گنجور

 
وفایی شوشتری

تا که خدایی کند خدای محمّد (ص)

دست من و دامن ولای محمّد (ص)

روضه ی رضوان و حور و جنّت و غلمان

روز جزا کمترین عطای محمّد (ص)

عاجز و محتاج و دردمند و فقیرند

هر دو سرا، بر در سرای محمّد (ص)

مهرومه و عرش و فرش و لوح و قلم را

بود و بقا باشد از بقای محمّد (ص)

قصه ی «لولاک» را بخوان که بدانی

خلقت افلاک را برای محمّد (ص)

حجر و حطیم و صفا و مروه و زمزم

جمله گواهند بر صفای محمّد (ص)

گرچه بسی نارساست خلعت امکان

بر شرف قامت رسای محمّد (ص)

داد، به امکان شرف از آنکه خدا بود

عاشق و مشتاق بر لقای محمّد (ص)

عالم ایجاد، روز و شب همه خوانند

هر که به آئین خود ثنای محمّد (ص)

بدر، به هر مه هلال می شود از آن

تا که شود نعل کفش پای محمّد (ص)

عارف کامل کسی بود، که شناسد

قدر محمّد ز اوصیای محمّد (ص)

نیست وفایی «وفایی» ار، نسپارد

جان زوفا بر سر وفای محمّد (ص)