گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در هجو بوبکر اعجمی و فرزند او:

1-«خَره خَره» = «پُشته پُشته»

واژۀ «خَره» که از پهلوی است به معنی «پُشته»، در مازندرانی نیز به همین معنی به کار می‌رود.

2-با اندکی دقت در مصرع دوم بیت 41 (که به شکل کنونی «با هر کسی بآرورو بند و گیرودار» کاملا آشفته و نامفهوم است) و با توجه به نسخه خطی مجلس به شماره ردیف 26881 (صفحه 200 pdf)، در خواهیم یافت که شاعر در این مصرع فعل‌های «آوردن»، «بردن»، «بستن»، «گرفتن» و «داشتن» را با هوشمندی شگفت‌انگیزی به کار برده است. یعنی این مصرع تنها به شکل زیر، با مصرع نخست سازگار است و دارای مفهومی روشن:

«با هر کسی به آر و بر و بند و گیر و دار»

 

*اگر کار گران‌سنگ دکتر ناصرالدین شاه‌حسینی نبود، به طور مطلق امکان این بررسی نیز فراهم نمی‌شد.

برمک در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد  کآری هست

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:

مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد

هدهد خوش‌خبر از طَرْفِ سبا بازآمد

در این غزل با رخداد باز گشت معشوق مواجه هستیم .این قاعده راه عاشقی است که معشوق اگر بخواهد می رود و اگر بخواهد روزی دوباره می آید و عاشق باید به هر دو راضی باشد چون تمایل معشوق است.این موضوع نه تنها در عشق زمینی بلکه در عشق متعالی نیز موضوعیت دارد . 

ای دل مژده بده که باد صبا دوباره باز گشته است و هدهد آن مرغ سلیمانی از سمت سبا ( یمن ) با خبری خوش آمده است .

(یک نکته جغرافیایی در این بیت این است که مسیر حرکت باد صبا از شمال شرقی به جنوب غربی است و طبعا مسیر بازگشت تعریف شده برای صبا از جنوب غربی  به شمال شرقی باید باشد و این با مختصات یمن  تا شیراز مطابقت دارد.)

برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز

که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد

حال که قرار است گل سلیمان چهره با پیک باد باز گردد پس ای بلبل آواز داوودی ات را بخوان . ( معروف است که حضرت داوود خوش آواز بوده است ) . نکته جالب دیگر اینکه سلیمان نبی فرزند حضرت داوود بوده و گویا پسری به سوی پدرش باز می گردد.

معمولا وقتی حافظ از سلیمان می گوید منظورش شاه است . با این اوصاف پادشاه به جایی باز می گردد که در آنجا بزرگ شده است.( پسر به سوی پدر می آید.)

عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن

تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

کجاست شناسنده ای که زبان گل سوسن را بفهمد ( سوسن گلبرگهایی به شکل زبان دارد و گویا با آنهاسخن می گوید . حافظ به دنبال کسی است که حداقل یکی از این زبانها را درک کند و راز رفتن و آمدن معشوق را بگشاید) که چرا می رود  و چرا برمی گردد.

مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من

کـ‌آن بتِ ماه‌رخ از راهِ وفا بازآمد

لطف خدادادی در حق من انسانیت به خرج داد  و باعث شد آن معشوق زیبارو از روی وفا برگردد ( دیگر مهم نیست چرا با بی مهری و بی وفایی رفت)

لاله بویِ میِ نوشین بشنید از دمِ صبح

داغ‌دل بود، به امّیدِ دوا بازآمد

شاید گل لاله من بوی شراب را از نسیم صبحگاهی حس کرده که برای رفع داغ غم دلش به امید دارو باز می گردد .( تقارن زیبای می و امید را در این بیت ببینید) . آری او به امیدی به این شهر باز می گردد تا غم را بزداید و شادی و سرور را جایگزین کند.

چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند

تا به گوشِ دلم آوازِ دَرا بازآمد

آنقدر چشم من در راه قافله معشوق منتظر ماند تا اینکه با گوش دلم صدای زنگ آن قافله را شنیدم.

 با اینکه معشوق بی وفایی کرده و رفته عاشق منتظرو امیدوار می ماند تا صدای زنگ قافله اش را دوباره بشنود .عاشقی یعنی امید و انتظار . 

گرچه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشکست

لطفِ او بین که به لطف از درِ ما بازآمد

اگرچه حافظ از معشوق رنجید و پیمانش را شکست ولی پشیمان شد و دوباره منتظر ماند و البته این معشوق بود که لطف کرد و دوباره برگشت .

معشوق وظیفه ای برای بازگشت نداشت اما لطف کرد .

شاهین آگاه در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۵۵ - جهاد اکبر:

بیچاره هوش مصنوعی، مونده چی ترجمه کنه :-)))

نوشته: تا وقتی که سیل خون نیاید، هیچ چیز از دامن زمین بیرون نمی‌آید جز فضولات و زباله‌ها :-)))))

مهدی در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

بدون استثنا همه انسانهای از بهشت رانده شده دچار ذهنات هستند. جهان، جهان جوشان در حال حرکت و تغییر است. حرکت ناشی از تضادهاست که در تمام پدیده های جهانی چه طبیعی و چه اجتماعی حاضرند از جمله در خود انسان. این تضادها در ذهن هم تاثیر میگذارند مگر اینکه مرده باشیم. مهم این است که بتوانیم این تصادها را به تعادل برسانیم. یک کودک تا زمانی که درگیر نهادهای اقتصادی اجتماعی نشده انرژی خدایی در وی حاکمیت دارد، به همین دلیل در لحظه شاد است، حسادت، رقابت، خصومت ، دشمنی را نمی شناسد. با همه دوست است. نه در گذشته است نه در اینده، در لحضه خدایی و شاد است. خداوند مظهر شادی است و این شادی را در کودکان شاهدیم. کودکان با پا نهادن در نهاد های اقتصادی اجتمایی به تدریج ذهنیات آنها متاثر از همین نهادهایی که خدایی نیستند به کج راه رفته از خود بیگانه و از خدا فاصله میگیرند. بزرگانی مانند مولانا و حافظ کسانی هستند که پی به این تضادها برده در تلاشند از را پاکسازی ذهنیات الوده انسانها را دوباره به اصل خود برگردانده و دنیا را دوباره تبدیل به بهشت کنند. خود این بزرگان هم جدا از این جهان نیستند، تفاوتشان در این است که بموقع پی به این تضادها، تضاد بین ذهن و اصل وجودی برده در نظر دارند با برگرداندن انسانها به اصل خود این مشکل را حل نمایند. مولانا ۷۰۰ سال قبل به دیالکتیک آشنا بوده و تضادها را خوب می شناخته است که تازه بعد ۷۰۰ سال هگل دیالکتیک را تئوریزه کرده است. خود مولانا در برخورد با شمس تبریزی این تحول درش ایجاد شده است.

مولانا: زاهد بودم ترانه گویم کردی

سرفتنه بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقارم دیدی

بازیچه کودکان کویم کردی.

 این ابیات مولانا را از محفوظات خودم بدون مراجعه اوردم اگر در نوشتار تفاوتی یا اشتباهاتی وجود داشته باشد پوزش می طلبم.

کاهی ... در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

چرا نگفته جور امانت؟

برمک در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۴ در پاسخ به مسعود یحیوی masoudyta@gmail.com دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:

وحید دستجردی   نوشته هاش معتبر نیست و هیچ تصحیح او بر اساس نسخه معتبر نیست . با بساجه کردن  شعر که  نمی توان انرا  قدیمی کرد   هر شعری را میشود  ز ان را ج و د انرا ه کرد 

برمک در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۰ در پاسخ به کاظم دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:

میشود یک نسخه تاریخ دار پیش از طالب  املی نام ببرید؟ 

شما بی گمان  نه سبک هندی میشناسید و نه شعر پارسی و نه  چیزی از نسخه شناسی میدانید وگرنه چچنین سخنی نمی گفتید

برمک در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۵:

نمیدانم چگونه این شعر  روستایی را  با زبان این صد سال  به باباطاهر وصل کردید این شعر  از سروده عشایری این صد سال  است  و شعر زشتی هم هست میگوید شب تاری که گرگون میبرند میش دو زلفونت حمایل کن بیا پیش 

اگر همسایگان بیدار گردند بگو راه خددا دادم به درویش .  

ملک آرشی در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷۷:

در ادبیات معشوق به باریکی کمر شهرت داره تا جایی اکثرأ که به هیچ وصف شده.(البته در کنارش لب هم صفت هیچ رو مشترکاً گرفته) 

حالا اینجا به این اشاره داره که تو که دنبال یار گمشده هستی، من هم کمر تو(که هیچ هست) رو دیدم؛ تا تو باشی از یاری که قابل دیدن نیست نشان نگیری.

عین.الف در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۲ در پاسخ به عباس پردازی دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

سلام جناب پردازی.

عرض میشود درباره مطلبی که فرمودید، در حدیثی است که مضمون آن به نظرم می آید امام علیه السلام فرموده اند: ما را بندگان خدا بدانید آنوقت هر آنچه که خواستید درباره ما بگویید. طبق این فرمایش غلو معنای دیگری دارد. اینکه محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین همگی بندگان خداوند هستند شکی نیست. آن بزرگواران مخلوق خداوند هستند، اما نه مثل من و شما. مقامی که آن چهارده نفس مقدس دارند ابدا کسی قادر به درک اش نخواهد بود و بدانید که جلوه ای از صفات خداوند اند چرا که ما نمیتوانیم خدا را ببینیم و درک کنیم بلکه خدا را بایست بواسطه آنان بشناسیم، همان گونه که شهریار مرحوم میگوید به علی شناختم من به خدا قسم خدا را. بطور متواتر در احادیث وارد شده است که حضرت امیر علیه السلام تقسیم کننده بهشت و جهنم هستند. در حدیث طویلی است که حضرت میفرمایند منم نوح، منم موسی، منم عیسی، منم ... که اگر تحقیق بکنید متوجه خواهید شد که فضائل آن حضرت و بقیه آن بزرگواران لا یتناهی است. همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه فرمودند: یا علی اگر جنگل‌ ها قلم شود، دریا ها مرکب شود، جن و انس نویسنده و حسابگر شوند، باز هم فضائل تو تمام نمیشود. حال من خود را میگویم با این عقل ناقص چگونه میتوانم عظمت آن بزرگوار را درک کنم چه برسد نعوذ بالله من غضب الله آن را انکار کنم؟

موفق باشید ان‌شاءالله.

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

این غزل از غزلهایی است که مخاطب حضرت حافظ ،   عشق  است . از نظر او نماز و سایر عبادات موقعی ارزش دارند که  فرد عابد، حضور عشق و جاذبه معشوق ازلی را درک کند .در اینجا حافظ ابروی عشق را به یاد آورده و شادی حضور عشق را درک می کند.چنین درکی با فریاد محراب همراه است . محراب عشق فریاد می زند و این فریاد برای عاشق قابل درک است .  

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار

کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

با چنین درکی از عشق صبر نمی ماند چون عاشق بیقرار می شود . دلی نمی ماند چون با غم عشق زخمدیده می شود . و عقل و هوشی نمی ماند چرا که عاشق مست است . 

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند

موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

با حضور عشق ، باده ( شراب ) صاف و شفاف می شود  یعنی آنقدر شراب فراوان است که دیگر شراب ناخالص پیدا نمی شود. آنقدر فراوان که همه بلبلان باغ مست می شوند .در واقع فصل عاشقی آغاز می شود و پایه و اساس همه امور شکل می گیرد و خلاصه همه چیز درست می شود.

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

و در این صورت است که می توان به آینده جهان امیدوار شد . با عشق ، گل شادی می آورد و باد صبا شادان می شود. در باور حافظ فقط با گسترش عشق ورزی است که جهان روی خوش خواهد دید . خودخواهی ها ( به تعبیر قرآنی بغی ) سبب بحرانهای جهانی هستند .بحران آب و هوا ، بحرانهای قومی و قبیله ای و مذهبی ، گرم شدن کره زمین  و انقراض گونه های جانوری همه ناشی از فقدان عشق ورزی و جایگزین شدن خودخواهی  کاذب بشر است.

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما

حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

هنر به عروسی تشبیه می شود که از بخت خود شاکی است که چرا کسی به سراغش نمی آید. و تنها عشق است که باید به کمک هنر بیاید تا شکوفا شود . هنر خلاق است ولی بدون عشق نمی تواند خلاقیت خود را عرضه کند. می گوید ای عروس هنر حال حجله ات را بیارای که داماد یعنی عشق خواهد آمد . از آمیزش هنر و عشق است که نتایج بدیع حاصل می شود . 

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند

دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

وقتی صحبت از دلفریبان نباتی است یعنی دلبرانی که می رویند و وقتی به سن خاصی می رسند دلفریب می شوند . تازه جذابیت انها به زیورهایشان  وابسته است . اما عشق جذابیت و زیبایی خداداد دارد و نیازی به زیور ندارد .

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند

ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

عشق مثل درختان میوه دار نیست که وابسته آن میوه ها باشد بلکه مثل سرو خالص و آزاد است و کاملا از غم آزاد و  در خدمت عاشق است تا او را شادمان کند.

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان

تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد

ای مطرب عشق حالا که هستی از سروده های حافظ غزلی بخوان تا بگویم که از زمان شادمانی چیزی به یادم آمده است.

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲:

دوستان آشنا را به این بیت یادآور می شوم که حافظ مقام حیرت را ابتدای راه عاشقی نمی داند . درخت عاشقی از ریشه شروع به رشد می کند و تا زمانی که به نهال برسد مرحله غربت عاشقی را طی می کند . از زمانی که نهال می شود مرحله حیرت اغاز می شود . در اینجا عاشق آشنا به راه عاشقی تلقی می شود.

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند          دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

در این غزل صحبتی از غربت به میان نمی آید بلکه فقط از حیرت نام می برد .

عشقِ تو نهالِ حیرت آمد

وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

ظاهرا تا وصال با معشوق این مقام حیرت ادامه دارد . از زمان آشنا شدن با رموز راه عاشقی حیرت آغاز شده و در زمان وصال به کمال می رسد. تصور کنید که منظور عشق زمینی باشد چرا عاشق باید در عشق زمینی حیرت کند . وصال در عشق زمینی ویژگیهای مشخصی دارد و قابل تجربه است . اما در عشق متعالی عاشق تصوری از معشوق ندارد و فقط جلوه هایی از او را درک کرده است .اگر معشوق متعالی را اطمینان مطلق فرض کنیم ایا انسان می تواند تصوری از اطمینان مطلق داشته باشد . آیا اصلا برای انسان این تصور قابل تجربه هست؟ پس نتیجه آن است که در راه عشق متعالی بر حیرت عاشق افزوده می شود تا جایی که کمال حیرت را حس خواهد کرد.

بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر

هم بر سرِ حالِ حیرت آمد

بسیاری از عشاق در حالتی از  وصال ( نه خود وصال ) غرق شدند ولی در آخر کار باز هم حالت حیرت داشتند.

یک دل بنما که در رَهِ او

بر چهره نه خالِ حیرت آمد

فقط یک دل به من نشان بده که در راه عشق او باشد و خال و نشانه حیرت بر چهره نداشته باشد .( همه عشاق عشق متعالی حیرانند)چون درک همیشگی معشوق امکانپذیر نیست ولی جاذبه او را درک می کنی و این حیرت زا است.

نه وصل بِمانَد و نه واصل

آن جا که خیالِ حیرت آمد

وقتی پای حیرت وسط باشد یعنی عاشق راه عشق متعالی باید بداند که اگر به فرض به وصال هم برسد وصال باقی نمی ماند و خود عاشق هم باقی نمی ماند .شاید حیرت حسی از عدم اطمینان در برابر معشوقِ کاملا مطمئن باشد . حتی اگر بر اطمینان ما افزوده شود بازهم خود را در برابر او نامطمین حس می کنیم تا جاییکه به کمال حیرت برسیم که فقط باید آن را درک کرد و گفتنی نیست.

از هر طرفی که گوش کردم

آوازِ سؤالِ حیرت آمد

و جالب است که در راه عاشقی از هرطرف آوازی که به گوش می رسد این است که می خواهند اوج حیرت را درک کنند .( سوال حیرت یعنی درخواست حیرت کامل)

شد مُنهَزِم از کمال، عزّت

آن را که جلالِ حیرت آمد

چون کسی که شکوه حیرت را درک کند عزت در این دنیا ( حتی اگر به کمال عزت رسیده باشد ) در چشمش خرد شده به نظر می آید .هرگونه عزتی که مردم آن را بزرگ شمارند از نظر آشنایان به مقام حیرت خرد و کوچک است .

سر تا قدمِ وجودِ حافظ

در عشق، نهالِ حیرت آمد

و این گونه است که عشق که ماهیتش حیرت است در جسم و جان حافظِ عاشق منزل می کند طوری که خودش مثل نهال حیرت می شود وکمال حیرت را طلب  می کند و همیشه امیدوار وصال است.

برمک در ‫۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳:

در پارسی (پارسی پهلوی و پارسی دری نیز) س/ هـ بهم میگردند و همه جا  میتوان انها را جای هم نهاد مانند سنگ/هنگ . ماه/ماس.ماهی/ماسی. اگاه/اگاس . گاه/گاس . روباه / روباس . اماه /اماس . پلاس / پلاه . اهنگر/اسنگر . اهن / اسن . ده /دس . داه / داس ( یعنی کنیز / برده زن ) جستن/ جهیدن( جستن/جهتن بوده  جهْت را جهید برای این میگوییم که جهت گفتن سخت است ) خواه/خواست .

دکتر حافظ رهنورد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵:

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی؟

پروانهٔ مراد رسید ای مُحِب خموش

دوستان توجه داشته باشید که شمع در ادبیات ما سمبل عاشق نیست؛ بلکه معشوق است. این پروانه است که عاشق شمع است و دور او می‌گردد و به آتش شمع می‌سوزد.

شمع روشنگر است. تیرگی‌ها و نادیدنی‌ها را قابل دیدن می‌کند. خواجه حافظ نیز در این غزل ناگفته‌ها و‌ نادیدنی‌هایی از بزرگان شهر را روشن کرده که خطرناک است و از زبان ساقی غزل که گویا همان شاه شجاع است می‌فرماید غزلگویی و پرده‌دری بس است مجوز عیش‌ونوشت مهیاست ساکت بمان

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

حضرت حافظ برای اثبات فرضیه عشق و رونق راه عاشقی دست به هر کاری می زند .البته آزارش به کسی نمی رسد ولی از هیچ  روزنه  امیدی  که وی را به هدفش برساند فروگذار نمی کند . یکی از این راهها اعتماد به دلبران قدرتمند است . حتی گاهی از این کار پشیمان می شود چنانکه می گوید : «دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور/  بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد» ولی از نظر حافظ عشق ارزش آن را دارد که به برخی از قدرتمندان رو بزند.

دوش از جنابِ آصف، پیکِ بشارت آمد

کز حضرتِ سلیمان، عشرت اشارت آمد

آصف همان آصف برخیا وزیر حضرت سلیمان است . پادشاهی به حکومت رسیده که حافظ او را مانند سلیمان نبی و وزیرش را چون آصف می بیند.حال این پادشاه عشرت را برنامه کار خود قرار داده که به مذاق حافظ خوش آمده و امید به دوران حکومت او دارد . خیلی از ما نیز در دوره ای که زندگی می کنیم گاهی با وعده های فردی که زمام امور را به دست می گیرد به او امیدوار می شویم و ممکن است بعدها از وی ناامید شویم و حافظ نیز از این قاعده مستثنی نیست.

خاکِ وجود ما را، از آبِ دیده گِل کن

ویران‌سرایِ دل را، گاهِ عمارت آمد

وقتی قرار است عاشقی و راه عاشقی رونق بیابد پس باید دل را آباد کرد خاک وجود را با آب دیده ( یا حتی باده) گل می کنیم و با این گل ویرانه دل را آباد می کنیم و می سازیم.اگر قرار است عشق در جامعه جان بگیرد باید اول دلها آماده شود.

این شرحِ بی‌نهایت، کز زلفِ یار گفتند

حرفی‌ست از هزاران، کاَندر عبارت آمد

زلف یار در واقع راه عاشقی است که باید رونق یابد . هر چه قدر هم از این راه شرح دهیم باز هم یکی از هزاران است . این راه طولانی است و تا ابد ادامه دارد . پس حالا که وقت آن رسیده باید خود را برای این راه آماده کرد . 

حافظ راه عاشقی را از ازل تا ابد می داند و این راه را باید دلبران قدرتمند برای مردم هموار کنند .

عیبم بپوش زنهار، ای خرقهٔ مِی‌آلود

کآن پاکِ پاک‌دامن، بهرِ زیارت آمد

حالا یکی از این دلبران قدرتمند می خواهد به دیدار مردم بیاید او فردیست پاک و پاکدامن ولی ما اگرچه می را می شناسیم و اهل عاشقی هستیم ولی هنوز خرقه می پوشیم  و خالص نیستیم . شاید این خرقه عیب های دیگر ما را نیز در برابر آن دلبر قدرتمند بپوشاند .

امروز جایِ هر کس، پیدا شود ز خوبان

کآن ماهِ مجلس‌افروز، اندر صدارت آمد

در دوره حاکمیت او خوبان به مقام می رسند چرا که آن وزیر قدرتمند مثل ماه که مجلس را روشن می کند در صدارت قرار دارد . حسن انتخاب شاه نشان می دهد که خوبان دیگر هم با او همکار خواهند بود.

بر تختِ جم که تاجش، معراجِ آسمان است

همّت نگر که موری، با آن حقارت آمد

هرجند بلندای تخت پادشاهی او رو به آسمان دارد آنقدر افتاده است که مورچه ای هم می تواند علیرغم کوچک بودن همت کند و به بارگاهش برود .یعنی در بارگاهش به روی همه درویشان باز است  حتی درویشانی چون حافظ نیز مد نظر او خواهند بود.

از چشمِ شوخش ای دل! ایمانِ خود نگه دار

کآن جادویِ کمانکش، بر عزمِ غارت آمد

ای دل حواست باشد که چشم او فریبنده است.چون قرار بر جلوه معشوق و رونق راه عاشقی است ، آن چشم با کمک کمان ابرو جادو می کند و ایمان و باورت را غارت خواهد کرد و تو را مجذوب خود خواهد کرد.

گویا از نظر حافظ این پادشاه می تواند بر دلها حکومت کند و دلهای عاشقان و همه مردم را به خود جذب نماید .

آلوده‌ای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه

کآن عنصرِ سَماحت، بهرِ طهارت آمد

ای حافظ تو آلوده عشق شده ای شاه هم دلش با عاشقان است و قرار است از آنان حمایت کند تو هم بخششی از وی بخواه .او بخشنده است و آلودگی تو را پاک خواهد کرد .

حافظ پیش از آن به دلیل تمایل به مرام عاشقی بدنام شده است و انتظار دارد در دوره حکومت این شاه از وی رفع اتهام شود .لذا می خواهد شاه این موضوع را به زبان آورد.

دریاست مجلسِ او، دَریاب وقت و دُر یاب

هان ای زیان‌رسیده وقتِ تجارت آمد

به هر حال مجلسی که این شاه در آن است مثل دریاست که درونش مروارید است . تو هم در دوره قبل زیان دیده ای.  بیا و در این دوره مروارید خودت را پیدا کن و نقشی بر عهده گیر تا راه عاشقی با کمک تو رونق بیشتری یابد .

عرفان آزادی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - پاکستان:

به به به ملک الشعرای بهار .واقعا الکی نگفتن ملک الشعرا

عرفان آزادی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲:

به به چه گنجینه ای !!! متاسفانه کم به این منظومه زیبا توجه شده .من بصورت اتفاقی بهش برخوردم اما واقعا متحیر ماندم از زیبایی این اثر .روح شاعر و عارف بزرگ عمان پر نور باد .

سناتور سنتور در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۵:

من آنم که خود می دانم

یکی از بزرگان را در مجلسی ، بسیار ستودند و در وصف نیکیهای او زیاده روی کردند. او سر برداشت و گفت : ((من آنم که خود می دانم . )) (خودم را می شناسم ، دیگران از عیوب من بی خبرند.)

شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است

وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش

طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق

تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

سعدی جان فرمانروای ملک سخن

بتر زآنم که خواهی گفتن، آنی

که دانم، عیب من چون من ندانی

سعدی جان

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۶۶۱