گنجور

 
خاقانی

به خرد راه عشق می‌پوئی

به چراغ آفتاب می‌جوئی

تو هنوز ابجد خرد خوانی

وز معمای عشق می‌گوئی

مرد کامی و عشق می‌ورزی

در زکامی و مُشک می‌پوئی

زلف جانان ترازوی عشق است

رنگ خالش محک دل جوئی

جو زرین شدی ز آتش عشق

سرخ شو گر در این ترازوئی

ورنه رسوا شوی به سنگ سیاه

از سپیدی رسد سیه روئی

بر محکِ بلالْ چهرهٔ زَرَت

بولهب روی، به ز نیکوئی

خون بِکری کجاست گر دادی

گریه و دیده را زناشوئی

به وفا جمع را چو صابون باش

نیست گردی چو گردها شوئی

بس کن از جان خشک خاقانی

که نه بس صید چرب پهلوئی

 
 
 
انتشار کتاب «گنجور، قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» نوشتهٔ مهدی سلیمانیه