بخش ۱۲ - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری
چنین گوید از نامهٔ باستان
ز گفتار آن دانشی راستان
که آگاهی آمد به آباد بوم
بنزد جهاندار کسری ز روم
که تو زنده بادی که قیصر بمرد
زمان و زمین دیگری را سپرد
پراندیشه شد جان کسری ز مرگ
شد آن لعل رخساره چون زرد برگ
گزین کرد ز ایران فرستادهای
جهاندیده و راد آزادهای
فرستاد نزدیک فرزند اوی
برشاخ سبز برومند اوی
سخن گفت با او به چربی بسی
کزین بد رهایی نیابد کسی
یکی نامه بنوشت با سوگ و درد
پر از آب دیده دو رخساره زرد
که یزدان تو را زندگانی دهاد
همت خوبی و کامرانی دهاد
نزاید جز از مرگ را جانور
سرای سپنجست و ما بر گذر
اگر تاج ساییم و گر خود و ترگ
رهایی نیابیم از چنگ مرگ
چه قیصر چه خاقان چو آید زمان
بخاک اندر آید سرش بیگمان
ز قیصر تو را مزد بسیار باد
مسیحا روان تو را یار باد
شنیدم که بر نامور تخت اوی
نشستی بیاراستی بخت اوی
ز ما هرچ باید ز نیرو بخواه
ز اسب و سلیح و ز گنج و سپاه
فرستاده از پیش کسری برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
چو آمد بدرگه گشادند راه
فرستاده آمد بر تخت و گاه
چو قیصر نگه کرد وعنوان بدید
ز بیشی کسری دلش بردمید
جوان نیز بد مهتر نونشست
فرستاده را نیز نبسود دست
بپرسید ناکام پرسیدنی
نگه کردنی سست و کژ دیدنی
یکی جای دورش فرود آورید
بدان نامه پادشا ننگرید
یکی هفته هرکش که بد رای زن
به نزدیک قیصر شدند انجمن
سرانجام گفتند ما کهتریم
ز فرمان شاه جهان نگذریم
سزا خود ز کسری چنین نامه بود
نه برکام بایست بدکامه بود
که امروز قیصر جوانست و نو
به گوهر بدین مرزها پیشرو
یک امسال با مرد برنا مکاو
به عنوان بیشی و با باژ و ساو
بهرپایمردی و خودکامهای
نبشتند بر ناسزا نامهای
بعنوان ز قیصر سرافراز روم
جهان سر به سر هرچ جز روم شوم
فرستادهٔ شاه ایران رسید
بگوید ز بازار ما هرچ دید
از اندوه و شادی سخن هرچ گفت
غم و شادمانی نباید نهفت
بشد قیصر و تازه شد قیصری
که سر بر فرازد ز هرمهتری
ندارد ز شاهان کسی را بکس
چه کهتر بود شاه فریادرس
چو قرطاس رومی بیاراستند
بدربر فرستاده را خواستند
چوبشنید دانا که شد رای راست
بیامد بدر پاسخ نامه خواست
ورا ناسزا خلعتی ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
بدو گفت قیصر نه من چاکرم
نه از چین و هیتالیان کمترم
ز مهتر سبک داشتن ناسزاست
وگر شاه تو بر جهان پادشاست
بزرگ آنک او را بسی دشمنست
مرا دشمن و دوست بردامنست
چه داری بزرگی تو از من دریغ
همی آفتاب اندر آری بمیغ
نه از تابش او همی کم شود
وگر خون چکاند برو نم شود
چو کار آیدم شهریارم تویی
همان از پدر یادگارم تویی
سخن هرچ دیدی بخوبی بگوی
وزین پاسخ نامه زشتی مجوی
تنش را بخلعت بیاراستند
ز در بارهٔ مرزبان خواستند
فرستاده برگشت و آمد دمان
به منزل زمانی نجستی زمان
بیامد به نزدیک کسری رسید
بگفت آن کجا رفت و دید و شنید
ز گفتار او تنگدل گشت شاه
بدو گفت برخوردی از رنج راه
شنیدم که هرکو هوا پرورد
بفرجام کردار کیفر برد
گر از دوست دشمن نداند همی
چنین راز دل بر تو خواند همی
گماند که ما را همو دوست نیست
اگر چند او را پی و پوست نیست
کنون نیز یک تن ز رومی نژاد
نمانم که باشد ازان تخت شاد
همی سر فرازد که من قیصرم
گر از نامداران یکی مهترم
کنم زین سپس روم را نام شوم
برانگیزم آتش ز آباد بوم
به یزدان پاک و بخورشید و ماه
به آذر گشسب و بتخت و کلاه
که کز هرچ در پادشاهی اوست
ز گنج کهن پرکند گاو پوست
نساید سرتیغ ما رانیام
حلال جهان باد بر من حرام
بفرمود تا بر درش کرنای
دمیدند با سنج و هندی درای
همه کوس بر کوههٔ ژنده پیل
ببستند و شد روی گیتی چونیل
سپاهی گذشت از مداین به دشت
که دریای سبز اندرو خیره گشت
ز نالیدن بوق و رنگ درفش
ز جوش سواران زرینه کفش
ستاره توگفتی به آب اندرست
سپهر روان هم بخواب اندرست
چوآگاهی آمد بقیصر ز شاه
که پرخشم ز ایوان بشد با سپاه
بیامد ز عموریه تا حلب
جهان کرد پر جنگ و جوش و جلب
سواران رومی چو سیصد هزار
حلب را گرفتند یکسر حصار
سپاه اندر آمد ز هرسو به جنگ
نبد جنگشانرا فراوان درنگ
بیاراست بر هر دری منجنیق
ز گردان روم آنکه بد جاثلیق
حصار سقیلان بپرداختند
کزان سو همیتاختن ساختند
حلب شد بکردار دریای خون
به زنهار شد لشکر باطرون
بدو هفته از رومیان سی هزار
گرفتند و آمد بر شهریار
بیاندازه کشتند ز ایشان بتیر
به رزم اندرون چند شد دستگیر
به پیش سپه کندهای ساختند
بشبگیر آب اندر انداختند
بکنده ببستند برشاه راه
فروماند از جنگ شاه و سپاه
برآمد برین روزگاری دراز
بسیم و زر آمد سپه را نیاز
سپهدار روزیدهان را بخواند
وزان جنگ چندی سخنها براند
که این کار با رنج بسیار گشت
به آب و به کنده نشاید گذشت
سپه را درم باید و دستگاه
همان اسب وخفتان و رومی کلاه
سوی گنج رفتند روزیدهان
دبیران و گنجور شاه جهان
از اندازه لشکر شهریار
کم آمد درم تنگ سیصد هزار
بیامد برشاه موبد چوگرد
به گنج آنچ بود از درم یاد کرد
دژم کرد شاه اندران کار چهر
بفرمود تا رفت بوزرجمهر
بدو گفت گر گنج شاهی تهی
چه باید مرا تخت شاهنشهی
بروهم کنون ساروان را بخواه
هیونان بختی برافگن به راه
صد از گنج مازندران بارکن
وزو بیشتر بار دینار کن
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه با دانش و داد و مهر
سوی گنج ایران درازست راه
تهی دست و بیکار باشد سپاه
بدین شهرها گرد ماهرکسست
کسی کو درم بیش دارد بدست
ز بازارگان و ز دهقان درم
اگر وام خواهی نگردد دژم
بدین کار شد شاه همداستان
که دانای ایران بزد داستان
فرستادهای جست بوزرجمهر
خردمند و شادان دل و خوب چهر
بدو گفت ز ایدر سه اسبه برو
گزین کن یکی نامبردار گو
ز بازارگان و ز دهقان شهر
کسی را کجا باشد از نام بهر
ز بهر سپه این درم فام خواه
بزودی بفرماید از گنج شاه
بیامد فرستادهٔ خوش منش
جوان وخردمندی و نیکوکنش
پیمبر باندیشه باریک بود
بیامد بشهری که نزدیک بود
درم خواست فام از پی شهریار
برو انجمن شد بسی مایه دار
یکی کفشگر بود و موزه فروش
به گفتار او تیز بگشاد گوش
درم چند باید بدو گفت مرد
دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت کای پرخرد مایه دار
چهل من درم هرمنی صدهزار
بدو کفشگر گفت من این دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
بیاورد قپان و سنگ و درم
نبد هیچ دفتر به کار و قلم
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده زان کار پردخته شد
بدو کفشگر گفت کای خوب چهر
به رنجی بگویی به بوزرجمهر
که اندر زمانه مرا کودکیست
که بازار او بر دلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارد بفرهنگیان
که دارد سرمایه و هنگ آن
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج
بیامد بر مرد دانا به شب
وزان کفشگر نیز بگشاد لب
برشاه شد شاد بوزرجمهر
بران خواسته شاه بگشاد چهر
چنین گفتن زان پس که یزدان سپاس
مبادم مگر پاک و یزدان شناس
که در پادشاهی یکی موزه دوز
برین گونه شادست و گیتی فروز
که چندین درم ساخته باشدش
مبادا که بیداد بخراشدش
نگر تا چه دارد کنون آرزوی
بماناد بر ما همین راه و خوی
چو فامش بتوزی درم صدهزار
بده تا بماند ز ما یادگار
بدان زیردستان دلاور شدند
جهانجوی با تخت وافسر شدند
مبادا که بیدادگر شهریار
بود شاد برتخت و به روزگار
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد بمن بنده گوش
فرستاده گوید که این مرد گفت
که شاه جهان با خرد باد جفت
یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر
ز یزدان بخواهم همی جان شاه
که جاوید باد این سزاوار گاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
چرا دیو چشم تو را تیره کرد
برو همچنان بازگردان شتر
مبادا کزو سیم خواهیم و در
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و بادانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند بتخت
دبیری ببایدش پیروزبخت
هنر باید از مرد موزه فروش
بدین کار دیگر تو با من مکوش
بدست خردمند و مرد نژاد
نماند به جز حسرت وسرد باد
شود پیش او خوار مردم شناس
چوپاسخ دهد زو پذیرد سپاس
بما بر پس از مرگ نفرین بود
چوآیین این روزگار این بود
نخواهیم روزی جز از گنج داد
درم زو مخواه و مکن هیچ یاد
هم اکنون شتر بازگردان به راه
درم خواه وز موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم
دل کفشگر گشت پر درد و غم
شب آمد غمی شد ز گفتار شاه
خروش جرس خاست از بارگاه
طلایه پراگنده بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت
ز ماهی چو بنمود خورشید تاج
برافگند خلعت زمین را ز عاج
طلایه چو گشت از لب کنده باز
بیامد بر شاه گردن فراز
که پیغمبر قیصر آمد بشاه
پر از درد و پوزش کنان از گناه
فرستاده آمد همانگه دوان
نیایش کنان پیش نوشین روان
چو رومی سر تاج کسری بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
به دل گفت کینت سزاوار گاه
بشاهی ومردی وچندین سپاه
وزان فیلسوفان رومی چهل
زبان برگشادند پر باد دل
ز دینار با هرکسی سی هزار
نثار آوریده بر شهریار
چو دیدند رنگ رخ شهریار
برفتند لرزان و پیچان چومار
شهنشاه چون دید بنواختشان
به آیین یکی جایگه ساختشان
چنین گفت گوینده پیشرو
که ای شاه قیصر جوانست و نو
پدر مرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان
همه سر به سر باژدار توایم
پرستار و در زینهار توایم
تو را روم ایران و ایران چو روم
جدایی چرا باید این مرز و بوم
خرد در زمانه شهنشاه راست
وزو داشت قیصر همیپشت راست
چه خاقان چینی چه در هند شاه
یکایک پرستند این تاج و گاه
اگر کودکی نارسیده بجای
سخن گفت بیدانش و رهنمای
ندارد شهنشاه ازو کین و درد
که شادست ازو گنبد لاژورد
همان باژ روم آنچ بود از نخست
سپاریم و عهدی بتازه درست
بخندید نوشین روان زان سخن
که مرد فرستاده افگند بن
بدو گفت اگر نامور کودکست
خرد با سخن نزد او اندکست
چه قیصر چه آن بی خرد رهنمون
ز دانش روان را گرفته زبون
همه هوشمندان اسکندری
گرفتند پیروزی و برتری
کسی کو بگردد ز پیمان ما
بپیچید دل از رای و فرمان ما
از آباد بومش بر آریم خاک
زگنج و ز لشکر نداریم باک
فرستادگان خاک دادند بوس
چنانچون بود مردم چابلوس
که ای شاه پیروز برترمنش
ز کار گذشته مکن سرزنش
همه سر به سر خاک رنج توایم
همه پاسبانان گنج توایم
چوخشنود گردد ز ما شهریار
نباشیم ناکام و بد روزگار
ز رنجی که ایدر شهنشاه برد
همه رومیان آن ندارند خرد
ز دینار پرکرده ده چرم گاو
به گنج آوریم از درباژ وساو
بکمی وبیشیش فرمان رواست
پذیرد ز ما گرچه آن ناسزاست
چنین داد پاسخ که ازکار گنج
سزاوار دستور باشد به رنج
همه رومیان پیش موبد شدند
خروشان و با اختر بد شدند
فراوان ز هر در سخن راندند
همه راز قیصر برو راندند
ز دینار گفتند وز گاو پوست
ز کاری که آرام روم اندروست
چنین گفت موبد اگر زر دهید
ز دیبا چه مایه بران سرنهید
بهنگام برگشتن شهریار
ز دیبای زربفت باید هزار
که خلعت بود شاه را هر زمان
چه با کهتران و چه با مهتران
برین برنهادند و گشتند باز
همه پاک بردند پیشش نماز
ببد شاه چندی بران رزمگاه
چوآسوده شد شهریار و سپاه
ز لشکر یکی مرد بگزید گرد
که داند شمار نبشت و سترد
سپاهی بدو داد تا باژ روم
ستاند سپارد به آباد بوم
وز آنجا بیامد سوی طیسفون
سپاهی پس پشت و پیش اندرون
همه یکسر آباد از سیم و زر
به زرین ستام و به زرین کمر
ز بس پرنیانی درفش سران
تو گفتی هوا شد همه پرنیان
در و دشت گفتی که زرین شدست
کمرها ز گوهر چو پروین شدست
چو نزدیک شهر اندر آمد ز راه
پذیره شدندش فراوان سپاه
همه پیش کسری پیاده شدند
کمر بسته و دل گشاده شدند
هر آنکس که پیمود با شاه راه
پیاده بشد تا در بارگاه
همه مهتران خواندند آفرین
بران شاه بیدار باداد ودین
چو تنگ اندر آمد به جای نشست
بهرمهتری شاه بنمود دست
سرآمد سخن گفتن موزه دوز
ز ماه محرم گذشته سه روز
جهانجوی دهقان آموزگار
چه گفت اندرین گردش روزگار
که روزی فرازست و روزی نشیب
گهی با خرامیم و گه با نهیب
سرانجام بستر بود تیره خاک
یکی را فراز و یکی را مغاک
نشانی نداریم ازان رفتهگان
که بیدار و شادند اگر خفته گان
بدان گیتی ار چندشان برگ نیست
همان به که آویزش مرگ نیست
اگر صد بود سال اگر بیست و پنج
یکی شد چو یاد آید از روز رنج
چه آنکس که گوید خرامست وناز
چه گوید که دردست و رنج و نیاز
کسی را ندیدم بمرگ آرزوی
نه بی راه و از مردم نیکخوی
چه دینی چه اهریمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست
چوسالت شد ای پیر برشست و یک
میو جام وآرام شد بینمک
نبندد دل اندر سپنجی سرای
خرد یافته مردم پاکرای
بگاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد بدی
فسرده تن اندر میان گناه
روان سوی فردوس گم کرده راه
ز یاران بسی ماند و چندی گذشت
تو با جام همراه مانده به دشت
زمان خواهم ازکرد گار زمان
که چندی بماند دلم شادمان
که این داستانها و چندین سخن
گذشته برو سال و گشته کهن
ز هنگام کی شاه تا یزدگرد
ز لفظ من آمد پراگنده گرد
بپیوندم و باغ بیخو کنم
سخنهای شاهنشهان نو کنم
هماناکه دل را ندارم به رنج
اگر بگذرم زین سرای سپنج
چه گوید کنون مرد روشن روان
ز رای جهاندار نوشین روان
چوسال اندر آمد بهفتاد و چار
پراندیشهٔ مرگ شد شهریار
جهان راهمی کدخدایی بجست
که پیراهن داد پوشد نخست
دگر کو بدرویش بر مهربان
بود راد و بیرنج روشنروان
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد وبینادل وشاه فش
بمردی و فرهنگ و پرهیز و رای
جوانان با دانش و دلگشای
از ایشان خردمند و مهتر بسال
گرانمایه هرمزد بد بیهمال
سر افراز و بادانش و خوب چهر
بر آزادگان بر بگسترده مهر
بفرمود کسری به کارآگهان
که جویند راز وی اندر نهان
نگه داشتندی به روز و به شب
اگر داستان را گشادی دو لب
ز کاری که کردی بدی با بهی
رسیدی بشاه جهان آگهی
به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت
که رازی همیداشتم در نهفت
ز هفتاد چون سالیان درگذشت
سر و موی مشکین چو کافور گشت
چومن بگذرم زین سپنجی سرای
جهان رابباید یکی کدخدای
که بخشایش آرد به درویش بر
به بیگانه و مردم خویش بر
ببخشد بپرهیزد از مهر گنج
نبندد دل اندر سرای سپنج
سپاسم ز یزدان که فرزند هست
خردمند و دانا و ایزد پرست
وز ایشان بهرمزد یازان ترم
برای و بهوشش فرازان ترم
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی در دلش کاستی
کنون موبدان و ردان را بخواه
کسی کو کند سوی دانش نگاه
بخوانیدش و آزمایش کنید
هنر بر هنر بر فزایش کنید
شدند اندران موبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن
جهانجوی هرمزد را خواندند
بر نامدارنش بنشاندند
نخستین سخن گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
چه دانی کزو جان پاک و خرد
شود روشن وکالبد برخورد
چنین داد پاسخ که دانش به است
که داننده برمهتران بر مه است
بدانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد دست اهریمنی
دگر بردباری و بخشایشست
که تن را بدو نام و آرایشست
بپرسید کز نیکوی سودمند
بگو ازچه گردد چو گردد بلند
چنین داد پاسخ که آنک از نخست
بنیک و بد آزرم هرکس بجست
بکوشید تا بردل هرکسی
ازو رنج بردن نباشد بسی
چنین داد پاسخ که هرکس که داد
بداد از تن خود همو بود شاد
نگه کرد پرسنده بوزرجمهر
بدان پاکدل مهتر خوب چهر
بدو گفت کز گفتنی هرچ هست
بگویم تو بشمر یکایک بدست
سراسر همه پرسشم یادگیر
به پاسخ همه داد بنیاد گیر
سخن را مگردان پس و پیش هیچ
جوانمردی وداد دادن بسیچ
اگر یادگیری چنین بیگمان
گشادست برتو در آسمان
که چندین به گفتار بشتافتم
ز پرسنده پاسخ فزون یافتم
جهاندار آموزگار تو باد
خرد جوشن و بخت یار تو باد
کنون هرچ دانم بپرسم ز داد
توپاسخ گزار آنچ آیدت یاد
ز فرزند کو بر پدر ارجمند
کدامست شایسته و بیگزند
ببخشایش دل سزاوار کیست
که بر درد او بر بباید گریست
ز کردار نیکی پشیمان کراست
که دل بر پشیمانی او گواست
سزاکیست کو را نکوهش کنیم
ز کردار او چون پژوهش کنیم
ز گیتی کجا بهتر آید گریز
که خیزد از آرام او رستخیز
بدین روزگار از چه باشیم شاد
گذشته چه بهتر که گیریم یاد
زمانه که او را بباید ستود
کدامست وما از چه داریم سود
گرانمایهتر کیست از دوستان
کز آواز او دل شود بوستان
کرا بیشتر دوست اندر جهان
که یابد بدو آشکار ونهان
همان نیز دشمن کرا بیشتر
که باشد برو بر بداندیشتر
سزاوار آرام بودن کجاست
که دارد جهاندار ازو پشت راست
ز گیتی زیانکارتر کارچیست
که بر کرده خود بباید گریست
ز چیزی که مردم همیپرورد
چه چیزیست کان زودتر بگذرد
ستمکاره کش نزد اوشرم نیست
کدامست کش مهر وآزرم نیست
تباهی بگیتی ز گفتار کیست
دل دوستانرا پر آزار کیست
چه چیزیست کان ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد
بیک روز تا شب برآمد ز کوه
ز گفتار دانا نیامد ستوه
چو هنگام شمع آمد از تیرگی
سرمهتران تیره از خیرگی
ز گفتار ایشان غمی گشت شاه
همیکرد خامش بپاسخ نگاه
گرانمایه هرمزد برپای خاست
یکی آفرین کرد بر شاه راست
که از شاه گیتی مبادا تهی
همیباد بر تخت شاهنشهی
مبادا که بیتو ببینیم تاج
گر آیین شاهی وگر تخت عاج
به پوزش جهان پیش تو خاک باد
گزند تو را چرخ تریاک باد
سخن هرچ او گفت پاسخ دهم
بدین آرزو رای فرخ نهم
ز فرزند پرسید دانا سخن
وزو بایدم پاسخ افگند بن
به فرزند باشد پدر شاددل
ز غمها بدو دارد آزاد دل
اگر مهربان باشد او بر پدر
به نیکی گراینده و دادگر
دگر آنک بر جای بخشایست
برو چشم را جای پالایشست
بزرگی که بختش پراگنده گشت
به پیش یکی ناسزا بنده گشت
ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسایی برو پادشاست
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس
هران کس که نیکی فرامش کند
خرد رابکوشد که بیهش کند
دگر گفت ازآرام راه گریز
گرفتن کجا خوبتر از ستیز
به شهری که بیداد شد پادشا
ندارد خردمند بودن روا
ز بیدادگر شاه باید گریز
کزن خیزد اندر جهان رستخیز
چه گوید که دانی که شادی بدوست
برادر بود با دلارام دوست
دگر آنک پرسد ز کار زمان
زمانی کزو گم شود بدگمان
روا باشد ار چند بستایدش
هم اندر ستایش بیفزایدش
دگر آنک پرسید ازمرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست
توانگر بود چادر او بپوش
چو درویش باشد تو با او بکوش
کسی کو فروتنتر و رادتر
دل دوستانش بدو شادتر
دگر آنک پرسد که دشمن کراست
کزو دل همیشه بدرد و بلاست
چوگستاخ باشد زبانش ببد
ز گفتار او دشمن آید سزد
دگر آنک پرسید دشوار چیست
بیآزار را دل پر آواز کیست
چو بد بود وبد ساز با وی نشست
یکی زندگانی بود چون کبست
دگر آنک گوید گوا کیست راست
که جان وخرد برگوا برگواست
به از آزمایش ندیدم گوا
گوای سخنگوی و فرمانروا
زیانکارتر کار گفتی که چیست
که فرجام ازان بد بباید گریست
چوچیره شود بر دلت بر هوا
هوا بگذرد همچو باد هوا
پشیمانی آرد بفرجام سود
گل آرزو را نشاید بسود
دگر آنک گوید که گردان ترست
که چون پای جویی بدستت سرست
چنین دوستی مرد نادان بود
سرشتش بد و رای گردان بود
دگر آنک گوید ستمکاره کیست
بریده دل ازشرم و بیچاره کیست
چوکژی کند مرد بیچاره خوان
چوبی شرمی آرد ستمکاره خوان
هرآنکس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکارهای خوانمش بیفروغ
تباهی که گفتی ز گفتار کیست
پرآزارتر درد آزار کیست
سخن چین و دو روی و بیکار مرد
دل هوشیاران کند پر ز درد
بپرسید دانا که عیب از چه بیش
که باشد پشیمان ز گفتار خویش
هرآنکس که راند سخن بر گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف
بگاهی که تنها بود در نهفت
پشیمان شود زان سخنها که گفت
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آرد آن لافهای کهن
خردمند و گر مردم بیهنر
کس از آفرنیش نیابد گذر
چنین بود تا بود دوران دهر
یکی زهر یابد یکی پای زهر
همه پرسش این بود و پاسخ همین
که برشاه باد از جهان آفرین
زبانها بفرمانش گوینده باد
دل راد او شاد و جوینده باد
شهنشاه کسری ازو خیره ماند
بسی آفرین کیانی بخواند
ز گفتار او انجمن شاد شد
دل شهریار از غم آزاد شد
نبشتند عهدی بفرمان شاه
که هرمزد را داد تخت و کلاه
چوقرطاس رومی شد از باد خشک
نهادند مهری بروبر ز مشک
به موبد سپردند پیش ردان
بزرگان و بیدار دل بخردان
جهان را نمایش چو کردار نیست
نهانش جز از رنج وتیمار نیست
اگر تاج داری اگر گرم و رنج
همان بگذری زین سرای سپنج
بپیوستم این عهد نوشین روان
به پیروزی شهریار جوان
یکی نامهٔ شهریاران بخوان
نگر تاکه باشد چو نوشین روان
برای و بداد و ببزم و به جنگ
چو روزش سرآمد نبودش درنگ
توای پیر فرتوت بیتوبه مرد
خرد گیر وز بزم و شادی بگرد
جهان تازه شد چون قدح یافتی
روانرا ز توبه تو برتافتی
چه گفت آن سراینده سالخورد
چو اندرز نوشین روان یاد کرد
سخنهای هرمزد چون شد ببن
یکی نو پی افگند موبد سخن
هم آواز شد رایزن با دبیر
نبشتند پس نامهای بر حریر
دلارای عهدی ز نوشین روان
به هرمزد ناسالخورده جوان
سرنامه از دادگر کرد یاد
دگر گفت کین پند پور قباد
بدان ای پسر کین جهان بیوفاست
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست
هرآنگه که باشی بدو شادتر
ز رنج زمانه دل آزادتر
همه شادمانی بمانی به جای
بباید شدن زین سپنجی سرای
چو اندیشه رفتن آمد فراز
برخشنده روز و شب دیریاز
بجستیم تاج کیی را سری
که بر هر سری باشد او افسری
خردمند شش بود ما را پسر
دل فروز و بخشنده و دادگر
تو را برگزیدم که مهتر بدی
خردمند و زیبای افسر بدی
بهشتاد بر بود پای قباد
که در پادشاهی مرا کرد یاد
کنون من رسیدم به هفتاد و چار
تو راکردم اندر جهان شهریار
جز آرام وخوبی نجستم برین
که باشد روان مرا آفرین
امیدم چنانست کز کردگار
نباشی جز از شاد و به روزگار
گر ایمن کنی مردمان را بداد
خود ایمن بخسبی و از داد شاد
به پاداش نیکی بیابی بهشت
بزرگ آنک او تخم نیکی بکشت
نگر تا نباشی به جز بردبار
که تندی نه خوب آید از شهریار
جهاندار وبیدار و فرهنگجوی
بماند همه ساله با آبروی
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد
چوگردی شود بخت را روی زرد
دل ومغز را دور دار از شتاب
خرد را شتاب اندرآرد به خواب
به نیکی گرای و به نیکی بکوش
بهرنیک و بد پند دانا نیوش
نباید که گردد بگرد تو بد
کزان بد تو را بی گمان بد رسد
همه پاک پوش و همه پاک خور
همه پندها یادگیر از پدر
ز یزدان گشای و به یزدان گرای
چو خواهی که باشد تو را رهنمای
جهان را چو آباد داری بداد
بود تخت آباد و دهر از تو شاد
چو نیکی نمایند پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکی کهن
خردمند را شاد و نزدیک دار
جهان بر بداندیش تاریک دار
بهرکار با مرد دانا سگال
به رنج تن از پادشاهی منال
چویابد خردمند نزد تو راه
بماند بتو تاج و تخت و کلاه
هرآنکس که باشد تو را زیردست
مفرمای در بینوایی نشست
بزرگان وآزادگان را بشهر
ز داد تو باید که یابند بهر
ز نیکی فرومایه را دور دار
به بیدادگر مرد مگذار کار
همه گوش ودل سوی درویش دار
همه کار او چون غم خویش دار
ور ایدونک دشمن شود دوستدار
تو در بوستان تخم نیکی بکار
چو از خویشتن نامور داد داد
جهان گشت ازو شاد و او از تو شاد
بر ارزانیان گنج بسته مدار
ببخشای بر مرد پرهیزکار
که گر پند ما را شوی کاربند
همیشه بماند کلاهت بلند
که نیکی دهش نیک خواه تو باد
همه نیکی اندر پناه تو باد
مبادت فراموش گفتار من
اگر دور مانی ز دیدار من
سرت سبز باد و دلت شادمان
تنت پاک و دور از بد بدگمان
همیشه خرد پاسبان تو باد
همه نیکی اندر گمان تو باد
چو من بگذرم زین جهان فراخ
برآورد باید یکی خوب کاخ
بجای کزو دور باشد گذر
نپرد بدو کرکس تیزپر
دری دور برچرخ ایوان بلند
ببالا برآورده چون ده کمند
نبشته برو بارگاه مرا
بزرگی و گنج و سپاه مرا
فراوان ز هر گونه افگندنی
هم از رنگ و بوی و پراگندنی
بکافور تن را توانگر کنید
زمشک از بر ترگم افسر کنید
ز دیبای زربفت پرمایه پنج
بیارید ناکار دیده ز گنج
بپوشید برما به رسم کیان
بر آیین نیکان ما در میان
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بر آویخته ازبر عاج تاج
همان هرچه زرین به پیش اندرست
اگر طاس و جامست اگر گوهرست
گلاب و می و زعفران جام بیست
ز مشک و ز کافور و عنبر دویست
نهاده ز دست چپ و دست راست
ز فرمان فزونی نباید نه کاست
ز خون کرد باید تهیگاه خشک
بدو اندر افگنده کافور و مشک
ازان پس برآرید درگاه را
نباید که بیند کسی شاه را
چو زین گونه بد کار آن بارگاه
نیابد بر ما کسی نیز راه
ز فرزند وز دودهٔ ارجمند
کسی کش ز مرگ من آید گزند
بیاساید از بزم و شادی دو ماه
که این باشد آیین پس از مرگ شاه
سزد گر هرآنکو بود پارسا
بگرید برین نامور پادشا
ز فرمان هرمزد برمگذرید
دم خویش بی رای او مشمرید
فراوان بران نامه هرکس گریست
پس از عهد یک سال دیگر بزیست
برفت و بماند این سخن یادگار
تو این یادگارش بزنهار دار
کنون زین سپس تاج هرمزد شاه
بیارایم و برنشانم بگاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به طور کلی درباره سرنوشت انسان و پادشاهی است. در ابتدا اشارهای به نامهای از کسری، پادشاه ایران، به قیصر روم وجود دارد که در آن به زوال و مرگ پادشاهان و ناگزیری مرگ انسانها اشاره شده است. کسری با اندوه و افسوس از مرگ قیصر قبلی، به فرزند او نامهای مینویسد و برایش آرزوی زندگی و کامیابی میکند.
سپس داستان به نبرد میان رومیان و ایرانیان میرسد که در آن قیصر رومی، با قدرت و روحیهای تازه، به مقابله با ایرانیان برمیخیزد. نبردهای خونینی در میگیرد و در نهایت، پیروزیها و شکستها میان دو طرف جا به جا میشود.
در ادامه به مسائلی مانند ثروت، قدرت و بزرگی اشاره میشود و اینکه انسانها در برابر تقدیر و سرنوشت خود powerless هستند. تعلیمات حکمتآمیز در مورد زندگی، مرگ، دوستی و دشمنی نیز در این متن گنجانده شده است که نیکوکاری و راستگویی را بر افکار و کردار انسانها حاکم میسازد.
در پایان، فردی به نام بوزرجمهر به عنوان یک شخص دانا و درستکار به تصویر کشیده میشود که به پادشاهی خوب مشاوره میدهد و از او میخواهد تا به آدمهای نیکو و درستکار توجه کند. این متن به بررسی تاریخ، هویت فرهنگی و فلسفی زندگی انسانها میپردازد.
هوش مصنوعی: این چنین میگوید از تاریخ که در آن سخنان دانشمندان راستگو آمده است.
هوش مصنوعی: آگاهی به سرزمین آباد رسید و به نزد پادشاهی کسری از روم آمد.
هوش مصنوعی: تو همچون نسیمی هستی که با مرگ قیصر، زمان و زمین به وضعیت جدیدی وارد شدهاند.
هوش مصنوعی: جان کسری از اندیشه و فکر درباره مرگ پر شده و آن رخساره زیبا و لعل مانندش به زردی برگها در آمده است.
هوش مصنوعی: از ایران کسی را انتخاب کردند که با تجربه و با افکار آزاد است.
هوش مصنوعی: او پیامی را به فرزندش فرستاد، پیامی که بر روی شاخهای سبز و تنومند قرار داشت.
هوش مصنوعی: با او خیلی حرف زدم و متوجه شدم که از این بدبختی هیچکس نمیتواند فرار کند.
هوش مصنوعی: شخصی نامهای نوشت پر از غم و اندوه، چهرهاش از گریه زرد و رنگباخته بود.
هوش مصنوعی: خداوند به تو زندگی بخشد و تو را در تلاش برای نیکی و موفقیت یاری کند.
هوش مصنوعی: جز مرگ، چیزی نمیتواند جانور را به وجود آورد؛ زیرا زندگی و مرگ در چرخهای جاریاند و ما در این مسیر گذر میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر ما در زندگی به مقام و منصبی برسیم یا حتی به آزادی و رهایی دست پیدا کنیم، باز هم از چنگ مرگ نجات نخواهیم یافت.
هوش مصنوعی: چه شاهان بلندپایه که در دنیا قدرت دارند و چه فرمانروایان بزرگ، همه در نهایت به خاک سپرده میشوند و این حقیقت غیرقابل انکار است.
هوش مصنوعی: از قیصر برای تو پاداش فراوان باد و روح تو مانند مسیحا باشد که همیشه همراهت باشد.
هوش مصنوعی: شنیدم که تو بر تخت معروف او نشستهای و خوشبختی او را تزیین کردهای.
هوش مصنوعی: از ما هر چه نیاز داری، از قدرت و توانایی و همچنین از اسب، سلاح، گنج و سپاه درخواست کن.
هوش مصنوعی: فرستادهای از طرف کسری به نزد قیصر رفت و با وقار و شکوه قدم برداشت.
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده به درگاه پادشاه رسید، راه را برای او باز کردند و او بر تخت نشسته و در جایگاه خود قرار گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی قیصر نگاه کرد و عنوان را دید، از قدرت و عظمت کسری دلش پر از شگفتی شد.
هوش مصنوعی: جوانی که به خوبی با شرایط و مشکلات خود کنار نیامده، همینطور از فرستاده هم چیزی یاد نگرفته و بدانندیشیده است.
هوش مصنوعی: سوالی را که شخصیت ناکام و ناموفق دارد، مطرح کرد و با نگاهی ضعیف و کج به آن پاسخ داد.
هوش مصنوعی: کسی را به مکانی دور بفرستید که به نامه پادشاه توجه نکند.
هوش مصنوعی: در یک هفته، هر کسی که به دلیل نظر نادرست همسرش، نزد قیصر جمع شدند.
هوش مصنوعی: در نهایت، اعلام کردند که ما از دستورات پادشاه بزرگ سرپیچی نخواهیم کرد و همواره به او احترام خواهیم گذاشت.
هوش مصنوعی: خود بخت و سرنوشت، نامهای از نیکی برای کسی به ارمغان نمیآورد، بلکه انسان باید برای به دست آوردن خوشیها و سعادتها تلاش کند و نباید به بدیها و ناپسندها راضی باشد.
هوش مصنوعی: امروز جوانی قیصر در این سرزمین سر برآورده و همچنان درخشان است.
هوش مصنوعی: در این سال، با یک جوان زندگی را بررسی کن و به عنوان دوست و همدم با او وقت بگذران.
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و خودرای بودنم، نامهای را که به راستی ناپسند بود، نوشتهاند.
هوش مصنوعی: من به عنوان نماینده و فرستادهی قیصر روم، در اختیار دارم که بر کل جهان تسلط پیدا کنم و جز شهر روم، هیچ چیز دیگری برایم اهمیت نداشته باشد.
هوش مصنوعی: فرستادهٔ پادشاه ایران آمد تا بگوید که در بازار ما چه چیزهایی موجود است و چه دیدنیها و خبرهایی دارد.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که درباره اندوه و شادی صحبت کنیم، نباید احساسات غم و شادی را پنهان کنیم.
هوش مصنوعی: قیصر به قدرت رسید و جوان و تازه نفس شد؛ کسی که بر اریکهی سلطنت نشسته و از هر جایی برتری و عظمتش را نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: هیچکس از شاهان نمیتواند از کسی کمک بگیرد، چون هر که در مرتبه پایینتر باشد، نمیتواند دردی را از شاه برطرف کند.
هوش مصنوعی: وقتی که کاغذ رومی را آماده کردند، پیامآور را خواستند.
هوش مصنوعی: عقل دانا وقتی به حقیقت پی برد، به سرعت پاسخ نامهای را که خواسته شده بود، آماده کرد.
هوش مصنوعی: او را به خاطر بیگانگیاش به بدی یاد کردند و از آنجا که به او بیاعتنایی کردند، به او جایگاهی ندادند.
هوش مصنوعی: قیصر به او گفت: نه من خدمتگزار تو هستم و نه از مردم چین و ایتالیا کمترم.
هوش مصنوعی: سبک کردن بزرگان کار نادرستی است، حتی اگر شاه تو بر جهان سلطنت کند.
هوش مصنوعی: کسی که بزرگ و معتبر است، از دشمنان زیادی برخوردار است. من نیز در میان او دشمن و دوست را در کنار هم دارم.
هوش مصنوعی: تو چه از من دریغ میکنی که آفتاب را هم میتوانی به زیر ابر بیاوری؟
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تابش خورشید هرگز کاسته نمیشود، حتی اگر خون بر آن بریزد. به عبارتی، نور و روشنی خورشید همواره باقی میماند و هیچ چیز نمیتواند آن را کاهش دهد.
هوش مصنوعی: وقتی به کار میآیم، تو حاکم و پادشاه من هستی و تو به عنوان یادگاری از پدرم در قلب من جا داری.
هوش مصنوعی: هرچه میبینی، خوب و با ادب بیان کن و از پاسخهای زشت و ناپسند دوری کن.
هوش مصنوعی: او را با لباس زیبا آراسته کردند و از دربار مرزبان درخواست کردند.
هوش مصنوعی: فرستاده بازگشت و به خانه آمد، اما در همان لحظهای که انتظارش را داشتم، دیگر خبری از او نبود.
هوش مصنوعی: به کسی نزدیک شد و پرسید که آن شخص کجا رفته و چه چیزهایی را دیده و شنیده است.
هوش مصنوعی: شاه از سخنان او ناراحت و دلگیر شد و به او گفت که آیا از رنج و سختی سفر برخوردی داشتی؟
هوش مصنوعی: شنیدهام که هر کس آرزوهایش را پرورش دهد، در نهایت به کیفر و پاداش اعمالش دچار میشود.
هوش مصنوعی: اگر دوست به عنوان دشمن شناخته نشود، چنین راز دل به تو گفته خواهد شد.
هوش مصنوعی: او فکر میکند که ما هم دوستش نداریم، حتی اگر مشخص باشد که ما به ظاهر و شکل او توجهی نداریم.
هوش مصنوعی: اکنون دیگر هیچ کس از نژاد رومی در میان نیست که از آن تخت شاد و خوشحال باشد.
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به نوعی از خود برتری و افتخار سخن میگوید. او احساس میکند که به اندازه یکی از بزرگترین و شناختهشدهترین شخصیتها قدرتمند و مهم است. در واقع، او به جایگاه خود و نقش والایش در جامعه اشاره دارد و میخواهد بگوید که حتی اگر تنها یکی از نامآوران باشد، باز هم احساس بزرگی و اعتبار میکند.
هوش مصنوعی: بعد از این، نام مرا برانگیزان و آتش را از سرزمین آباد من روشن کن.
هوش مصنوعی: این جمله به خداوند متعال و آسمانها، یعنی خورشید و ماه، و همچنین به آذرگشسب (شخصیتی افسانهای) و تخت و کلاه اشاره دارد. در آن، تأکید بر قدردانی و احترام به نیروهای بزرگ و مقدس وجود دارد. در کل، بیانگر عظمت و اهمیت این موجودات و نمادها در زندگی و فرهنگ ماست.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که در سلطنت او وجود دارد، مانند گنجینهای قدیمی، به طور کامل و بینقص در اختیار اوست. این نشاندهندهی ثروت و بزرگی پادشاهی اوست که میتواند هر آنچه را بخواهد به دست آورد.
هوش مصنوعی: نمیتوانی با قدرت خود، ما را که در اوج هستیم، کنترل کنی؛ زیرا من در جهانی زندگی میکنم که بر من مسائل حرام است.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا در مقابل دربش کرنایی بدمند، به همراه سنج و ساز هندی.
هوش مصنوعی: همه درختان را به صورت یک کوه بزرگ و خراب تبدیل کردند و باعث شدند که چهره زمین تغییر کند و به رنگ نیلی درآید.
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان از شهر مداین به دشت عبور کردند و در این دشت چشمانشان به شکوه و زیبایی دریاچه سبزی که در آنجا بود، خیره ماند.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن صدای ناله و غریو زنگ و پرچم را به همراه همهمه و جنبش سوارانی با کفشهای زرین اشاره دارد. در واقع احساسات و شور و حال جنگی را به تصویر میکشد که در آن، صدای بوق و زنگ به همراه حرکتهای قهرمانانه سواران، عظمت و هیجان جنگ را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: ستارهای که گفتی در آب است، آسمان هم در حالت آرامش به خواب رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی خبر به قیصر رسید که شاه با سپاه خود به شدت خشمگین از کاخ خارج شده است، او متوجه شد.
هوش مصنوعی: از عموریه به حلب آمد و دنیا را پر از جنگ و آشفتگی کرد.
هوش مصنوعی: در زمانی که سواران رومی با قدرت و شمار بسیار زیادی به حلب حمله کردند، این شهر را به طور کامل محاصره کردند.
هوش مصنوعی: سپاه از همه جا به جنگ آمدند و نبردی در کار نبود، بلکه زمان زیادی را صرف درنگ و تردید کردند.
هوش مصنوعی: به هر دروازهای منجنیق قرار دادم، چون به گردان روم رسیدم، آنکه در آن زمان بر مسند جاثلیق نشسته بود.
هوش مصنوعی: دژ و دیوار سقیلان را ایجاد کردند، زیرا از آن طرف هم هجوم میبردند.
هوش مصنوعی: در حلب، با رفتار دریای خون، لشکر با خطر جدی روبرو شد و برای نجات خود درخواست کمک کرد.
هوش مصنوعی: در این جمله، اشاره به این است که در یک مدت زمانی مشخص، از رومیان سی هزار نفر گرفته شد و به سمت یک پادشاه یا حاکم آمدند. به نوعی نشاندهندهٔ حماسه و تلاش برای بردن افرادی به خدمت یا به منظور دیگر است.
هوش مصنوعی: به اندازه زیاد از اینان در جنگ با تیر کشتند، در این نبرد چند نفر به اسارت درآمدند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای پیشبرد کارها و موفقیت، یک سازه یا ساختار محکم ایجاد کردهاند و در ادامه، آب را به درون آن جاری کردهاند. به نوعی این تصویر نشاندهنده برنامهریزی و آمادهسازی برای مواجهه با چالشهاست.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که راهی را به روی پادشاه بستهاند و در نتیجه، او و سپاهش از ادامه جنگ بازماندهاند.
هوش مصنوعی: در دورهای طولانی و دشوار، نیازمند کمک و یاری بسیاری از افراد و منابع بودیم که به ما نقره و طلا دادند.
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ روزی سران و مردان را فرا میخواند و دربارهی موضوعات جنگ چندین سخن ایراد میکند.
هوش مصنوعی: این کار با سختی و زحمت زیادی انجام شد و نمیتوان به سادگی از آن گذشت.
هوش مصنوعی: برای اینکه سپاه را به راه بیندازم، باید اسب و تجهیزات مناسب را فراهم کنم و همچنین کلاه خود را به سر بگذارم.
هوش مصنوعی: یک روز، دبیران و گنجدار شاه جهان به سمت گنج رفتند.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از کمبود مالی است که ناشی از نیاز به تجهیزاتی برای فرماندهی لشکری بزرگ است. به نظر میرسد که مبلغ موجود برای تأمین هزینههای جنگ و نگهداری از لشکر کافی نیست و به نوعی دچار تنگناست.
هوش مصنوعی: موبدی به دیدار شاه آمد و از گنجی که متعلق به او بود یاد کرد.
هوش مصنوعی: شاه از کار آن چهره ناراحت و غمگین شد و به بوزرجمهر دستور داد تا به جایی برود.
هوش مصنوعی: به او گفت: اگر گنج پادشاهی خالی باشد، پس برای من تخت سلطنت چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: همین حالا به راه بیفت و از راهنمایان درخواست کن تا بخت خوش را در مسیر تو قرار دهند.
هوش مصنوعی: صد تا از گنجینه مازندران را بار کن و بیشتر از آن، بار دینار بیاور.
هوش مصنوعی: به پادشاه جهان، بوزرجمهر گفت: ای پادشاه با دانش، عدالت و مهرورزی!
هوش مصنوعی: راه رسیدن به گنجینههای ایران طولانی است و برای کسانی که تهیدست و بیکار هستند، این مسیر دشوار و پرچالش خواهد بود.
هوش مصنوعی: در این شهرها فقط کسی به موفقیت میرسد که سرمایهای در دست داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر از بازرگانان و کشاورزان پولی بخواهی، نباید ناراحت و افسرده شوی.
هوش مصنوعی: در این اقدام، پادشاه نیز به توافق رسید و دانای ایران داستان را آغاز کرد.
هوش مصنوعی: یکی از فرستادگان، جست و جو کرده است تا بوزرجمهر، شخصی دانا و شاداب و خوشچهره را پیدا کند.
هوش مصنوعی: به او گفت: از اینجا سه اسب را انتخاب کن و یکی از آنها را که معروفتر است برگزین.
هوش مصنوعی: کسی در شهر نیست که از نام و شهرتی که در بین بازرگانان و کشاورزان وجود دارد، برخوردار باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر ارتش این طلا را طلب کن، به زودی از خزانه شاه خواهد رسید.
هوش مصنوعی: یک جوان بااخلاق و با خرد، که رفتار نیکویی دارد، آمد.
هوش مصنوعی: پیامبر با اندیشهای عمیق و دقیق به شهری نزدیک آمد.
هوش مصنوعی: در حاکمیت من، برای این که رنگ و بوی زندگی را از شهریار بگیرم، بسیاری از افراد قوی و ثروتمند به مجلس آمدند.
هوش مصنوعی: یک کفشساز وجود داشت که در کارش زیرکی زیادی داشت و مردم به سخنان او به دقت گوش میدادند.
هوش مصنوعی: چند بار باید با مرد دلیر بگویم که درباره من صحبت کند؟
هوش مصنوعی: او با افتخار گفت: ای شخص با درایت، من صاحب چهارصد من طلا هستم.
هوش مصنوعی: او به دستفروش گفت که من این دسته را به عنوان تقدیری از گنجور به عنوان سرپرست قرار میدهم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو کمک نکند و امکانات لازم را فراهم نکند، هیچ کار مثبتی نمیتوانی انجام دهی.
هوش مصنوعی: وقتی که بازرگان درم (پول) خود را از دست داد، برای حل این مشکل اقدام کرد و تدبیری اندیشید.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای زیبا روی، به رنج و زحمت شکایت میکنی؟
هوش مصنوعی: در این دنیا کودکی دارم که ارزشش برای دل من کم نمیشود و به همین دلیل احساس بیاهمیتی نمیکنم.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی بگویی که آیا پادشاه دنیا میتواند در دل من خوشحالی به وجود آورد؟
هوش مصنوعی: او را به کسانی بسپارید که فرهنگ و دانش دارند و توانایی و استعداد لازم را در اختیار دارند.
هوش مصنوعی: فرستاده گفت: من این را ندارم که به خاطر کم کردن مسیر رسیدن به گنج، با زحمت به تو بگویم.
هوش مصنوعی: مرد دانایی در شب به دیدار آمد و در این میان، کفشگری هم زبان به سخن گشود.
هوش مصنوعی: بوزرجمهر با شادی به حضور پادشاه رفت و بر اساس خواسته او، راز و مسائل را برایش روشن کرد.
هوش مصنوعی: از این پس چنین میگویم که هیچ شکر و سپاسی برای خداوند ندارم مگر اینکه پاک و شناختهشده به یزدان باشم.
هوش مصنوعی: در میان پادشاهی، یکی دوزنده موزه با چهرهای زیبا و شاداب وجود دارد که باعث روشنایی و شکوه دنیا شده است.
هوش مصنوعی: کسی که ثروت زیادی به دست آورده، باید مراقب باشد تا به ظالمی آسیب نبیند.
هوش مصنوعی: نگاهی به آنچه اکنون آرزو میکند، داشته باش و بدان که برای ما همین مسیر و ویژگیها باقی مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی رنگش را به سرخی درآوری، صد هزار تا به من بده تا از ما یادگاری باقی بماند.
هوش مصنوعی: بدان که زیردستان شجاع و دلیر شدهاند و به دنبال رسیدن به مقام و عظمت هستند.
هوش مصنوعی: مبادا که حکمروای ظالمی در اوج شادی بر تخت نشسته و بر زمان حکومت کند.
هوش مصنوعی: بوزرجمهر به شاه جهان گفت: ای پادشاه نیکبخت و خوشصورت.
هوش مصنوعی: کسی آرزو کرد که اگر شاه دربار دارد، من هم به عنوان بندهی او مورد توجه قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: فرستاده میگوید که این فرد گفت که پادشاه بزرگ باید با عقل و درایت همراه باشد.
هوش مصنوعی: من یک پسری دارم که به مقام و موقعیتی رسیده است و اکنون به دنبال دانشی است که او را راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه بتواند به درستی کسی را شناسایی کند، آن فرد پاک و شایسته به مقام قضاوت و نوشتن میرسد.
هوش مصنوعی: از خدایی که شایسته است، درخواست میکنم تا جان شاه را حفظ کند تا این مکان همواره پایدار بماند.
هوش مصنوعی: شاه به مرد خردمند گفت: چرا دیو باعث شد چشمانت تار شود؟
هوش مصنوعی: برو و شتر را به حالت قبلی برگردان، مبادا که او را بگیریم و بخواهیم از او بهرهبرداری کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی تاجری فرزند شود، باید یاد بگیرد و مهارتهای لازم را از یک معلم هنرمند و با دانش به دست بیاورد.
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند ما بر روی تخت دانش قرار گیرد، باید خوشبخت و سعادتمند باشد.
هوش مصنوعی: هنر باید به گونهای باشد که از افراد حرفهای و متخصص، مانند فروشندگان آثار هنری، بهره ببرد، و تو نباید به خاطر این موضوع با من درگیر شوی.
هوش مصنوعی: در دست انسانهای خردمند و با فضیلت، چیزی جز حسرت و سردی بر جا نمیماند.
هوش مصنوعی: در برابر او، کسی که قدر مردم را میداند، فروتن خواهد شد، چون وقتی از او چیزی بپرسند، با کمال ادب پاسخ میدهد و از او تشکر میشود.
هوش مصنوعی: پس از مرگ، نفرین به ما میرسد، زیرا اینگونه است که روزگار ما پیش میرود.
هوش مصنوعی: ما در زندگی هیچ چیزی جز آنچه که از گنج و ثروت در دل داریم نخواهیم. از ما چیزی نخواه و هیچ یاد تو را نیز نخواهیم کرد.
هوش مصنوعی: همین حالا شتر را به مسیر درست برگردان و از دوزندگان کمک نخواه.
هوش مصنوعی: فرستاده بازگشت و دل کفشگر با درم پر از درد و اندوه شد.
هوش مصنوعی: شب فرارسید و از سخنان شاه غمگین شدیم. صدای زنگ جرس از کاخ بلند شد.
هوش مصنوعی: طلایهداران به دور دشت میچرخیدند و در طول شب، گروههای لشکر را حرکت میدادند.
هوش مصنوعی: وقتی ماهی به نمایش درآمد، خورشید تاج خود را بر افراشت و جامه زمین را از عاج (مادهای سخت و سفید) آراست.
هوش مصنوعی: وقتی پیشرو از کنارهی تنگه عبور کرد، دوباره به سوی پادشاهی که گردن بلند و با وقار است بازگشت.
هوش مصنوعی: پیامبر از سوی قیصر به نزد پادشاهی که پر از ناراحتی و در حال عذرخواهی به خاطر گناهانش بود، آمد.
هوش مصنوعی: فرستادهای آمد و به سرعت، در حالی که دعا و نیایش میکرد، به پیش آن نوشین روان رسید.
هوش مصنوعی: وقتی رومانی یکی از تاجهای پادشاهی کسری را دید، نفس عمیقی از دل کشید و احساس غمی به او دست داد.
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که تو لایق مقام سلطنت و مردانگی هستی و میتوانی سپاههای زیادی را رهبری کنی.
هوش مصنوعی: فیلسوفان رومی با کلام خویش چنان دلانگیز و پر از شور سخن میگویند که انگار چهل زبان را به اختیار دارند و دلها را به شادی و شوق پر میکنند.
هوش مصنوعی: هر کسی با سی هزار دینار، هدایا و نذورات خود را برای پادشاه آورده است.
هوش مصنوعی: وقتی که مردم رنگ چهرهی پادشاه را دیدند، به طرز لرزان و نگران به زمین افتادند.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه آنها را با مهربانی مشاهده کرد، به احترامشان مکانی مشخص برایشان فراهم کرد.
هوش مصنوعی: گوینده به شاه میگوید که جوانی و تازگی در قیصر وجود دارد.
هوش مصنوعی: پدر فوت کرده و دنیا نمیداند که او چه رازهایی دارد، چه در آشکار و چه در پنهان.
هوش مصنوعی: ما همه در کنار هم و به خاطر تو حضور داریم، مثل پرستارانی که از تو مراقبت میکنند و برای حفظ امنیت و سلامتیات تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: من میخواهم به ایران بروم، اما چرا باید بین تو و این سرزمین فاصله وجود داشته باشد؟
هوش مصنوعی: عقل و درایت در دوران سلطنت پادشاه واقعی وجود دارد و از آن طرف، قیصر نیز از آن حمایت میکند.
هوش مصنوعی: هر دو کشور چین و هند، با وجود تفاوتهای فرهنگی و سیاسی، به یک شکل این تاج و مقام را میپرستند و به آن ارزش میدهند.
هوش مصنوعی: اگر کودکی که هنوز به رشد کامل نرسیده، بخواهد به جای صحبت کردن با آگاهی، بیدانش و بدون راهنمایی سخن بگوید، نتیجهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: شاه هیچ کینه و دردی ندارد، زیرا از وجود او خوشحال است و این خوشحالی مانند گنبد آسمان آبی است.
هوش مصنوعی: ما از ابتدا با هم توافق کردهایم که همانطور که بودیم، زندگیمان را ادامه دهیم و به عهد و پیمان خود وفادار بمانیم.
هوش مصنوعی: نوشین روان با شنیدن آن سخن لبخند زد، چرا که مردی پیام را به او رسانده بود.
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر که کودک معروفی هستی، در برابر خرد، سخن تو بسیار کم است.
هوش مصنوعی: چه قدرتی باشد چه فردی نادان، هر دو تحت تأثیر علم و دانش قرار دارند و در نهایت، علم است که بر آنها تسلط دارد.
هوش مصنوعی: تمامی افراد باهوش و دانا از اسکندر پیروزی و برتری را به دست آوردند.
هوش مصنوعی: کسی که از عهد و پیمان ما دور شود، دلش از نظر و دستورات ما منعطف خواهد شد.
هوش مصنوعی: از سرزمین آباد او، خاک و ثروت را جمعآوری میکنیم و از نیروی نظامی هیچ نگرانی نداریم.
هوش مصنوعی: فرستادگان زمین به نحوی بوسه دادند که شبیه رفتار افراد چاپلوس و متظاهر بود.
هوش مصنوعی: ای پادشاه پیروزمند، از کارهای گذشتهام خرده مگیر و سرزنشم نکن.
هوش مصنوعی: ما همه به نوعی در درد و رنج تو شریک هستیم و همه از نگهبانان ارزشها و داراییهای تو محسوب میشویم.
هوش مصنوعی: اگر ما شهریاران را خوشحال کنیم، در حالی که خودمان ناامید و در سختی هستیم، بهتر است از زندگی کناره بگیریم.
هوش مصنوعی: به دلیل سختیهایی که پادشاه در اینجا تحمل کرده است، همهی رومیان آنقدر عقل و درک ندارند که او دارد.
هوش مصنوعی: اگر ما انبوهی از دینار را در داخل پوست گاو قرار دهیم، این ثروت را از پرداخت مالیات و عوارض بدست میآوریم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به طور ساده بگوییم، میتوان گفت: به میزان کمی یا زیادی که وجود دارد، حکومت مستقر است و اگرچه این وضعیت ممکن است قابل انتقاد باشد، اما باز هم پذیرفته میشود.
هوش مصنوعی: پاسخ او این بود که برای دستیابی به گنج و موفقیت، لازم است که زحمت و تلاش بکشی و این کار ارزشمند است.
هوش مصنوعی: تمام رومیان به پیشگاه موبد آمدند و به شدت عصبانی شدند و برایشان ستارهای شوم رقم خورد.
هوش مصنوعی: از هر در و گوشه، صحبتهایی درباره قیصر (امپراتور) مطرح شده است و همه به درون او نفوذ کردهاند.
هوش مصنوعی: در مورد دینار و پوست گاو صحبت شده و بیان میکند که از کاری که میخواهم به آرامی انجام دهم، تاثیری نمیپذیرم.
هوش مصنوعی: اگر موبد بگوید که اگر طلا بدهید، چه ارزشی دارد که بر سر دیبا بریزید؟
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از لباس نفیس و زیبا بازمیگردد، باید هزار بار به او استقبال شود.
هوش مصنوعی: هر زمان که شاه لباسی به تن میکند، این لباس نشانهای از اعتبار و مقام اوست، چه در کنار افراد رده بالا و چه در میان مردم عادی.
هوش مصنوعی: پس بر این مقام ایستادند و دوباره بازگشتند، همهی آنها بهطور پاک و پاکیزه، به پیش او نماز گذاردند.
هوش مصنوعی: مدتی گذشت تا شاه و سپاه در میدان جنگ آرامش یافتند.
هوش مصنوعی: از میان سپاه، مردی را انتخاب کرد که تعداد افراد را بشناسد و بتواند آنها را شمارش و مدیریت کند.
هوش مصنوعی: سپاهی به او دادند تا مالیاتی از روم بگیرد و آن را به سرزمین آباد بسپرد.
هوش مصنوعی: از آنجا سپاهی به سمت طیسفون آمد، که در جلو و عقب آنها قرار داشتند.
هوش مصنوعی: همه جا پر از ثروت و زر و سیم است و زنان با لباسهای طلایی و کمربندهای زرد زینت یافتهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه پرچم سران تو از پرنیان بافته شده، گویی همه جا پر از پرنیان شده است.
هوش مصنوعی: دشت و صحرا گویی که با طلا زینت شدهاند، کمرها پر از جواهر شده است، همچون ستاره پروین.
هوش مصنوعی: هنگامی که او به نزدیکی شهر رسید، گروه زیادی به استقبالش آمدند.
هوش مصنوعی: همه بهعنوان رعیت و سادگی پیش کسری آمدهاند و با ارادهای قوی و امیدی روشن در این مسیر قدم گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر شاه قدم بگذارد، به طور حتم تا درگاه او میرسد.
هوش مصنوعی: تمام بزرگان و رهبران با زبان ستایش، برای شاهی که بیدار و آگاه است، دعای خیر کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که فضا و شرایط تنگ و محدود شد، شاه به نشانه ارادت و توجه، دستش را به سوی کسانی که به او نزدیک بودند، دراز کرد.
هوش مصنوعی: سخن به پایان رسید و کار حرف زدن تمام شد، زیرا از آغاز ماه محرم تنها سه روز گذشته است.
هوش مصنوعی: دهقان، آموزگار جهانجو، در مورد این تغییرات و چرخشهای روزگار چه چیزی گفت؟
هوش مصنوعی: زندگی همیشه در حال تغییر است، روزهایی هست که در اوج هستیم و روزهایی هست که در پایینترین نقطه. گاهی آرام و با ناز حرکت میکنیم و گاهی با شدت و سختی.
هوش مصنوعی: در نهایت، همه انسانها به خاک برمیگردند؛ برخی در اوج و مقام و برخی در ذلت و فرود.
هوش مصنوعی: ما از کسانی که از دنیا رفتهاند و در حال حاضر بیدار و شادند، هیچ نشانی نداریم، اگر چه کسانی که خوابیدهاند، نشانههایی از خود برجا گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: در این جهان، هرچند که چیزهای زیادی وجود ندارد، بهتر است که از مرگ دور باشیم.
هوش مصنوعی: اگر به فکر سختیها و زحمات گذشته بیفتیم، حتی اگر سالها از آن زمان گذشته باشد، آن خاطرات همچنان زنده و ملموس میشوند.
هوش مصنوعی: هر کسی که دربارهی زیبایی و ظرافت صحبت میکند، نمیداند که چه رنجها و دردهایی در زندگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من هیچکس را ندیدم که مرگ را آرزو کند، بهویژه آنکه از راه راست و با نیت خوب به زندگی ادامه داده باشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که در اختیار قدرت مرگ قرار دارد، چه از طرف اصول دینی و چه از طرف نیروهای اهریمنی و جادوگرانه، با دو دست بر روی سر خویش نشسته و در انتظار وقوع مرگ است. به نوعی نشاندهندهی درک عمیق از inevitability (اجتنابناپذیری) مرگ و چرایی استفاده از قدرتهای مختلف برای مواجهه با آن است.
هوش مصنوعی: ای پیر، وقتی که سالت (سالی که به پایان رسیده) به پایان رسید و به بیداری و نشاط رسیدی، یک لیوان شراب و شامی آرامشبخش برایت فراهم شد، اما این لذت بیطعم و بیمزّه است.
هوش مصنوعی: دل خود را در دامی قرار نده که در آن، خرد و فهم شخصی پاک و نیکو گم شود.
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ به سراغ ما میآید، مانند پوشیدن یک پیراهن شعر زیبا است که نشان از نیکویی و بزرگی دارد.
هوش مصنوعی: بدن خسته و بیمار در میانه گناه، در حالی که روح به سوی بهشت در حرکت است، راه خودش را گم کرده است.
هوش مصنوعی: مدتی از زمان گذشت و تو همچنان در دشت با جامی در دست، تنها و بییار باقی ماندی.
هوش مصنوعی: من از زمان میخواهم که مدتی طولانی بگذرد تا دل من شاد و خرسند شود.
هوش مصنوعی: این که داستانها و سخنانی کهن و قدیمی هستند، باید به سالهای گذشته برگردیم و به یاد بیاوریم.
هوش مصنوعی: از زمانی که شاه یزدگرد از من نام برد، سخن من منتشر و پراکنده شد.
هوش مصنوعی: من به جمع کسانی میپیوندم که در باغ زندگی میکنند و در آنجا حواسم را با صحبتهای جدید و متفاوتی که از پادشاهان میشنوم، مشغول میکنم.
هوش مصنوعی: به محض اینکه دلم را ندارم، هرچند به زحمت از این مکان پر درد و رنج عبور میکنم.
هوش مصنوعی: مرد دانا و روشنفکر اکنون چه میگوید دربارهی نظر و دیدگاه فرمانروایی خوشفکر و زیرک؟
هوش مصنوعی: چون سال به هفتاد و چهار رسید، شهریار به فکر مرگ افتاد.
هوش مصنوعی: در جستجوی کدخدای عالم بود که پیراهنی برای پوشیدن در آغاز به او بدهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگر به درویش مهربان باشد، باید راضی و خوشحال باشد و از رنج و مشکلات دور باشد.
هوش مصنوعی: پسر بد، کسی است که ارزش زیادی ندارد و برخی از خوبیها و صفات نیکو را در خود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به ویژگیهای مثبت مانند مردانگی، فرهنگ، خودداری و همچنین جوانان با دانش و دلشاد اشاره شده است. این جمله به اهمیت این خصائل در زندگی و جامعه تأکید میکند.
هوش مصنوعی: از بین آنها، یک فرد با智慧 و بزرگوار به نام هرمزد وجود دارد که از دیگران بیهمتا و درخشان است.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف فردی با ویژگیهای مثبت میپردازد. او آدمی با سر بلندی و دانش زیاد است و چهرهای زیبا دارد. علاوه بر این، او مهربانی و عشق را در دل آزادگان گسترش میدهد.
هوش مصنوعی: کسری به کاردانان گفت که باید راز او را در پنهانی جستجو کنند.
هوش مصنوعی: اگر در روز و شب به دقت و توجه به داستان گوش فرا دهی، چون لبهایت را باز کنی و دربارهاش صحبت کنی، حقیقت آن را بهتر درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: از کارهایی که انجام دادی، با خوبی، به مقام و شناختی عالی در جهان دست پیدا کردی.
هوش مصنوعی: در آن زمان شاه به بوزرجمهر گفت که راز مهمی داشتم که آن را پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: با گذشت هفتاد سال از عمر، سر و موی سیاه به رنگ سفید مانند کافور درآمد.
هوش مصنوعی: من از این دنیا میگذرم و به آنچه در پس این دنیای فانی است، نیاز دارم. باید یک شخص با اختیار و قدرت برای هدایت و مدیریت پیدا کنم.
هوش مصنوعی: بخشش و رحمت بیشتر به درویشها میرسد تا به بیگانگان و افرادی که با ما آشنایی ندارند یا از ما دور هستند.
هوش مصنوعی: اگر کسی از عشق و محبت دوری کند، دلش هرگز به دنیای پر از مشکلات و سختیها بسته نخواهد شد و به آرامش دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزارم که فرزندم فردی حکیم، آگاه و خداپرست است.
هوش مصنوعی: من از آنها بهره میبرم و در عقل و خرد از آنها جلوترم.
هوش مصنوعی: من در دل او هیچ کمبودی از محبت و صداقت نمیبینم، فقط از بخشش و فداکاریاش میتوانم بگویم.
هوش مصنوعی: اکنون کسانی را که در علم و دانش مهارت دارند، فرا بخوانید؛ کسی که به سوی دانش توجه کند.
هوش مصنوعی: او را بخوانید و با آزمایش تواناییهایش را سنجیده و در زمینهی هنر به پیشرفت و افزایش بیشتری دست یابید.
هوش مصنوعی: در آن مکان، جمعی از دانشمندان و اهل نظر گرد هم آمدند، هر کدام از سوی و درب خاصی برای تحقیق و مشورت آمده بودند.
هوش مصنوعی: آفریننده جهان، هرمزد را فراخواندند و او را بر تخت ناموران نشاندند.
هوش مصنوعی: بوزرجمهر ابتدا به شاه با ستاره خوب و چهره زیبا گفت:
هوش مصنوعی: نمیدانی که چه کسی باعث میشود روح پاک و عقل انسان روشن شود و بدن او به کمال برسد.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که دانش برتر از همه چیز است و دانای واقعی باید برتر از دیگران باشد.
هوش مصنوعی: با دانایی، مرد میتواند خود را از خطرات و آسیبهای شیطانگونه حفظ کند.
هوش مصنوعی: بردباری و بخشش ویژگیهایی هستند که به انسان زیبایی و هویت میدهند.
هوش مصنوعی: پرسیدند که از زیبایی مفید بگو، چرا که وقتی به اوج برسد، چه اتفاقی میافتد.
هوش مصنوعی: آن شخص چنین پاسخ داد که از همان ابتدای کار، هر کس به دنبال خوبی و بدی خود بوده است.
هوش مصنوعی: سعی کنید که هیچکس از شما رنجیده نشود و به دل هیچکس ناراحتی نزنید.
هوش مصنوعی: این پاسخ نشان میدهد که هر کسی که به دیگران کمک کند و بخشی از وجود خود را برای آنها فدا کند، در واقع خود را شادتر مییابد و از این بخشش خوشحال میشود.
هوش مصنوعی: نگاه پرسشگر به بوزرجمهر افتاد، او که دل پاک و روحی والا داشت و چهرهای زیبا و خوشنمایی داشت.
هوش مصنوعی: به او گفت که از هر چه میتوان گفت، میگویم. تو فقط تعداد آنها را بشمار.
هوش مصنوعی: تمام سوالات من را به خاطر بسپار و به من یاد بده که چگونه به همه آنها پاسخ مناسب بدهم.
هوش مصنوعی: سخن را بیجهت دگرگون نکن و از مسیرش منحرف نکن. مردان بزرگ و جوانمرد در دادن وعدهها و قولهایشان بسیار جدیاند.
هوش مصنوعی: اگر یادگیری چنین باشد، بدون تردید در آسمان برای تو فضا و امکانات بیشتری وجود دارد.
هوش مصنوعی: من بارها به سوالات پاسخ دادم و از پرسشگران، جوابهای بیشتری دریافت کردم.
هوش مصنوعی: سرتاسر دنیا معلم تو باشد و آگاهی و خرد به مانند زره از تو محافظت کند، در حالی که شانس و سعادت نیز یار و یاور تو باشد.
هوش مصنوعی: حال که هر چیزی را میدانم، از تو میپرسم تا پاسخ بدهی، هرچه که به یادت آمده است.
هوش مصنوعی: فرزند کدام پدر بزرگوار، شایسته و بینقص است؟
هوش مصنوعی: کیست که شایستهی بخشش دل باشد، وقتی که بر درد او باید گریست و غم او را احساس کرد؟
هوش مصنوعی: کسی که از انجام کارهای خوب خود پشیمان شده، نباید نگران باشد؛ زیرا دل او برای این پشیمانی شهادت میدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی را باید بر اساس اعمالش قضاوت کنیم. اگر به دقت به کارهای او نگاه کنیم، متوجه میشویم که آیا او شایسته نکوهش است یا نه.
هوش مصنوعی: کجا میتوان از دنیا بهتر فرار کرد، در حالی که از آرامش او حیات و جنبش برمیخیزد؟
هوش مصنوعی: در این روزگار، از چه چیزی میتوانیم شاد باشیم؟ بهتر است به یاد دوران گذشتههای خوب خود بیفتیم.
هوش مصنوعی: زمانهای که باید از آن قدردانی کرد، چیست؟ و ما از این وضعیت چه بهرهای میبردیم؟
هوش مصنوعی: کدام دوست با صدایش دل را به شادابی و سرزندگی میآورد که از همه ارزشمندتر باشد؟
هوش مصنوعی: هر که در جهان محبوبتر و دوستداشتنیتر باشد، بیشتر محبوبیتش را هم به صورت آشکار و هم به صورت پنهان مییابد.
هوش مصنوعی: هرچه کسی بداندیشتر و بدتر باشد، دشمنی او با دیگران نیز بیشتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: جایی شایسته آرامش و آسایش است که جهاندار به آن تکیه کرده باشد و در آن استراحت کند.
هوش مصنوعی: از دنیا هیچ چیز زیانبارتر نیست جز اینکه انسان به اعمال خودش افسوس بخورد و گریه کند.
هوش مصنوعی: از چیزی که مردم به پرورش و توجه به آن مشغولاند، چه چیزی وجود دارد که زودتر از آن بگذرد و از بین برود؟
هوش مصنوعی: ستمکاران به خاطر رفتارشان نزد او شرمنده نیستند، زیرا محبت و شرم در وجودشان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، چگونه میتوان به انسانها آسیب زد و دل دوستان را رنجاند؟
هوش مصنوعی: چه چیزی است که شرم و ننگ را به همراه میآورد، همان سخن بدی که خود شخص به زبان میآورد؟
هوش مصنوعی: روزی از کوه تا شب گام برداشت، اما از سخن حکیمانه کسی خسته نشد.
هوش مصنوعی: زمانی که شمع روشن شد، تیرگیها به آرامی از بین رفتند و روشنایی جایگزین آنها شد.
هوش مصنوعی: صدای آنها باعث ناراحتی شاه شد و او به احترام آنها سکوت کرد و به آنها نگاه کرد.
هوش مصنوعی: مرد ارزشمندی به پا خاست و ستایش و آفرین گفت برای پادشاه راستگو.
هوش مصنوعی: مبادا که بر تخت پادشاهی، از محبت و حمایت بزرگترین پادشاهان دنیا خالی باشی.
هوش مصنوعی: مبادا بدون تو، حتی اگر تاج و تخت سلطنت را ببینیم، خوشحال شویم.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، جهان برای من بیارزش است و خاک به پای تو میافتم. امیدوارم از آسیبهایی که زندگی به تو میزند، در امان بمانی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که او بگوید، من با کمال میل پاسخ میدهم و به همین دلیل برای او دعا میکنم که همیشه خوشبخت باشد.
هوش مصنوعی: عالم از فرزند میپرسد که چه چیزی میدانی و با این سوال میخواهد پاسخ مناسب را از او بگیرد.
هوش مصنوعی: پدر باید از غمها دور باشد تا بتواند خوشحال و راضی به زندگی ادامه دهد و این شادی را به فرزندش منتقل کند.
هوش مصنوعی: اگر او به پدرش مهربانی نشان دهد، پس انسانی نیکسیرت و عادل است.
هوش مصنوعی: به زودی آن کسی که بر جایگاه بخشش قرار دارد، برای چشمها فرصتی برای پاکسازی فراهم میآورد.
هوش مصنوعی: انسانی بزرگ و صاحب قدرت که روزگارش بر وفق مراد نیست، به پیش کسی که به او بدی میکند، به ناچار به عذرخواهی و خفت میافتد.
هوش مصنوعی: اگر از کار او خونی به زمین بریزد، جایز است، زیرا زشتکاری او باعث این امر شده است.
هوش مصنوعی: هر کس که با مردم ناسپاس باشد و خوبیها را نادیده بگیرد، همیشه در نگرانی و ترس خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که نیکی و خوبی را فراموش کند، به عقل و خرد خود آسیب میزند و در حقیقت به خود لطمه میزند.
هوش مصنوعی: او میگوید که اگر از آرامش و آسایش فرار کنیم، کجا بهتر از درگیری و جنگیدن است؟
هوش مصنوعی: در شهری که ظلم و ستم حاکم است، خوشفکری و خردمندی جایز نیست.
هوش مصنوعی: باید از پادشاه ستمگر فرار کرد، زیرا در این دنیا آشفتگی و قیامی در راه است.
هوش مصنوعی: شادی و آرامش همیشه رابطه نزدیکی با یکدیگر دارند و نمیتوان یکی را بدون دیگری تصور کرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی دربارهٔ کارهای زمان بپرسد، زمانی خواهد رسید که او به خاطر ناکامیها و مشکلات، دچار بدبینی و تردید خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر کسی چندان او را ستایش کند، نادرست نیست و همچنین این ستایش میتواند بر ارزش او بیفزاید.
هوش مصنوعی: شخصی از من پرسید که در دوستی چه چیز اهمیت دارد، پاسخ دادم که داشتن یار خوب و با وفا نشانه واقعی دوستی است.
هوش مصنوعی: اگر کسی که ثروتمند است، لباس درویش پوشیده باشد، تو هم باید با او به نیکی و مهربانی رفتار کنی.
هوش مصنوعی: کسی که خاضعتر و دلسوزتر باشد، دوستانش بیشتر خوشحال میشوند.
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که دشمن تو کیست، به او بگو که دشمنی دارم که همیشه باعث درد و رنج دل من است.
هوش مصنوعی: اگر زبان کسی بیادب باشد، گفتار او باعث میشود که دشمنان به او نزدیک شوند و قابل سرزنش است.
هوش مصنوعی: سوال این است که چه چیزی برای کسی که بیخطر و بیآزار است دشوار به نظر میرسد و صدای دل پرآشوب او چیست؟
هوش مصنوعی: وقتی که آدم بد باشد و با او دوستی کند، زندگیاش مثل زندگی کبوتری میشود که در قفس زندانی است.
هوش مصنوعی: شخصی دیگر میگوید که چه کسی میتواند بگوید که روح و عقل به کجا تعلق دارند و به چه کسی وابستهاند؟
هوش مصنوعی: بهتر از آزمایش هیچ چیز دیگری ندیدم، هرچند که سخنگو و فرمانروا همواره در حال بیان نظر خود هستند.
هوش مصنوعی: آیا چیزی ناگوارتر از این وجود دارد که پایان آن انسان را به گریه وادارد؟
هوش مصنوعی: وقتی که دل تو به آرزوها مشغول شود، زمان به سرعت میگذرد، درست مثل وزش باد.
هوش مصنوعی: پشیمانی در انتها، نتیجهای ندارد و نمیتواند به خواستهها و آرزوهای انسان فایدهای برساند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که در حال چرخش و تغییر است، بدان که وقتی که مانند جویی در دستت است، پاهایش در کجا قرار دارد.
هوش مصنوعی: این دوستی از ویژگیهای ناپسند برخوردار بود و نشاندهنده نادانی و عدم ثبات در نظر و تصمیمگیری او بود.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید که ستمکار کیست، در حالی که خود دلش از شرم بریده و بیچاره شده است.
هوش مصنوعی: مردی درمانده، وقتی ببیند که دیگران به او ظلم میکنند، از چوبی که در دست دارد خجالت میکشد و نمیتواند به آن تکیه کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که دروغ را به عنوان شغل و پیشهاش انتخاب کند، من او را فردی ستمکار و بیفروغ میدانم.
هوش مصنوعی: آسیبی که از زبان دیگران میرسد، کجا دردناکتر است از درد و آزار واقعی که میتوان حس کرد؟
هوش مصنوعی: سخنچینی و دورویی و بیکاری مردان، دل افراد هوشیار را پر از درد و رنج میکند.
هوش مصنوعی: از دانا پرسیدند که چرا انسانها بیشتر از این که از کارهای خود راضی باشند، پشیمانند و از حرفهایشان شرمنده میشوند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به طور بیدلیل و بیفکر صحبت کند، در جمع مردم فقط ادعای بزرگمنشی و لافزنی میکند.
هوش مصنوعی: گاهی زمانی که انسان به تنهایی فکر میکند، به یاد حرفهایی که زده پشیمان میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که سخن آغاز میشود، فرد به یاد لافها و ادعاهای قدیمی خود میافتد و آنها را جلو میآورد.
هوش مصنوعی: انسان دارای خرد و اندیشه میداند که بیهنرها هیچ بهرهای از خلقت و زندگی نخواهند برد.
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود با چالشها و سختیها روبرو میشود؛ برخی از انسانها طعم تلخ مشکلات را میچشند و برخی دیگر از آن رنجها جان سالم به در میبرند. زندگی همیشه به همین شکل ادامه دارد.
هوش مصنوعی: همه فقط میپرسیدند و جواب همین بود که زندگی و سلطنت از طرف خداوند بر پادشاه برقرار است.
هوش مصنوعی: زبانها به فرمان او سخن میگویند و دلش شاد و جستجوگر باشد.
هوش مصنوعی: شاه کسری از زیبایی و شکوه او به حیرت مانده و بارها بر او آفرین میگوید، مانند پادشاهان کیانی.
هوش مصنوعی: از سخنان او دل شاه شاد و خوشحال شد و از اندوه رهایی یافت.
هوش مصنوعی: در زمان فرمانروایی شاه، پیمانی نوشته شد که بر اساس آن، هرمزد به مقام و جایگاه بالایی دست یافت و به او تخت و کلاهی داده شد.
هوش مصنوعی: در اثر وزش باد، کاغذ رومی خشک و شکننده شد و بر روی آن مهر معطر از مشکی گذاشتند.
هوش مصنوعی: آن را به عالمان و فرزانگان باهوش و بزرگوار سپردند که همیشه در فکر و اندیشه هستند.
هوش مصنوعی: جهان به مانند یک نمایش است و آنچه در آن وجود دارد، چیزی جز زحمت و درد نیست.
هوش مصنوعی: هرچند ممکن است بر تو مقام و ثروتی باشد، اما در نهایت باید از این دنیای پرفریب و پر از رنج و مشقت عبور کنی.
هوش مصنوعی: من به این عهد تازه و دلانگیز میپیوندم تا به پیروزی پادشاه جوان دست یابم.
هوش مصنوعی: بخوان نامههایی که از شاهان نوشته شده و توجه کن که آنها مانند نوشیندۀ روحبخش هستند.
هوش مصنوعی: برای او، در میدان میجنگم و با استقبال از زندگی به سر میبرم. وقتی روزش به پایان میرسد، لحظهای درنگ نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: ای پیر فرسوده، به خود بیا و خرد را با خود به همراه داشته باش، از میهمانی و شادی دوری کن.
هوش مصنوعی: جهان به تازگی و طراوت درآمد، چون تو در دل خود نوشیدنی جدیدی پیدا کردی و از توبهات رها شدی.
هوش مصنوعی: آن شاعر پیر چه گفت زمانی که نصیحتی شیرین و دلنشین را یادآوری کرد.
هوش مصنوعی: سخنانی که از هرمزد بر میآید، به مانند یک گفتگوی جدید و دلنشین است که موبدی آن را مطرح میکند.
هوش مصنوعی: مشاور و دبیر به همکاری هم پرداختند و سپس نامهای روی پارچه ابریشمی نوشتند.
هوش مصنوعی: نگاهی به جوانی خرم و شاداب میاندازیم که مانند نوشیدنی شیرین و لطیف است و در عین حال، نشانهای از زوال یا عدم رشد در او دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: در ابتدای داستان از خدای دادگر یاد شده و سپس گفته میشود که این نصیحت از سوی پادشاه قباد به فرزندش بیان شده است.
هوش مصنوعی: بدان که این دنیا بیوفا است و پر از رنج، درد و مشکلات است.
هوش مصنوعی: هر زمان که کنارت باشم، از رنجهای دنیا بیشتر شاد و از دل آزادتر خواهم بود.
هوش مصنوعی: همه خوشحالیها باید در این خانه پا برجا بماند، نه اینکه با گذشت زمان به فراموشی سپرده شود.
هوش مصنوعی: وقتی که فکر رفتن به سراغ ما میآید، روز و شب به سرعت میگذرد و گویی زمان زیادی گذشته است.
هوش مصنوعی: ما به دنبال تاجی هستیم که بر هر سری قرار گیرد و آن سر، سرِ فرمانروایی باشد.
هوش مصنوعی: پسر خردمند ما کسی است که دلش درخشان و بخشنده و عادل است.
هوش مصنوعی: من تو را انتخاب کردم چون برترین و زیباترین هستی، با اندیشهای نیکو و دارای کمال.
هوش مصنوعی: اینگونه بیان میکند که قباد به عنوان پادشاه در عرش و بهشت نشسته و به یاد من است. این نشان از ارزش و اهمیت من در نظر او دارد.
هوش مصنوعی: حال که به سن هفتاد و چهار رسیدم، تو را در این دنیا مانند پادشاهی بزرگ شناختم.
هوش مصنوعی: من جز آرامش و خوبی به چیزی نرسیدم که باعث افتخار روح من باشد.
هوش مصنوعی: امید من این است که از خدای مهربان، فقط شادی و خوشبختی در این دنیا نصیبم شود.
هوش مصنوعی: اگر مردمان را امان بدهی و به آنها کمک کنی، تو نیز در امنیت خواهی بود و با دل خوش زندگی میکنی.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کارهای نیک خود، پاداش خوبی بگیری، به بهشت بزرگ دست پیدا خواهی کرد، زیرا او ابتدا بذر نیکی را در دل خود کاشته است.
هوش مصنوعی: مراقب باش که تنها فردی که باید در کنار تو باشد، فردی صبور و بردبار است؛ زیرا تندخویی و خشم از طرف پادشاه مناسب نیست.
هوش مصنوعی: حاکم روشنبین و فرهنگپرور باید همیشه با آبرو و اعتبار زندگی کند.
هوش مصنوعی: در راه دروغ و ترفند نروم، چرا که این کار باعث بدبختی و بدشانسی میشود.
هوش مصنوعی: دل و مغز را از عجله دور نگهدار، زیرا عقل و اندیشه در آرامش به خواب میروند.
هوش مصنوعی: به رفتار نیک روی آور و در تلاش برای انجام کارهای نیک باش، زیرا خوب و بد را از سخنان خردمندان بیاموز.
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی که کارهای ناپسند تو را احاطه کند، زیرا آن بدیها به خودت بازمیگردد و به تو آسیب خواهد زد.
هوش مصنوعی: همه افراد باید به خوبی لباس بپوشند و غذاهای پاک و حلال بخورند و از آموزههای پدران خود درس بگیرند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی راهنمایی برای زندگیات پیدا کنی، به خدای بزرگ روی آور و از او کمک بخواه.
هوش مصنوعی: اگر دنیای خود را آباد سازید، زندگی خوبی خواهید داشت و زمانه نیز به یاری و شادی شما خواهد آمد.
هوش مصنوعی: هرگاه کسی کار نیکویی انجام داد، پاداشی به او بده تا درد و رنج نیکیهای گذشته به فراموشی سپرده شود.
هوش مصنوعی: عاقل و دانا را شاد و نزدیک خود نگهدار و افرادی که بداندیش هستند را از خود دور کن.
هوش مصنوعی: برای هر کار به دانایان مراجعه کن و برای رسیدن به هدف، از سختی و زحمت نترس.
هوش مصنوعی: اگر شخصی دانا و خردمند بر تو دسترسی پیدا کند، مقام و مرتبهات در آنجا پایدار خواهد ماند.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر تو تسلط دارد، او را در زمان تنگدستی و نیازمندیات مورد سرزنش و نازایی قرار نده.
هوش مصنوعی: بزرگان و آزادگان باید در شهر خود از تو داد و کمک بگیرند.
هوش مصنوعی: از آدمهای پست و بیارزش دوری کن و نگذار که به دست ظالمی کار کنند.
هوش مصنوعی: به همه گوش و دل خود توجه کن و به حال درویش اهمیت بده. تمام امور او را همانند غم خودت در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: اگر دوستی در برابر تو تبدیل به دشمن شد، در این صورت در دلش بذر نیکی بکارد.
هوش مصنوعی: وقتی که تو دیگران را از خود آگاه کنی و به آنها نیکی کنی، دنیا از این کار خوشحال میشود و خودت نیز از این ارتباط خوشحال خواهی بود.
هوش مصنوعی: به افراد کمبرخوردار گنج و ثروت نده و بر مردان با تقوا و پرهیزگار رحم کن و به آنها کمک کن.
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت ما گوش دهی و در کارهایت به آن عمل کنی، همیشه موقعیت و اعتبار بالایی خواهی داشت.
هوش مصنوعی: نیکی که به دیگران میکنی، براساس خیرخواهی و محبت توست و تمامی خوبیها تحت محافظت و حمایت تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر از دیدار من دور باشی، مبادا سخنان من را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: سر سبز باد، یعنی امیدوارم زندگیات پر از نشاط و سرسبزی باشد. دلت شاد و خوشحال باشد و تنت سالم و دور از هرگونه بدی و بدگمانی.
هوش مصنوعی: همیشه خرد و دانایی مراقب تو باشد و هر خوبی را در ذهن تو به جا بگذارد.
هوش مصنوعی: زمانی که من از این دنیای وسیع عبور کنم، نیاز است که یکی از مکانهای خوب و دلنشین ایجاد شود.
هوش مصنوعی: به جای اینکه از جایی دور به او نزدیک شوم، بهتر است که به سمت کسی که به سرعت حرکت میکند، نروم.
هوش مصنوعی: دریا به دور ایوان عالی میچرخد و مانند دمی که با کمند بالا میآید، برفراز میرود.
هوش مصنوعی: به ایوان و کاخ من برو و بزرگی و ثروت و لشکر مرا به نمایش بگذار.
هوش مصنوعی: از انواع مختلفی از چیزها در حال پخش شدن و گسترش یافتن هستند، هم از نظر رنگ و بو و هم به شکل پخش و افشان.
هوش مصنوعی: با عطر گلابی وجود خود را غنی کنید و از خوشبوئی مشک، بر سر خود تاجی برپا کنید.
هوش مصنوعی: پنج تن از افرادی که ثروت و زندگی با ارزشی دارند را از پارچههای گرانبها و زیبا بیاورید، کسانی که در کارهای دنیا ناتوانند و به دنبال گنج و ثروت هستند.
هوش مصنوعی: به ما لباس بپوشانید، به یاد عادات شاهان و بر اساس سنت نیکان ما در بین مردم.
هوش مصنوعی: با استفاده از این نماد، تختی از عاج بسازید و تاجی که از زر ساخته شده بر آن بگذارید.
هوش مصنوعی: هر چیزی که جلو ماست و به نظر باارزش میآید، چه اگر ظرفش طاس باشد و چه اگر جام یا سنگ قیمتی، در نهایت به یک اندازه ارزشمند است.
هوش مصنوعی: در این بیت به توصیف نوشیدنی خوشعطر و لذیذی اشاره شده که از ترکیب مواد خوشبو مانند گلاب، زعفران و میخواری تهیه میشود. همچنین به غلظت و کیفیت بالای این ترکیب اشاره شده که به خوبی با موادی چون مشک، کافور و عنبر ترکیب شده است. به طور کلی، بیانگر لذت و شکوه این نوشیدنی است.
هوش مصنوعی: نمیتوان از فرمان و دستور چیزی کم یا زیاد کرد، چون باید به همان اندازهای که تعیین شده عمل کرد، نه کمتر و نه بیشتر.
هوش مصنوعی: برای اجتناب از کثیفی و آلودگی، باید زمین را با خون شسته و با کافور و مشک خوشبو کنیم.
هوش مصنوعی: از آن پس باید درِ قصر را ببندید تا کسی نتواند شاه را ببیند.
هوش مصنوعی: اگر چنین اعمال ناپسندی در آن مکان باشد، هیچ کس نمیتواند به آنجا راه پیدا کند.
هوش مصنوعی: اگر از فرزند یا خاندان بزرگ و محترم کسی به خاطر مرگ من ناراحت شود، این برای من اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: باید دو ماه از جشن و خوشی دوری کرد، زیرا این ویژگی مناسب پس از مرگ پادشاه است.
هوش مصنوعی: هر کس که پارسا و درستکار باشد، سزاوار است که بر این پادشاه بزرگ و مشهور بگرید.
هوش مصنوعی: به سبب فرمان خداوند، نفس خود را تحت کنترل قرار دهید و بدون مشورت او تصمیم نگیرید.
هوش مصنوعی: زیاد شنیدهام که هر کس پس از یک سال از پیمانی که بسته، غمگین شده و بر حال خود گریسته است.
هوش مصنوعی: او رفت و تنها یادگاری از خود بر جا گذاشت، این یادگار را با احتیاط و دقت نگهداری کن.
هوش مصنوعی: حال، از این پس تاج شاه هرمزد را تزیین میکنم و آن را در زمان مناسب بر سرش میگذارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.