بابک چندم
بابک چندم در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹۴:
چفسیدن -> چسبیدن
بچفسیدی -> بچسبیدی
بابک چندم در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵۶:
در اینجا شادروانی همان شادی روح/روان است یا آمرزیدگی...
بابک چندم در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۲ در پاسخ به nabavar دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۵ - حکایت روزه در حال طفولیت:
دَرَم -> دَر من /اندر من/ اندرونم/درونم
به طفلی -> در طفولیت/ کودکی
بابک چندم در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۱:
ماوراالنهر لغت به لغت برگردان از پارسی است به عربی:
در پارسی کهن آمده "پارا دْرایاه" (para drayah)
پارا در پارسی میانه تبدیل شد به فَرا، و دْرایاه به دْرایا
پارا > فَرا > وَرا
دْرایاه> دْرایا> دَریا
در شمال شرق ایران کهن رودهای بزرگ را دریا میخواندند و هنوز هم می خوانند: مانند آمو دریا و سیر دریا
اما رودهای بزرگ غربی تیگرا(Tigrā,دجله) و اوفراتو(ufrātū, فرات) را میخواندند راُتاه (rautah) که در پارسی میانه شد رُد (rōd)
راُتاه > رُد > رود
Para در زبان انگلیسی دقیقاً شکل و معنای یکسان دارد با پارسی کهن...
بابک چندم در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۰۶ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۱:
وَرَز رود:
وَرَز اگر همان وَراز ( warāz) پهلوی باشد که در فارسی تبدیل شده به گُراز...
یعنی گراز رود، رودی که در امتدادش گراز دارد
اما اگر ورز (warz) باشد که در فارسی شده بَرز، یعنی زراعت/ کشاورزی
رودی که کنارش کشاورزی/زراعت می کنند
بابک چندم در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۰ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
دوست من
به این دو بیت نگاه کن:
"شهنشاه و رستم بجنبد ز جای
شما با تهمتن ندارید پای
نماند یکی زنده از لشکرت
ندانم چه آید ز بد بر سرت"
گرد آفرید به سهراب اخطار می دهد که رستم میاید که همه لشگرش را نیست و نابود و هلاک کند، درست؟
اما در آن ویدیوئی که معرفی کردی ***طرف به سمت چپ گاو سوزن میزند که گازی را که در معده اولش تولید ولی دفع نشده را رها کند تا گاو خفه نشود و بمیرد...
خوب این دو مغایر یکدیگرند دیگر ...یعنی رستم میاید که سهراب را هلاک کند نه اینکه بادش را خالی کند که او خفه نشود و نمیرد...
گرفتی؟
خورَد هم به تنهایی یعنی خوردن، برای زخم خوردن باید آنرا مشخص کرد که مبهم نباشد، چرا که گاو می تواند از پهلوی خویش لگد بخورد، تنه بخورد، سُر بخورد، هُل بخورد، قِل بخورد و...
"خورَد گاوِ نادان ز پهلوی خویش" مبهم است چرا که مشخص نمی کند کدامیک از اینها را میخورد...
پس برای منظور شما میباید مثلاً یک چنین چیزی میاورد:
"خورد تیغ گاو نادان ز پهلوی خویش"
اگر قانع نشدی راهنمایی کن، من گوش شنوا دارم...
باری
*** شاید این برایت جالب باشد:
هر یک گاو در روز صدها بار باد گلو میزند که حدود ۵۰۰ لیتر گاز متائین در اتمسفر رها می کند، این گاز گلخانه ای هم از دلایل اصلی گرمایش زمین و تغییرات جوی است.حدود ۱۵٪ کل گازهای گلخانه ای در اتمسفر تولیدی همین حدوداً ۱ و نیم میلیارد حضرات است...🤗
سرت شاد
بابک چندم در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۳ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
ناباور جان درود
چطور مطوری رفیق شفیق؟ پارسال دوست امسال آشنا...
ببین عزیزم
بابت یک "ز" را سهواً "از" تایپ کردن که اینهمه الم شنگه راه انداختن و قشقرق به پا کردن ندارد که... در مفهوم هم تغییری ایجاد نمی کند که...
نگران ساحت پیر توس هم مباش که بعید میدانم بعد از هزار سال دستمالی و دستکاری دیگران در اشعارش از سعی ما در گره گشایی بیانش دلگیر شود...
آن کاما هم برای خواننده ای بود که احیاناً با علامت سکون ( ْ )بر روی واو ناآشناست...
خلاصه که خورد یعنی خوردن/فرو دادن/ به درون فرستادن...آن ویدیوئی که شما ضمیمه کردی از گاوچه(گوساله) حاکی از خروج/دفع/ بیرون کردن بادِ نفخ جنابش داشت که آنرا خورد نمی گویند...
غلط نکنم بابام جان پنداری ما را گرفتی...
بابک چندم در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۲ در پاسخ به mohammad garkani دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۵:
عالی سپاس.
طاق گویا از "تاک" در زبان پهلوی چرخیده، طلاق از ریشه و بُن عربی است...
( الان نگاهی به لغتنامه پهلوی انداختم و "تاگ" را به همین معنا که شما نوشتی هم آورده : تَک.
در بسیاری موارد "ک" در ابتدای دوره ساسانی چرخیده به "گ" در انتهای آن دوره و پس از آن...
پس احتمالاً چرخشها اینچنین بوده:
۱-تاک > تاگ > طاق
۲-تاک > تَک
که نشان می دهد ریشه تَک در فارسی همان تاک است)
سرت شاد
بابک چندم در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۰ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
پس از خواندن تمامی پاسخها تا امروز وگذشت ۹ سال و ۵ ماه از پرسش شما، آنچه که مشخص است اینکه همگی این مصراع را اشتباه خوانده و به نتایج/تعابیر عجیب و غریب رسیدند...
مشهود است که همگی مصراع دوم را اینگونه خوانده اند:
خورد گاوِ نادان از پهلوی خویش
حال آنکه خوانش درست اینگونه است:
خورَد گاوْ، نادان از پهلوی خویش
(، برای یک ایست کوتاه)
یعنی گاو که سرش به زمین و مشغول خوردن است از آنچه که در پهلو/کنار/دور و بَرَش در جریان است بی خبر/ناآگاه است...
به همین سادگی...
بابک چندم در ۲ ماه قبل، جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج » پاره ۲:
@ برمک
این از کدام متن (کتاب یا کتیبه) پهلویست؟
پیشاپیش سپاس
بابک چندم در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۳ در پاسخ به جلال ارغوانی دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:
نه اتفاقاً بر عکس گفته شما خان اُ مان ( xān o mān) دو کلمه جدا و یک حرف رابط بودند که بعدها در فارسی تبدیل به یک کلمه مرکب شد.
از خان اود مان (xān ud mān) در زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی) میاید
ترتیب احتمالی چرخشها:
خان-> خانَک/خانَگ-> خانه
اود-> اُ که هنوز در گویش به کار میبریم (پدر اُ پسر، مادر اُ دختر، زن اُ شوهر و و و...)-> بعد در فارسی تحت تاثیر عربی تبدیل شده به وَ
مان در زبان اوستایی جوان نمانا و در اوستایی کهن دِمانا( nmāna, demānā) برابر با خانه آمده.
در فارسی گاه آنرا برابر اسباب و اثاث منزل ترجمه کرده اند، ولی:
"خان اود مان" را در لغتنامه پهلوی برابر با (house & home) آورده که کمابیش میشود خانه و منزل(عربی)، در حالی که این تفکیک در روزگار ما از میان رفته و کارآیی ندارد یعنی که خانه و منزل را یکسان می دانیم و تفاوتی میان آنها نمی بینیم...
در حالی که مان احتمالاً اشاره دارد به آنچه که درون خانه بوده از جمله اهل خانه و خانواده، و خان/خانه یعنی بنا یا ساختمان خانه...
بابک چندم در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۰ در پاسخ به سینا دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰:
باید لغات را پس و پیش کنی:
من حقیقت خود را کتاب می بینم-> من حقیقت را خود کتاب می بینم
یعنی حقیقت خودش کتابی است که نیاز به کتابهای دیگر ندارد، زمانی که حقیقت را فهمیدی خود بازگوکننده خود است...
بابک چندم در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۶ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - پایمال آز:
حاصلی کَش آبیارِ اهریمنَست
کَش: که او/که آن
بابک چندم در ۳ ماه قبل، شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۹ در پاسخ به مرتضی توکلی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:
همان مورد اول، یعنی نقل قول از شیخ صنعان است.
بابک چندم در ۳ ماه قبل، شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۱ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
رضا جان
به شما که اهل ادبی توصیه می کنم این " درب" را از زبان و قلم بیاندازی که همانقدر بی سر و پا و غلط اندر غلط است که "جوب" در جای "جوی"...
در فارسی "در" درست است و از ریشه دوروا (durva) در پارسی کهن میاید.
این درب کذایی از هچل هفت نویسیهایی است که گویا از زمان قاجار به راه افتاد و درِ فارسی و بابِ عربی را سرهم کرده و این معجون را ابداع کردند، مثلاً در نوشته های عزیز السلطان (ملیجک) به وفور بر میخوریم به " امروز رفتم درب خانه/درب منزل " که منظورش کاخ ناصرالدین شاه است...
باری
لغت ساختگی دیگری که آنهم همه گیر شده و همگان به اشتباه فکر می کنند که اصالت و پیشینه کهن دارد "واژه" است که قدمت استعمال و معنی کنونیش به یک قرن هم نمی رسد! و برای احتراز از خدای ناکرده استفاده از لغت (از ریشه یونانی لوگوس/لوغوس) و کلمهٔ عربی وارد معرکه شد...
در زبانهای کهن:
اوستایی "واچاه vacah" برابر بوده با بیان/سخن و لغت
در پارسی میانه (ساسانی) واز (wāz) برابر با لغت/کلمه و بیان، ولی هیچ نشانی از واژه نیست که نیست...
واژ waž در زبان پارتها/اشکانیان (پهلوی) موجود بوده برابر با "گو/بگو say" و "بیان (کن/کردن) و سخن (گو/گفتن) speak"...
در ادبیات کلاسیک فارسی نیز هیچگاه واژه را نیافتم خلاصه که " یا من ندیدم یا اونشان ندارد"...
فقط جهت اطلاع
سرت شاد
بابک چندم در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهینبانو شیرین را:
باز هم درود
در این بیت که شما آوردی:
"چو برجیس در جنگ هر بدگمان
کمان دارم و برندارم کمان"
کمان نخست اشاره به قوس، خانه/برج نهم فلک، است که برجیس/مشتری حاکم/فرمانروای آنست و طبیعت و مختصات آنان...کمان دوم نیز اشاره به کمان شکاری/جنگی (تیر و کمان) است که می گوید همچون برجیس آنرا بر ندارد (در بر ندارد/دارای آن نیست)...
در نجوم سلحشوری و کمانداری مختص بهرام/مریخ است، آنچنانکه حافظ هم آورده: "به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش"...
برای همین هم اگر بهرام/مریخ را در کنار زهره آورده بود آنگاه می شد بیان شما را محتمل دانست که اشاره به خسرو وسلحشورانش دارد، ولی برجیس را بعید میدانم...
سرافراز باشی
بابک چندم در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۱ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهینبانو شیرین را:
درود متقابل
شما درست فرمودی، خودم هم یک جستجو کردم و به نظر میاید که نظامی همواره انجم را برابر اختر به کار گرفته...
اما
۱- به گمان من در بیتی که صحبت از برجیس و ناهید کرده اشاره به قَران (قران سعد) این دو اختر است که نشان از خوش اقبالی است، یعنی که یزکدار لشکرگاه خورشید برجیس و ناهید را به قران/نزدیکی یکدیگر آورد یا به عبارتی زمینه/فضا را مهیا کرد برای خوش اقبالی و سعادت...
تا جایی که در خاطرم است و اگر اشتباه نکنم در نجوم قدیم برجیس/هرمز کدخدا/سرور هر هفت اختر است حتی خورشید، و می بینیم که شاه را خورشید و شیرین را ماه خوانده، پس شک دارم که منظور از برجیس شاه یا تیمش و ناهید شیرین یا تیمش باشد.
۲- بیت بعدی هم عجیب و غریب است! چرا که در مصرع اول "یک" و "را" به نظر اضافه میایند، یعنی " همان شخص کاین ساز کرده" کافی و کارساز است و دیگر نیازی به اضافه گویی نیست...
در مصراع دوم هم در شکل کنونی"همان" اشاره به انجمگری دارد نه به "همان شخص" در مصرع نخست، که اگر بود می باید "همو/ همان هم" یا نظیر آن را میاورد، کمابیش بدین صورت:
"همان شخص کین ساز کرده
همو (همان هم)انجمگری آغاز کرده"
آنگاه پرسش پیش میاید که منظور از همان انجمگری کدام انجمگریست؟ -> برجیس و ناهید را به قَران آوردن/کشیدن...
آیا این به معنی داوری در این بازی چوگان است؟ من نمیدانم! شاید که تعبیر شما درست است...
اما باز هم عجیب است چرا که در این زمان بازی هنوز شروع نشده و در چهارده بیت بعدی از جست و خیز یاران شیرین و به بارگاه شاه رفتن آنها و شاه شیرین را در سمت راست خود نشاندن و و و گفته تا بازی شروع میشود، کل بازی هم فقط شش بیت به درازا میکشد...
برای قران برجیس و زهره:
"سعادت برگشاد اقبال را دست
قَرانِ مشتری در زهره پیوست"
"ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس
سعادت داده از تثلیث و تسدیس"
بابک چندم در ۵ ماه قبل، سهشنبه ۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۲ در پاسخ به مظفر طاهری دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند:
در حقیقت می گوید که عشق بسان اسطرلاب، که رمز گشای چند و چون کار اختران است، اسرار خدا را بر کاشف نهان می کند.
اسرار خدا: حقایق پنهان/پوشیده و سر به مهر خداوند
دیگران هم که ایراد گرفتند:
اصطرلاب هم معرب اسطرلاب است که قدما بسیار آورده اند...
بابک چندم در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۱ در پاسخ به رضا عزیزی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
کلاچ ندارد چرا که اتوماته، اتوماته، اتومات....
بابک چندم در دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۹:۰۰ در پاسخ به مجتبی رضایی بزرگمهر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷: