کوروش در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۵ - مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره:
واقف از سوز و لهیب آن وفود
مصلحت آن بد که خشک آورده بود
یعنی چه ؟
احمد خرمآبادیزاد در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:
بیت شماره 6 در نسخه کزازی و نیز چهار نسخه خطی مجلس (شماره ثبت 64528، شماره دفتر 11948، شماره دفتر 13312 و شماره ثبت 91038) وجود ندارد.
کوروش در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۴ - بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد:
چند لشکر میرود تا بر خورد
برگ او فی گردد و بر سر خورد
یعنی چه ؟
راز پنهان در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:
یعنی چون علیه رضاشاه قلدر شعر سروده، این شعر مال او نیست!!! عجب استدلالی. رضاشاه دوره خودش منفور بود شاهدش خوشحالی مردم هنگام فرارش از ایرانه . مردم راضی شدند کشور اشغال بشه ولی این بی پدر بره. میرزاده عشقی ابتدا از طرفداران رضاشاه بود بعدا به مخالفان رضاشاه مانند سید حسن مدرس و ملک الشعرای بهار پیوست. و بالاخره هم توسط دار و دسته رضاشاه ترور شد.
علی احمدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۶:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:
بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایهبان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد
در دو بیت اول این غزل توصیف زیبایی یار انجام شده و به نظر می رسد تشبیه زلف به گل سنبل زیبا تر باشد تا به برگهای آن..یعنی زلفی که روی گلگون یار را پوشانده چون سایبانی از سنبل است
از طرفی رخ یار از شادابی سرخ و گلگون است یعنی شبیه گلی است که اثر برگ ارغوان بر گونه هایش نشسته .خون ارغوان کمرنگ تر از رنگ برگ ارغوان است .و اما خط، رشته موهای بلند اطراف صورت است نه موهای کرک مانند.رشنه موهای باریک و بلند که تا نزدیک گونه گلگون کشیده می شود و چهره را زیبا تر می کند .
حافظ روزگاری سودای بتان داشته و در اینجا از معشوق زمینی سخن گفته چراکه چندین بار خداوند را واسطه گردانده است.اما در نهایت غرض وی بیان ماجرایی است که در راه عاشقی رخ داده است.
غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب
بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد
در اینجا هم خط، رشته های باریک و بلند موهای اطراف است که وقتی چندین رشته در کنار هم قرار می گیرند شبکه ای ایجاد می کنند که چهره از پس آنها محو تر دیده می شود و زیبایی بیشتری دارد .چنین تصویری را در نمای نیمرخ بیشتر می توان دید.( این را باید فقط تجربه کنید.)حافظ از خدا می خواهد این تصویر را جاودان نماید حال آنکه می داند چنین چیزی ممکن نیست .آنچه برایش مهم است تصویر عشق است نه تصویر معشوق.
چو عاشق میشدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خونفشان دارد
در ابتدای راه عاشقی عاشق می انگارد به هدف رسیده و گوهر را که همان معشوق است به دست آورده و مالک آن شده ولی کار به این سادگی نیست و او نمی داند که در دریایی قرار دارد که امواج آن ممکن است خونش را بریزد.
ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
از چشم معشوق نمی توان جان به در برد چون مژگانی چون تیر دارد و ابرویی چون کمان و با این تیر و کمان همیشه در کمین عاشق است و قصد جان او را دارد تا عاشق کشی کند .
چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق
به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد
مهم تر اینکه معشوق می داند ذهن عاشقان مثل گردی در دام زلفش گیر افتاده اند ولی باز هم زلف خود را می تکاند و تاره به باد صبا می گوید این راز عاشقان را پنهان نگه دارد گویی اصلا خبری نبوده و عاشقی در کار نیست .
حافظ از بی مهری معشوق زمینی شکایت دارد .و در دلش به وی می گوید:
بیفشان جرعهای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد
جرعه ای از می بر خاک بیفشان یعنی زیاد ننوش و تا کمی هشیاری در تو هست از اهل دل (عاشقان بیدار و آگاه )بشنو که داستانهای زیادی از پادشاهان قدیم مثل کیخسرو و جمشید در دل دارند .این دو پادشاه عادل بودند و حافظ خواسته عدالت را به معشوق یادآوری کند .
چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامَش ای بلبل
که بر گُل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد
به بلبل می گوید اگر گلی به تو خندید خود را در دامش گیر نینداز چرا که اگر زیبایی اش جهانی هم باشد باز هم مهر و وفایش قابل اعتماد نیست.
خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گِران دارد
ای مسئول مجلس بزم به خاطر خدا هم شده عدالت را اجرا کن چرا که معشوق با دیگران می می خورد و با من سرسنگین است و این عادلانه نیست .نوعی حسادت عاشقانه است "چو با حبیب نشینی و باده پیمایی/به یاد دار محبان باد پیما را "
به فِتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد
باز در دلش معشوق را خطاب قرار می دهد :اگر قرار است مرا برگزینی و همراه خود و بر ترک خود ببری زودتر این صید را انجام بده که تاخیر باعث رنج است و برای من که خواهان تو هستم زیانبار است.
ز سروِ قَدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمهاش بِنْشان که خوش آبی روان دارد
چشم مرا از دیدن قد چون سرو خود که دلکش(دلجو) است محروم نکن بیا چشم مرا سرچشمه ای بدان که این سرو را آبیاری می کند چرا که آبی روان دارد .
آب روان هم کنایه از دانش بسیار است که به معشوق نفعی می رساند و هم اشاره به اشک و دعای بسیار برای معشوق است .
ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری
که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد
از هر دست که بدهی از همان دست می گیری .اگر مرا از نگرانی های دوری ات برهانی و ایمن گردانی خداوند هم تو را از چشم بد اندیشان در امان نگه دارد .
چه عذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را و شِکَّر در دهان دارد
اما این شاید از بخت بد من است که آن معشوق که عیار و آزاد است و شهری را به خود مشغول می کند و به هم می ریزد با اینکه شیرین سخن است اما حافظ را با تلخی زبان خود می کشد.
برمک در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱:
دگر شارستان بر سر کوهسار
سرای درنگست و جای شمار
احسان رحیمی در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲:
یکی از شاهکار های عرفان و ادبیات
هزاران درود به روح بزرگت همام تبریزی
ترانه در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۸ - غزل:
شُلُغ یعنی شلوغ
شهر شلغ =شهر شلوغ
محسن عبدی در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲:
اگه الان بود که به عنوان شوگر ددی انتخاب خیلیا میشد آن پیر مالدار
مهرداد در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
سروش در جلسه ۸۹ شرح دفتر ششم مثنوی میگه
تیغ سزاست هر که را درک سخن نمی کند
احمد خرمآبادیزاد در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷:
چهار نسخۀ خطی مجلس (شماره دفتر 11948،شماره دفتر 13312، شماره ثبت 61914 و شماره ثبت 64528) در مصرع نخست بیت شماره 5، «خاک شهوت» را–با وضوح کامل–به جای «خاک شهرت» ثبت کردهاند.
*واژۀ «شهوت» معنیهای دیگر هم دارد؛ «آرزو»، «میل»، «اشتیاق» و «اشتها». (لغتنامه دهخدا)
*«خاک، شهوت میبری» = «آرزو را به خاک میبری»
محمدحسین داودی گلاریشا در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۷۵:
سلام عرض میکنم خدمت همه بالاخص دوستانی که فرمودند که شعر مشکل وزنی دارد
باید خدمتشان عرض کنم که خوانش را باید دقت بفرمایید
اگر با اختیارات شاعری خوانده شود و تو با هجای کوتاه خوانده شود کاملا صحیح است
نی من منمُ نی تُتُیی نی تمنی
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶
هر که ، در بادیهٔ عشقِ تو ، سرگردان شد
همچو من ، در طلبَت ، بی سر و بی سامان شدبی سر و پای از آن ام ، که دلَم گوی صفت
در خَمِ زلفِ چو چوگانِ تو ، سرگردان شدهر که ، از ساقیِ عشقِ تو ، چو من باده گرفت
بیخود و بیخرد و بیخبر و حیران شدسالکِ راهِ تو ، بی نام و نشان اولی تر
در رهِ عشقِ تو ، با نام و نشان نتوان شددر منازل منِشین ، خیز ، که آن کَس بیند
چهرهٔ مقصد و مقصود ، که تا پایان شدتا ابد ، کَس ندهد نام و نشان ، از وی باز
دل که در سایهٔ زلفِ تو ، چنین پنهان شدحسنَت ، امروز همی بینم و صد چندان است
لاجرَم در دلِ من ، عشقِ تو صد چندان شدشاد ام ای دوست ، که در عشقِ تو ، دشواریها
بر من امروز ، به اقبالِ غمَت ، آسان شدبر سرِ نفس نهم پای ، که در حالتِ رقص
مردِ راه ، از سَرِ این عربده ، دستافشان شدرُو ، که در مملکتِ عشق ، سلیمانی تو
دیوِ نفسَت ، اگر از وسوسه ، در فرمان شدهمچو عطّار ، در این درد بساز ، ار مردی
کان نبُد مرد ، که او در طلبِ درمان شد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:
از خواب و خیالِ او ، بیدار نخواهم شد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:
تا دیده جمالِ او ، در خواب همی بیند
سینا صفیزاده در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۸۲:
استاد شجریان در کنسرت تاجیکستان خود، همراه با رضا قاسمی، محمود تبریزیزاده و مجید خلج این دوبیتی را به زیبایی در دیلمان اجرا کردهاند.
خلیل شفیعی در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۱ حافظ
بیت ۱
«یا رب این نوگُلِ خندان که سپردی به مَنَش / میسپارم به تو از چشمِ حسودِ چَمَنَش»
این بیت با دو لایهٔ روشن شکل گرفته:
۱) تصویر نوگل خندان که نمادِ معشوقی جوان، لطیف و تازهروی است.
۲) ترس از چشم حسود چمن که نشان از آسیبپذیری زیبایی دارد.
ساختار «سپردن به خدا» ترکیبی از محبت شدید و ناتوانی عاشق در محافظت است؛ یک عاطفهٔ عمیق همراه با اعتراف به محدودیت انسان.
بیت ۲
«گرچه از کویِ وفا گشت به صد مرحله دور / دور باد آفتِ دورِ فلک از جان و تنش»
تضادی نیرومند در بیت است:
معشوق کاملاً «بیوفا» شده، اما عاشق همچنان خیرخواه اوست.
این ذهنیت عاشقانهٔ یکطرفه و گذشتِ مطلق، هستهٔ معنایی بیت است.
دعای «دور باد آفت فلک» اوج بزرگواری و رهایی از کینه است؛ ویژگی برجستهٔ نگاه حافظ به عشق.
بیت ۳
«گر به سرمنزل سلمی رسی ای بادِ صبا / چشم دارم که سلامی برسانی ز مَنَش»
باد صبا باز پیامرسان عشق است.
سنتی که حافظ استادانه آن را زنده نگه داشته.
برجستگی این بیت در حضور انتظار است؛ شاعر نه امید واهی دارد و نه تسلیم شده—فقط سلامی کوچک میخواهد.
این ایجاز درخواست، عاطفهٔ بیت را قویتر میکند.
بیت ۴
«به ادب نافه گشایی کن از آن زلفِ سیاه / جای دلهای عزیز است به هم بر مَزَنَش»
حافظ صبا را به «ادب» فرامیخواند—نکتهٔ مهم:
زلف یار را حریم میداند، نه جسمی صرفاً زیبا.
«نافهگشایی» تصویر بویایی و حسی میسازد؛ زلف سیاه همان مشک طبیعی است.
هستهٔ برجستهٔ بیت:
ظرافت زلف معشوق چنان ارزشمند است که فراق و آسیب برنمیتابد.
بیت ۵
«گو دلم حقِّ وفا با خط و خالت دارد / محترم دار در آن طُرّهٔ عَنبرشِکَنَش»
اینجا خط و خال نماد امضای زیبایی و جذبهٔ ظریف معشوق است.
عاشق ادعا میکند که «حق وفا» دارد؛ یعنی:
دل من بیهوده دلبسته نیست، حقی در این عشق دارد.
«طرّهٔ عنبرشکن» اوج صورتگری شاعر است؛
عنبرشکن یعنی گیسویی که بوی خوشش از عنبر هم فراتر است.
بیت ۶
«در مقامی که به یادِ لبِ او مِی نوشند / سِفله آن مست، که باشد خبر از خویشتنش»
ایدهٔ اصلی بیت:
محضر عشق، جای خودآگاهی نیست.
اگر کسی در یاد لب معشوق مینوشد و هنوز «خود» را فراموش نکرده، به «سفلگی» متهم است.
نکتهٔ برجسته: درک حافظ از مینوشی، عرفانی است نه جسمی—مستی باید همراه با فنا باشد.
بیت ۷
«عِرض و مال از درِ میخانه نشاید اندوخت / هر که این آب خورَد رَخْت به دریا فِکَنَش»
این بیت با صراحت هشداری دارد:
ورود به جهان عشق و میخانه یعنی دل کندن از مال و آبرو.
«آب خوردن از میخانه» نمادِ پذیرفتن حقیقتی است که هزینه دارد.
تصویر «انداختن رخت به دریا» استعاره از دل بریدن از دنیا است؛ دریا یعنی فنا.
بیت ۸
«هر که ترسد ز ملال اندُهِ عشقش نه حلال / سَرِ ما و قدمش یا لبِ ما و دهنش»
این بیت معیار عشق واقعی را تعیین میکند:
کسی که تاب رنج ندارد، شایستهٔ عشق نیست.
مصراع دوم دوگانهای قدرتمند دارد:
«سر ما و قدمش» اوج خاکساری؛
«لب ما و دهنش» اوج وصال.
عشق حقیقی نزد حافظ همزمان هم خضوع است و هم طلب.
بیت ۹
«شعرِ حافظ همه بیتُ الغزلِ معرفت است / آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش»
پایانبندی کاملاً خودآگاهانه.
شاعر غزل را «بیتالغزل معرفت» مینامد؛ یعنی عصارهٔ شناخت، نه صرفاً احساس.
خودستایی نیست؛ تأکید بر سخنی است که ریشه در تجربهٔ ناب دارد.
برجستگی بیت:
جمع میان عرفان، زبان شیوا و اعتماد به کیفیت شعر.
⬅️ خلیل شفیعی ( مدرس زبان و ادبیات فارسی)
خلیل شفیعی در ۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:
✅ نگاه اول: شرح بیتبهبیت غزل ۲۸۱ حافظ
بیت ۱
🔹 یا رب آن نوگل خندان که سپردی به مَنَش / میسپارم به تو از چشم حسود چَمَنَش
خدایا، آن دلبرِ جوان و خندان را که به من امانت دادی، من نیز به تو میسپارم؛
او را از چشم حسودان و بدخواهان حفظ کن.
بیت ۲
🔹 گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور / دور باد آفتِ دورِ فلک از جان و تنش
اگرچه از وفاداری فاصله گرفته، اما آرزو دارم بلاها و آسیبهای روزگار از او دور باشد؛
دل هنوز خیر او را میخواهد.
بیت ۳
🔹 گر به سرمنزلِ سلمی رسی ای بادِ صبا / چشم دارم که سلامی برسانی ز مَنَش
ای باد صبا، اگر به جایی که سلمی—معشوق—آنجاست رسیدی،
انتظار دارم سلامی از طرف من به او برسانی
بیت ۴
🔹 به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه / جای دلهای عزیز است به هم بر مَزَنَش
اگر از زلف سیاهش گرهگشایی میکنی، با ادب و نرمی رفتار کن؛
این زلف جایگاه دلهای عاشق است، آن را آشفته نکن.
بیت ۵
🔹 گو دلم حقِّ وفا با خط و خالت دارد / محترم دار در آن طُرّهٔ عنبرشِکَنَش
به او بگو دل من در عشق به خط و خالش است وحق وفاداری دارد؛
لطف و احترام اورا در گیسوی خوشبو و مشکفشان یار نگه دار
بیت ۶
🔹 در مقامی که به یاد لب او مینوشند / سفله آن مست، که باشد خبر از خویشتنش
در جایی که به یاد لب او شراب نوشند،
آنکسی که هنوز به فکر خود باشد؛ پست است
در آن حالت باید از خویشتن رها شد.
بیت ۷
🔹 عِرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت / هر که این آب خورد رخت به دریا فِکَنَش
آبروی دنیایی و مال را نمیتوان از میخانه و مستی کسب کرد
هرکه به این راه قدم میگذارد باید هر تعلقی را رها کند.
بیت ۸
🔹 هر که ترسد ز ملال اندهِ عشقش نه حلال / سَرِ ما و قدمش یا لب ما و دهنش
کسی که از سختیهای عشق میترسد، شایستهٔ آن نیست؛
یل جان و دل ما فدای قدمش یا و لب رسیدن به وصال و لب شیرینش
بیت ۹
🔹 شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است / آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
شعر حافظ سراسر گنجینهٔ معرفت و حکمت است؛
آفرین بر سخن دلنشین و جانبخش او باد
✅ چکیده نگاه اول
غزل با دعای خیر و مراقبت برای معشوق آغاز میشود،
به دلتنگی و امید به پیام آوردن باد میرسد،
از سختیها و بیپرواییهای عشق سخن میگوید،
و در پایان به ستایش قدرت سخن و معرفت شاعر ختم میشود.
این غزل آمیزهای از عشق، نجابت، رهایی، و معنویت است.
⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی )
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲:
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
عاکفانِ حرم ات ، قبلۀ اهلِ کرم اند،
واقف از نکتۀ سر بستۀ لُوح و قلم اندخاکسارانِ تو ، ماهِ فلَکِ مُلکِ حدوث،
جان نثارانِ تو ، شاهِ ملکوتِ قِدم اندخرقه پوشانِ تو ، تشریف دِهِ شاهان اند،
دُرد نوشانِ تو ، ائینه گرِ جامِ جم اندبندگانِ تو ، ز زندانِ هوا آزاد اند،
در کمندِ تو و آسوده ز هر بیش و کم اندجانبِ اهلِ طریقت ، به حقارت منِگر،
زانکه در بادیۀ معرفت ، اوّل قَدم اندگرچه شوریده و ژولیده و بی پا و سر اند،
لیک در عالمِ جان ، صاحبِ طبل و عَلم اندناوکِ غمزۀ من ، بر دلِ این غمزدِگان،
زانکه این سلسله ، صیدِ حرم و محترم اندنامِ نام آورِ این طائفه را ، میمون دان،
زانکه در دفترِ ایجاد ، مبارک قَدم اند"مفتقر" دستِ تو و دامنِ آنان که همه،
خضرِ جان اند و مسیحانفَس و روحدم اند
کوروش در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۵ - مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره: