سینا شفیع زاده در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۵ - حکایت آن مخنث و پرسیدن لوطی ازو در حالت لواطه کی این خنجر از بهر چیست گفت از برای آنک هر کی با من بد اندیشد اشکمش بشکافم لوطی بر سر او آمد شد میکرد و میگفت الحمدلله کی من بد نمیاندیشم با تو «بیت من بیت نیست اقلیمست هزل من هزل نیست تعلیمست» ان الله لایستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها ای فما فوقها فی تغییر النفوس بالانکار ان ما ذا اراد الله بهذا مثلا و آنگه جواب میفرماید کی این خواستم یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا کی هر فتنهای همچون میزانست بسیاران ازو سرخرو شوند و بسیاران بیمراد شوند و لو تاملت فیه قلیلا وجدت من نتایجه الشریفة کثیرا:
هوش مصنوعی بر تشبیهات و استعارههای ادبی بر آمده از هوش و ادراک و احساس انسانی واقف نیست و تسلط جامع نداره و مخاطبین رو به اشتباه دچار میکنه . بهتره که این شرح غلط و مصنوعی حذف بشه . با تشکر
محمد گودینی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۴ - مجذوب تبریزی:
گفت تو که ادعای نی بودن (نیستن و خالی بودن) داری برای چه هر سال بهار شکوفه میدهی و رشد میکنی و جوانه میزنی؟
اگی میخواهی واقعا نی باشی باید تهی، رها و فارغ شوی. فارغ از ادعا و فارغ از منیت، من تورا میسوزانم تا به واسطهی آن به عرش برسی. (اشاره به سوزاندن و سوراخ کردن ساز نی). اینجوری از نفیر تو مرد و زن مینالند. اونوقته که تو تهی و نی شدهای.
امروزه میگن من خودم برای خودم کافی هستم، من برای رستگار شدن به چیزی بیرون از خودم نیاز ندارم، من مرکز جهان خویشتن هستم، و جواب همهی سوالها درونمن است.
آیا این من با اون من فرق داره؟
شاید منظور اینه که تو در بند امیال خودت هستی، ادعا میکنی که خالی و رها هستی درحالی که در بند هستی، به امیال و هوس های خودت گوش میکنی و گرفتار اونها هستی، شاید توهم باید بسوزی، مردن را تجربه کنی، باید بمیری....
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
ممنون از نظرات اساتید عزیز
مهتاب ع در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۴ - حکایت طیطوها:
ماده گفت : جائی باید طلبید که بیضه نهاده آید. نر گفت: اینجا جای خوش است و حالی تحویل صواب نمینماید، بیضه بباید نهاد. ماده گفت: در این سخن ...
تکه ی جاافتاده از حکایت👆
رسول لطف الهی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
کس از فتنه در پارس دیگر نشان.نبیند به جز قامت مهوشان.
سمیه شکری در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۵:
در بیت سوم
وارو یعنی دوباره برو
اشاره به بودن آدم ابوالبشر در بهشت و دوباره به بهشت رفتن پس از توبه
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۲ در پاسخ به مهدی شریفی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲:
درود بر شما
متاسفانه بنظرم تمامی تلاشی را که جناب محمدی وسایر دست اندرکاران سایت گنجور در جهت اعتلای فرهنگ وادب پارسی انجام دادند این برداشت ها وتعابیر پر اشتباه ، هوش مصنوعی به باد فنا خواهد سپرد ونه تنها شما وبنده ،بسیاری از عزیزانی که دلسوز این تارنمای فرهنگی هستند بارها وبارها گفته اند ولی نتیجه ای حاصل نیست چون قدما فرموده اند خود کرده را تدبیر نیست
جناب شریفی من ،شما وسایرین گفتیم ولیکن صلاح مملکت خویش خسروان دانند .
شاد باشید
بهروز قدرتی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:
من فکر کنم پیامشو گرفتم داره می گه عشق باید بدون قید و شرط باشه و اگر عاشقی باید تمام ناملایمات را در راه عشق تحمل کنی . ببین مهم این نیست که یه همجنس باز عاشق شده یا دگر جنس گرا یا یکی عاشق خدا شده یا یکی عاشق دوست پسرش یا همسرش یا پسرش یا هر چی مهم اینه که اگه عاشق می شی و در عشقت صادقی هیچ ناملایماتی در راه عشق نباید تو رو از معشوقت زده کنه. و تا لحظه مرگ باید به عشقت وفادار باشی و وفا یعنی تموم کردن عهد یعنی عهد عشقی که بستی تا انتها باید حفظ کنی یه فیلم هندی هست محصول 2024 به اسم بقیه کجا جرات داشتند. به خوبی به این مفهوم اشاره می کنه که یه عشق فارق از ناملایماتی که بوجود می یاد می تونه تا لحظه مرگ وجود داشته باشه حتی اگه منجر به وصل نشه. واسه کسایی که دنبال لذت از شعر هستند که خوب لذتشون ببرن از این همه عشق و وفاداری بیشتر از عشق وفاداری و برای کسایی که اهل حقیقت هستند و دنبال ادیب عشق و راهبر هستن داره می گه راه عشق به خدا اینه که هیچ ناملایماتی باعث نشه از مسیر حقیقت دور بشی و کاری که خدا امر کرده انجام ندی. یعنی هر فتنه ای در زندگیت باشه یعنی هر آشفتگی ای در زندگیت هست وفادار باش به عهد عشقت با خدا و تا لحظه مرگ باور داشته باش همه ایده ال های ذهنی خودتو که می دونی درسته و تشخیص دادی که حقیقت و کاری که باید انجام بدی پس انجام بده. ولی به نظر شخصی من این عشق اگه زمینی باشه واقعا سخت تر از عشق خدایی چون خدا بی عیب و نقص ولی معشوق زمینی نقص داره واسه همین واقعا نمی دونم با آخر رسوندن این عهد جان در عالم مکلوت نور کدوم یکی از اسما و صفات خدا رو کسب می کنه و رشد می کنه ولی به نظر من می یاد که عشق زمینی از خدایی سخت تر باشه البته خدا بهتر می دونه .
بهروز قدرتی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:
سلام دوستان
من کشف و شهود دائم دارم و مقام بالایی در عرفان دارم . عرفان پیچیده نکنید من 46 سالم . چرا پیچیده هست ولی نه بخاطر شرایطی که به عرفان حاکم بلکه برای سخت بودن عرفان عملی . عرفان چیه ؟ شناخت. من خودم کشف وشهود دائم دارم ولی شماها ممکن فکر کنید اوهه چه چیز خفنی کشف و شهود. دوستان عزیز خوابه همش خوابه فقط و فقط خواب و چیزی جز خواب نیست . و حالا خواب یعنی چی ؟ قرآن نسبت بهش آگاهی می ده می گه در هنگام مرگ و کسی که خبر مرگش نیومده خخخخخخ در خواب خدا جانش می گیره و صبح اگه خبر مرگش نیومده باشه خخخخ برش می گردونه من دقیق یادم نیست خودتون سرچ کنید پیدا کنید. ولی خوب خیلی وقتا عملا باید فقط بگی خواب دیدم چون نمی فهمی مفهومش چی بوده ولی وقتی چیزی کشف کردی از اون رویایی که دیدی چون در خواب شاهد اتفاقاتی هستی که برای جانت داره می یفته پس این شاهد بودن در واقع به نوعی حس کردن حسی که جانت حس کرده توام حس می کنی حس جانت در نتیجه بهش می گن درک ولی خوب چه می شه کرد پیشگویی گفته لایدرکهم الاخرون یعنی بعضی وقتا بعضی حرفا رو دیگران نمی تونن درک کنن هر چی ام که توضیح بدی چون درک کردن یعنی حس کردن حسی که گوینده داره و خوندن یعنی توجه کردن به گفته های دیگران به هر حال نمی دونم تا چه حد منظور منو گرفتید ولی انسان یه جان داره در عالم ملکوت زنده است و زندگی می کنه و یک جسم که در عالم ملک یا دنیای مادی زندگی می کنه و یه روان که واسطه ای هست بین این دو دنیا و مثل صفحه کلید که واسط هست بین کاربر و کامپیوتر عملا روان هم واسط هست بین جسم انسان و جان انسان به هر حال من خودم در مکاشفه دیدم که جانم سعی می کرد یه شعری بخونه و چیزایی که می تونم حس کنم و یادم می یاد این بود روزگاری من و دل ساکن سلسله مویی بودیم. گوی چوگان.... همینقدرشو یادم می یاد و حسی که داشتم حس این بود که یه توپ بلیارد هستم که دارم به هر سمتی می رم ولی من عاشق هیچکس نیستم جز خدا و پسرم. در ضمن کشف همیشه در خواب نیست در بیداری هم ممکنه اتفاق بیافته بستگی داره به قدرت شهود یعنی قدرت حس یعنی این اتصال بین جسم و جان باید از طریق روان اتصال روان و قوی ای باشه. مثلا بوده من از همه دارایی ام گذشتم بخاطر امر خدا و بعدش شعری خوندم که قبل از اون هم خونده بودم ولی درک نکرده بودم. در زمینه مذکر بودن این عشق به نظر من این یه چیزی بین وحشی و خدا به ما ربطی نداره که قضاوت کنیم. اصلا مهم این نیست که اون عاشق یه پسر بوده یا دختر . مهم اینه که یا به قول دوستان از دسته عوام باشیم و لذت ببریم یا اهل حقیقت باشیم و سعی کنیم به سطح آگاهی بالاتری از حقیقت یعنی اتفاقایی که باید بیفته و یا عرفان یعنی شناخت برسیم. مثلا من یه بار که کلا 3 ملیون داشتم و اون به کسی کمک کردم که 4 تا بچه داشت و حکم جلبش اومده بود و بدهکار بود. البته با این که خودم هیچ پولی نداشتم بعد یهویی کشف کردم که جونم داره یه چیزی می گه حس کردم که ببینم کلمات چیه با اتصالی که از طریق روانم با جانم داشتم دیدم این کلمات به زبونم می یاد که خدایا کلماتش چی بود یه لحظه حسش کنم ببینم می تونم حسش کنم چون راز حافظه اینه که باید بر مبنای شهود باشه یه لحظه شهودش کنم آها حسش کردم دانی که چیست دولت؟ دیدار یاردیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن. خوب همونطور که همه می دونیم ما جانشین خدا در روی زمین با صفات خدا هستیم در نتیجه هدف از زندگی ما رشد صفات در وجودمون هست یکی از این اسما و صفات خدا که اولین اسم و صفتی که بود من براش هدایت شدم و سالهای سال طول کشید حافظ بود و چون من برای اسم و صفت حافظ هدایت شدم در نتیجه استاد حافظ که در نور صفت حافظ مثل خورشید بود و نور صفت حافظی که جان من به واسط اعمالی که متصف صفت حافظ بوده و در طریق هدایت خدا و در مسیر زندگی انجام دادم عملا اندازه نور یه شب پره هم نیست در مقایسه با نور صفت حافظ استاد حافظ در نتیجه عملا حضرت حافظ کتابشو برای راهبری ما شاگرداش در مکتب عشق و به عنوان ادیب عشق نوشته در نتیجه خیلی وقتا راه ما در ابیات استاد پیدا می کنیم واسه همینم جان من که به این درک رسیده بود از طریق روانم اون نوری که اکتساب کرده بود می خواست به منم برسونه و من درک کردم معنی این شعر که بعد از اینکه اومدم تو گنجور پیداش کردم و همش خوندم فهمیدم و دلم آروم گرفت که شاید خدا می خواد ببینه آیا من گدایی به با خدا بودن و اطاعت امرش کردن ترجیح می دم به پادشاهی و بدون خدا بودن یا نه و از طرفی دلم محکم شد که با این که پولی ندارم ولی پسرم اگه عاشقم باشه اونم حاضر با من باشه و من ندار باشم و دوست داره منو ببینه تا اینکه بدون من باشه و پادشاه باشه . من واقعا عاشق پسرم هستم و اون با همسر سابقم زندگی می کنه و دو هفته ای هست که ندیدمش . البته من راز خوشحالی پایدار می دونم که هست just let it go ولی به هر حال گفتنش ساده است و عمل کردنش سخت البته من اجازه دادم برم و کلا فکر کردن وقتی لازم نداشته باشم فکر کنم متوقف می کنم ولی به هر حال این دفعه در مکاشفه ادیب عشق و راهبر من فکر نمی کردم وحشی بافقی بشه ولی خوب شد. البته راستش هنوز پیام نگرفتم. ولی وضعیتم اینطوری بود که از فتنه های زمان یعنی از اوضاع آشفته زندگیم و آشفتگی هایی که تو زندگیم هست خسته شده بودم ولی خوب چاره ای نیست جز ادامه دادن . البته این خودش موضوع مهمی و منم درگیر آیه 214 سوره بقره ام . چون یه زمانایی اونجوری می شه یعنی نشونه هست. می گه آیا فکر می کنید به بهش می رید در حالی که قبل از شما مومنان و پیامبر چنان در ناخوشی و تنگدستی قرار گرفتند و متزلزل شدند که گفتند پس خدا کی می خواد کمک کنه بعدش می گه ولی همه آگاه باشید کمک خدا نزدیکه. حالا خوب ادیب عشق و راهبر من استاد حافظ گفته در اوج تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را منم دارم سعیم می کنم که قارون بشم ولی به هر حال کار ساده ای نیست . یعنی وقتی رفیقی داری کمکت کنه باز کمک داری وقتی غذایی داری که بخوری باز غذا داره کمکت می کنه. یه موقعی هست که مثل آقام امام حسین غذام نداری آبم نداری واقعا سخت نگی پس کی خدا می خواد کمک کنه تازه بعدش یاراشم شهید شدن تنهای تنهای بوده به نظر من نقطه اوج سختی این امتحان اونجاست که خدا تا نقطه مرگ کمکت نکنه و تو هنوز بگی یاری خدا نزدیکه . حتی آقام می گفت آیا یاری کننده ای هست که منو یاری کنه. و کسی نبود یعنی هیچ کمکی نبود خوب واقعا سخت تو این وضعیت تلاش برای بقا تنهای تنها باشی و جز خدا هیچ کمکی نداشته باشی نه آب نه غذا نه دوست نه پدر نه مادر و نگی پس کی خدا می خواد کمک کنه . منم دارم خودم آماده می کنم که یوقتی رو دست نخورم نگم پس کی خدا می خواد کمک کنه همش به خودم یادآوری می کنم کمک خدا نزدیک ولی فعلا مثل گوی چوگان شدم به قول جونم ولی واقعیتش این شعر خوندم ولی هنوز نتونستم کشف کنم وحشی بافقی در راهبری خودش و ادیب عشق بودن خودش چی می خواد به من بفهمونه واسه همین بعد از این حاشیه بازم می خونم که بفهمم ولی باور کنید. شما در جایگاه قضاوت نیستید. لزومی نداره وحشی بافقی قضاوت کنید و اونایی که فکر می کنید عارف نبوده صد در صد در اشتباه هستید. راهبر منی که اصلا منو ندیده خودشم خبر نداشته که قرارراهبر من باشه بعد کسی که راهبر من شما تصور کنی که عارف نیست سخت در اشتباهی مگه عرفان چیه فکر می کنید. عرفان یعنی به شناخت رسیدن مثل چی مثلا مثل اینکه برای اینکه حرفتو به کسی برسونی باید درایت زیادی داشته باشی و درایت یعنی قدرت تحمل حالا اگه تونستی وقتی طرف عصبانی و داد می زنه عصبانی نشی و با قدرت تحمل بالا و با درایت بدون دلخوری حرفتو برسونی عملا توام عارفی. الانم وقتی بتونی راهبر یکی باشی بعد از چند قرن مطمئن باش که عارفی به هر حال حالا عارف بوده باشه یا نبوده باشه چه اهمیتی داره گفتم اونی که اهل هنر لذتشو ببره اونی که دنبال راهبر راهشو پیدا کنه. دیگه لزومی نداره شاعر قضاوت کنید که کاری که می کرده درست بوده یا نه. من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی عاقب کار آن درود که کشت.
سید حسین اخوان بهابادی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۷:
مغفر(مِ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) خود،کلاه خود.
کلاه آهنی که اسم آلت و بر وزن مِفعَل ْ از غفر که به معنی پوشیدن و پنهان کردن است.
(در ضمن، اسم آلت یا اسم ابزار بر وزن مِفْعَل، مِفْعَلَة و مِفْعَال است.
فَتَحَ ← مِفْتَح مِفْتَحَة مِفْتَاح ( کلید )
برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد:
آلت یا ابزار، مقاومت را کسر می کند یعنی می شکند. مثلا، با پیچ گوشتی می توان مقاومت پیچ برای نگهداشتن را بشکند و باز شود لذا، کسر یا مکسور باید حرکت حرف اول این وزن باشد.
حروف مِفْعَل ( وزن اسم آلت ) با مَفْعَل ( وزن اسم زمان و مکان ) یکی است فقط حرکت حرف اول تفاوت دارد.
سوال به کلید مَطبَخ ( محل طبخ، آشپزخانه ) چی می گویند؟
برای ساختن کلید به عربی باید روی فعل فَتَحَ کار کرد، فَتَحَ را به وزن مَطبَخ می بریم می شود مَفتَح، حالا باید حرکت اولین حرف را کسره کنیم و تمام ← مِفْتَح
به کلید مَطبَخ ( محل طبخ ) چی می گویند؟ مِفْتَح مَطبَخ)
اسپری. [ اِ پ َ ] سپری. آخر. به آخرآمده. به انجام رسیده. آخرشده. بنهایت رسیده.
- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن.
زحل (زُ حَ ) کیوان ،.سیاره ای از منظومه شمسی ، دارای حلقه ای نورانی و زیبا. ستاره ای که نحس اکبر است و در نجوم قدیم جزء ستارگان نَحس به شمار می آمد.
مشتری. [ م ُ ت َ ] برجیس، بزرگترین سیاره منظومه شمسی که با چشم غیر مسلح بعد از سیاره زهره درخشان تر است، ستاره ای که سعد اکبر است و در نجوم قدیم جزء ستارگان فرخنده، مبارک و میمون به شمار می آمد.
ایدری. [دَ ] ( ص نسبی ) اینجایی.
[ویکی شیعه] ناصبی، کسی است که نسبت به امام علی (ع) یا یکی از اهل بیت دشمنی ورزد.
(سَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند.
عنتر. [ ع َ ت َ ] 🐒 میمون.
در کتاب تحقیقی در احوال ناصر خسرو قبادیانی اثر سید حسن تقی زاده آمده است:«ناصرخسرو خود را با چنین عناوینی میخواند: حجت، حجت خراسان، حجت مستنصری، حجت فرزند رسول، حجت نایب پیغمبر، سفیر، مأمور، امین امام زمان، مختار امام عصر، مستعین محمد و برگزیده علی المرتضی.»
از سخنرانی دکتر سهیلا صلاحیمقدم ـ عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا :«چهره دینی و مذهبی ناصرخسرو را در دیوان او به روشنی میتوان دید. ناصرخسرو در اشعارش اثبات خلافت حضرت علی (ع) را آورده، خدا را شکر میکند که بهجای مدح امیران و شاهان، در مناقب اهل بیت و مقتل شهیدان شعر گفته است. از فاجعه کربلا میگوید و به سلمان فارسی نیز بسیار علاقه نشان میدهد: «قصه سلمان شنیدستی و قول مصطفی/ کو ز اهل بیت چون شد با زبان پهلوی» ناصرخسرو خود را در آزار دیدن و رانده شدن با سلمان فارسی مقایسه میکند: «سوی دلیل حق بنهم دلیل خویش/ تا خویشتن به سیرت سلمان کنم». ناصرخسرو با بنیامیه و بنیعباس بهشدت مخالف و در این زمینه بسیار شجاع بوده است. دربهدری و غربت را به جان میخرد اما در برابر آنها سر خم نمیکند. همان اندازه که از خلفای بنیعباس بد میگوید خلیفه فاطمی مصر را ستایش میکند.ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح میدهدناصرخسرو امیدوار بود که روزی مستنصر بغداد را فتح کند و به سوی خراسان بیاید: «ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی/ خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی» بیشتر آثار خود را در همان درهی یمگان پدید آورده است. بسیار هم به تاویل گرایش دارد. نکتهای که در شعر او وجود دارد این است که شرح حال و تفکراتش در دیوانش جلوهگر شده است. در شعرش این القاب هست: حجت خراسان، حجت مستنصری، حجت فرزند رسول، حجت نایب پیغمبر.
ناصرخسرو در مورد جبر و اختیار همان ایدهی شیعه دوازده امامی را دارد. او شعر را وسیلهای برای ترویج مذهب تلقی میکند و میگوید شعر باید تعلیمی باشد و هدف داشته باشد. ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح میدهد و معنی را بیشتر از لفظ اهمیت میدهد. شاعرانی را هم که چنین نباشند «فریفتگان» مینامد.ناصرخسرو میگوید که خداوند تاویل قرآن را به رسول خود آموخت؛ علم را به وصی او یعنی حضرت علی(ع) آموخت. از وصی به امامان بعد رسید و مردم به قدر استعداد خود از این معادن علم و معرفت بهره میبرند.»
دهخدا می نویسد:
«مستنصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( اِخ ) المستنصر باﷲ. هشتمین خلیفه فاطمی. قرن پنجم، رجوع به مستنصر باﷲ شود :
مستنصر از خدای دهد نصرت
زین پس بر اولیای شیاطینم.
ناصرخسرو.
مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر
بر امتش که خواند الا که حجتش.
ناصرخسرو.
بشتاب سوی حضرت مستنصر
ره زی شجر جزاز ثمره مسپر.
ناصرخسرو.»
این مستنصر با مستنصر بالله، سی و ششمین خلیفه عباسی فرق می کند مستنصر عباسی در سال 623 هـ.ق بر تخت خلافت عباسی تکیه زد.او توانست در 17 سال حکومت خود رفتاری مناسب با رعیت و مردم و توجه به پیشرفت و تمدن را برای مردم به اجرا بگذارد.
مستنصر بالله عباسی دارای ویژگی خاصی بود و آن توجه ویژه او به مباحث علمی و فرهنگی بود. توجه به مسایل علمی و به خصوص به علمایی مانند سید بن طاووس – سید رضی و سید مرتضی از عالمان شیعی و هم چنین تأسیس مدرسه بسیار مهم در بغداد بنام مدرسه مستنصریه کاملاً بر این امر گواه است. که او در راه شکوفایی مباحث علمی توجه ویژه داشت.
آبتین صفریان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
باسلام
من یه حافظ قدیمی دارم که برخی ابیات اون تفاوت داره ؛ مثلا در این بیت اینطور نوشته که :
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ،
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
مهرناز در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۴ - بر تخت نشستن خسرو به مدائن برای بار دوم:
به نظر من داره میگه یا عشق یا مملکت داری از اون طرف یا خر کره به دنیا میاره یا میره به سمت زنجان در کل یعنی هر دو با هم نمیشه
مهدی شریفی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲:
درود بر اهالی گرامی و بزرگ گنجور.
نکتهای که توجه مرا به خود جلب کرد، استفاده از هوش مصنوعی در ترجمه آثار سترگ و پیچیده ادبیات فارسی توسط گنجور است که در بررسی کوتاهی که داشتم متوجه شدم که در تمامی ترجمهها و تعابیر و حتی کوتاهنویسیها، هوش مصنوعی دچار اشتباه است و اساسا موجب گمراهی مخاطبان به ویژه مخاطب دور-آشنا با ادبیات میشود، چرا که در مراجعه به خلاصهها، با توجه به آوازه هوش مصنوعی، به خلاصه و ترجمه هوش مصنوعی اعتماد میکند.
خلاصه حکایت را خودتان بررسی کنید، متوجه منظور میشوید.
با آرزوی تندرستی و شادی برای همه
داراب لایقی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۹:
ما همه در درگاه حق به حضوریم اما متاسفانه جای دیگر مشغول.
فرهود در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۲ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۵ - حکایت:
داستان پادشاهیاست که لشکر و ثروت فراوان دارد و دختری بسیار زیبا.
روزی دختر او بر ایوان آن کاخ رفیع ظاهر میشود و یک درویش خرقهپوش، او را میبیند و همانجا از نهایت شوق و اشتیاق بر خاک میافتد.
داستان بیهوش شدن او در شهر میپیچد و نهایتا بهگوش شاه میرسد.
شاه با وزیر خود مشورت میکند که چاره کار چیست؟ آیا جز کشتن درویش راه چاره دیگری هست؟
وزیر میگوید کشتن او خطاست، باید درویش را بطور خصوصی فرابخوانی و با ملایمت و مهربانی از عشقش به دختر بپرسی، سپس او را بهخواستگاری دختر بخوان و از او چیزی بخواه که نتواند انجام دهد.
یکشب شاه، آن درویش را فرامیخواند و به او میگوید کسی که تو عاشقش هستی از تو «صد عقد دُر شبچراغ» یعنی صد گردنبند از مروارید اعلا برای شیربها و مهر میخواهد؛ و به او میگوید: اگر مثلا همین فردا صبح بیاوری، همان روز دختر را بهعقد تو در میآورم.
آن درویش شاد و رقصکنان بسوی دریای عمان (که در قدیم مرکز صید مروارید بوده) میرود، یک کاسه چوبی در دست میگیرد و در حال گریستن شروع به خالیکردن آب دریا میکند.
مردم و صیادان آنجا از او درباره هدفش میپرسند.
او میگوید میخواهم که آب دریا را خشک کنم تا مروارید بهدست بیاورم
آنها از قصد و هدف او وحشتزده میشوند و همگی برای نجات دریا میشتابند و بهصید مروارید رفته و کیسهها از مروارید به او میدهند.
درویش به نزد شاه میرود و شاه که چارهای جز عمل به قول خود نمییابد، بسیار غمگین میشود.
درویش وقتی غم آنشاه را میبیند از آرزوی خود چشمپوشی میکند.
شاه نیز وقتی همّت و جوانمردی آن درویش را میبیند بهاو میگوید تو لایق ازدواج با دختر من هستی، و دختر را بهعقد او درمیآورد.
این حکایت در وصف همّت والا، بلندنظری و جوانمردی است.
مرد گداپیشه که آنجا رسید
از مدد همّت والا رسید
همّت اگر سلسلهجنبان شود
مور تواند که سلیمان شود
حمیدرضا ابراهیم زاده در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
تنسک جاهلانه و قشریگری باعث پدید آمدن ریا کاری و توجیه می شود.
و ریا کاری بصورت سیستماتیک رخ می دهد و باعث گرایش مردم به ظاهر گرایی و قشریگری می گردد.
بزه ریا کاری و اظهار فضل را باید در رده جعل و غصب و دروغ دسته بندی کرد.
زیرا باعث از بین رفتن اصالت و هویت نجیبانه گردیده و در توسعه همه جانبه جامعه تاثیر منفی می گذارد.
ریا اصالتی ندارد و ساخته وپرداخته ی یک بازی و دسیسه پیچیده ا ست.
اگر حکومت و یا نظام حکومتی دینی باشد و براساس شمایل ظاهری به مومن نمایان توجه بیشتری بشود جمعیت و پیچیدگی رفتار بزه کاران ریاکار بیشتر می شود
و ریاکاری ومومن نمایی ویا سالوس با بخش مهمی از رفتار متقلبانه خواص و حتی عوام مردم ویا کسانی که با جاه طلبی آلاف و الوفی دارند، پیوند خورده است و ریشه در تاریخ دینداری دارد
حتی در دوره زرتشتیان و پیش از اسلام سالوس و ریا برای بدست آوردن و طمع یا برای ترس از دست ندادن وجود داشت.
آثار اساطیری قدما نیز این نگاه رااثبات می کند
شاعرانی چون حافظ وسعدی و صائب و مولانا نیز پس از اسلام بخشهایی از جهاد تبیین خود را در مذمت سالوس و ریا مصروف داشته اندقلب سالوس و ریا را نشکستند درست
مگر این قوم که در زلف شکست آوردند
اوحدی را چو ازین دایره دیدند برون
زود در حلقه آن زلف چو شست آوردند
(اوحدی مراغه ای)
آتـش زهـد و ریـا خرمـن دیـن خواهــد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز وبرو... (حافظ)
طریقت بجز خدمت خلق نیست به سجاده و تسبیح و دلق نیست.
( سعدی)یک نخود کله و ده من دستار.
این کم و بیش چه معنی دارد.
شیخ برعرش نپرد چه کند.؟
غیر پر ریش چه معنی دارد.
بیدل اینجا همه ریش است و فشاست. ملت و کیش چه معنی دارد؟...
( بیدل دهلوی)کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
که با صد رو طمع دارد ز روز عشق فردایی
طمع دارند و نبودشان که شاه جان کند ردشان
ز آهن سازد او سدشان چو ذوالقرنین آسایی
دورویی با چنان رویی پلیدی در چنان جویی
چه گنجد پیش صدیقان نفاقی کارفرمایی
(مولانا)
در پس پرده تزویر و ریا زاهد خشک
عنکبوتی است که دام مگسی می سازد
هر دمی کز سر صدق است اثرها دارد
صبح صد شمع خموشی از نفسی می سازد
( صائب تبریزی)در عصر پهلوی جاه طلبان برای رسیدن به مطامع ومنافع خود می بایست از راه هایی هم چون گرایش به رانت و پیوند با دستگاه شاهدوستی به مقام و مقصود برسند ویا از شراره های حسادت و بدگویی رقبا خود را مصون نگاه دارند. ازاین جهت سالوس و مومن نمایی در این دوران کمتر در رفتار جاه طلبان و یا ترسوها سراغ می رود
اما پس از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران
چون نظام حکومتی برپایه ایمان و دینداری و پیوند با شریعت به وجود آمد قشریگری و ظاهر سازی وسالوس و ریاکاری بیشتر در رفتار جاه طلبان به وجود آمد و همچنین در رفتار کسانی که با ترس از ساقط شدن موقعیت و جایگاه اداری واجتماعی روبرو می شدند به سالوس و ریا روی می آورده اند.
از این رو برای مصونیت از قشریگری وپیرو آن سالوس باید به التزام عملی نسبت به آموزه ها وشعایر دینی و باورهای راستین روی آورد و دینداری بصورت عملی در رفتارهای مردم و خواص نمود یابد.
و شاخصه های گذشت و امانتداری و مسئولیت پذیری و راستگویی و...در زندگی و تعاملات اجتماعی مردم رونق و رواج داشته باشد
و مردم بتوانند در سایه سار ایمان همگانی در رسیدن به امنیت و توسعه پایدار همگام شوند.والی الله المصیر
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه:
صعوه که نوعی گنجشک کوچک است، نماد انسانهایی است که خود را ضعیف و حقیر و کوچک میپندارند و حاضر به تحمل زحمت و مشقت نیستند.
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » حکایت کوف » حکایت کوف:
کوف، بوف، بوم یا جغد نماد انسانهایی است که کنج عزلت میگزینند و گنج مقصود را در گوشهنشینی و انزوا و بریدن از مردم میجویند.
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » حکایت باز » حکایت باز:
برای آموزش باز، چشمهای او را میبستند. میگویند چشم او را برای دیدن پادشاه باز میکردند؛ برای آن که تنها روی پادشاه را ببیند و او را بشناسد.
حافظ میگوید:
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » حکایت باز » حکایت باز:
زُقّه: آب و دانه
حنانه عسکری در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱ - پیشگفتار: