نیا“خوش گفتگو داری
ز آداب  سخندانی  به پا سازیم محشرها

 

۱
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۵۲۳۲