سیدمحمد جهانشاهی در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
چون شرابِ عشق ، در دل کار کرد
دل ز مستی ، بیخودی بسیار کردشورشی ، اندر نهادِ دل فتاد
دل در آن شورش ، هوای یار کردجامهٔ دریوزه ، بر آتش نهاد
خرقهٔ پیروزه را ، زنّار کردهم ز فقرِ خویشتن ، بیزار شد
هم ز زهدِ خویش ، استغفار کردنیکوییهائی ، که در اسلام یافت
بر سرِ جمعِ مغان ، ایثار کرداز پیِ یک قطره ، دُردِ دَردِ دوست
روی ، اندر گوشهٔ خمّار کردچون ببست از هر دو عالم ، دیده را
در میانِ بیخودی ، دیدار کردهستیِ خود ، زیرِ پای آورد پست
وز بلندی ، دست در اسرار کردآنچه یافت ، از یاریِ عطّار یافت
وآنچه کرد ، از همّتِ عطّار کرد
محمد جواد محمودی در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:
در اشعار حافظ معمولا راه با پایان همراه است و کناره برای بحر صحیح است و نه راه
پس
بحریست بحر عشق صحیح تر است بنظر من
محمد جواد محمودی در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
در بیت دوم بنظر اگر به جای «آری» «ولی» باشد بهتر است به این دلیل که:
درسته که ناظر روی تو صاحب نظرانند
«ولی» به جای آری
سر گیسوی تو در سر تمام سرها وجود دارد
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۵ - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکرد:
درود احنمالا حضرت مولانا این غزل را در حال وهوای زمان سرودن این بخش از مثنوی سروده الله اعلم
غزلی با مطلع
هله پاسبان منزل ، تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
شاد باشید
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:
درود
اگر صد کتاب را پیا پی بخونی اگر او نخواهد حتی یک نکته از آن در یاد وخاطرت نخواهد ماند .
سکته = وقفه
قدر = تقدیر ،مشیت الهی
شاد باشی
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:
درود
داره به حضرت موسی بعد از معجزه ید بیضا میگه انچه را که تو با خوف وترس از آسمانها انتظار داشتی اکنون از گریبان تو ظاهر شده است .
اینجا مقصود هیبت وبزرگی آسمان است
شاد باشی
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:
درود
تا اینکه متوجه بشی که آسمانهای بزرگ تنها عکس وتصویری از دریافت های توست . دنیا همانگونه که ذهن وقلب تو میسازند رقم میخوره .
سمی = بلندمرتبه ،رفیع
شاد باشی
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۶ - تمامی قصهٔ آن فقیر و نشان جای آن گنج:
درود
حتما مستحضرید که قوس به معنی کمان است واز کمانت تیری رهان کن درسته ودر قوس معنی نمیده
شاد باشی
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۷ - فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه:
درود
فقیر به شاه میگه شاید بخت وشانس اقبال تو باعث بشه پرده از روی این گنج برداشته بشه
غطا = حجاب ، پوشش
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۸ - نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن:
درود
حتی در نظر یک آدم ماخولیایی هم بعید بنظر میرسه که از دل آهن گیاه سبز بشه
ماخولیا = بیماری روان پریشی
شاد باشی
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:
درود
از ابیات قبلی اگر توجه کنی روی سخن مولانا با حسام الدین است در اینجا داره میگه که من وحسام الدین یک روح در دو قالب هستیم وهرچه از دهان من خارج میشه انگار از حسام الدینه
ساز نی اگر توجه کنی دارای دوسره که یکطرف در دهان نوازنده قرار میگیره واز سوی دیگه آوای نی به گوش میرسه وبا این ابیات داره به نوعی از مقام شامخ حسام الدین چلبی تعریف میکنه .
شاد باشی
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:
درود
طبابت ودرمان درد عشق فقط نقشی از خاطر حضرت دوست است وچهره زیبای زیبارویان عالم حجابی بر جمال حضرت حق است . یا به عبارتی عشق خود بیماری است که در عین حال درمان تمام رنج آدمیان است .
شاد باشی
رضا از کرمان در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۷:
درود
ایا وزن مصرع اول درسته ؟
کوروش در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:
دو دهان داریم گویا همچو نی
یک دهان پنهانست در لبهای وی
تفسیر لطفا
ali solgi در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰:
اگه کسی پر مسیربیداری بااشعارمولانا باشد و بخواهد مسیر اورا به عنوان یک پیرو ومرید یاد بگیرد میبیند که مولانا در ابتدا طبق دین ومذهب ما اونم مسلمان بوده وبادانشی که از پدران و درس وعلوم یاد گرفتیم مسلمانی به شکل شناسنامه ای تعیین شده داشته که طبق همون هم از منبر و مقام بالای برخورداربوده وتکرار دانش گذشتگان و درس واموختن علوم مختلف وانتقال ان به دانش پژوهان ودارای مقام واحترام که سه نفر سراسبش رامیگرفتند تاشمس میاد بعداشنایی که حتی کسی نمیتونسته دست به کتابهای خطیش بزنه همه رو میریزه تواستخرو میفهمه که تمام علم ودانشش مربوط دیگران است که زندگی کردن پس خودش واسه چی بدنیااومده متوجه میشود که ما فقط این نفس وجسم نیستیم بلکه روحی داریم که او میخواهد به واسطه این جسم و بدن ونفس زندگی درزمین راتجربه کند وهمین روح رانفس محدود کرده وانرا در هیچ کاری دخالت نمیدهد وخودش همه چیز رادراختیارگرفته مثلا از خداوند واقعی یک تصویرخیالی در قلب گذاشته به اسم خدا هر چیزی دوست داره بصورت جسم درقلب گذاشته وطبق همون زندگی میکند که همه بت پرستی حساب میشود در نهایت طبق قران که کلام خداست و پیامبر به وحدت باخودش میرسه واز اصول پیامبر پیروی میکنه وبه نتیجه میرسه برای رسیدن به اصل بیداری باید به صلح درونی باتمام مخلوقات بدون کینه از هرچیزی برسی قلب ومرکزت پاک از هر بت وبت پرستی کنی تمامدمحدودیت ها وباورهای که یادگرفتی پاک کنی قلبت که مرکز ومسجد عبادت است را اماده کنی تا روحت دران به سجده پروردگارحقیقی بپردازد تازه دارد خداوند را عبادت میکند وبقیه اش که بعدا قسمت شد به عرض میرسانم ولی دراین مسیراتفاقاتی میافتد که روح به مقام برخواسته وقائم به ذات خود میرسد و این را خداوند میداند نصیب چه کسانی میشود ومثل روز اشکاراست ومثل ظهر روز افتابی مشخص است مگر کسانی درخواب ذهن باشند ونتوانند ببینند که اونم کار شیطان است که چشم مردم راببندد
علی احمدی در ۲۱ روز قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:
کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
کسی از آدمیان نیست که در آن زلف خمیده نیفتاده باشد .زلف خمیده استعاره از راه عاشقی است و خمیده بودنش نشانه چالش های این راه است.پس در رهگذر چه کسی این چالش ها که مثل دام بلا هستند وجود ندارد؟ یعنی همه در این راه عاشقی به چالش می خورند.
حضرت حافظ نکته ظریفی را می فرماید .همه انسانها به دنبال آرامش و اطمینان و خیال راحت هستند و در این راه جذب چیزی می شوند که شکلی از عاشقی است ولی ممکن است این را ندانند که در واقع جذب چه چیزی شده اند .همگان سَر عاشقی دارند ولی از سَرشان خبر ندارند.
چون چشمِ تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست
وقتی چشم تو از ما که در گوشه ای خارج از میدان دید تو هستیم دل می برد و عاشق کشی می کند پس گناه دنبال تو بودن و همراه تو بودن بر ما نیست این جلوه و جاذبه توست و کاری نمی شود کرد.
روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
شاید روی زیبایت نمایانگر لطف خداوند است و واقعا چنین است و شکی در این نیست و تظاهر نمی کنی .
طبق روال معمول هیچ وقت حافظ به صراحت خداوند را معشوق در نظر نمی گیرد و این دو دلیل دارد یکی اینکه عاشقی که هنوز وصال را درک نکرده در مقام حیرت است و نمی تواند مطمئن باشد .دوم اینکه نمی خواهد مثل زاهدان و صوفیان باشد که خود را متصل به درگاه خداوند می دانند یا فانی فی الله هستند .این است که بارها می بینیم رو به معشوق می کند و او را به خدا قسم می دهد یا می گوید نکند تو نشانه لطف خدایی و...
ما نیز با تاسی به حافظ نباید به صراحت در باره اینکه او خداوند را معشوق خود می داند اظهار نظر کنیم .معشوق حافظ مظهر و نشانه ای از خداوند است و این نشانه برای هر کسی یک نمود خاص دارد پس متعدد است ولی خداوند یگانه است .
نرگس طلبد شیوهٔ چشمِ تو، زهی چشم
مسکین خبرش از سَر و، در دیده حیا نیست
گل نرگس که شبیه چشم است می خواهد روش عاشق کشی چشم تو را تقلید کند .ولی چشم تو چیز دیگریست .آن بیچاره با چشمش بی حیایی می کند و از سَرش خبر ندارد که خودش عاشق چشم توست.
از بهرِ خدا زلف مَپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست
تو را به خدا زلفت را برای پیراستن و کوتاه کردن باز نکن این مرا که در بند زلف تو ام نگران می کند .من هرشب با باد صبا در این مورد جر و بحث دارم ممکن است پیراستن مویت مرا هم ساقط کند و به باد بسپارد .
بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز
در بزمِ حریفان، اثرِ نور و صفا نیست
(به جای این کارها) بازگرد که اگر روی زیبای تو نباشد گویا در مجلس بزم همدلانه ما اثری از نور و صفای تو نیست .تویی که چون شمع دل را روشن می کنی.
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست؟
وقتی ما زیبایی ات را یاد می کنیم اثرش این است که تو هم یاد ما غریبان کنی و تیمارمان نمایی هر عملی عکس العملی دارد .مگر این قانون در دیار شما نیست؟
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
دیشب داشت تمام می شد و به او گفتم به قراری که باهم داشتیم پای بند باش (قرار وصال) او گفت ای خواجه در اشتباهی در این قرار وفایی وجود ندارد یعنی با اختیار خود می توانم قرار را به هم بزنم .معشوق در قرار وصال بی وفاست.
گر پیر مغان مرشدِ من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست
فرقی ندارد که پیر مغان مرشد من باشد یا نباشد همه سرها سرّی از خداوند را می دانند .خداوند نشانه ای از وجود خودش را به همه نشان داده و آنها را جذب خود کرده است و این همان صحبت بیت اول است که همه به نوعی عاشقند ولی از سرشان خبر ندارند.
عاشق چه کُنَد گر نَکِشَد بارِ ملامت
با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست
با این حال مرا برای عاشقی ملامت می کنند اگر عاشق ملامت نکشد چه کند این قضای الهی است و هر چه قدر دلاور باشی سپری برای مقابله با این قضا نداری
در صومعهٔ زاهد و در خلوتِ صوفی
جز گوشهٔ ابروی تو محرابِ دعا نیست
همین زاهدان صومعه و صوفیان خلوت خانقاه هم عاشقند و محراب دعایشان در واقع گوشه ابروی توست ولی خبر از سَرشان ندارند
ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
ای کسانی که فقط دوست دارید حافظ خون دل بخورد از خدا و قرآن نمی ترسید که خشم آنها شما را در بر گیرد و به عذاب بیفتید.
خلیل شفیعی در ۲۲ روز قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۲ حافظ
بیت ۱
«باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش / وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش»
✦ آغاز غزل با خطاب مستقیم «باز آی»؛ تأکید بر اشتیاق دیدار. تقابل میان «دل تنگ» و «مونس جان» تصویری از نیاز روحی عاشق. ترکیب «سوخته» نماد عاشقِ رنجدیده و «محرم اسرار نهان» یادآور جایگاه یار در مرتبهٔ رازداری
بیت ۲
«زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند / ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش»
✦ تصویر طنزآمیز و رندانه: «می عشق» در برابر «رمضان»؛ تضاد میان حرمت و سرمستی. کاربرد «میکدهٔ عشق» نماد عرفانی و در عین حال، رندی حافظ در برابر قیدهای ریا کارانه شرعی و اجتماعی.
بیت ۳
«در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک / جهدی کن و سرحلقهٔ رندانِ جهان باش»
✦ دوگانهٔ «خرقه» (زهد و تصوف) و «آتش زدن» (انکار و طغیان). شاعر، عارفِ حقیقی را کسی میداند که از ریا عبور کرده و در مرتبهٔ رندی و انسانیت ،سرحلقهٔ آزادگان گردد.
بیت ۴
«دلدار که گفتا به تواَم دل نگران است / گو میرسم اینک به سلامت، نگران باش»
✦ دیالوگ میان معشوق و عاشق. «نگران بودن دلدار» برای عاشق نوعی امید است. لحن بیت نرم و سرشار از وعدهٔ وصل. تقابل «میرسم به سلامت» با «نگران باش» ظرافتی عاشقانه دارد و آرایه جناس تام را به زیبایی ساخته و پرداخته می کند
بیت ۵
«خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روانبخش / ای دُرجِ محبت به همان مُهر و نشان باش»
✦ تشبیه لب معشوق به «لعل روانبخش» و دل شاعر به خون شدن از حسرت. «درج محبت» استعارهای از دل یا سینهٔ عاشق که باید مهر عشق را حفظ کند؛ دعوت به وفاداری در عشق.
بیت ۶
«تا بر دلش از غصه غباری نَنِشیند / ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش»
✦ ترکیب تصویری زیبا: «اشک» چون «سیل» به دنبال نامه روان میشود. کارکردی عاطفی و دراماتیک؛ نامه با اشک همراه است تا گرد اندوه معشوق را زدوده و پیام رسان وفاداری عاشق باشد.
بیت ۷
«حافظ که هوس میکندش جامِ جهانبین / گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش»
✦ پایان غزل با نام شاعر. «جام جهانبین» نماد بصیرت و کشف اسرار. تلمیح به «آصف» (وزیر سلیمان) و «جمشید» (شاه اسطورهای ایران)؛ ترکیب سنت دینی و اسطورهای. تأکید بر نگرش عمیق، نظر و بینش شاعر.
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
خلیل شفیعی در ۲۲ روز قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:
✅ نگاه اول : شرح بیتبهبیت غزل ۲۷۲ حافظ
بیت ۱
باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش / وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش
✦ بازگرد و همدم دل تنگ من باش، و این دلِ سوخته را محرم اسرار پنهانی خود قرار بده.
بیت ۲
زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند / ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
✦ از آن شرابی که در میخانهٔ عشق میفروشند، چند جام به من بده؛ حتی اگر ماه رمضان باشد، مانعی نیست. (اشارهای رندانه به غلبهٔ عشق بر ظاهر شریعت)
بیت ۳
در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک / جهدی کن و سرحلقهٔ رندانِ جهان باش
✦ ای عارف! چون خرقهٔ ریا را به آتش کشیدی، همت کن و پیشوای رندان آزاداندیش جهان باش.
بیت ۴
دلدار که گفتا به توام دل نگران است / گو میرسم اینک به سلامت، نگران باش
✦ وقتی معشوق گفت که دلش نگران تو است، پاسخ بده: من به سلامت میرسم؛ اما تو همچنان چشم به راهم باش
بیت ۵
خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روانبخش / ای دُرجِ محبت، به همان مُهر و نشان باش
✦ از حسرت لب سرخ و جانبخش معشوق، دل من خون شد؛ ای گنجینهٔ محبت، همان مهر و نشانی که داری حفظ کن و وفادار بمان.
بیت ۶
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند / ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
✦ ای اشک چشم! همراه نامهٔ من روان شو، تا مبادا بر دل معشوق اندوهی بنشیند.
بیت ۷
حافظ که هوس میکندش جام جهانبین / گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش
✦ به حافظ که آرزوی جام جهانبین دارد، بگو: چشم به نظر آصف زمان(خوجه توران شاه، وزیر شاه شجاع) بدوز؛ زیرا مقام و جایگاه او همردیف جمشید است.
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
محسن عبدی در ۲۲ روز قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان:
به نظر رهبری باید نوشته شود.
علی احمدی در ۲۱ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰: