سیدمحمد جهانشاهی در دیروز دوشنبه، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳
در عشق ، به سر نخواهم آمد
با دامنِ تر ، نخواهم آمدبی خویش شدم چنان ، که هرگز
با خویش ، دگر نخواهم آمداز حلقهٔ عاشقانِ بی دل
یک لحظه ، بدر نخواهم آمدتا جان دارم ، ز عشقِ جانان
یک ذرّه ، به سر نخواهم آمددر عشق ، چنان شدم ، که کَس را
زین پس ، به نظر نخواهم آمددر سوختگی ، چو آتش ام من
زین سوختهتر ، نخواهم آمدچون نیست شدم ، مرا چه باک است
گر خواهم و گر نخواهم آمدپَر ، سوخته باد ام ، ار در این راه
چون مرغ ، به پَر نخواهم آمدعطّار ، مرا ، حجابِ راه است
با او ، به سفر نخواهم آمد
شهریار آریایی در دیروز دوشنبه، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
نقدی بر سخنوری سعدی:
.
بیت 5، خوانشِ فُرمِ یک:
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم؛ ولیکن نه تو لایق جفایی
.
میگوید: تو جفا کردی و من میتوانم که [در پاسخ] جفا کنم؛ ولیکن تو لایق جفا نیستی.
مبتدا: نه من نمیتوانم که جفا کنم.
خبر: ولیکن نه تو لایق جفایی.
.
بین مبتدا و خبر ربط منطقی درست وجود دارد و از این حیث مشکلی نیست. امّا مشکل و خطای بلاغی در درون مبتدا است، که میگوید: "نه من نمیتوانم که جفا کنم" که منظورش این است که میتوانم جفا کنم. این منظور را با دو "نه" یا دو "نفی" آورده است، که از لحاظ بلاغت کاملا خطاست. مثل اینکه کسی بگوید: من نه ریاضی بلد نیستم. که یعنی ریاضی بلدم. شاعر باید مبتدا را به شکل Affirmative و مثبت و آریگویانه میآورده؛ یعنی باید میگفته: من هم میتوانم جفا کنم. که اینگونه نیست و "منفی" در "منفی" آورده است.
.
در کُل، در مبتدا و خبر، سه تا "نه" یا "نفی" آورده که توالی آنها پسندیده و زیبا نیست.
.
بیت 5، خوانشِ فُرمِ دو:
تو جفای خود بکردی و نه!، من نمیتوانم
که جفا کنم؛ ولیکن نه تو لایق جفایی
.
میگوید: تو جفا کردی و من هرگز نمیتوانم که جفا کنم؛ ولیکن (در حالی که) تو لایق جفا نیستی.
مبتدا: و نه!، من نمیتوانم که جفا کنم.
خبر: ولیکن نه تو لایق جفایی.
.
ربط منطقی بین مبتدا و خبر کاملا غلط و معکوس است. میگوید: من هرگز نمیتوانم که جفا کنم ولیکن تو لایق جفا نیستی؛ که کاملا خطاست و باید باشد: من هرگز نمیتوانم که جفا کنم ولیکن(در حالی که) تو لایق جفا هستی. میبینیم که خبر نباید "منفی"، بلکه باید "مثبت" باشد و از لحاظ بلاغت خطای واضح دارد.
.
حضرت سعدی، شیخ اجلّ، استاد سخن؛ همچون دیگر ادیبان سنّتی ادبیّات کلاسیک پارسی، مدرسهای نوشتن، بلد نیست.
شهریار آریایی در دیروز دوشنبه، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
غزلی ست بسیار زیبا از حضرت سعدی که در آن، ایشان بار دیگر عشق زمینی را توصیه کرده و ستودهاند و در پاسداشت و تایید آن دادِ سخن سر دادهاند.
.
بیت 8:
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
حضرت در این بیت فریاد برداشته که طریق عشق اختیار کرده است و دین(یعنی اسلام)، و زهد، پرهیز و پارسایی را نمیپذیرد و آن را به کناری مینهد. همچنین به فقیهان، زاهدان و اربابان دین (یعنی اسلام) اعلام کرده که پِی کار خویش بروند و وعظ بیهوده و باطل به عاشقان و عشقبازان نگویند و پارسایی نفروشند. این دیدگاه حضرت، صد در صد در تضاد و تخالف با اسلام و عرفان است.
.
بیت 9:
تو که گفتهای تأمّل نکنم (تحمّل نکنم) جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
حضرت در این بیت بر نظربازی و تماشای رُخ زیبارویان تاکید و تصریح کرده است. کاملا آشکار است که ایشان عشق زمینی و اینجهانی میخواهد و هرگز عارف نیست.
سمیه شکری در دیروز دوشنبه، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و یکم:
نگاه مولانا به مرگ نوعی نگاه انتقالی از عالم ماده به عالم معناست
به درون بر فلکیم و به بدن زیر زمین
به صفت زنده شدیم ارچه به صورت مُردیم
این بیت را بر سنگ مزار پدرم نوشتیم....
سمیه شکری در دیروز دوشنبه، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۹:
لم تری
در بیت پنجم واژه عربی ست به معنای آنچه تو آن را نمی بینی
مولانا از صورت ها و من های کاذبی صحبت می کند که بر ذهن و ضمیر ما و به تبع در رفتار و کردار ما تاثیر می گذارند ولی ما آنها را نمی بینیم و باید آن ها را از خود دور کنیم
نماید به معنی نشان دادن و لم تری به معنای دیده نشدن تضاد جالببی دارند
رضا از کرمان در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۹:۵۵ در پاسخ به علی میراحمدی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۹:
درود بر شما
امکان داره این حکمت را تشریح بفرمایید تا امثال بنده هم آن را در یابم اگر تعصب مذهبی نیست پس چیست لطفا کلی گویی نفرمایید.
شاد باشید
شجاع الدین ضیائیان در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸:
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب / گر ذوق نیست ترا کژطبع جانوری
فهم و درک من از این بیت:
حتا شتر که حیوان کم احساس و خشکی است، هنگامیکه شعر عرب را که زمخت و بدآهنگ است میشنود به شوق میآید / پس تو «چه آدمی هستی» وقتی «از عشق بیخبری»؟ (مصرع پیشین): از شتر هم که طبع لطیف ندارد کم ذوقتری!
HRezaa در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۱:۵۷ در پاسخ به روفیا دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
چقدر زیبا و آموزنده
HRezaa در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۱:۰۳ در پاسخ به محمد حنیفه نژاد دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
سپاس بیکران
هزاران آفرین
HRezaa در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۰:۳۱ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
درود فراوان بر شما
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:
رهی آیینه وار است ، آن که دررفت
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵
رهِ عشّاق ، بی ما و من آمد
ورایِ عالمِ جان و تن آمددرین ره چون رَوی کژ ، چون روی راست؟
که اینجا غیرِ ره بین ، رهزن آمدرهی پیشِ من آمد ، بی نهایت
که بیش از ، وسعِ هر مرد و زن آمدهزاران قرن ، گامی میتوان رفت
چه راه است این ، که در پیشِ من آمدشود اینجا ، کم از طفلِ دو روزه
اگر صد رستمِ در جوشن آمددرین ره ، عرش هر روزی ، به صد بار
ز هیبت ، با سرِ یک سوزن آمددرین ره هست مرغان ، کآسمان شان
درونِ حوصله ، یک ارزن آمدرهی آیینه وار است ، آن که در رفت
هم او ، در دیدهٔ خود ، روشن آمدکّسی ، کو اندرین ره ، دانهای یافت
سپهری ، خوشهچینِ خرمن آمدنهان باید که داری ، سِرّ این راه
که خصم ات با تو ، در پیراهن آمدکَسی را گر شود ، گویی بیان اش
ازین سِر باخبر ، تر دامن آمدکَسی مرد است ، کین سِر چون بدانست
نه مستی کرد و نه آبستن آمدعلاجِ تو در این ره ، تا تویی تو
چو شمع ات ، سوختن یا مردن آمدبمیر از خویش ، تا زنده بمانی
که بی شک ، گرد ران با گردن آمددلِ عطّار ، سِرِّ دوستی یافت
ولی وقتی که ، خود را دشمن آمد
علی احمدی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟
این غزل با سه سوال شروع می شود .این ابهام در نوع مستی ،هویت ساقی و نوع باده چرا پیش می آید ؟آن هم برای حافظ که باده و ساقی و مستی را می شناسد .به نظر می رسد این مستی بعد از درک معشوق صورت می گیرد.یعنی پس از مستی اولیه و درک جلوه معشوق ،عاشق از معشوق باده ای می گیرد و مست می شود که به قول حافظ نوع دیگری از مستی است .
چـه راه می زند این مطرب مقام شناس
کـه در مـیان غزل قول آشنا آورداین مطرب عشق که همه مقام های موسیقی را می شناسد عجب آهنگی می نوازد چرا که در غزلی که می خواند گفتاری آشنا نهفته است .آری حدیث عشق برای همه آشناست اگر که گوشی برای شنیدن داشته باشند.
تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمهسُرا سازِ خوشنوا آورد
می گوید تو هم باده ای به دست آور و به صحرا برو چرا که بلبل، نغمه عشق سر داده و موسیقی خوش نوابی دارد .یعنی تو هم با شرابی مست شو تا عشق را درک کنی .
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گرهگشا آورد
ای دل مثل غنچه بسته فکر نکن و از اینکه همه درها بسته است شکایت نکن چرا که باد صبحگاهی نسیم گره گشای عشق را آورده است.عشق مثل نسیم سحر همه غنچه ها را باز می کند .
رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد
شکفتن گل سرخ و نسرین مبارک باشد .گل بنفشه هم شاد و زیبا آمده و یاسمن هم صفا آورده است .و همه به لطف عشق است .
صبا به خوشخبری هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد
باد صبا مثل هدهد سلیمان خوش خبر است و مژده شادی عشق را از گلستان سبا (سرزمین بلقیس) آورد
علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
دل ما بر اثر غم و اضطراب و هزار دغدغه دیگر ضعیف شده و علاج آن با کرشمه ساقی صورت می گیرد چرا که او طبیب عشق است .سرت را بالا بگیر که این طبیب آمد و داروی واقعی را آورد .
مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد
من مرید و پیرو پیر مغان هستم که لطف عشق را به من وعده داد و این لطف دائمی است .ای شیخ از من ناراحت نباش چون تو هم وعده لطف و نعمت می دادی ولی پیر مغان آن را برآورده کرد.
"بَنْدِهٔ پیرِ خَراباتم که لُطْفَش، دائِم است/وَرْ نَه لُطْفِ شِیْخ و زاهِد، گاه هَسْت و گاه نیست"
به تنگچشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد
ترک در اینجا زیبا رو است و لشکر استعاره از لشکر عشق است و تنگ چشم هم صفت عشق است که چون حوریان بهشتی(قاصرات الطرف) به هیچکس جز حافظ نمی نگرد و به دل درویش یک لا قبایی چون او حمله می کند . و او را دچار ابهام می کند
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد
و حالا که حافظ در پناه دولت و نیکبختی حاصل از عشق است فلک گوش بفرمان حافظ شده و غلام اوست .
هنر حافظ همین است که قابی از عشق درست کند که هر کسی با هر عقیده ای بتواند آرزوهایش را در آن ببیند .او بر این باور است که عاقبت روزی همه در طریقت عشق هم منزل خواهند شد چه بت پرست و چه موحد ،چه هوشیار و چه مست .و برای همین است که همه حافظ را از آن خود می دانند
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:
هزاران قرن ، گامی میتوان رفت
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:
سعدی درین حکایت دست سخن گرفته و بر آسمان برده است.
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۶:
آدمی چه مقدار باید نکته سنج و باریک بین باشد تا چنان بیندیشد و چنین بیان کند.
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۷:
باید گفت که این حکایت شاهکار سخنوری سعدی است در نظم و نثر.
علی احمدی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۸ در پاسخ به فاطمه یاراحمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:
آفرین🌹
سناتور سنتور در ۲ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۲:
نگشته است ز کام جهان کسی سیراب
ز خود سفر پی هر موجه سراب مکن
هر آنچه با تو نیاید به آن جهان صائب
ازین بساط فریبنده انتخاب مکن
صائب صاحب سخن شهسوار میدان خیال
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز دوشنبه، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴: