گنجور

حاشیه‌ها

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:

تا کدامین سوی باشد آن یواش

الله‌الله رو تو هم زان سوی باش

 

منظور از یواش چیست ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۹ - وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل‌ترست:

دست بر دیگ نوی چون زد فتی

وقت بخریدن بدید اشکسته را

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۹ - وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل‌ترست:

بی‌گمان که هر زبان پردهٔ دلست

چون بجنبد پرده سرها واصلست

 

مصرع دوم یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۹ - وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل‌ترست:

عارفان از دو جهان کاهل‌ترند

زانک بی شد یار خرمن می‌برند

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۸ - رجوع کردن بدان قصه کی شاه‌زاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت:

گرچه او فتراک شاهنشه گرفت

آخر از عین الکمال او ره گرفت

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۸ - رجوع کردن بدان قصه کی شاه‌زاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت:

شاه چون از محو شد سوی وجود

چشم مریخیش آن خون کرده بود

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طفلی:

فرض می‌آری به جا گر طایفی

بر سهیلی چون ادیم طایفی

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طفلی:

در ضلالت هست صد کل را کله

نفس زشت کفرناک پر سفه

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طفلی:

صد هزاران طفل بی‌تلویم را

کشته تا یابد وی ابراهیم را

 

بی تلویم یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طفلی:

ورنه تا خود هیچ عذری نبودش

شکوتی نبود ز هر یار بدش

 

یعنی چه ؟

 

فواد . در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۷:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

لحظاتی در حظ از حافظ ...

بیش ازین هست مگر خوش وقتی ؟!

پناهنده به هیچستان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۶:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

من مصرع شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم رو نمیتونم درک کنم مفهومش رو 

احساس میکنم درستش باید دور از لب و دندانش میبوده و باعث میشه نتونم بفهمم مفهوم مصرع رو

مهدی پیروزی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰:

فخرالدین عراقی در شعر زیبای"من مست می عشقم هشیار نخواهم شد" کاملا زیرکانه از این شعر الگو گرفته 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۲:۳۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:

در باره «اشک آتش‌زای» در مصرع دوم بیت پایانی:

بر خلاف زیر نویس صفحه 993 نسخه کزازی (نشر مرکز، 1375، تهران) که به وجود «اشک آتش‌زای» در دو نسخه اشاره شده است، اسناد زیر نشان دهنده برتری مطلق آماری آن در 13 نسخه خطی است:

–نسخه خطی مجلس به شماره دفتر 13760 (صفحه pdf 152): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 91038 (صفحه pdf 138): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 20233 (صفحه pdf 288): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 64529 (صفحه pdf 385): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره دفتر 13312 (صفحه pdf 292): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 212293 (صفحه pdf 208): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 61914 (صفحه pdf 228): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 65077 (صفحه pdf 289): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 44461 (صفحه pdf 436): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 44570 (صفحه pdf 234): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 44600 (صفحه pdf 312): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 64528 (صفحه pdf 350): «اشک آتش‌زای»

نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 12933 (صفحه pdf 148): «اشک آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره دفتر 11948 (صفحه pdf 466): «آب آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره دفتر 4605 (صفحه pdf 215): «عشق آتش‌زای»

–نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 74580 (صفحه pdf 182): «عشق آتش‌زای»

 

*از دستکاری اسناد هویت ملی و به جا گذاشتن یادگاری روی آنها–به بهانه ویرایش یا تصحیح–بپرهیزیم.

*در کار پژوهشی، به جای تکیه بر بافته‌های ذهن فریبکار، از روش‌های علمی بهره بگیریم.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹:

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹                         
چون ،  پدرم باغِ خلد ، داد به خِشتی،
ما به بهِشتی ، فروختیم بهِشتی

خاکِ وطن را ، به ظلم و جُور سِرِشتیم،
زانکه در او نیست ، مردِ پاک سِرِشتی

ما به بهشتی شدیم ،  مسلم و ترسا،
بهرِ بهِشتی ، به کعبه ایّ و کنِشتی

حاصلِ تحصیلِ علم و دانشِ ما شد،
یاری و جامِ شرابی و لبِ کِشتی 

وز نفَسِ ما ، خدا به مردمِ ایران،
طالعِ شومی بِداد و طلعتِ زِشتی

بیضهء اسلام را ، به سنگ بکوبیم،
گر رسَد از روس! ، تخمِ نیم بِرِشتی!

سنگِ ملامت ، به ما اثر نکند هیچ،
بحر نفرساید ، از تحمّلِ خِشتی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹:

ادیب الممالک فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
                             
ای که گفتی ، مُلکِ درویشی ، نه بی لشکر گرفتم،
با سپاهِ اشک و فُوجِ آه ، این کشور گرفتم

همّتِ مردانِ راهِ حق ، از این صد رَه فزون شد،
هر چه گوئی ، بیش از این ، از همّت ات باور گرفتم

لیک سخت اندر شگفت ام ، زآنکه گفتی از نکویان،
ساعتی دلبر گرفتم ، ساعتی دل بَر گرفتم

از کنارِ خوبرویان ، سویِ بدنامی نرفتم،
وز درختِ نیکنامی ، تخم کِشتم ، بَرگرفتم

بوسه را اقرار داری ، وز کنار انکار داری،
با چنان اقرار ، انگاری چنین منکَر گرفتم (انکاری)

چون حکیمانِ جهان گفتند ، کار از کار خیزد،
این دُو را ، من لازم و ملزومِ همدیگر گرفتم

بوسه مفتاحِ کنار آمد ، کنار از وی نشایَد،
کاین کنار ، از جویبارِ خلد ، من خوشتر گرفتم

گر نمی جُستی کنار ، ایدر چرا ، بر گِردِ بوسه،
گشته ای ، من عقل را ، شاهد بر این محضر گرفتم

عقل گوید ؛ چون زمامِ نفس ، در دستِ دل آمد؟
قلب را مشرک شمردم ، نفس را کافر گرفتم

جز که فرمائی به عُونِ حق ، زمامِ نفسِ مُشرک،
از کف دل ،  با کمندِ همّتِ حیدر گرفتم

قل هوالله را ، به شیطانِ هیولا ، بردمیدم،
آیتِ سبح المثانی ، زانِ پیغمبر گرفتم

هر کجا منصور بودم ، عقل را یاور شمردم،
هر زمان مغلوب گشتم ، شرع را داور گرفتم

رهبرَم ، جوع و سهر بودند ، در سرآء و ضرآء،
این دُو تن را ، در بیابانِ طلب ، رهبر گرفتم

بردم از ظلماتِ کثرت ، پی ، به آبِ خضرِ وحدت،
خاتم از دستِ سلیمان ، تاج از اسکندر گرفتم

گاه از سفره ی شهود اندر ، غذایِ روح خوردم،
گاه از کوزه ی وجود اندر ، مِیِ احمر گرفتم

جرعهء حیوان ننوشم ، از کفِ خضرِ پیَمبر،
چون ز دستِ ساقیِ کوثر ، مِیِ کوثر گرفتم

با ولایِ چارده تن ، زاولیا ، هفتاد نوبت،
هفت گردون سودَم و آهو ز هفت اختر گرفتم

در جوانی مادرِ رَز را ، به خاکِ تیره کردم،
چون زمانِ پیری آمد پیش ، از او دختر گرفتم

دادم از کف ، طرّهء سیمین ، بر آن ، واندر پیِ آن،
اشکِ چون سیماب ، جاری ، بر رخِ چون زر گرفتم

سبزهایِ این چمن ، کمتر ز خضرآء الدمن شد،
لاله زارِ خاکیان را ، تلِّ خاکستر گرفتم

کِی ز خضرآء الدمن ، روشن شود چشمَم ، که اکنون،
بالِش از خورشید و فرش از طارمِ اخضر گرفتم

جلوهء دیدار ، اندر خلوتِ اسرار دیدم،
مرگ را پیش از زمانِ نیستی ، زیور گرفتم

سال و ماهِ جملگی ، اردیبهشت و فروَدین شد،
کِی به دل اندیشه ، از مرداد و شهریور گرفتم

چشمَت ، ای پروانه ، ماتِ جلوه ی شمعِ هدی شد،
عنقریب ، از آتشِ غیرت ، تو را بی پَر گرفتم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵:

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
                             
ازین مکتوب دانستم ، که دلدارم غمی دارد،
چُو زلفِ خود شبی تاریک و روزِ درهمی دارد

چرا نالد ز غم ، ماهی ، که بر تختِ شهنشاهی،
ز جم جام ، از خضِر لعل ، از سلیمان خاتمی دارد

نفرساید ز فرعون ، آنکه در جِیب اش یدِ بیضا،
نیندیشد ز جادو ، آنکه اسمِ اعظمی دارد

اگر غم ، فی المثل افراسیاب اَستی ، چه باک آن را،
که اندر لشکرِ حسن ، از محبّت رستمی دارد

اگر دجّال ، سرتاسر جهان را زیرِ حکم آرد،
نترسد آنکه با خُود همنفَس ، عیسی دمی دارد

چه غم آن دلسِتان را ، از خَم و پیچِ جهان ، باشد،
که اندر تارِ گیسو پیچ و در ابرو خَمی دارد

نگوید با من ، آن غم چیست ، تا کوشم به درمانَش،
مرا پنداری ، اندر دیده چون نامحرمی دارد

نه راهَم داد در کویَش ، نه بنشانده به پهلویَش،
مگر چون چشمِ آهویَش ، به دل از من رمی دارد

ز بی بنیادیِ اُوضاعِ گردون ، غم مخُور جانا،
که عشقِ من به دیدارَت ، اساسِ محکمی دارد

مگر رنجِ تو ، از دردِ شهیدانَت فزون استی،
و یا وزنِ تو ، از نُه کرسیِ گردون ، کمی دارد

تو اندر کعبهء دل ، آیتِ قدسی اگر خواندی،
که کعبه هاجری ، بیت المقدّس مریمی دارد

جمالِ رُوشنَت با لعلِ میگون ، هست دارا  ئی،
که با آیینهء اسکندری ، جامِ جمی دارد

چراغِ غصّه خامُش کن ، غمِ گیتی فرامُش کن،
ز دُورِ دهر ، دل خُوش کن ، که این هم عالمی دارد

به غیر از مرگ ، هر دردی که یابی ، باشدَش درمان،
به جز زخمِ زبان ، هر زخمِ کاری مرهمی دارد

الهی ، تا قیامت شاد و خرّم باد دلدارَم،
که بر یادَش ، دلِ من ، حالِ شاد و خرّمی دارد

" امیری" را ، درونِ دل ‌ بوَد ، چون خانه ی ویران، 
که طوفان بیند از اشکیّ و سیل از شبنمی دارد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰:

ادیب الممالک فراهانی» دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
                             
جوابِ نامه ام ، از نزدِ دوست ، دیر آمد،
دلم ز دیریِ آن ، از حیات سیر آمد

بلی ، چگونه دلی از حیات گردد سیر،
که زیرِ حلقهء گیسویِ او ، اسیر آمد

رهائیِ دل ، از آن بندِ زلف ، ممکن نیست،
ز بس که ، دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد

من ابلهانه ، به جائی بَرَم ، کمال و هنر،
که در کمال و هنر ، فرد و بی نظیر آمد

شعارِ او همه فضل است و شعرِ من به بَرَش،
 اگه چه غیرتِ شعری ، کم از شَعیر آمد

ستاره در برِ نورِ قمر ، بوَد تاریک،
سفال بر دَرِ گنجِ گهر ، حقیر آمد

چه آفتی تو ، که چشمِ سیاه و زلفِ کجَت،
بلایِ جانِ جوان ، بندِ پایِ پیر آمد

تو آن درختِ بلندی ، که زُهره ، بهرِ نماز،
در آستانِ تو ، از آسمان به زیر آمد

ز هرچه هست به گیتی ،  توان گزیر ، ولی،
مرا محبّت و عشقِ تو ، ناگزیر آمد

خُوشا دمی ، که نهم دیده بر خطَت ، بینم،
ز مصر ، جانبِ بیت الحزن بَشیر آمد

ز پا فتاده و از دست رفته ام ، نظری،
که التفاتِ تو ، بر خسته ، دستگیر آمد

مرا به شاه و وزیر احتیاج نیست ، از آنک،
گدایِ کویِ تو ، هم شاه و هم وزیر آمد

"امیریا" . غمِ بَدرَت ، بکاست همچُو هلال،
چرا شکایتَت ، از آفتاب و تیر آمد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳                

کسی کز حقیقت ، خبردار باشد
جهان را ، برِ او ، چه مقدار باشد

جهان ، وزن ، جایی پدیدار آرد
که در دیده ، او را پدیدار باشد

بلی ، دیده‌ای ، کز حقیقت گشاید
جهان ، پیشِ او ذرّه کردار باشد

غلط گفتم ، آن ذرّه‌ای گر بوَد ، هم
چو ، زان چشم بینی ، تو ، بسیار باشد

کَسی را که دو کُون ، یک قطره گردد
ببین ، تا درونَش چه بر کار باشد

اگر سایهٔ باطنِ او نباشد
کجا گردشِ چرخِ دوّار باشد

نباشد خبر ، یک سرِ مویَش از خود
بقایِ ابد را ، سزاوار باشد

کَسی را که ، تیمار داد اش ، بقا شد
فنا گشتن از خود ، چه تیمار باشد

غمِ خود مخور ، تا تو را ، ذرّه ذرّه
به صد وجه ، پیوسته ، غمخوار باشد

به جای تو ، چون اصلِ کار است باقی
اگر تو نباشی ، بسی کار باشد

در این راه ، اگر تا ابد ، فکر بروَد
مپندار سِّری ، که پندار باشد

اگر جانِ عطّار ، این بوی یابَد
یقین دان که آن دم ، نه عطّار باشد

هادی حسینی در ‫۲ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۲۰ - حکایت در تحذیر از انس به زخارف کودک فریب:

ویرایش

دل پخته مغزش رمیدن گرفت.

۱
۲
۳
۴
۵
۵۶۵۰