گنجور

حاشیه‌ها

محسن عبدی در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:

زمانه ایمن از غوغا و فریاد ...

تشنیع: بدگویی

محسن عبدی در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:

چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ ...

شاهنشاهِ صبح: خورشید

بردیا بلند در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشته‌ای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت:

این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند
چون نشاید بر جهود انجیل خواند

کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کر

اگر تنها به بیت دوم این دو بیت نگاه کنیم، این گونه به نظر می‌آید که مولانا قصد توهین به شیعیان را دارد و صحبت با آنها دربارهٔ فضائل منتسب به عمر بن خطاب را همچون ساز زدن در پیش ناشنوایان بیهوده دانسته است؛ ولی با نظر به بیت قبل این مطلب روشن می‌شود که منظور تشبیه «شیعه و عمر» به «کر و بربط» نیست؛ بلکه «جهود و انجیل» و «شیعه و عمر» و «کر و بربط» همگی جداگانه به کسانی که سخن مولانا را نمی‌فهمند تشبیه شده اند.
بنابراین این بیت به طور کلی ناسازگاری شیعه با صحبت از فضائل منتسب به عمر را بیان می‌کند و نباید توهین تلقی شود، گرچه خالی از طعن نیست.

بهزاد رستمی در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۷ در پاسخ به گرشا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

خیلی ممنون

من خودم اینطوری توصیف میکنم، میگم غزلیات حافظ مثل آب میمونه، هر کسی که غزل رو میخونه و وارد ذهنش میشه شکل ذهنه همون فرد رو پیدا می‌کنه.

البته یادم نیست این تعبیر برای خودم هست یا از جایی خوندم و الان فکر می‌کنم مال خودمه.

محسن عبدی در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۷ - نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین‌بانو:

وز آن‌جا سوی قصر آمد به تعجیل ...

میل در میل: کنایه از مسافت بسیار زباد

محسن عبدی در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۷ - نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین‌بانو:

چون بر شیرین مقرر گشت شاهی ...

چون❌️

چو✅️

برمک در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۵:

از مرگ کس نجست به بیچارگی

بی‌هوده‌ای نبرد کسی ره به ده

تو نرم‌شو چو گشت زمانه درشت

مسته برو که سود ندارد سته

بر نه به خرت بار که گاه آمده است

دل در سرای و جای سپنجی منه

بنگر چگونه بست تو را آنکه بست

اندر جهان به رشته به چندین گره

زاری نکرد سود کسی را که کرد

زاری و آب چشم کنارش زره

 

 

علی احمدی در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد

عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

یک عارف  وقت صبح وقتی که میخانه ( جایی که عاشقان به مستی می رسند) را زیارت کرد با شراب روشن خود را شست .

وقتی کلمه عارف به صورت نکره آمده اشاره دارد که هر عارفی چنین می کند. چرا شراب روشن برای اینکه با این طهارت امید به مستی و درک معشوق دارد .چرا صبح چون صبح وقت خوردن می است.

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید

هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

وقتی خورشید طلایی مثل ساغری در وقت غروب پنهان می شود هلال ماه که نشانه عید است ما را به یاد دور قدح می اندازد .

دو معنی قابل دریافت است : همه چیز در این دنیا ما را به یاد باده می اندازد یعنی همه چیز در جهان به ما امید می دهد تنها خرابی هایی که ما ایجاد می کنیم یاس آور است و باید بکوشیم هر آنچه می سازیم نیز امید بخش باشد.

معنی دوم این است که این امیدبخشی کائنات زمان مشخصی ندارد . وقتی خورشید می رود ، ماه این کار را می کند و این چرخه ادامه دارد و به ما می گوید بیایید امیدوار باشیم.از طرفی اشاره به ایام شبانه روز در ابیات فوق می تواند با بیت بعد که در باره نماز سخن می گوید مربوط باشد.

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد

به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

خوش به حال کسی که درد عاشقی را درک کرده و وضویش را با اشک و خون جگر می گیرد  و به نماز و نیایش می پردازد. درد عاشقی را کسی درک  می کند که معشوق را درک کرده و حالا در اشتیاق درک دوباره اوست. چنین نمازی شراب گونه و امید بخش است و غم و اضطراب را می زداید.

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز

به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

ترکیب امام خواجه یعنی هم پیشنماز است و هم سرشناس یعنی ممکن است اشاره به امام جمعه شهر باشد . او که نمازی طولانی داشت هم پیراهنش را با شراب  شستشو داد . یعنی نمازش به او سودی نرساند چون فاقد درک حضور یار بود.

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب

چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

دل من از حلقه زلف یار آشوبی به جان خریده است .و نمی دانم که در این کار چه منفعتی دیده که چنین تجارتی کرده است.

ظاهرا کاری غیر معقول است و دلیل آن فقط عشق ورزی است و طلب وصال یار است.

 

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز

خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد

اگر امام جماعت امروز مرا طلب کرد به او بگویید که حافظ هم با شراب خود را شستشو داد و به میخانه رفت . منتظر او نباشید.

نکته مهم تکرار این قافیه است .این تکرار در مطلع و مقطع غزل نشان می دهد که این غزل باید با تکرار خوانده شود تا یک چرخه دائمی در راه عاشقی نمایان شود . یعنی بعد از این بیت آخر دوباره عارفی خود را با می شستشو می دهد و دوباره ادامه داستان تکرار می شود تا روزی همه انسانها به اهمیت می و عشق ورزی پی ببرند . این نگاه و چیدمان قافیه کاملا حافظانه است.

ali solgi در ‫۱ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:

میشه ادمی در این دنیا نه میدونه ساقی کیه نه میدونه می چیه وحتی یک مطالعه کوتانکند که این همه حرف ساغرومی وشراب عسل نحر چی هست کجاست وچگونه است بعد فرا توی اخرت وصل بشه به حوض کوثر چون اون دنیا ادامه همین دنیاست و تغییری در مسیررسیدن به هدف پیش نمیاد میشه یکدبچه که مسیرش ماندن درشکم در 9 ماست یا زودتر میاد یا سر وقتش بلاخره اگرهم نیاد برمیگرده این دنیاهم یامسیر درست رامیری مرحله بعد یازودتر یاسرموقع یابرمیگردی از اول وتاذاگاه وبیدارنشوی هربار اورده تو خرج میشود وتوشه کم میاری میری اون دنیا دست خالی توان بالارفتن نداری میفتی التماس که برم دنیا حداقل یکم بامحبت بردیگران داشته بیاورم یاتوشه راه که باهاش میتونی هر چیزی در دنیابخری وحتی ببخشی همشوبه یک بستنی ولی تنهاراه بدست اوردن محبت وعشق به دیگرانه ودیگرهیچ چیز به اورده یاداشته تو کمک نمیکند  پس فکر ظاهر شعریک عارف رانکنید  ببین دلت چه میگویداگر یک سال اشعاریکی ازعرفارابخوانی باحضور قلب بعد میفهمی چه رابطه ای بااوداری واگر دیر غزلش روبخونی ازت دلگیر میشه پس عرفای ما زنده اند وهمچون اولیاء در پیشگاه خدا روزی میخورند

علی احمدی در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد

هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد

ابتدای غزل با عبارت « بیا » شروع شده و در بیت آخر می فرماید « حدیث عشق ز حافظ شنو» و به راستی حدیث عشق از نظر حافظ چیزی جز همین عبارت « بیا » نیست.با چنین دیدگاهی در این غزل حافظ نشان می دهد که داعیه اصلاح ساختارهای دینی را دارد.

تُرک فلک اشاره به زمان غارتگر دارد .و زمان عید فطر را نشان می دهد که با آمدنش بساط روزه جمع می شود . این زمان  با ظهور هلال ماه شوال تو ام است که تصویر دور جام شراب را به یاد می آورد .دیدن هلال ماه برای اثبات اتمام روزه رمضان مهم بوده است و از نظر حافظ دیدن جام شراب هم پس از یک ماه روزه گرفتن مهم است . یعنی اگر مثل بسیاری از عابدان روزه گرفتیم و جام شراب را که امید ما را به مستی بیشتر می کند ندیدیم حضور معشوق ازلی را درک نکرده ایم و این روزه مقبول او نیست.

 

ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد

که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد

موقعی روزه و حج مقبول است که خاک زمین میکده عشق را زیارت کنی. روزه یعنی هوس خوردن را کنار بگذاری وقتی روزه دار این هوس را کنار می گذارد با احساس بوی غذا جذب آن می شود ولی نمی خورد.یعنی این تو نیستی که غذا می طلبی بلکه غذاست که تو را می طلبد و می گوید « بیا» .برای حج تو نیستی که عزم سفر می کنی اوست  که به جمع کثیری می گوید بیا. پس اگر حضور معشوق را درک نکرده باشی « بیا » را درک نمی کنی.میکده عشق جاییست که این درک رخ می دهد.

مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است

خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

پس جایگاه اصلی ما گوشه همین میکده عشق است و خداوند به کسی که این میکده را ساخته خیر دهد.

بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل

بیا که سود کسی بُرد، کاین تجارت کرد

برای رسیدن به شرابی که مثل سنگ لعل است باید هزینه کرد و هزینه آن دادن گوهری چون عقل است. کسی که چنین تجارتی کند در راه عاشقی سود کرده است.

دوستانی که در مفهوم باده از نظر حافظ پژوهش می کنند باید به این بیت توجه کنند.این باده همسنگ عقل است ولی از نوعی متفاوت . عقل برای کار دنیا ارزشمند است ولی وقتی پای عشق به میان آمد باید عقل را بدهی و باده را بگیری و این تبادل همیشگی است .هرجا دوباره پای امورروزمره دنیوی به میان آمد عقل را پس می گیری .تنها گوهری که همسنگ عقل است به عقیده من امید است . امید در امتداد عقل همیشه نوری برای دیدن آن چیزیست که با عقل نمیتوان دید یا از نظر عقل غیر ممکن است . با امید به درک حضور معشوق مست می شوید و در مستی حضور یار را درک می کنید.

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی

کسی کُنَد که به خونِ جگر طهارت کرد

نمازی که در برابر محراب ابرو های معشوق باشد ارزشمند است چرا که در چنین نمازی حضور یار را درک  می کنیم.حافظ می گوید وضوی چنین نمازی با آب نیست با خون جگر است . در راه عاشقی باید به مرحله ای رسیده باشی که جگرت خونین شود و درد عاشقی را حس کرده باشی و با آن خون برای نمازت وضو بگیری .چنین وضویی هم حاکی از درک حضور یار است.

فغان که نرگس جَمّاشِ شیخِ شهر امروز

نظر به دُردکشان از سرِ حقارت کرد

دردا که شیخ شهر امروز با چشمان متکبرش به ما می خواران با دید حقارت نگاه می کرد.ما که قادریم دُرد ( ته مانده  شراب) را بنوشیم( و مستی و حضور یار را درک کنیم  چه کمتر از او داریم)

به رویِ یار نظر کن ز دیده مِنّت دار

که کاردیده، نظر از سرِ بِصارت کرد

وقتی ( به مدد باده  و مستی ) روی یار را دیدی از چشم خود سپاسگزار باش.چرا که انسان باتجربه با بینایی دل نگاه می کند ( نه از سر عقل)

 

حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد

واعظ به تو داستان عشق را نمی آموزد و این را باید از حافظ بشنوی حتی اگر واعظ تمام هنرش را در بیان عبارات به کار ببرد.

چون واعظ هم محاسبه گر است و چرتکه می اندازد که چقدر ثواب کردم و چقدر گناه کردم . در حالیکه در فضای عشق این صحبت ها مطرح نیست باید حضور یار را درک کنی و به « بیای » او پاسخ دهی.

اگرچه منظور حافظ از واعظ افرادی بودند که بر منابر مردم را موعظه می کردند ولی در میان مردم نیز هستند چنین افرادی که به هر دلیلی بدون بصیرت به نصیحت و موعظه  می پردازند و به عواقب آن توجه ندارند.

علیرضا بدیع در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۷ در پاسخ به علی اصغر نظارت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۴:

درود احسنت بله نظر شما درست است. گر آن طلبی. میشود فع لن فعلن که مطابق ابدال درست میشود. احسنت

خلیل شفیعی در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۳ حافظ

بیت ۱

«سحر ز هاتفِ غیبم رسید مژده به گوش / که دورِ شاه‌شجاع است، مِی دلیر بنوش»

این بیت با تصویرِ سحر و پیامِ غیبی آغاز می‌شود: ترکیبِ «هاتِفِ غیب» و «مژده» حسِ الهام و فوران را می‌آورد. فعلِ امری «بنوش» فرمانی پرانرژی و بی‌واسطه است که فضای شعر را از سکوت سحر به اوج شور می‌برد؛ هم نویدِ ملکوتی و هم دعوتِ زمینی به جرأت و سرمستی را هم‌زمان منتقل می‌کند.

بیت ۲

«شد آن که اهلِ نظر بر کناره می‌رفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش»

در این بیت تضادِ ظریفِ «سخنِ بسیار در دهان» و «لبِ خاموش» برجسته است: جماعتِ بصیر که از صحنه کنار کشیده‌اند، با نگاهِ متفکرانه حاضرند اما زبان را بسته‌اند. حالتِ عقب نشینیِ آنان می‌تواند شگفتی، احترام یا اختناق را نشان دهد — سکوتِ معنابخش در برابر غوغای ظاهر.

بیت ۳

«به صوتِ چنگ بگوییم آن حکایت‌ها / که از نهفتنِ آن دیگِ سینه می‌زد جوش»

اینجا موسیقیْ کلیدِ افشاءست: «چنگ» به‌مثابه زبانِ دل، حکایت‌هایی را می‌گشاید که «دیگِ سینه» از نهفتگیش جوشانده است. تشبیهِ «دیگ» شدتِ احساس را آشکار می‌کند؛ ترکیبِ هنرِ صوتی و فورانِ عاطفه، بیت را به صحنه‌ای نمایشی از برون‌ریزی درونی تبدیل می‌کند.

بیت ۴

«شرابِ خانگیِ ترسِ محتسب‌خورده / به رویِ یار بنوشیم و بانگِ نوشانوش»

این بیت با بازیِ معنایی و طنزِ ظریف روبه‌روست: «شرابِ خانگی» که «ترس زمان حکومت محتسب‌خورده» یعنی با بیمِ قضاوت، نوشیده می‌شود؛ اما کنشِ جمعی «بنوشیم» و بانگِ شاد «نوشانوش» روحِ شورآفرین و سرکشانه را نشان می‌دهد. ترکیبِ بیم و شیدایی، لذتِ ممنوعه را برجسته می‌سازد.

بیت ۵

«ز کویِ میکده دوشش به دوش می‌بُردند / امامِ شهر که سجاده می‌کشید به دوش»

این تصویر کنایی و طنزآمیز، هم‌نشینیِ ضدیت‌ها را نشان می‌دهد: رژهٔ میکده‌ای‌ها و همراهیِ نمادینِ «امامِ شهر» که سجاده بر دوش دارد. تکرار «دوش به دوش» همسان‌پنداریِ انسان‌ها را برجسته می‌کند و نگاهِ شاعر را به نقدِ ظاهر مذهبی و مرزهای اجتماعی معطوف می‌سازد.

بیت ۶

«دلا! دلالتِ خیرت کنم به راهِ نجات / مکن به فسق مباهات و زهد هم مَفُروش»

بیتِ پندی و اخلاقی است: خطابِ مستقیم «دلا» صدای خرد را فعال می‌کند؛ هم دعوت به راهِ نجات هست و هم نهی از دو سرکشیِ متضاد — فخر به فسق و ریا در زهد. اختصار و تقابلِ مفاهیم، حکمتی فشرده و مؤثر به بیت می‌بخشد.

بیت ۷

«محلِ نورِ تَجَلّی‌ست رایِ انور شاه / چو قربِ او طلبی در صفایِ نیّت کوش»

بیت با زبانِ معنوی و سیاسی هم‌زمان سخن می‌گوید: «رایِ انور شاه» به چشمهٔ تجلّی بدل می‌شود و شرطِ وصول «صفای نیت» عنوان می‌گردد. ستایشِ قدرتِ مرموزِ شاه با تأکید بر خلوصِ نیّت همراه است؛ پیشنهادی حکیمانه برای نزدیک‌شدن به پادشاه با نیتِ پاک.

بیت ۸

«به جز ثنایِ جلالش مساز وِردِ ضمیر / که هست گوشِ دلش محرمِ پیامِ سروش»

هشدار به زبانِ درونی: تنها ستایشِ جلالِ شاه سزاوار است؛ دلِ او شنوا و محرمِ پیامِ سروش است. این بیت بر حفظِ سکوتِ محتاطانه و احترام به رازِ درونی تأکید دارد و ارزشِ مراعاتِ حجب در حضورِ بزرگان را یادآور می‌شود.

بیت ۹

«رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند / گدایِ گوشه‌نشینی تو حافظا مَخروش»

بیتِ پایانی هشدارگونه است: اسرارِ مصلحتِ سلطنت را بزرگان دانند و آوازه‌سراییِ گدایِ گوشه‌نشین (حافظ) را مخاطره‌آمیز می‌داند. دعوت به سکوت و تواضع می کند؛ پندِ نهایی این است که اهلِ خرد معمولاً دانایانِ نظم و مصلحت‌اند و فریادِ بی‌محل زیان‌بخش است.

 

🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۸۳ حافظ

 

بیت ۱

🔹 سحر ز هاتفِ غیبم رسید مژده به گوش / که دورِ شاه‌شجاع است، مِی دلیر بنوش

صبحگاهان مژده ای از غیب به من رسید؛که دوران حکومت شاه شجاع رسیده است، پس دلیرانه و بدون واهمه شراب بنوش.

 

بیت ۲

🔹 شد آن که اهلِ نظر بر کناره می‌رفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

گذشت آن زمانی که اهلِ بصیرت و نظر گوشه نشین و‌منزوی بودند

در حالیکه با دهان پر از هزار حرف لبانشان مجال و جرأت سخن گفتن نداشت.

بیت ۳

🔹 به صوتِ چنگ بگوییم آن حکایت‌ها / که از نهفتنِ آن دیگِ سینه می‌زد جوش

 با نغمهٔ چنگ و موسیقی، حکایت‌های درون دل را بازگو کنیم؛

چون از نهفتن آن در زمان اختناق دلمان به ستوه آمده بود

بیت ۴

🔹 شرابِ خانگیِ ترسِ محتسب‌خورده / به رویِ یار بنوشیم و بانگِ نوشانوش

شراب خانگی را که از حکومت امیر مبارزالدین ترسیده و‌پنهان و گیرا شده بود ، با دل خوش، به سلامتی یار و صدای بلند نوشتان باد ،بنوشیم

بیت ۵

🔹 ز کویِ میکده دوشش به دوش می‌بُردند / امامِ شهر که سجاده می‌کشید به دوش

 امام جماعت شهر را که سجاده بر دوش داشت و ادعای پرهیزگاری می کرد ، دیشب مست و بی‌خود از میخانه به دوش گرفته بودند و به خانه می بردندش.

بیت ۶

🔹 دلا! دلالتِ خیرت کنم به راهِ نجات / مکن به فسق مباهات و زهد هم مَفُروش

ای دل، با خیر و نیکی، تورا به راه نجات راهنمایی می کنم:

به فسق و گناه افتخار نکن و با زهد ظاهری، ریاکاری را پیشه نساز.

بیت ۷

🔹 محلِ نورِ تَجَلّی‌ست رایِ انور شاه / چو قربِ او طلبی در صفایِ نیّت کوش

فرمان نورانی شاه، محل نور و تجلّی غیب است؛

اگر قصد همنشینی  او را داری، با نیت پاک و صفا تلاش کن.

بیت ۸

🔹 به جز ثنایِ جلالش مساز وِردِ ضمیر / که هست گوشِ دلش محرمِ پیامِ سروش

جز ستایش جلال او، دعایی در دلت نباشد؛

چون  دل او محرم پیام‌آور الهی است.(نیت ها را می داند)

بیت ۹

🔹 رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند / گدایِ گوشه‌نشینی تو حافظا مَخروش

رموز و اسرار مصلحت سلطنت،را پادشاهان دانا می‌دانند؛

ای حافظ، تو گدای گوشه‌نشینی، به خود مغرور مشو و سکوت کن.

✅ چکیده نگاه اول

غزل با شور و مژده‌ حاکم شدن شاه شجاع پس از دوران سخت حکومت امیر مبارز الدین آغاز می شود

به نغمه و حکایت درونی و شور دل می‌رسد،

از شراب و شادی دل در کنار یار سخن می‌گوید،

و با اخلاق، راهنمایی و ستایش حکمت شاه و نظم هستی پایان می‌یابد.

این غزل ترکیبی از شور، حکمت، رهایی و اخلاق است.

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

فریما دلیری در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲:

چقدر زیبا

حال و هوای رباعیات خیام را دارد

برمک در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ صانع بلخی » رباعی:

«همواره سری» کار تو با نیکان باد



«همواره سری» همبست با هم است 

داود شبان در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۰ در پاسخ به فاطمه یاوری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

میدونم توقع زیادیه استاد ولی اگر وقت میکردین شرح همه اشعار حضرت سعدی رو تایپ میکردین خدمت بزرگی به کسانی که به سایت گنجور مراجعه میکردن انجام داده بودین،بابت شرحیات قبلیتونم سپاسگذاریم. 

علی احمدی در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشقِ رویِ گل با ما چه‌ها کرد

داستان این غزل با سخن بلبل با باد صبا شروع می شود و ماجرای عشق گل را شرح می دهد و اینکه دیدن رخ زیبای گل با بلبل چه کرده است.

از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد

وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد

رنگ رخ گل باعث شد دلم به رنگ خون شود و از آن باغ گل مبتلا به خار شوم.چرا باید چنین  شود .

غلامِ همتِ آن نازنینم

که کار خیر بی روی و ریا کرد

حضرت حافظ که خود را مثل این بلبل عاشق می داند از یاری یاد می کند که بدون ریاکاری  برای کار خیرتلاش می کند و از بی مهری یار و خارهای راه عاشقی نمی نالد .او الگوی خوبی است .

من از بیگانگان دیگر ننالم

که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

من از غریبه ها دیگر نمی نالم چرا که فقط آشناست که با من جفا می کند.

گر از سلطان طمع کردم، خطا بود

ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد

مثلا به سلطان که آشنای من بود  چشم امید داشتم که خطا بود و از دلبر آشنا انتظار وفا داشتم که بی مهری کرد.

خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی

که دردِ شب نشینان را دوا کرد

دل آن باد صبحگاهی خوش باشد که این درد عاشقان شب بیدار را دوا کرد

نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل

گره بندِ قبای غنچه وا کرد

این باد صبا نقاب گل را کشید و نمایان کرد و دستی بر زلف سنبل کشید و گلبرگهای غنچه را باز کرد و بوی همه آنها را به مشام بلبل رسانید 

به هر سو بلبلِ عاشق در افغان

تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد

در نهایت بلبل دوباره در هر طرف باغ شروع به ناله عاشقانه کرد و باد صبا هم در کنار گلها و در تماس با آنها بهره می برد. در واقع به مدد باد صبا دوباره بلبل عاشقی بدون طمع و بدون ریا را آغاز کرد.

بشارت بَر به کویِ می فروشان

که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

حافظ نیز مثل بلبل از زهد ریایی توبه کرد و ای دوستان این بشارت را به کوی می فروشان بدهید .

وفا از خواجگانِ شهر با من

کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد

از میان سرشناسان شهر فقط کمال الدین بوالوفا با من از روی وفا رفتار کرد.. 

از کمال الدین بوالوفای شیرازی مطلب زیادی در کتابها نیست و فقط در یک کتاب شرح مختصری از وی وجود دارد . ولی مقبره وی در شیراز یادگاری از اوست . ظاهرا مردی بوده که در عین سر شناسی و انجام کارهای خیر ، به جز مردم شیراز، در نقاط دیگرکسی او را نمی شناسد.می توان دلیل ارادت حافظ به چنین فردی را به راحتی دریافت .او نمونه یک رند عاشق بود که زهد ریایی را کنار گذاشته و طمعی به سلطان ندارد و از بی مهری دلبر شاکی نیست و کار خود را می کند .حافظ همیشه چنین تلاشی را می ستاید. .

صدرا رحمتی در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

«فقیه نصیحت کند که عشق مباز»

یعنی اگر عالمِ ظاهرگرا تو را از عشق ورزیدن بازداشت و توصیه کرد از راه عشق دوری کنی.

«پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن»

یعنی جامی به او بده و بگو ابتدا حال و هوای خشک و ذهنِ گرفتارِ جمود را تر کن؛ کنایه از این‌که کسی که طعم عشق و شور را نچشیده، صلاحیت داوری و نصیحت درباره عشق را ندارد.

مهدی طهوری در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ محمد وصیف سگزی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳:

دکتر محمدجعفر محجوب مصراع اول بیت دوم را به صورت زیر می‌خواند که به نظر درست‌تر است:

ازلی خطی در لوح که ملکی بدهید ...

حسین حسینیان در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۱ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:

به نام یگانه وجود هستی بخش

سپاس بی انتها از وقتی که گذاشتین و متن حضرتعالی را باید چند بار خواند به دلیل پر مغزی و شیوایی بیان...

 

۱
۲
۳
۴
۵
۵۶۵۴