آفتاب تابان،، در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
سلام اشعار سعدی بینظیره .بیت اول،آخر شعره. انسان را سرشار از سرور میکنه
برمک در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲:
در این بخش از سروده بسی افزوده مایه ناهماهنگی شده
زدوده انرا مینویسم بخوانید و بنگرید سپس درباره ان میگویمهر آنکس که از تخمهٔ کیقباد
بزرگان بادانش و بانژاد
چو شماخ سوری شه سوریان
کجا رزم را بود بسته میان
فروتر از او گیوهٔ رزم زن
به هر کار پیروز و لشکر شکن
که بر شهر داور بد او پادشا
جهانگیر و فرزانه و پارسا
به دست چپ خویش بر پای کرد
دلفروز را لشکر آرای کرد
بزرگان که از تخم پورست تیغ
زدندی شب تیره بر باد میغ
هر آنکس که بود او ز تخم زرسب
پرستندهٔ فرخ آذر گشسب
دگر بیژن گیو و رهام گرد
کجا شاهشان از پلنگان شمرد
چو گرگین میلاد و گردان ری
برفتند یکسر به فرمان کی
پس پشت او را نگه داشتند
همه نیزه از ابر بگذاشتند
هر آنکس که از زابلستان بدند
وگر کهتر و خویش دستان بدند
بدیشان سپرد آن زمان دست راست
همی نام و آرایش جنگ خواست
سپهدار گودرز کشواد بود
هجیر و چو شیدوش و فرهاد بود
بزرگان که از برده و اردویل
به پیش جهاندار بودند خیل
سپهدار گودرز را خواستند
چپ لشکرش را بیاراستند
نهادند صندوق بر پشت پیل
زمین شد به کردار دریای نیل
هزار از دلیران روز نبرد
به صندوق بر ناوک انداز کرد
نگهبان هر پیل سیصد سوار
همه جنگجوی و همه نیزهدار
ز بغداد گردان جنگاوران
که بودند با زنگهٔ شاوران
سپاهی گزیده ز گردان بلخ
بفرمود تا با کمانهای چرخ
پیاده ببودند بر پیش پیل
که گر کوه پیش آمدی بر دو میل
دل سنگ بگذاشتندی به تیر
نبودی کس آن زخم را دستگیر
پیاده پس پیل کرده به پای
ابا نه رشی نیزهٔ سرگرای
سپرهای گیلی به پیش اندرون
همی از جگرشان بجوشید خون
پس پشت ایشان سواران جنگ
برآگنده ترکش ز تیر خدنگ
ز گردان گردنکشان سی هزار
فریبرز را داد جنگی سوار
ابا شاه شهر دهستان تخوار
که جنگ بداندیش بودیش خوار
به دست فریبرز نستوه بود
که نزدیک او لشکر انبوه بود
بزرگان رزم آزموده سران
ز دشت سواران نیزه وران
سر مایه و پیشروشان زهیر
که آهو ربودی ز چنگال شیر
بفرمود تا نزد نستوه شد
چپ لشکر شاه چون کوه شد
سپاهی بد از روم و بربرستان
گوی پیشرو نام لشکرستان
سوار و پیاده بدی سی هزار
برفتند سوی چپ شهریار
دگر لشکری کز خراسان بدند
جهانجوی و مردم شناسان بدند
منوچهر آرش نگهدارشان
گه نام جستن سپهدارشان
کجا نام آن شاه پیروز بود
سپهبد دل و لشکر افروز بود
شه غرچگان بود بر سان شیر
کجا ژنده پیل آوریدی به زیر
به دست منوچهرشان جای کرد
سر تخمه را لشکر آرای کرد
بزرگان که از کوه قاف آمدند
ابا نیزه و تیغ لاف آمدند
سپاهی ز تخم فریدون و جم
پر از خون دل از تخمهٔ زادشم
از این دست شمشیرزن سی هزار
جهاندار وز تخمهٔ شهریار
سپرد این سپه گیو گودرز را
بدو تازه شد دل همه مرز را
به یاری به پشت سپهدار گیو
برفتند گردان بیدار و نیو
سپه ده هزار از دلیران گرد
پس پشت گودرز کشواد برد
دمادم بشد برثهٔ تیغ زن
ابا کوهیار اندر آن انجمن
به مردی شود جنگ را یار گیو
سپاهی سرافراز و گردان نیو
زواره بد این جنگ را پیشرو
سپاهی همه جنگ سازان نو
به پیش اندرون قارن رزم زن
سر نامداران آن انجمن
بدان تا میان دو رویه سپاه
بود گرد اسب افگن و رزمخواه
از آن پس به گستهم گژدهم گفت
که با قارن رزم زن باش جفت
بفرمود تا اندمان پور طوس
بگردد به هر جای با پیل و کوس
بدان تا ببندد ز بیداد دست
کسی را کجا نیست یزدان پرست
نباشد کس از خوردنی بینوا
ستم نیز بر کس ندارد روا
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش را همی راند پیش
بخواهد همی هرچ باید ز شاه
به هر کار باشد زبان سپاه
به هر سو برفتند کارآگهان
همی جست بیدار کار جهان
کجا کوه بد دیدهبان داشتی
سپه را پراگنده نگذاشتی
همه کوه و غار و بیابان و دشت
به هر سو همی گرد لشکر بگشت
از ایشان کسی را نبد بیم و رنج
همی راند با خویشتن شاه گنج
بر این گونه چون شاه لشکر بساخت
به گردون کلاه کیی برفراخت
دل مرد بدساز با نیک خوی
جز از جنگ جستن نکرد آرزوی
ahmad aramnejad در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۵ - در ستایش پادشاه رضوان ارامگاه محمد شاه غازی طابالله ثراه گوید:
درود و عرض ادب در مصرع اول بیت 12"خیز ای بیت و امروز بهرغم دل واعظ"بجای بیت باید بت نوشته شود
برمک در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۴ در پاسخ به ابراهیم دانش آموز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود:
گرازیدن برازیدن است بچم راه رفتن و نازیدن
برمک در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود:
چو پیکار کیخسرو آمد پدید
ز من جادویها بباید شنید
بدین داستان در ببارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی
کنون خامهای یافتم بیش از آن
که مغز سخن بافتم پیش از آن
ایا آزمون را نهاده دو چشم
گهی شادمانی گهی درد و خشمخالقی جای خامه خطبه اورده که بگمانم ناراست است بنگریم به سروده نظامی
در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه برمرد خودکامه نیست. نهادم در این شیوه هنگامه ای مگر در سخن نو کنم خامه ای. نظامی
همچنین بدین داستان دَر است چرا که در پس ان می گوید به سنگ اندرون لاله کارم
بدین داستان در ببارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی
محمد علی سلطانی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
و در بیت ۳ اواز طبل باز
از نظر حقیر صدای طبلی که باز دست اموز را بر ساعد
مربی برمیگرداند وعارف ارزوی چنین فرودگاهی را دارد
که بلند ترین فراز گاههاست
محمد علی سلطانی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
و دیگر انتقاد حقیر از درج بدون ویراستاری خروجی های
هوش مصنوعی است که بعضا ببخشید. مضحک است
برای مثال در بیت ۴ و ۵
ان ناز....
لطفا خودتان بخوانید و کمی هم بخندید انجا که طلبکار
میشود و میگوید تکلیف مرا روشن کن
احمد اسدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۴ در پاسخ به میتراما دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱:
گرامی میتراما
اگر چه این برداشت هم میتواند برای این بیت قابل تامل باشد، اما با معنای مصراع اول سازگاری ندارد. اگر حافظ راه عشق را پر از آشوب و فتنه معرفی میکند، در مصراع دوم باید مفهومی متناسب با این پرآشوب و فتنه بودن را اضافه کند. این مفهوم را حافظ جای دیگری نیز بیان کرده است:
راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد
لذا حافظ "دانسته رفتن" را به "با شتاب رفتن" ارجح دانسته است.
محمد علی سلطانی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
با درود فراوان بر گنجور برای مهیا کردن این بستر
مصرع دوم بیت ۱۶
واژه ارزان به معنی هر چه که اسان به دست اید ومراد
شاعر، آنست که این گنج بزرگ را بدون تلاش و خون دل
به او دهند واین دستیابی را به غایت شیرین و رویایی میکند
حافظ در این باب میفرماید
دولت آنست که بی خون دل آید به کنار و رنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست.
البته پوشیده نیست که سالکی چون مولانا در این وادی
بسی مرارت ها کشیده اما با وجود همه تلاش ها به دست
اوردن گوهر مقصود را که همانا درک کمال حضرت حق است را اسان و ارزان به دست اورده توصیف میکند
اما طریق حافظ که طریق رندی است آنرا بدون زحمت
حاصل کردن میپسندد اما عارف حتی بدست اوردن با
زحمت زیاد را هم ارزان تصاحب کردن میداند
پیروز باشید
نیکنام شاهین در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۹ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل:
سلام
بیت سوم را در مجموعهای به شکل زیر دیدم:
ترا ده پند گویم گر نیوشی
یکی کم گفتن است و نه خموشی
سیدزانیار شهیدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
فقط یک سوال برام پیش اومده راجب خود شعر ؟ چرا مابین بیت هفت و هشت هیچی نیست و یهو غزل تغیر شکل میده و آخر مصرعها تغییر کردن ؟اگه حکایتی یا پندی یا هرچیزی بینشون بود منطقی تر بود و با شناختی که از شیخ اجل دارم میدونم اشتباه نمیکنه و احتمالا اون وسط چیزی گم شده و یا به عمد از تاریخ محو شده ، اگه دلیلی دیگری داره از کانال گنجور خواهشمندم جواب سوال پیش آمده را پاسخ دهد ؟ سپاس
سوشیانت در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۶۰۸- مولانا غواصی خراسانی:
آن جایی که از ذخیره خوارزمشاهی و روضه الشهدا و تاریخ طبری گفته، باید طلا گرفت.
سوشیانت در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۷:
درس زندگی در گلستان سعدی است و بس.
سوشیانت در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:
درود بر حافظ و درود بر گنجور و درود بر ادبیات شیرین پارسی.
سیدزانیار شهیدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
شیخ اجل به حق آنچه واقعیت وجودی است را بیان کرده و اتفاقا کاملا رک بهش اشاره کرده و در ذهن و روانش متبلور کردن ، وقتی میگه همه ز یک گوهرند عین واقعیت گفته که عرفا بهش رسیدن و همان به هرجا بنگرم آنجا توبینم هست و در واقع همه او هستیم و او ماست و هریک چه خوب چه بد تجلی ذات الهی هستیم و در مقیاس کل همه یکی هستیم و بهم وصل هستیم و بازم اتفاقا قانونمند وصل هستیم برای حاکم و محکوم بودن و حکم کردن ! بحث عرفانی هست که البته شیخ به زبان ساده بیان کرده و سر در سازمان ملل هم بهترین از این جمله نیست حالا چه باشه و چه برداشته باشن یا نباشه .
عباس جنت در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اندر آفرینش مردم:
فردوسی در اول شاهنامه که با این گفتار شروع میشود
به نام خداوند جان و خرد / کز این برتر اندیشه بر نگذرد
در مورد خلقت آدم میگوید:
چو زین بگذری مردم آمد پدید / شد این بندها را سراسر کلید
انسان کلید تمام بندهای دنیا است
سرش راست بر شد چو سرو بلند / به گفتار خوب و خرد کار بند
پذیرندهٔ هوش و رای و خرد / مر او را دد و دام فرمان برد
همین راست راه رفتن انسان بروی دوپا و تکلم اونشان از تفاوت انسان با دیگر مخلوقات است و دارای خرداست و همه مخلوقات را بزیر فرمان دارد.
ز راه خرد بنگری اندکی / که مردم به معنی چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی / جز این را نشانی ندانی همی
اگر از دید خرد بنگری تمام انسان ها را یکی خواهی دید مگر اینکه انسانی خیره سر باشی که قدر مقام خودرا ندانی.
تو را از دو گیتی بر آوردهاند / به چندین میانچی بپروردهاند
نخستین فطرت پسین شمار / تویی خویشتن را به بازی مدار
تمام مخلوقات از این عالم هستند بغیر از انسان که بگفته فردوسی "تورا از دوگیتی بر آورده اند"
نخستین فطرت منظور فرشتگان است که خداوند فرمود به انسان سجده کنند. مقام انسان بالا تر از فرشتکان است. حافظ میفرماید:
دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند / گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت / با منِ راهنشین بادهٔ مستانه زدند
فرشتگان با گل انسان پیمانه درست کردند با آن باده الست نوشیدند
داود شبان در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
حلالت آقا رضا،دست مریزاد و احسنت.
برگ بی برگی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۹ در پاسخ به ملیحه رجایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:
با احترام، از سرِ پیمانی که داشت برفت، یعنی وفای به عهد و پیمان کرد و به میخانه رفت
امین مروتی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
شرح غزل شمارهٔ ۸۲ (معشوقه به سامان شد)
مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
محمدامین مروتی
ظاهراً غزل پس از بازگشت شمس به نزد مولانا سروده شده است و حال مولانا از این دیدار مجدد بسیار خوب است و آرزوی تداوم این حال را دارد.
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
معشوقه سروسامان گرفت و برای اطرافیانش، یکپارچه تبدیل به امن و ایمان شد.
ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
باز آنِ سلیمان شد، تا باد چنین بادا
شیطان مدتی انگشتری حکومتیِ سلیمان را دزدید و برجای او تکیه زد و مملکت را خراب کرد. اما دوباره انگشتر و حکومت به سلیمان رسید.
یاری که دلم خَستی، در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا
دوستی که از ما قهر کرده و بر دلمان زخم زده بود، دوباره بر ما شفقت پیدا کرد.
هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سردهِ مهمان شد، تا باد چنین بادا
مدتی عیش و عشرتش را از ما جدا کرده بود. حالا سرحلقه میخواران شد.
زان طلعت شاهانه، زان مشعلهی خانه
هر گوشه چو میدان شد، تا باد چنین بادا
از بخت شاهانه و نور رویش، همه جا مثل میدان شهر، پر جوش و خروش شده است.
زان خشم دروغینش، زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا
هم خشمش هم ظاهری است و هم عشوه هایش که شیرین است، عالم را به کام ما شیرین می کند.
شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا
تاریکی جایش را به روشنایی داد و غم جایش را به گشایش داد.
از دولت محزونان، وز همت مجنونان
آن سلسله، جنبان شد، تا باد چنین بادا
سعادت یار غمگینان شد و از همت عاشقان، زنجیر موی دوست به زیبایی پریشان شد.
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
بازگشت یار فراری، مانند آمدن عید و دادن عیدانه به ماست.
ای مطرب صاحبدل، در زیر مکن منزل
کان زُهره به میزان شد، تا باد چنین بادا
ای مطرب عاشق! تو هم با صدای بلند بنواز که زهره یعنی سیاره نوازنده فلک، هم سازش را میزان کرده است و با تو می نوازد.
نزد اهالی موسیقی، زیر در مقابلِ بم، صدای نازک و باریک است.
درویش فریدون شد، همکیسهی قارون شد
همکاسهی سلطان شد تا باد چنین بادا
گدا، شاه و ثروتمند و همنشین سلطان شد. یعنی من گدا همنشین شمس شدم.
آن بادِ هوا را بین، ز افسونِ لبِ شیرین
با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا
از جادوی لبِ نی زن، باد هوا در نی، به صدا در آمد.
فرعون بدان سختی، با آن همه بدبختی
نک موسیِ عمران شد تا باد چنین بادا
از برکت این بازگشت، شانس به فرعون با تمام شقاوت و بدبختی اش، روی کرد و موسی شد.
آن گرگ بدان زشتی، با جهل و فرامُشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
گرگی که متهم به خوردن یوسف شده بود، یعنی برادران یوسف که جاهل و فراموشکار بودند، تبدیل به یوسف کنعانی شد.
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد، تا باد چنین بادا
ای شمس از برکت وجودت و همنشینی ات، تبریز یعنی موطن تو به خراسان یعنی موطن من تبدیل شد.
از اسلم شیطانی، شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
پیامبر فرمود شیطانم را تسلیم خود کردم. یعنی نفسم را در اختیار گرفتم. مسلمان شدن ابلیس یعنی تحت کنترل گرفتن نفسانیت.
آن ماه چو تابان شد، کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
از برکت ماه وجودت، هر دو جهان گلستان شده و به همه جان و روح داده ای.
بر روح برافزودی، تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد تا باد چنین بادا
با نور افروزی خودت، همیشه بر قدرت معنوی و روحی ما افزوده ای.
قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد، تا باد چنین بادا
کدورت هاش را کنار نهاد و روی شیرینش را به ما نشان داد.
از کاخ چه رنگستش، وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا
گاو نفس قربانی شد بی آن که از شاخ او وکاخ او(یعنی قدرتش) در تنگنا و سختی قرار گیریم. (اشاره به قربانی کردن گاو بنی اسرائیل برای یافتن قاتل هم هست)
ارضی چو سمایی شد، مقصود سنایی شد
این بود همه، آن شد تا باد چنین بادا
همانطور که سنایی می خواست، زمین مثل آسمان شد. یعنی جسم خاکی من به آسمان رفت. همه جسم رفت و تماماً روح شد.
خاموش که سرمستم، بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
در مقطع غزل، مولانا ضمن استفاده از تخلص "خاموش"، می گوید چنان مستم که زبانم و دستم بسته است و فکرم کار نمی کند و چه بهتر از این.
10 بهمن 1404
برمک در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲: