گنجور

حاشیه‌ها

مهدی هاشمی در ‫۲۳ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۵:

امان از این زهاد

جواد امینی در ‫۲۳ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

کام همه دنیا را، بر هیچ منه سعدی
چون با دگری باید، پرداخت به ناکامی 

شاید منظور این باشد که اگر به دنبال کام گیری از دنیا بروی و بدان مشغول شوی، از توجه به ذات خداوند متعال (دیگری) ناکام می شوی و این دو در یک قالب نخواهند جای گرفت. 

کوروش در ‫۲۴ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:

وز هوا و عشق آن نور رشاد

خود صفورا هر دو دیده باد داد

 

داستان کور شدن صفورا دختر حضرت شعیب رو کجا میشه کامل خوند ؟

 

کوروش در ‫۲۴ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:

بی‌چنین آیینه از خوبی من

برنتابد نه زمین و نه زمن

 

بر دو کون اسپ ترحم تاختیم

پس عریض آیینه‌ای بر ساختیم

 

هر دمی زین آینه پنجاه عرس

بشنو آیینه ولی شرحش مپرس

 

یعنی چه ؟

 

نیما در ‫۲۴ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:

سلام.

در بیت دوم، این بیت سرهم باید خوانده شود:

 

دلم از تو چون برنجد؟

که به وهم در نگنجد، که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

 

دل من چگونه از تو برنجد وقتی اصلا در خیال هم نمی‌آید که از همچین دهان شیرینی جواب تلخ بیرون بیاد؟

پس از نظر سعدی، هرچه از دهان معشوق بیرون میاد شیرین است، حتی اگر تلخ‌ باشد، رنجشی بوجود نمیاد. در نتیجه "برنجد؟" کاملاً صحیح هست.

 

و در بیت پنجم:

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم

عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟

 

بخاطر این بی‌مهری‌هایت نباید از سخنان سوزناک من تعجب کنی؛ مصرع دوم خطاب به معشوق هست(آتشم نشانی) : میگه برات عجیبه که به دلیل آتشی که به جانم انداختی بخاطر بی مهری‌هات، من بسوزم یا آتش بگیرم؟ من اینقدر از درون آتش گرفتم که آتش آسیبی به من نمیزنه. پس علامت سوال درست هست.

مخاطب مصرع، معشوق است و نه شخصی دیگه‌. "بسوزم" اول به آتش و سوختن برمیگرده و "بر آتشم نشانی" کنایه از آتش درون حاصل از بی‌مهری معشوق (عاشقی که وجودش کلاً آتش گرفته) و مطمئناً آتش، آتش را نمی‌سوزاند.

سام در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۹:

در پایان این مقوله از آنجایی که اکثر محقّقین و حافظ شناسان محترم درباره ی طول مدّت تبعید حافظ به یزد دارای وحدت نظر نبوده و بعضاً در این باره با عبارت (حافظ سفر کوتاهی هم به یزد و اصفهان کرده) یاد می کنند نظر خوانندگان محترم را به این قطعه زیر و مفاد بیت دوم آن جلب می نماید:

حافظ در این قطعه که پس از بازگشت از یزد به شیراز سروده با زبانی ساده از زبان دوستی شرح می دهد که این دوست به من پیغام فرستاد که بعد از دوسال دوری از وطن حال که بخت با تو یاری کرده و به شیراز برگشته ای چرا در خانه خواجه … بست نشسته و آفتابی نمی شوی؟

پر واضح است که این اشاره دو سال به همان مسافرت تبعیدی او به یزد بوده و شاعر در ضمن شمّه ای از وضع مالی و معیشت پس از سفر خود را نیز بیان کرده و معلوم می دارد که این شاعر آزاده در بیشتر ایام زندگانی دچار تنگدستی و مشکلات مادی بوده است.

دکتر حافظ رهنورد در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:

در مورد این غزل زیبای خواجه می‌توان گفت که کلمات

 

دیده=چشم

 

دل= کان مهر و محبت

 

آب دیده=اشک

 

روی=چهره

 

بالاترین بسامد را دارند

 

در سه بیت از هفت بیت موضوع اشک است

 

در بیت نخست که هر دو مصراع از اشک سخن می‌گویند؛ آن هم اشک خونین

 

نکته‌ی دوم ترکیب ماه مهربرور است. یکی از معانی این ترکیب ماهی‌ست که خورشید را پرورش داده؛ در صورتی‌که همگان می‌دانیم که ماه از خورشید هویت و نور می‌گیرد. به کار بردن چنین ترکیبی با معنا در مصراع ششم، تنها از هنرمندی چون حافظ برمی‌آید.

ابوالفضل قربانیان در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:

بسیاری از ابیات حذف شده و مصراع دوم بیت ۸ و ۹ جابجا درج شده است. 

برمک در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸:

بفریفت این زمان چو آهرمنش

تا همچو موم نرم کند آهنش

بر روی بی‌خرد نبود شرم و آب

پرهیز کن مگرد به پیرامنش

از تن به تیغ تیز جدا کرده به

آن سر که باک نیستش از سرزنش

چون مرد شوربخت شد و روز کور

خشکی و درد سر کند از روغنش

هر چ او گران بخرد ارزان شود

در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش

 

 

چون تنگ سخت کرد برو روزگار

جامهٔ فراخ تنگ شود بر تنش

آویخته است زهرش در نوش او

آمیخته است تیره‌ش با روشنش

آگه منم ز خوی بد او ازانک

کس نازمود هرگز بیش از منش

دست از دروغ زن بکش و نان مخور

با کرویا و زیره و آویشنش





افسانه چراغی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:

هر لحظه کشی ز صف عشاق چندان که به دست چپ شماری

با دست چپ شمردن کنایه از تعداد زیاد است؛ در قدیم برای حساب یکان و دهگان از انگشتان دست راست استفاده می‌کردند و صدگان و هزارگان را با دست چپ می‌شمردند.

افسانه چراغی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید ...

دُهُل به زیر گلیم زدن کنایه از پنهان کردن کاری که بغایت آشکار است؛ یعنی پنهان کردنی نیست.

محسن عبدی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

می‌روم با خاک جان سوخته ز آتش جانم جهانی سوخته

جانی سوخته، درست است.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳
                         
زین دمِ عیسی ، که هر ساعت سحر می‌آورد
عالمی بر خفته ، سر از خاک بر می‌آورد

هر زمان ابر از هوا ، نزلی دگر می‌افکند
هر نفس باغ از صبا ، زیبی دگر می‌آورد

ابرِ تر دامن ، برای خشک مغزانِ چمن
از بهشتِ عدن ، مرواریدِ تر می‌آورد

هر کجا در زیرِ خاکِ تیره ، گنجی روشن است
دست ابرَش ، پای کوبان باز بر می‌آورد

طعمِ شیر و شکَّر آید ، از لبِ طفلانِ باغ
زانکه آب از ابر ، شیرِ چون شکَر می‌آورد

با نسیمِ صبح ، گویی رازِ غیبی در میانست
کز ضمیرِ آهوانِ چین ، خبر می‌آورد

غنچه ، چون رزقِ خود از بالا طلب دارد ، چو ابر
از برایِ آن ، دهان بالایِ سر می‌آورد

گر ز بی برگی ، درونِ غنچه خون می‌خورد ، گل
هر دم از پرده برون ، برگی دگر می‌آورد

مُشک را ، چون بوی نقصان می‌پذیرد ، از جگر
گل چگونه ، بویِ مُشکین از جگر می‌آورد

گل چو می‌داند ، که عمری سرسری دارد ، چو برق
زندگانی ، بر سرِ آتش به سر می‌آورد

نرگسِ سیمین ، چو پُر مِی ، جامِ زرّین می‌کَشد
سر گِرانی ، هر دمَش از پای در می‌آورد

لاجرم ، از بس که مِی‌ خورده است ، آن مخمور چشم
چشمِ خواب آلودِ  پُر خوابِ سحر می‌آورد

یا صبایِ تند ، گویی سیم و زر را می‌زند
زین قِبَل ، در دستِ سیمین ، جامِ زر می‌آورد

تا که در باغِ سخن ، عطّار شد طاووسِ عشق
در سخن ، خورشید را در زیرِ پَر می‌آورد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

تا که در باغ سخن ، عطار شد طاووس عشق

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

زین قِبَل ، در دست سیمین جام زر می‌آورد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

لاجرم از بس که مِی‌ خورده است آن مخمور چشم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

غنچه ، چون  رزقِ خود از بالا طلب دارد ، چو ابر

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

با نسیم صبح گویی راز غیبی در میانست

امیر روشن در ‫۲۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵:

Absolute cinema

۱
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۵۶۲۲