سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵:
ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
ازین مکتوب دانستم ، که دلدارم غمی دارد،
چُو زلفِ خود شبی تاریک و روزِ درهمی داردچرا نالد ز غم ، ماهی ، که بر تختِ شهنشاهی،
ز جم جام ، از خضِر لعل ، از سلیمان خاتمی داردنفرساید ز فرعون ، آنکه در جِیب اش یدِ بیضا،
نیندیشد ز جادو ، آنکه اسمِ اعظمی دارداگر غم ، فی المثل افراسیاب اَستی ، چه باک آن را،
که اندر لشکرِ حسن ، از محبّت رستمی دارداگر دجّال ، سرتاسر جهان را زیرِ حکم آرد،
نترسد آنکه با خُود همنفَس ، عیسی دمی داردچه غم آن دلسِتان را ، از خَم و پیچِ جهان ، باشد،
که اندر تارِ گیسو پیچ و در ابرو خَمی داردنگوید با من ، آن غم چیست ، تا کوشم به درمانَش،
مرا پنداری ، اندر دیده چون نامحرمی داردنه راهَم داد در کویَش ، نه بنشانده به پهلویَش،
مگر چون چشمِ آهویَش ، به دل از من رمی داردز بی بنیادیِ اُوضاعِ گردون ، غم مخُور جانا،
که عشقِ من به دیدارَت ، اساسِ محکمی داردمگر رنجِ تو ، از دردِ شهیدانَت فزون استی،
و یا وزنِ تو ، از نُه کرسیِ گردون ، کمی داردتو اندر کعبهء دل ، آیتِ قدسی اگر خواندی،
که کعبه هاجری ، بیت المقدّس مریمی داردجمالِ رُوشنَت با لعلِ میگون ، هست دارا ئی،
که با آیینهء اسکندری ، جامِ جمی داردچراغِ غصّه خامُش کن ، غمِ گیتی فرامُش کن،
ز دُورِ دهر ، دل خُوش کن ، که این هم عالمی داردبه غیر از مرگ ، هر دردی که یابی ، باشدَش درمان،
به جز زخمِ زبان ، هر زخمِ کاری مرهمی داردالهی ، تا قیامت شاد و خرّم باد دلدارَم،
که بر یادَش ، دلِ من ، حالِ شاد و خرّمی دارد" امیری" را ، درونِ دل بوَد ، چون خانه ی ویران،
که طوفان بیند از اشکیّ و سیل از شبنمی دارد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰:
ادیب الممالک فراهانی» دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
جوابِ نامه ام ، از نزدِ دوست ، دیر آمد،
دلم ز دیریِ آن ، از حیات سیر آمدبلی ، چگونه دلی از حیات گردد سیر،
که زیرِ حلقهء گیسویِ او ، اسیر آمدرهائیِ دل ، از آن بندِ زلف ، ممکن نیست،
ز بس که ، دلکش و دلجوی و دلپذیر آمدمن ابلهانه ، به جائی بَرَم ، کمال و هنر،
که در کمال و هنر ، فرد و بی نظیر آمدشعارِ او همه فضل است و شعرِ من به بَرَش،
اگه چه غیرتِ شعری ، کم از شَعیر آمدستاره در برِ نورِ قمر ، بوَد تاریک،
سفال بر دَرِ گنجِ گهر ، حقیر آمدچه آفتی تو ، که چشمِ سیاه و زلفِ کجَت،
بلایِ جانِ جوان ، بندِ پایِ پیر آمدتو آن درختِ بلندی ، که زُهره ، بهرِ نماز،
در آستانِ تو ، از آسمان به زیر آمدز هرچه هست به گیتی ، توان گزیر ، ولی،
مرا محبّت و عشقِ تو ، ناگزیر آمدخُوشا دمی ، که نهم دیده بر خطَت ، بینم،
ز مصر ، جانبِ بیت الحزن بَشیر آمدز پا فتاده و از دست رفته ام ، نظری،
که التفاتِ تو ، بر خسته ، دستگیر آمدمرا به شاه و وزیر احتیاج نیست ، از آنک،
گدایِ کویِ تو ، هم شاه و هم وزیر آمد"امیریا" . غمِ بَدرَت ، بکاست همچُو هلال،
چرا شکایتَت ، از آفتاب و تیر آمد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳
کسی کز حقیقت ، خبردار باشد
جهان را ، برِ او ، چه مقدار باشدجهان ، وزن ، جایی پدیدار آرد
که در دیده ، او را پدیدار باشدبلی ، دیدهای ، کز حقیقت گشاید
جهان ، پیشِ او ذرّه کردار باشدغلط گفتم ، آن ذرّهای گر بوَد ، هم
چو ، زان چشم بینی ، تو ، بسیار باشدکَسی را که دو کُون ، یک قطره گردد
ببین ، تا درونَش چه بر کار باشداگر سایهٔ باطنِ او نباشد
کجا گردشِ چرخِ دوّار باشدنباشد خبر ، یک سرِ مویَش از خود
بقایِ ابد را ، سزاوار باشدکَسی را که ، تیمار داد اش ، بقا شد
فنا گشتن از خود ، چه تیمار باشدغمِ خود مخور ، تا تو را ، ذرّه ذرّه
به صد وجه ، پیوسته ، غمخوار باشدبه جای تو ، چون اصلِ کار است باقی
اگر تو نباشی ، بسی کار باشددر این راه ، اگر تا ابد ، فکر بروَد
مپندار سِّری ، که پندار باشداگر جانِ عطّار ، این بوی یابَد
یقین دان که آن دم ، نه عطّار باشد
هادی حسینی در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۲۰ - حکایت در تحذیر از انس به زخارف کودک فریب:
ویرایش
دل پخته مغزش رمیدن گرفت.
مهرداد در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۱ - پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ کجاست کجا جوییم و جواب نافرجام گفتن حرم:
سلام
قلاش همان کلاش (لاابالی حیله گر) است. اباحه گری یعنی مباح دانستن همه چیز از جمله امور نامشروع و غیراخلاقی و غیرعرفی. یعنی وقتی اباحه گری این جماعت بین مردم فاش شد، این باعث شد هر مفسد کلاش به خود اجازه دهند هر کاری بکنند.
Tommy در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۷ در پاسخ به تشنه دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه به استدعاء حاجت آفرید؛ خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد؛ کی «امن یجیب المضطر اذا دعاه»؛ اضطرار، گواه استحقاق است:
خب دوست عزیز ، باید اشاره کنم وقتی در زندگی یک درد و رنج و مشکل هست ما به اون توجه میکنیم و انرژی میزاریم روی اون تا آن مشکل را حل کنیم اما این جا اشاره به این داره که باید دلیل اون مشکل را ببینی واقعیت زندگی و دردت رو ببینی تا متوجه بشی باید تشنگی بیشتری رو طلب کنی تا عملی کامل صورت بگیره و مشکل رو در درونت حل کنی نه تنها در بیرون و حتی به کلی حل بشه نه تنها یک غم کوچک را که امکان دوباره بازگشتش نباشه
خانمِ رضایی در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۷:
درود
در مصرعِ نخستِ بیتِ پنجم "تو" اضافی است.
بنواز چنگِ عشق به نغماتِ لمیزل
آن "تو" وزن را به هم میریزد. لطفاً اصلاح کنید.
سپاسگزار ام.
امیرحسین صدری در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۰ در پاسخ به ابراهیم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:
میلم زیادت میشود هردم یعنی هر لحظه میلم به تو بیشتر میشه
کوروش در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بیواسطهٔ مادر و دایه در طفلی:
داده من ایوب را مهر پدر
بهر مهمانی کرمان بیضرر
داده کرمان را برو مهر ولد
بر پدر من اینت قدرت اینت ید
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۶ - کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز:
عاجزی و خیره کن عجز از کجاست
عجز تو تابی از آن روز جزاست
یعنی چه ؟
محمد مهدی شاه سنایی در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱:
نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی
چه معماریست در دل ها علی بن ابی طالب
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲
تا دلِ لایعقل ام ، دیوانه شد
در جهانِ عشقِ تو ، افسانه شدآشنایی یافت ، با سُودایِ تو
وز همه کارِ جهان ، بیگانه شدپیشِ شمعِ رویِ چون خورشیدِ تو
صد هزاران جان و دل ، پروانه شدمرغِ عقل و جان ، اسیرِ دامِ تو
همچو آدم ، از پیِ یک دانه شدنه ، که مرغِ جان ، ز خانه رفته بود
رَه بیاموُخت و به سوی خانه شدبود تردامن در اوّل ، چون زنان
وآخر ، اندر کارِ تو ، مردانه شدمردیَش این بود ، کاندر عشقِ تو
مست پیش ات آمد و دیوانه شدمیندانم تا دلِ عطّار ، هیچ
شد تو را شایسته هرگز یا نشد
محمدرضا رادمهر در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷:
بسیار نباشد دلی از دست بدادن
از جان رمقی دارم و هم برخی جانت
به نظر میرسد استاد منزوی گوشه چشمی به این بیت داشته اند وقتی میفرمایند :
ذره جان من این جرم غبار آلوده
برخی جان تو خورشید بلند اختر باد
Farrukhan در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سرآغاز:
در بیت ۴
گوسپند به جای گوسفند
بهتر نیست؟
پسند
گوسپند
اقبال کاظمی در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۹ در پاسخ به Neeknaam دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۲:
درست میفرمایید
کوروش در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۶ - کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز:
عجزها داری تو در پیش ای لجوج
وقت شد پنهانیان را نک خروج
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۶ - کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز:
مقریان را منع کن بندی بنه
یا معلم را به مال و سهم ده
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۴ - وسوسهای کی پادشاهزاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی میکرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره:
مرغ دولت در عتابش بر طپید
پردهٔ آن گوشه گشته بر درید
یعنی چه ؟
گوشه گشته یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۴ - وسوسهای کی پادشاهزاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی میکرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره:
صد بیابان زان سوی حرص و حسد
تا بدانجا چشم بد هم میرسد
یعنی چه ؟
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹: