گنجور

حاشیه‌ها

امیرحسین صباغی در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۹:

چقدر ضعیف! بعیده از خود مولانا باشه.

ایلیا ۱۴۰۴ در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

بیت دوم
نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی/ که بلند از نظر مردم کوته‌بین است:

دارد می‌گوید: بلندی او به مقام و منزلتش است، نه بلندی ظاهری و صوری. بلندی ظاهر معیار مردم تنگ‌نظر است. 

به عبارت دیگر: درست است که از نظر ظاهری قدبلند و زیباست، اما زیبایی‌ و شکوهش محدود به ظاهر نیست، منزلتش هم والاست. 

یا می خواهد بگوید:‌ قامتش متناسب و متعادل با باقی اندام اوست. آنگونه نیست که بلندی‌ قامتش در ذوق بزند و بتوانی معلومش کنی. اما مردم کوتاه‌بین فقط بلندی قامتش را می‌بینند، و به تناسب اندامش با قامتش توجه ندارند، و می‌گویند زیادی قدبلند است!
  

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند/ خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است/ چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی/ تا خلایق همه گویند که حورالعین است:
 

این دوبیت به هم متصلند. یعنی  الآن که بهار است و چمنزار صحرا چون بهشت شده، و مردم در آنجا جمعند،‌ تو هم، که حورالعینی، دیگر باید بیرون بیایی و رخ بنمایی.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

عشق تو ، خود عالمی ست ، عقل در آن نمی‌رسد

ali solgi در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۲:

گفتم عشق راشبی راشبی راست بگوتوکیستی گفت حیات باقیم عمرخوش مکررم  گفت زندگی باقی مانده خداوند هستم 

افسانه چراغی در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۶ - مبداء و معاد:

حافظ هم می‌گوید:

حدیث از مطرب و می گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت، این معمّا را

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:

وز هرچه نقدِ عالمِ عرفانست ، از هزار

محسن جهان در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴:

همانگونه که در آیات بسیاری از قرآن در پرهیز از دنیاگرایی آمده است مانند:
در سوره‏ النازعات آیه مبارکه ۳۸؛
"فامّا من طغی و آثرا الحیوة الدنیا فانّ الجحیم هی المأوی‏":((و اما آنکس که سرکشی کرد و زندگانی این دنیا را برگزید، بی‏گمان دوزخ محل او باشد))، عارف عالیقدر در رباعی فوق می‌فرماید:
هیچگاه طالب این دنیای پست و فانی مباش، و برای کم و زیاد آن اندوهگین مشو. و چنانچه خواهان  رسیدن به بارگاه الهی هستی مبادا از مسیر او منحرف شوی.

محمد حکیمی در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۶ در پاسخ به ساسان فرخزاد دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹:

یک جرعه می کهن ز ملکی نو به

وز هرچه نه می طریق بیرون شو بهpause_circle_filledlock

در دست به از تخت فریدون صد بار

خشت سر خم ز ملک کیخسرو به

فرزاد در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۳ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

من کاملا باشما موافقم

سالک کسی است که از پیر پیروی می‌کند و بنابراین اگر پیرمغان بهش بگه که سجاده‌ات را با می‌شستشو بده باید شستو دهد چرا که از راه و رسم منزل‌ها بی‌خبر است

سالک رهروی راه حقیقت است و باید به پیر مغان اقتدا کند

 

وقتی نص چنین صریح است چرا باید به تفسیر روی بیاوریم

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر باشد ز راه و رسم منزل‌ها

برگ بی برگی در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۰ در پاسخ به باب 🪰 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

درود دوباره ، بنظر می‌رسد گم شدن در بیابانِ فنا بدلیلِ قدر ندانستنِ وقتِ صلح  باشد، یا بعبارتی جنگ وقتی اتفاق می افتد که فرصت های پیشنهادی صلح از دست بروند. در باره‌ی ابیاتِ مورد نظرتان به گمانم پس‌از آن کرشمه است که حافظ به آن نیرو و قدرت دست می یابد و امید که در میانه‌ی کاری که هستم فرصتی دست دهد تا شرحی بر آن نگارم. با قدردانی از لطفِ شما

ali solgi در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲:

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد

برگیر و دهل می‌زن کآن ماه پدید آمد

 

عید آمد ای مجنون! غلغل شنو از گردون

کآن معتمد سدره از عرش مجید آمد

 

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان

کآن قیصر مه‌رویان زان قصر مشید آمد

 

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی

کآن خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد

 

زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش

تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد

 

عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما

بر عید زنیم این دم کآن خوان و ثرید آمد

 

زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد

زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد

 

برخیز به میدان رو در حلقهٔ رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

امام صادق فرمود عیدماشیعان زمانی است که فرزندم مهدی بیاید واین غزل مولانا همه اش در مورد یک معشوق نازنین میباشد حالا این معشوق میاید چه بریک نفر چه یک جمعیت یایک امت یاکل جهان در هرصورت معشوق یالیلی بر مجنون وارد میشود تاباهم ملاقات کنند ان شاالله برمحمد وال محمد صلوات وتعجیل در فرج اقاامام عصر (عج) 

غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد

 

من بندهٔ آن شرقم در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

 

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد

 

 

 

برگ بی برگی در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۶ در پاسخ به باب 🪰 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

درود، بسیار عالی و سعیتان مشکور،‌ بله حتماََ به دیده‌ی منت، اما عناوین موجبِ وهم می شوند که به گمانم بهتر است از آن پرهیز کنیم، با تشکر

مهدی نظریان در ‫۲۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹:

به نظر من مفهوم رباعی اینست که انسان برای درک چیستی و ماهیت جهان هستی و هر پدیده یک دیگر باید خرد را ابزار شناخت قرار دهد،و خیام اجرام این کیهان را باعث تولد خردمندان میداند ،البته در مفهومی دیگر منظور می‌تواند صورتهای فلکی باشد که در قدیم برای جهت یابی استفاده میشده،در بیت دوم منظور از مدیران کسانیست که فکر میکنند از قبل جواب همه ی سوالات را دارند(از کجا آماده ایم و به کجا میرویم و....) خیام اینها را سرگردان میداند،چنانکه در رباعی مشهور (گروهی معتقدند در مذهب و دین......) نیز اشاره میکند که راه راه مذهب و عرفان نیست بلکه راه خرد است که درک ما را از هستی بهتر میکند،الان هم که معلوم است دانش فیزیک و فلسفه و... چطور ما را از جهالت های گذشته نجات داده،خرد هم که در تمام اشعار شاعران ما موج میزند.

سینا شفیع زاده در ‫۲۹ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

هر بار این شعر رو خوندم ، با خودم گفتم  در مصرع دوم  بیت دوم سعدی  کم مایه گذاشته . چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد ، .. خواننده به اینجا که میرسه توقع داره حالا شاعر دنیا رو زیر و رو کنه یا هستی رو به آتیش بکشه . اما خیلی راحت میگه: تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم.  خیلی خیلی کمه .. حالا در یه غزل دیگه میگه: چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری ،،، بر آرم از دلم آهی بسوزد هفت دریا را ...   خب این خوبه .. 

حالا با کمی تغییر از خود سعدی وام بگیریم برای مصرع دوم بیت دوم این غزل 

چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق اوفتد 

بسوزم هفت دریا را به آهی از بن جانم 

بهزاد رستمی در ‫۲۹ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲:

اولین بارم بود که میرفتم شیراز، قبلا با خودم گفته بودم حتما حداقل یک بار تو عمرم رو برای زیارت حافظ به شیراز سفر میکنم، اولین جایی هم که موقع رسیدن رفتم، حافظیه بود برای زیارت حافظ عزیزم، قبل از اینکه وارد حیاط بشم با همین سایت گنجور به دیوان حافظ تفأل زدم و این غزل اومد، اشکم در اومد از این خوشامدگوییِ حافظ.

۱
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۵۶۴۲