گنجور

حاشیه‌ها

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:

و در بیت بعد که مدعی‌ست قدسیان شعرش را از بر می‌کنند به‌همین دلیل است که بیت قبل تضمینی‌ست بر آیه قدسی؛ پس قدسیان آن‌را از بر می‌کنند.

فاطمه زندی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۶:

درود خداوند بر روان پاک حضرت سعدی باد

اگر نادانی زبان درازی کند 

که فلانی انسان بدی هست (فلانی یعنی ما)و به فسق ممتاز و مشخص شده است ..بدی و فسق ما باید با دلیلی تبین بشود.یا فردی که پشت سرش حرف بد می‌زنند، باید ثابت بشود که اوانسان  بدی هست..و گفتهٔ ی یک  نادان حجت و دلیل نخواهد شد .اما حرف زدن سخن چین نشان دهنده ی بد بودن و فسق او به یقین هست...

و به قول حضرت سعدی : سخن چین بدبخت هیزم کش ست ...

یارمحمدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۴ - حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد او را نصیحت کرد به زبان و در ضمن نصیحت قوت توکل بخشیدش به امر حق:

این بیت آیا توی این شعر نیست؟

بر سر هر لقمه بنوشته عیان

کاین بود رزق فلان بن فلان

خلیل شفیعی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

✅ نگاه دوم :

عناصر برجستهٔ غزل ۲۵۰ حافظ

۱. ساختار دوگانه‌ی فنا و بقا

غزل با دعوت به فنا آغاز می‌شود: «روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر» و در میانه با اشاره به «دولت پیر مغان» و لزوم «طاعت استاد» به بقا در طریق حقیقت می‌رسد. حافظ در این ساختار، از خودبیخودی (فنا) به مرشدشناسی (بقا) گذر می‌کند.

۲. تقابل عاشق و معشوق در دو سطح زمینی و عرفانی

بیت‌های سوم و چهارم به‌ظاهر معشوقی زمینی را توصیف می‌کنند (زلف عنبرین، مژگان)، اما با نشانه‌هایی چون «خام طمع»، «آتشکدهٔ فارس»، «رخ دجلهٔ بغداد»، معنای عرفانی در پسِ ظاهر جلوه می‌کند. این دوگانگی، زیبایی رمزآلود غزل را می‌سازد.

۳. نمادهای جغرافیایی ـ فرهنگی: از فارس تا بغداد

در بیت چهارم، حافظ با آوردن دو مکان مهم تمدنی ـ «آتشکدهٔ فارس» و «دجلهٔ بغداد» ـ عمق تاریخی و فرهنگیِ بیان را افزایش می‌دهد. این کاربرد مکان‌ها، از عظمتِ سوز درون عاشق حکایت دارد که از آتشکده‌های باستان تا رودهای تمدن عباسی را به چالش می‌کشد.

۴. شخصیت «پیر مغان» به‌مثابه قطب هدایت

در بیت پنجم، «پیر مغان» نه‌فقط پیر خرابات است، بلکه مرشد عارفی است که حافظ همه چیز را در سایهٔ حضور او بی‌ارزش می‌داند. این شخصیت، هم جایگاه رندی دارد و هم منزلت عرفانی؛ هم پیر میخانه است و هم پیر طریقت.

۵. جوهر اخلاق سلوک: «سعی» و «طاعت»

بیت ششم یکی از اصول بنیادی طریقت را بیان می‌کند: بدون تلاش و اطاعت، به وصال نمی‌رسی. حافظ در این بیت، با زبانی ساده اما اثرگذار، حقیقتی بزرگ از اخلاق عرفانی را بازتاب می‌دهد.

۶. نگاه عارفانه به مرگ و دیدار

در بیت هفتم، حافظ از مرگ نمی‌هراسد، بلکه آن را موعد «وعدهٔ دیدار» می‌داند. این نگاه، یادآور تعلیمات غزالی و ابن‌عربی‌ است، جایی که مرگ «فراق» نیست، بلکه «لقاء» است.

۷. طنز ظریف تهدید معشوق

بیت هشتم با لحنی شوخ و در عین حال لطیف، تهدید معشوق به «کشتن با مژگان» را بازتاب می‌دهد. این «قتل عاشقانه»، نمایی از عشق بازی و گفت‌وگوی شبانه‌ی ذهن عاشق است که حتی ستم معشوق را با لذت بازگو می‌کند.

۸. نکته‌سنجی عاشق در رعایت خاطر یار

بیت پایانی، اوج پختگی عاشق است؛ دیگر از فغان دست می‌کشد تا دل نازک معشوق را نیازارد. اینجا عشق از شور به شعور می‌رسد، از ناله به نگه‌داری حرمت.

۹. پیوند خیال و حقیقت در سراسر غزل

تصویرهای غزل، بین خیال عاشقانه و حقیقت عرفانی نوسان دارند. از «سیل غم» و «آتشکده» تا «مژگان قاتل» و «وعدهٔ دیدار»؛ همه در مرز باریکی میان رؤیا و حقیقت، سماع می‌کنند.

✅ خلیل شفیعی: مدرس زبان و ادبیات فارسی

خردادماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

✅ نگاه اول: شرح مختصر غزل ۲۵۰ 

۱. روی بنمای و وجودِ خودم از یاد ببر

خِرمنِ سوختگان را همه گو باد ببر

◽️ ای معشوق! چهره ات را نشان بده تا در برابر جلوهٔ پرشکوهت از خود بی‌خود شوم و هستی‌ام را فراموش کنم.

▪️ آن‌گاه، بگذار باد، خرمن هستیِ سوختگان راه عشق را ببرد؛ چه اهمیتی دارد این توده‌های خاکسترشده، وقتی روی تو پیداست؟

♦️ این بیت، دعوتی است به فنا در جمال، و رها شدن از «خود» در برابر جلوهٔ معشوق.

۲. ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا

گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

◽️ ما که دل و جان خود را به گرداب مصیبت و ابتلای عشق سپرده‌ایم، دیگر چه باک اگر سیلاب غم، اساس هستی‌مان را ویران کند؟

♦️ عاشقِ واصل به بلا، در برابر غم و ویرانی، دل‌آرام است.

۳. زلف چون عنبر خامش که ببوید؟ هیهات

ای دل خام طمع، این سخن از یاد ببر

◽️ زلف عنبرین و خالص معشوق را که می تواند بویید؟ دریغ که این رؤیا محال است.

▪️ ای دلِ خوش خیال، این آرزوی بعید را از یاد ببر.

♦️ در لایه‌ای عرفانی، اشاره دارد به بُعد محال وصال سالک بی عمل  با ذات مطلق.

۴. سینه گو شعلهٔ آتشکدهٔ فارس بکش

دیده گو آبِ رخ دجلهٔ بغداد ببر

◽️ بگو که در برابر سینهٔ من، آتشکده‌های پارس خاموش شوند، و چشم اشک‌بارم آبروی دجله را ببرد.

♦️ تصویر اغراق‌آمیز از جوشش درون عاشق و سرازیر شدن اشک حسرت، بیانگر شدت سوز و گداز عشقی بی‌وصال است.

۵. دولت پیر مغان باد که باقی سهل است

دیگری گو برو و نام من از یاد ببر

◽️ بخت و دولت پیر مغان، یعنی مرشد واصل، پاینده باد، که هر آنچه جز اوست ناچیز است.

▪️ به غیر بگو که اگر نامم را هم فراموش کند، اهمیت ندارد.

♦️ بی‌اعتنایی به خلق در برابر عارف کامل، و تأکید بر اولویت ولایت و هدایت حقیقی.

 

۶. سعی نابرده در این راه به جایی نرسی

مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

◽️ بدون کوشش در این راه، به مقصد نمی‌رسی؛ اگر پاداشی می‌خواهی، باید فرمان استاد را گردن نهی.

♦️ راه حقیقت با رنج و اطاعت از مرشد همراه است؛ معرفت، بدون سلوک و ادب حاصل نمی‌شود.

 

۷. روز مرگم نفسی وعدهٔ دیدار بده

وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

◽️ در لحظهٔ مرگم، یک دم وعدهٔ دیدارت را بده، تا با دل آسوده و آزاد، پای در گور نهم.

♦️ آرزوی عاشقانهٔ دیدار، حتی در لحظهٔ گذار از دنیا، ریشه در دیدگاه عرفانی  دارد: عارف، وعده‌گاه مرگ را غنیمت می‌شمرد چون «جای دیدار» است.

۸. دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم

یا رب از خاطرش اندیشهٔ بیداد ببر

◽️ دیشب معشوق گفت: با تیر مژگان بلند، جانت را می‌ستانم!

▪️ خدایا! اندیشهٔ این بیداد را از خاطرش دور ساز.

♦️ گفت‌وگوی در  خواب و خیال عاشق، گاه تهدیدی شیرین و گاه تمنایی جان‌فرساست.

 

۹. حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار

برو از درگهش این ناله و فریاد ببر

◽️ حافظ! از لطافت و رنجوری دل محبوبت آگاه باش؛ ناله و فغانت را از آستان او دور کن.

♦️ توصیه‌ای به سکوت در برابر معشوقی که نازک‌دل است؛ فریاد عاشق شاید دل معشوق را بیازارد.

✅ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

خرداد ماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۳۲ - امر سیم که آدم آبی بیان کرد از بیوفایی دنیا:

در زیرنویس شمارۀ 2 نسخه مرجع این شعر (صفحه 67، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362)، برای واژۀ «ایوار» در مصرع دوم بیت شماره 16 معنایی نوشته شده که با واژۀ «شبگیر» سازگاری ندارد. یادآور می‌شود که «شبگیر»، آغاز بامداد است و «ایوار»، آغاز شب!

 

بپذیریم که با نگرش سیستمی، نتیجۀ کار به مراتب دقیق‌تر خواهد بود.

امین مروتی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹:

 

 

شرح غزل شمارهٔ ۱۱۲۹(عمر که بی‌عشق رفت)

 

محمدامین مروتی

 

غزل در بیان مزیت ها و نتایج عاشقانه زیستن است.

 

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آب حیات‌ست عشق، در دل و جانش پذیر

عمر غیرعاشقانه را به حساب عمر مگذار. با عشق است که حیات جاوید می یابی.

 

هر که جز این عاشقان، ماهیِ بی‌آب دان

مرده و پژمرده است، گر چه بود او وزیر

عشق، مانند آبی است که ما در آن شناور می شویم. اگر آب نباشد ماهی وجودمان – هر مقامی داشته باشد- پژمرده می شود و می میرد.

 

عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت

برگ جوان بر دمد، هر نفس از شاخ پیر

عشق است که درختان را سرسبز می کند و شاخه پیر را جوان می کند.

 

هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟

چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟

عاشق نمی میرد زیرا سپری مانند ماه دارد که بلند مرتبه است و هیچ تیری به او نمی رسد.

 

سر زِ خدا تافتی، هیچ رهی یافتی؟

جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر˚ خیر

از خدا که برگردی، راه را گم می کنی.

 

تنگ شکر خر بلاش[1]، ور نخری سرکه باش

عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر

بیت قدری اعوجاج معنی دارد. به نظر می رسد که می گوید از عارفان شکرفروش باش و از ایشان شکر بخر تا چون سرکه ترش نباشی وگرنه بر و بمیر.

 

جملهٔ جان‌های پاک، گشته اسیران خاک

عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر

همه پاکان اسیر خاکند و لی عشق طلاست و آن ها را از خاک می خرد و نجات می دهد.

 

ای که به زنبیل تو، هیچ کسی نان نریخت

در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر

اگر کسی نانت نداد، نومید مشو و نان از خود زنبیل بطلب. یعنی بی نان نمی مانی و از گرسنگی نمی میری چون خدا رزاق است.

 

چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش

خاک سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر

اگر از تو حرکت و قدم برداشتن باشد، خداوند برکتت می دهد. چنان که خاک با تابش خورشید، طلا می شود و خون مادر به شیر برای نوزادش تبدیل می شود.

 

مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا

تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر

ای شمس تبریزی بیا تا از این عالم چسبنده چون قیر نجات مان دهی.

 

27 اردیبهشت 1404

 

[1] بلاش: عارفان

مهدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۲:۳۳ در پاسخ به مهدی عسگرپور دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

با عرض سلام و درود مجدد‌. وقت بخیر. 

 


ممنونم از پاسخ. که با زبانی و ادبیاتی خواندنی بیان کردید. متوجهم وقتی کسی متن را با دقت می نویسد ( مثل کاری که شما کرده اید)، به دور از جهت گیری خاص نظرش را بیان می کند. پاسخ من ازین جهت بود که مدتی بود چه در بخش دیدگاه و نظرات اینجا و چه شبکه های اجتماعی دیگر نتیجه گیری های سطحی و کلی بعضی از افراد را می دیدم که بلافاصله دنبال مقصر کردن یک نفر یا یک گروه می گردند تا شاید خود پرسش رو پاسخ داده و به انگاری به یک آرامش نسبی برسند. حال آنکه شاید گاهی باید بنگریم دسته ای از اشتباهات و کوته بینی های یک ملت و دولت سبب شکست و از بین رفتن شکوه آن ها شده است ( چیزی که گمان میکنم شما هم به آن اشاره دارید). بعد ازینکه خودم دیدگاه را نوشتم و قبل ازینکه دیدگاه بعدی شما را بخوانم، دوباره با ریزه کاری بیشتر داستان مزدک را بررسی کردم. بله در نهایت من هم می پذیرم که مزدک در کارش دروغ هم بوده و آنچه که ادعا میکرده شاید هیچ وقت به حقیقت بدل نمیشد. ولی به هر روی، مزدک خود از اندیشه های مانی نیز بهره برد. مانی که پیامبری ایرانی بود. شاپور یکم ( به زانو در آورنده روم که شاه آن ها را اسیر کرد ) او را بسیار دوست داشت ( حالا یا به دلایل سیاسی و به دنبال کم کردن قدرت موبدان بود یا شاید واقعا به او اعتقاد داشت ). که پس از شاپور مانی به طرز وحشتناکی کشته شد. شاید بشود اینگونه برداشت کرد آیین مانی، شورش مزدک و پس از این ها شورش بهرام، همگی نماد و گواه بر این بوده ایران شهر نیازمند دست بردن در شیوه پادشاهی و مردم داری خود بوده و آن ها را به طور کامل جدی نگرفته ( واقیعتی برای ایران که به نظر محدود به یک زمان یا دوره خاص نیست ). حتی در شاهنامه هم خود استاد بزرگ فردوسی اشاره می کند به دوره ای که گویی شاهنشاه بهرام گور از عدالت دور شده و پیامدهای پس از آن چه بوده. داستان خسرو پرویز هم مشابه همین است. ایران ابر قدرت بود ولی آیا با شرایط پایدار ؟ در بازه کوتاهی چندین شاه عوض شد، و چندین شورش بزرگ رخ داد. هر کسی تا مدتی خود را شاهنشاه اعلام میکرد. از خاندان های قدرت مناطق مختلف. خاندان هایی که بعضا حتی به دلایل ازدواج و ... اصلا با یکدیگر و خاندان شاهی هم حتی نسبت فامیلی داشتند. اما چیزی که مهم هست شاهی واقعا شاه بزرگی است که علاوه بر دستاوردهای بزرگش و رضایت مردمانش، بتواند جانشین و میراث پایداری از خود به جای بگذارد. ( کاری که شاه عباس بزرگ و نادرشاه افشار هم به نظر از انجام آن ناتوان بودند ) شاید اگر خسرو و پدرش به درستی بهرام را مدیریت میکردند، یا اگر بهرام سعی میکرد به روش دیگری شاه را متوجه اشتباهش کند و شاه هم بالاخره با درس گرفتن از شورش های گذشته اصلاحاتی که خسرو انوشیروان دادگر آغاز کرده بود، ادامه می داد، هیچ گاه پایان اینگونه نمی شد. خسرو پرویز خودش پدرش را با کمک دایی هایش از خاندان اسپهدان ( که خاندان اشکانی است و رستم فرخزاد سردار بزرگ از همین خاندان است ) کنار زد. بعدها پسر خود خسروپرویز پدر و تمام برادرانش را کشت تا با خیال راحت شاه شود که پس ازین ایران روز خوش ندید. 

 

در این پاسخ نقدی به نوشتار شما نداشتم و صرفا یک دیدگاه کلی را بیان کردم. که شاید ایرادهای زیادی هم در آن وجود داشته باشد. اما گاهی میبینم که افراد می گویند اشکانیان که اصلا پارس نبودند! خاندان بویه که اصلا دیلمی بود ! سامانیان که تاجیک بودند ( که من فکر میکنم واژه خراسانی برای آن ها درست باشد ) و مثل های بزرگی ازین دست. من خودم اهل قوم یا گروه خاصی نیستم و لهجه ای هم ندارم. ولی نمیفهمم چرا گاهی ما فکر میکنیم تاریخ ایران را باید با دسته بندی های عجیب و غریب کوچک کنیم به جای آنکه دنبال سبب اشتباهات باشیم و از آن ها درس بگیریم. و این ناراحت کننده است. شاید اصلا دلیل نبودن داستان آرش کمانگیر در شاهنامه این باشد که از منابع در دسترس استاد بزرگ حذف شده بود ( احتمالا به دلیل تحریم تاریخ اشکانی توسط ساسانی ) ، او فقط اینگونه می گوید " ازیشان جز از نام نشنیده ام / نه در نامه ی خسروان دیده ام ". یا " بزرگان که از تخم آرش بدند / دلیر و سبکسار و سرکش بدند ".

 

مثال های دگیری هم یاد داریم حتی در خود اشکانی مثل سورنا که بعد از پیروزی بزرگ به دلیل ترس از محبوبیت ش کشته شد. یا همین داستان سردار زبده سوخرا ( باز هم از خاندان اشکانی ) که باز هم در زمان ساسانیان اتفاق افتاد‌ه بود.

 

در هر صورت ممنون از وقتتون

با احترام

میثم ق در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

این هم یکی دیگر از اشعار ناب مولانا . منتها شعری بدون قافیه و دارای ردیف

مهدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ فردوسی » هجونامه (منتسب):

دکتر وفایی: نظرتان دربارۀ اطلاعاتی که در چهارمقاله دربارۀ فردوسی و اختلافش با محمود آمده چیست؟ آیا به نظرتان این ماجرا پایه‌ای از واقعیت دارد؟ ضمنا آیا هجونامه را متعلق به فردوسی می‌دانید؟

دکتر خالقی: در این مورد، نظرات متفاوتی گفته شده است. من نمی خواهم یک داوری صد در صد بکنم اما از نظر من، یک هجونامه ای وجود داشته است. به جز  شش بیتی که نظامی عروضی می گوید  بیت های بسیار زیادی هست که نه در شاهنامه است و نه به نام شاعر دیگری وجود دارد. ولی به هر حال یک مقدار مطالب تاریخی در آن هست و عکسش را ما نمی توانیم ثابت بکنیم. به نظر من فردوسی هجونامه ای را بعد از اینکه از محمود مأیوس می شود و کمکی نمی بیند (نه بخاطر کمکش بلکه چون ارزش کارش را نشناخته بودند) دارد. مردی بوده که  سی سال از زندگیش را به خاطر سرودن شاهنامه ای از دست داد و پسرش در سی و هفت سالگی فوت کرد و اگر مرثیه ای که در شاهنامه هست را بخوانید، خواهید دید که می گوید:”همی بود همواره با من درشت”  به هر صورت یک اختلافی در این میان بوده  حالا این اختلاف بر سر چه بوده است؟ مردی که دائم دنبال نامۀ خسروان بوده که این را به شعر دربیاورد این دیگر به کار زندگی نمی رسیده  و تمام این زحمات به دوش این فرزند  و این اختلافات بوده است. در هر حال حتی من تصور می کنم که مرگ زنش را هم دیده باشد. در مقدمۀ پادشاهی هرمز پسر انوشیروان که یک وصفی از پاییز می کند و در پایان می گوید: نگارا بهارا کجا رفته ای؟/ که آرایش باغ بنهفته ای. به احتمال زیاد این بیت خطاب به زن درگذشته‌اش است و شاعر تنها بوده و تنگدست. کسی که در جوانی در آغاز خطبۀ بیژن و منیژه می بینیم یک زندگی مرفهی دارد و بعد در پیری می گوید: مرا نیست خرم مر آن را که هست/ ببخشای بر مردم تنگدست/ درم دارد و نقل و جام نبید، سر گوسپندی تواند برید. به آن فقر و بیچارگی رسیده است و این همه سال بر روی این کتاب کار کرده است. چقدر باید شکسته دل شده باشد و بعید نیست که چنین شاعری رنجیده شود و آن هجونامه را گفته و در واقع نوعی انتقام کشیده باشد. نولدکه در حماسۀ ملی ایران می گوید این هجونامه را باید در پایان همۀ نسخه های شاهنامه گذاشت و تمام مدایح محمود را از شاهنامه حذف کرد. شاید نولدکه از ترحم این ها را گفته باشد اما من نمی‌توانم قبول کنم که چنین شخصی  اینگونه بگوید. چون این ابیات، ابیات فردوسی است در مدح محمود. در تصحیح شاهنامه نمی شود این ها را کنار گذاشت. اما نولدکه چقدر از حق‌ناشناسی محمود رنجیده بوده که چنین چیزی گفته. شاعر آلمانی  هاینریش هاینه شعر مفصلی دارد دربارۀ مرگ فردوسی که وقتی فردوسی فوت کرد و تابوت  را از دروازۀ توس می بردند محمود  پشیمان شده بود و صلۀ فردوسی را با شترها از دروازه‌ای دیگر فرستاده بود. شاید این افسانه باشد. اما از کجا می‌دانیم افسانه است؟ شاید واقعا این اتفاق افتاده باشد حتی با تفاوت چند ماه! چون بین غزنه و توس فاصله است و امکان اینکه در همان روز این خبر به شاه رسیده باشد، ممکن نیست. این ها همان چیزهایی است که نظامی عروضی می آورد. نمی توان از طرفی صد در صد سوگند خورد که این هجونامه برای فردوسی است. اما تصور من این است که هجونامه ای وجود داشته و مقداری از این ابیات هم اصیل است.

مهرناز در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۰:۳۳ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان:

فرمودید اختلاف طبقاتی،در اون زمان ایرانیان جایگاه بالاتری داشتند یا اعراب،ممنون میشم بفرمایید

مهرناز در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

سلام .برام عجیبه بعد از خواندن این شعر کسی بتونه با همنوع خودش ،به هر دلیلی(غرض،اهمال کاری،بیسوادی و...)اینطور تند و یا با تمسخر صحبت کنه.

امین در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۰۳ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

این غزل بنظر عرفانی هست و از بیت چهارم به بعد صحت این ادعا قابل اثبات است ولی متاسفانه جنابعالی مقداری با تعصب تفسیر کردید و فقط یار زمینی را مقصود حافظ دانستید که بنظر اینگونه نیست. متاسفانه جنابعالی غزلهای عرشی حافظ رو تفسیر نمیکنید که زیاد هم هستند و اشارات این فیلسوف به دنیای پس از مرگ و قران و ... رو نادیده می گیرید و میگوئید حافظ به هیچ دین و قید وبندی پاینبد نبوده و فقط و فقط طرفدار عقل است که ازغزلیات ایشان مشخص است که اصلا اینطور نیست.

دکتر صحافیان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۷:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷:

چهره زیبایت را نشان بده و بگو که از جانم بگذرم. آری در برابر شمع بگو آتش عشق پروانه در جانم شعله افکند، از سوختن و جان دادن باکی ندارم!(در حال خوش دیدار، گفتار و دستور از عشق است)
۲- لب تشنه(ایهام: تشنگی بوسه) ما را ببین و از آب(ایهام: شادابی بوسه)دریغ مکن، بر بالین کشته عشق خود بیا و از خاک بلندش کن!
۳- درویشی چو مرا که سیم و زری ندارد رها نکن! آری در غم عشقت اشکش چون نقره و چهره زردش چون طلاست(خانلری:رخم را زر گیر)
۴- چنگ بنواز و آهنگی خوش ساز کن! و‌اگر عود نیست عشقم را آتش، دلم را عود و تنم را آتشدان شمار!
۵- در سماع بیا و از سر وجد خرقه بینداز و برقص، و اگر نمی‌خواهی خرقه افتاده ما را در سر بگیر(سهروردی:شیخ را گفتم که رقص کردن بر چه آید؟شیخ: جان قصد بالا کند همچو مرغی که خواهد خود را از قفص به‌دراندازد.قفص تن مانع آید. اگر قوت عظیم بود قفص بشکند و برود وگرنه قفص را با خود بگرداند-نجم الدین کبری: سماع را به تکلف مکن و به پیش باز مشو و چون حالت پدید آید به غفلت منشین و چون ساکن شود به تکلف مجنب که مزه و برکه آن وقت برود و در وقت نرسی. فصوص الآداب،۲۰۸)
۶- خرقه پشمینه از سر بینداز و باده زلال سر بکش! خرج کن و با طلا سیمین تنی را در آغوش بگیر!
۷- معشوق را بگو همراه شود گرچه دوجهان دشمن شوند. بخت و دیدار بگو پشت نکند، تمام روی زمین را دشمن فرض کن!(خانلری:بخت گو پشت کن)
۸- آری دیگر میل رفتن و فراق نکن! لحظه‌ای با ما بنشین! بر لب جوی، حال خوش بجوی و ساغر شراب در دست گیر!
۹- اگر از کنارم بروی، از آتش دل و آب چشمم، چهره‌ای زرد، لبی خشک و دامنم تر خواهد بود.
۱۰- اکنون حافظا! بزم حال خوش را بیارای! و به واعظ بگو که مجلس با شکوهم را ببین و منبر را ترک کن!
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

.فصیحی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۰:۳۹ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:

درود بر شما💐💐💐💐

.فصیحی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۰:۳۶ در پاسخ به Asm دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:

 جناب سنگ لعل که کانی دگرگونی است ودر سنگهای آذرین هم پیدا میشه و این بیت نشون میده که حافظ اتفاقا کاملا علمی صحبت کرده و اصلا مبناش سنگهای کریمه  که شما گفتین نیست

به باد و باران به منظور گذر ایام و دگرگون شدن و تشکیل سنگ قیمتی لعل اشاره داره و  استعاره زیبا در شعرش بکار برده

وحید بافنده در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۰:۱۷ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:

سلام

وقتی در مقام شناخت، خرمهره و درّ را با هم برابر میکنید، آیا بدنبال علوم جدید بشری هستید؟

قطعا تفکری مثل تفکر شما که علم را در جهت راحت‌طلبی و قدرت به کار میگیرد، افرادی نظیر هیتلر و کسانی که بمب اتم سر مردم بی‌پناه می‌ریزند بیرون می‌دهد.

 

متاسفم که حتی به زبان اوردید چیزی که شوخی آن هم زشت بود حتی. بروید و تن‌آسایی کنید، و در عالم پس از مرگ حسرت بخورید. 

دکتر حافظ رهنورد در ‫۲ روز قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:

پس آن گاه که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او بدمیدم بر او به سجده در افتید(ای فرشتگان مقرب) آیه ۷۲ سوره صاد.

و این‌گونه طینت آدم مخمّر می‌شود؛ پس ای ملک تسبیح‌گو باش

سمیه شکری در ‫۲ روز قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

به نظر میاد این غزل توضیحاتی پیرامون خواجه عاشق شده در غزل 27 مولاناست

عجیب این دو تا غزل بهم ربط دارند https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh27

کیوان شهلائی در ‫۲ روز قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ دوم:

این شعر تراوشات ذهن یک فاشیست را به خوبی به نمایش گذاشته، مثل اشعار فردوسی 

۱
۲
۳
۴
۵۴۲۷