گنجور

حاشیه‌ها

سام در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:


🌿 بیت ۱

جهان بر ابرویِ عید از هلال وسمه کشید
هِلال عید در ابرویِ یار باید دید

🔵 صنایع بدیعی

مراعات نظیر: جهان / عید / هلال

تشبیه: «ابروی یار = هلال ماه»

استعاره: ابروی یار، به‌صورت «هلال» تصویر شده (استعاره مکنیه)

کنایه: «وسمه کشیدن» = آرایش کردن

تضاد پنهان: هلال (ظرافت) ↔️ جهان (بزرگی)

تضمین اسطوره‌ای: هلالِ عید به‌عنوان نماد آغاز شادی

🔵 صنایع معنوی

اغراق: «جهان وسمه کشید»

حُسن تعلیل: علت زیبایی عید را هلالِ ابروی یار دانستن.

🌿 بیت ۲

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه:

قامتم = پشت هلال شکسته

ابروی یار = کمان

استعاره: «شکسته شدن قامت» → اندوه

مراعات نظیر: هلال / کمان / ابرو

کنایه: «شکسته شدن قامت» = غمگین شدن

🔵 صنایع معنوی

حسن تعلیل: شکستگی قامت شاعر را به ابروی یار نسبت دادن.

مبالغه: با یک نگاه ابرو قامت شاعر می‌شکند.

🌿 بیت ۳

مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه:

«گُل جامه دریدن = صبح»

استعاره:

«خطّت صبح» = پرتو نور

«جامه‌دریدن گل» = شکفتن

مراعات نظیر: نسیم / گل / چمن / صبح

حس‌آمیزی: بوی تو + حرکت گل

🔵 صنایع معنوی

اغراق: گل از بوی او جامه می‌درد.

تضمین طبیعت: صبح و شکوفه‌ها.

🌿 بیت ۴

نبود چنگ و رباب و نَبید و عود، که بود
گِلِ وجود من آغشتهٔ گلاب و نَبید

🔵 صنایع بدیعی

مراعات نظیر: چنگ / رباب / نَبید / عود

جناس ناقص افزایشی: گل / گلاب

استعاره:

«گِل وجود = جسم»

«آغشته بودن» = سرشار بودن از عشق

کنایه: «گلاب» = پاکی – «نبید» = طرب و سرخوشی

🔵 صنایع معنوی

ترکیب‌سازی نمادین: ابزار موسیقی = شادی

حسن تعلیل: نبودن موسیقی را با بادهٔ درونی جبران می‌کند.

🌿 بیت ۵

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید

🔵 صنایع بدیعی

تضاد: گفت / شنید

مراعات نظیر: گفت / شنید / مجال / غم

استعاره: «دل سخن می‌گوید»

🔵 صنایع معنوی

سبب و مسبب: نبودن یار = بسته شدن مجال گفت‌وگو

اغراق: بی تو سخن هم نمی‌توانم گفت.

🌿 بیت ۶

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید

🔵 صنایع بدیعی

استعاره: وصل به جنس تشبیه شده

مراعات نظیر: بهای / خرید / جنس / دید

جناس ناقص: دید / خرید

🔵 صنایع معنوی

ترکیب منطقی: عشق = مبادله

حسن تعلیل: دلیل جان‌دادن → «تو جنس خوبی هستی»

🌿 بیت ۷

چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم
شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه:

روی تو = ماه

زلف = شام

روشن شدن شب = روز

استعاره: روی او نوربخش است

تضاد: شام / روز

🔵 صنایع معنوی

مبالغه: با نگاهِ تو شب تبدیل به روز می‌شود.

🌿 بیت ۸

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

🔵 صنایع بدیعی

تناسب: لب / کام

تضاد: رسید / نرسید

جناس ناقص اختلافی: لب / طلب

کنایه: «به لب رسیدن جان» = نزدیک مرگ

🔵 صنایع معنوی

ترتیب منطقی هنری: امید به سر می‌رسد ولی خواسته نه.

🌿 بیت ۹

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه: کلام شاعر = مروارید

استعاره: نوشتن از شوق

مراعات نظیر: نوشت / حرف / نظم / خواندن

🔵 صنایع معنوی

مبالغه: شعرش مروارید است.

مختارِ مجبور در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۵۳ در پاسخ به بهنام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:

کار خود گر به کرم بازگذاری ...

همه این چیزایی که نوشتی تصور شماست و خدا نیست...
اصلا هر چیزی که در ذهنت بگنجه و بتونی تصور یا تعریفش کنی خدا نیست  و نهایت تصور شماست.
آنچه پیش تو بیش از آن ره نیست
غایت فکر توست الله نیست

گرفتاری آدما اینه که میخوان خدا را وصف کنن و چون محدود هستن و اسیر ذهن در وصف خدا دچار اشکال و اشتباه میشن.
ما باید خدا را باید عبادت کنیم نه اینکه وصفش کنیم.

سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ

مختارِ مجبور در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۵۲ در پاسخ به شهریار آریایی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

حضرت خیام غلط کرده .....

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۱:

رایض . رام و دست آموز. (ناظم الاطباء). رام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ج ، راضة، رُوّاض . (ناظم الاطباء). فرهنگ دهخدا 

تو رایض من به خوشخرامی
من توسن تو به بدلگامی 

نظامی 

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳۴:

شاهیک. ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. فرهنگ دهخدا 

پس مصراع آخر این معنی را میدهد

بهشت روی زمین شاهیک می باشد ، اطراف زادگاه خود نزار قهستانی است.

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳۰:

در مجلس عشّاق قراری دگر است

وین بادهٔ عشق را خماری دگر است

آن علم که در مدرسه حاصل کردند

کار دگر است و عشق کاری دگر است

 

در دیوان شمس تبریزی آمده است . به تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر 

در رباعیات منسوب به عین القضات همدانی هم‌ آمده است 

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:

خنب 

چونان «خونابه» در گویش محلی قهستانی به خم می گویند 

سنب 

هم به معنی دخمه درویشان است. 

(سُ) (اِفا.) در ترکیب به معنی «سنبنده» (سوراخ کننده) آید. خانه زیرزمینی جهت درویشان.

 

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹:

هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

یاد آور این بیت شیخ اجل 

بزرگمهر در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۱:

ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش

همچو گل در برگ ریزان, از حیا می‌ریختی

بهنام در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۹:۴۱ در پاسخ به علی عابد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:

کار خود گر به کرم بازگذاری ...

سلام عابد عزیز

من یک ایده دارم، که برای اولین بار اینجا مکتوبش می‌کنم، چرا که احساس می‌کنم مکان هندسی هم‌فکرانم همین‌ جاست، شاید بتواند اختلاف و عناد و تشتت آرا در رابطه با خداوند را برطرف کند، در همه‌ی عالم.

همه‌ی عالم را تصور می‌کنم، از دورترین ستاره‌ی کشف شده (نوری که از او به ما رسیده، ۲۸ میلیارد سال پیش راه افتاده، با سرعت ۳۰۰ هزار کیلومتر در ثانیه)، تا ریزترین اجزاء شناخته شده (اگر پنجاه میلیون اتم را به خط کنیم طولش می‌شود یک سانت).

خودم را از این مجموعه کسر می‌کنم. این "خود"م، فقط تصوریست از من، در ذهنم. یعنی بدنم و جسمم در همان مجموعه جا می‌ماند.

اسم این مجموعه را می‌گذارم "خدا"

تمام صفات خدا بر آن صدق می‌کند، رحمان، رحیم، مالک، قادر، جمیل، بسیط، کریم، علیم، حکیم، رزاق، جبار ... 

هر تصوری که هر کس به هر نام از خدا دارد در آن هست. سرنوشت، کاینات، طبیعت، تصادف، توهم. چون هر کس، همراه با ذهنیتش، جزوی از آن مجموعه است.

خدای منِ مسلمانِ شیعه‌ی اثنی‌عشری، با خدای هر برادر هم‌کیشِ همدینِ هموطنِ هم‌فکرِ هم‌عصرم هم فرق دارد، ولی این خدا، این مجموعه، این "کُل"، برای همه یکیست.

حالا وقتی یک سرخپوست مایایی یا یک هندوی بودایی، یا اصلا یک ایرانی شیعه‌ی اثنی‌عشری، می‌گوید خدا، می‌بینم که خدای او در درون این خدای من هست. و اگر او هم اینطور فکر کند قضیه تمام می‌شود و همه می‌رویم پی کارمان.

توضیح: این ایده از من نیست. تمام متفکران و مصلحان و پیامبران هم این را گفته‌اند، ولی نشده، چرا که یک "اگر" دارد.

در کف هر یک "اگر" شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

 

مهدی مقدم در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۸:۰۴ در پاسخ به مریم یارمحمد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷:

این جوش و خروش از زمین تا به آسمان (خورشید) رسید.

سینا در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷:

با وجودت ز من آواز نیاید که منم

صدرا در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی:

این بیت عطار 

"جان ز بهر این به کار آید تو را

تا دمی در خورد یار آید تو را"

 

مرا بیاد مصرع اخیر از رباعی ابوسعید ابوالخیر انداخت؛

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

 

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟

ور عشق نباشد به چه کار آید دل؟

شهریار آریایی در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

چیر=چیره، [چیر واژه‌ای در زبان پهلوی است.] (صفت)

1. غالب، مُظَفّر، پیروز 2. مُسَلّط

منبع: فرهنگ فارسی، نوشته‌ی استاد گرانقدر، دکتر محمّد معین

.

حضرت خیّام نیشابوری می‌گوید که مرگ پایان راه است و زندگی پس از مرگ، خرافه‌ی فریبکارانه‌ای بیش نیست.

الهام در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳:

بسی دل‌ها رسد آن جا چو برقی

ولی مشکل بود آن جا ثباتش

🔆🔆🔆🔆🏹🏹🏹🏹

ای دهندهٔ قوت و تمکین و ثبات

خلق را زین بی‌ثباتی ده نجات

اندر آن کاری که ثابت بودنیست

قایمی ده نفس را که منثنیست

🌌🌌🌌🌌♾️♾️♾️♾️

 

 

محسن عبدی در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷:

این شعر را بیهقی هم در تاریخ خود آورده است.

سام در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"


📚 باب دوم : در اخلاق درویشان

🌺 حکایت ۱۱

💫 در مسجد جمعه شهر بعلبک (از شهرهای شام ) بودم. یک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز برای جماعتی که در آنجا بودند می گفتم، ولی آن جماعت را دل مرده و بی بصیرت یافتم که آن چنان در امور مادی فرو رفته بودند که در وجود آنها راهی به جهان معنویت نبود. دیدم که سخنم در آنها بی فایده است و آتش سوز دلم ، هیزم تر آنها را نمی سوزاند. تربیت و پرورش آدم نماهای حیوان صفت و آینه گردانی در کوی کورهای بی بصیرت برایم دشوار شد ولی همچنان به سخن ادامه می دادم و درِ معنویت باز بود. سخن از این آیه به میان آمد که خداوند می فرماید: 

--- و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید ---

✔️و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم (ق / 16)(۱)

🔸دوست نزدیکتر از من به من است
🔹وینت مشکل که من از وی دورم (۲)
🔸چه کنم با که توان گفت که او
🔹در کنار من و من مهجورم (۳)

من همچنان سرمست از باده گفتار بودم و ته مانده ساغری در دست و قسمتهای آخر سخن را با مجلسیان می پیمودم، که ناگهان عابری از کنار مجلس ما عبور می کرد، ته مانده سخنم را شنید و تحت تاثیر قرار گرفت به طوری که نعره ای از دل برکشید و آنچنان خروشید که دیگران را تحت تاثیر قرار داد. آنها با او همنوا شدند و به جوش و خروش افتادند. گفتم سبحان الله ! دورانِ باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور(۴)

🔸فهم سخن چون نکند مستمع
🔹قوت طبع از متکلم مجوی
🔸فُسحت میدان ارادت بیار
🔹تا بزند مرد سخنگوی گوی (۵)


۱_ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ و ما انسان را آفریده ‏ایم و می دانیم که نفس او چه وسوسه ‏ای به او می ‏کند و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم
۲_ وینت(واینْت: و این چه) اینْت: این چه...
۳_ مهجورم: گرفتار دوری و جدایی هستم
۴_ یعنی شگفتا ...  ای کاش با خبران(یاران بیدار دل) نزدیک بودند و بی بصران کور دل دور ...
۵_ یعنی: اگر شنونده، معنی گفتار را در نیابد، از گوینده انتظار قدرت سخنوری را نتوان داشت. میدان اشتیاق سخنگوی را بگشا تا او با چوگان معنویت، گوی سخن بزند. 

به گفته تبریزی

▫️غنچه بشگفته بلبل را بگفتار آورد
▪️مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد



رحمت در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

گذشتن به پیل:
یعنی عبور. در هندوستان گاهی برای عبور از عرض رودخانه ها از فیل استفاده می کرده اند.

مختارِ مجبور در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:

من راجع به این ماجرا خیلی فکر کردم که چرا رستم چنین واکنشی نشون میده و جواب قانع کننده ای هم تا الان پیدا نکردم.
ماجرا فقط یه توجیه داره:هنر نمایش و صحنه پردازی

فردوسی استاد صحنه پردازیه و این صحنه از نظر نمایشی و صحنه پردازی خیلی خوبه  و توصیف فردوسی هم بسیار جالبه و در دل داستانی که در مسیر هفت خوان جریان داره میگنجه .
این که دشتوان شلوغ می‌کنه و رستم هیچی نمیگه و گوشش را می‌کنه و میزاره کف دستش صحنه بسیار بسیار جالبیه ...
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوش

بیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سخن

و در ادامه این ابیات شاهکاری که دشتوان از ماجرای پیش آمده برای اولاد تعریف می‌کنه:

برفتم که اسپش برانم ز کشت

مرا خود به اسپ و به کشته نهشت:

مرا دید برجست و یافه نگفت

دو گوشم بکند و همانجا بخفت»

این ابیات فوق العاده به کنده شدن گوش های آن بینوا می ارزه.

امروزه در سینما و به خصوص در انیمیشنها ازین گونه صحنه پردازی استفاده میشه که شخص ضعیفتر اعتراضی به قویتر داره و قویتر با واکنشی ضربتی جوابش را میده

 

مختارِ مجبور در ‫۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۹ در پاسخ به داریوش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:

متاسفانه واکنش رستم بسیار غیر انسانی و به  قول شما مخالف با رسوم پهلوانیه.
نهایتا یه کف گرگی خرجش میکرد پهن زمین میشد

۱
۲
۳
۴
۵۶۵۱