گنجور

حاشیه‌ها

لولی وش مغموم در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:

در این دوره زمانه ای که به سر میبریم چه بسیارن کسانی که بدون آنکه رشته ای در پیش بگیرند و در آن سرآمد روزگارشوند و نامی در تاریخ این مرز و بوم ثبت کنند،در روزمرگی بی ثمر، روزها،ماه ها و سالها را میشمارند و به سوی مرگ پیش می روند. نه به سده های پیش که به همین سده ی گذشته بنگریم.جستجو کنید نام آوران این دیار برقرار و مقایسه کنید با اکنون.

خالی نبود خاک تو از لعل گوهر ای وطن من

زیرا که تو را گنج نهان هست فراوان، وطن من

گرگان بیابان دریدن صدبار بدنت را

با پیکر خونین بماندی و سر افراز وطن من

عشقی که درون من خسته است 

در هیچ نهادی نگذاردم وطن من

این سروده رو فی بداهه به عشق وطن سرودم....

پایدار باشید و برقرار 

 

پیروز در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۶ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:

یک چیز که نظر من رو در مورد این رباعی جلب کرد پستوی عدم بود که زیبا به تصویر کشیده شده خب اگر به معنی پستو مراجعه کنیم میبینم که یعنی اتاق کوچکی که در یک اتاق دیگر بسازید 

و این یعنی مرگ و نیستی تنها بخش کوچکی از اتاق بزرگتر یا همان جهان هستی است 

و استفاده این واژه در این مکان واقعاً برام جالب بود

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۷:

در مصرع دوم بیت شماره 6، «دلت دهد» مفهومی است که امروز می‌گوییم «دلت می‌آید، دلت راضی می‌شود». بررسی در متون سخنوران نشان می‌دهد که چنین مفهومی حتی در سده ششم قمری نیز به کار برده می‌شده است.

1- جهان ملک خاتون در بیت دوم غزل 1286 می‌گوید:

«چون دلت می‌دهد ای سنگدل عهد شکن/بی خطایی که ازین غمزده دل برداری»

2-حکیم نزاری (سدۀ 8-7) در غزل 772 اشاره می‌کند:

«سرِ پیوند ندارد صنمِ مهر گسل/خود دلش داد که بَرکند چنین از ما دل»

3-ملا احمد نراقی (سدۀ 13-12) در معراج‌السعاده، باب چهارم آورده است:

«ابراهیم فرمود ای ملعون، شیطان تویی. [شیطان] گفت آخر دلت می‌دهد که فرزند خود را به دست خود بکشی؟»

4-نظامی گنجوی (سده ششم) در بخش 82 خسرو شیرین می‌گوید:

«به ترک بی‌دلی گفتن، دلت داد؟/زهی رحمت که رحمت بر دلت باد»

کوروش در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۱ - معاتبهٔ مصطفی علیه‌السلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او:

زان بلاها بر عزیزان بیش بود

کان تجمش یار با خوبان فزود

 

یعنی چه

 

سوره صادقی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور:

غزل برداشته رامش‌گر رود که ...

چه آغاز تلخی برای شروع یک قطعه عاشقانه! تیپیکال ایرانی. استقبال از غم عشق ولو در چنان بزم شاهانه‌ای...

سوره صادقی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور:

کمانچه آه موسی‌وار می‌زد مغنی راه موسیقار می‌زد

چرا صدا کمانچه (=آه آن) باید به موسی تشبیه شود؟ چه داستانی از موسی مرتبط با آه کشیدن هست؟ موسی‌وار در ارتباط با نواختن ساز می‌توانست معجزه دست را تداعی کند. ولی اینجا به صراحت به زدن آه یعنی صدای ساز اشاره دارد یعنی مهارت دست نوازنده مد نظر نیست بلکه صدای تاثیرگذار ساز مد نظر است. ولی نمی‌فهمم چه دخلی به موسی دارد.

سازهایی که در بزمشان می زدند: چنگ، کمانچه، موسیقار (فلوت پان گویا) و رود. ترکیب سازها هم برای ما امروز بسیار خاص و عجیب هست. (مثلاً اثری از تار، سه‌تار، تنبور، تنبک و دف نیست) چنگ ایرانی هم که در تمام توصیف‌ها و شعرهای عاشقانه ایرانی مصرانه حاضر هست و اینجا هم چند بار برش تاکید شده، کاش می‌شد فهمید چه جور صدایی می‌داده و چه نغمه‌هایی می‌نواختند که اینطور محبوب بوده. پایین‌تر می‌گوید شست در شست صدایش می‌آمده یعنی به نظر بلاانقطاع. و البته نوازنده رود آواز را هم می‌خوانده. یا اینکه می‌شود گفت رود مورد اشاره در بیت بعد همان مطلق آواز و سرود بوده. ولی بنظرم سه ساز برای بزم شاهی کم بوده پس شاید همان ساز رود منظور است.

Heydar Barsam در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

سلام بسم از هوا گرفتن  در طریقت یک بحث بسیار مهمی وجود دارد بنام تجاذب و چهار نوع تجازب بر مبنای حرکت اجزا عالم هستی تعریف می کنند اول حرکت قوه به فعل مثل نان که انسان میخورد دوم جذب جنس به جنس مثل سیگاری به سیگاری و..سوم جز به کل مثل عقل جزوی به عقل کل و اخرین جذب دروغ یا جذب تقلبی یا مصنوعی هست و شناخت این جذب ها از وظیفه سالک هست که جذب مصنوعی نشود و سعدی در اینجا نظرش در خصوص جذب جز به کل هست میگه اسم ما را از هوا گرفتن و در اخر تنها چیزی از ما می ماند اسمی که از خود باقی می گزاریم  سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز  مرده آن هست که نامش به نیکی نبرند  و تا منیت داری نمی توانی به کل بپیوندی باید از منیت ها عبور کنی یعنی مرگ بر هوای نفس داشته باشی تا به من کل برسی و زنده شوی 

سوره صادقی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور:

ز بس نارنج و نار مجلس‌افروز ...

انار را تا نوروز می‌توانستند نگه دارند جالب است.

بالاتر به ترنج اشاره کرده که شاید همان نارنگی باشد.

میوه‌های پذیرایی به این ترتیب: نارنگی، سیب، نارنج و انار. ترکیب جالب و تا حدی ناآشنایی برای سلیقه امروز هست. و اینکه نارنج هم بطور جداگانه داخل در میوه‌ها بوده و توصیف میشده و مثلا نه مثل امروز کنار دیس کباب.

سوره صادقی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۲ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور:

دبیری از حبش رفته به بلغار به ...

خیلی ممنون! این البته دقیق‌تر هست.

یاسر رفیعی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

درود بر خداوندگار آواز ایران ،خسرو بی بدیل آواز ایرانی ، استاد محمد رضا شجریان 

یار در ‫۳ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

خیلی زیبا بود. خیلییی

فرهود در ‫۳ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۶ در پاسخ به سوره صادقی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور:

دبیری از حبش رفته به بلغار به ...

درود

بلغار در اینجا همان سرزمین بلغار است که در اشعار برای تمثیل سپیدی بکار می‌رفته و برعکس آن حبش است.

یعنی زغال به سپیدی (خاکستر) گراییده بود و شنگرف‌های سرخ آتش بر آن مثل خطی از شنگرف (سرخ) بود که بر کاغذ سفید بنویسند.

چون کاغذ، سیاه نیست؛ در آتش بعضی از زغال‌ها سفید به‌نظر می‌رسند وقتی‌که لایه‌ای از خاکستر بر آنهاست.

که معنی دیگر بیت این است که دبیری در آن بزم، شرح مجلس را ثبت می‌کرد.

و بیت بعدی درباره این دبیر است (همچنین درباره آتش)

نیما در ‫۳ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سر‌آغاز:

در حکایت شماره ۱۸ گلستان آمده که:

دُرشتی و نَرمی به هَم دَر بِه است

چو فاصد که جَراح و مَرهَم نِهْ است

در این بیت حضرت سعدی، کلمه "فاصد" رو با "رگ‌زن" جایگزین کرده و اینجا اورده.

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟

شمشادِ خانه‌پرورِ ما از که کمتر است؟

ضمن تشکر از حاشیه های خوب دوستان.در ابتدای این غزل سرو و صنوبر را با شمشاد مقایسه کرده است .دلیل آن هم جنسیت نیست بلکه می خواهد بگوید این شمشاد خانگی ما ممکن است قامتی به اندازه سرو و صنوبر نداشته باشد اما کمتر هم نیست .اما شمشاد خانه پرور که دست پرورده خود حافظ است کیست.

ای نازنین‌پسر، تو چه مذهب گرفته‌ای؟

کِت خونِ ما حلال‌تر از شیرِ مادر است

به روایت های مختلف شمشاد مذکور شاه شجاع نوجوان است که به نوعی تحت تربیت حافظ هم بوده و در این بیت به او نازنین پسر گفته است و ظاهرا ربطی به نظر بازی هم ندارد .تعجب حافظ این است که شاه شجاع جوان که هنوز شاه نیست چرا جانب پدر را گرفته است و گویا دشمن حافظ شده است و ریختن خون حافظ برایش از شیر مادر حلال تر شده است. 

چنین اتفاقی بعید نیست .شاه شجاع جوان از یک طرف با پدر مواجه است که مخالف روش و مرام حافظ است و از طرفی دست پرورده حافظ است و نگران او .طبعا ممکن است به خاطر حافظ هم شده از وی بخواهد که دست از مرام و رفتارش بردارد.

چون نقشِ غم ز دور بِبینی شراب خواه

تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرّر است

اما حافظ می داند که او دشمن نیست و این اظهارات شاه شجاع ناشی از غم و نگرانی وی در مورد حافظ است پس می گوید این غم یک بیماریست و مداوای آن با شراب است .

برداشت دیگر از شراب هم نادرست نیست .حافظ برای بیان مستی که نوعی آگاهی خاص است از شراب کمک می گیرد شراب نوریست که راهی جدید و نکته ای جدید را در عالم مستی به ما می نمایاند .شاید می خواهد بگوید شراب بنوش تا نگاهت عوض شود و تحت تاثیر پدر پادشاهت قرار نگیری  

از آستانِ پیرِ مغان، سر چرا کشیم؟

دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

دعوای پدر شاه شجاع با حافظ سر مذهب است . در مرام حافظ پیروی از پیر مغان (حقیقی یا مجازی) و طی راه عاشقی و رندی باعث نیک بختی و گشایش در کارهاست .اینجا این نکته را به شاه شجاع جوان گوشزد می کند که من از این راه برنمی گردم

یک قِصّه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم، نامکرّر است

داستان غم عشق یک نکته بیشتر نیست و من تعجب می کنم که هرکس آن را به شیوه ای خاص نقل می کند. داستان غم عشق چیست ؟

دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت

امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است

داستان این است که نمی توان به تصمیم معشوق و پایداری آن دل بست.یک روز مست شراب است و وعده وصال می دهد و می گوید بیا و معلوم نیست روز بعد چه تصمیمی بگیرد.

در مکتب زاهدان و صوفیان نوعی خوش خیالی وجود دارد .آنها وصال را مدام می دانند .مثلا می گویند ما بر حقیم و خدا با ماست و هر فرقه ای چنین ادعایی دارد .حافظ می گوید اتفاقا این اطمینان شما ایراد دارد و فقط باعث جنگ هفتاد و دو ملت خواهد شد .نباید معشوق را همیشه موافق با خود بدانیم .او هر روز تصمیمی می گیرد .به عبارتی" کل یوم هو فی شان."

شیراز و آبِ رکنی و این بادِ خوش نسیم

عیبش مکن که خالِ رُخِ هفت کشور است

نکته ای که در بیت اول مطرح کرد را این بار تکرار می کند .مفهومی از قناعت را مطرح می کند . می گوید ما بجای سرو و صنوبر  به شمشاد هم راضی شدیم .شیراز هم همین طور این شیراز و آب رکن آباد و وزش نسیم آن را دست کم نگیرید و قانع باشید .اینجا مثل خالی بر رخ هفت اقلیم است .یعنی نگاه شما طوری باشد که گویا در مرکز عالم هستید و خوش باشید .

فرق است از آبِ خِضر که ظُلمات جای او است

تا آبِ ما که مَنبَعش الله اکبر است

دنبال آب خضر که آب حیات جاودان است نباشید چون معلوم نیست سرچشمه اش کجاست .تاریک و مبهم است .همین آب رکن آباد از کوه الله اکبر می آید و واضح و مشخص است .چرا شمشاد را رها کنیم و سرو و صنوبر را بچسبیم 

دقیقا مرام خود را با مرام افراد متحجر  دوران خودش و مرام پادشاه مقایسه می کند .آنها برای خود حجتها و دلایلی می سازند ک حقانیت خود را اثبات کنند و معمولا معلوم نیست که ریشه تفکرات آنها از کجا می آید

ما آبرویِ فقر و قناعت نمی‌بریم

با پادشه بگوی که روزی مقدّر است

می گوید ما فقیر هستیم باشد ولی به این قناعت خود هم می بالیم و حاضر نیستیم آبرو ریزی کنیم پس ای شاه شجاع جوان به پدرت بگو روزی ما معین و مقدر است و روزی خود را از تو نمی گیریم.

حافظ چه طُرفه شاخ نباتیست کِلکِ تو

کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر

ای حافظ این قلم تو عجب شاخه نباتی است که شیرینی اش از شهد وشکر هم بیشتر است به همین قانع باش و افتخار کن.

نکات مهم این غزل یکی عدم اطمینان در راه عاشقی است که از جانب معشوق ایجاد می شود . و دوم اینکه لازم نیست اصول و آیین زندگی  چیز مبهم و پیچیده ای باشد بلکه باید عینی و مشخص باشد.استفاده از الفاظ و مفاهیم پیچیده و سعی در اثبات حقانیت آن کار نادرستی است

بهرام چگینی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

چه چقدر زیبا بود این شعر

جاوید مدرس اول رافض در ‫۴ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

صوفیان خرقه بدرند در آن بزم زشوق

زانکه آن جام همه عقل بدام اندازد

( رافض)

شمس (ساقی) در ‫۴ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۰ در پاسخ به آرا منتظری دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

«به سلیطه‌ی مزدورِ هتاک به ساحت حکیم ابوالقاسم فردوسی»

 

«درد دنائت»

 

سلیطه، از خردمندی چو فردوسی، چه‌می‌فهمد؟
خدا داند نمی‌فهمد؛ نمی‌فهمد؛ نه‌می‌فهمد ۱

 

سلیطه، از سر عادت کند سر را به هر سوراخ
نمی‌داند که شاید بیند آن چیزی که گوید: آخ

 

سلیطه، سِیر کرده با سبک‌مغزی به آثاری
که باشد موجب آگاهی و پندار و بیداری

 

سلیطه! تو کجا و، شاهنامه‌خوانی و، تفسیر؟
چه می‌فهمی ز فردوسی و اشعارِ تر و تعبیر

 

سلیطه! سیرتِ ناپاک خود را فاش کردی تو
که خود را چون نخود، ناخوانده در این آش کردی تو؟

 

سلیطه! تو کجا و، طنزپردازی و، دانایی؟
مکش ای دلقک بوزینه‌وش! فریاد رسوایی

 

«زبان پارسی» شد زنده با اشعار فردوسی
عجم بالد به خود از دانش و پندار فردوسی

 

اگر «قانون» دهانت را نگیرد گِل، گنهکار است!
به ایران و به ایرانی و فردوسی، بدهکار است

 

دهانی که شود وا بی‌جهت، سر را دهد بر باد
خموشی پیشه کن ای یاوه‌گوی بی بن و بنیاد

 

گهی بر چپ بتازی و گهی بر راست می‌تازی
مبرهن شد که در دست منافق می‌کنی بازی

 

مکن خوش‌رقصی ای ابله! برای عده‌ای نادان
به شوق لقمه‌ی نانی، مکن مزدوری شیطان...

 

به فردوسی نه توهین بلکه توهین بر وطن کردی
سپس «کاپی» که گفتی را، از آنِ خویشتن کردی

 

مبارک باشدت آن «کاپ» و، آن چه لایق آنی
چنین کاپی به‌پاس خودفروشی بر تو ارزانی

 

اهانت نیست طنز ای بی‌خرد! طنز آبرو دارد
لباس طنز تو بر قامتت صدها رفو دارد

 

نداری بیش ازین ای بی‌هنر! پندار و استعداد
مَده از شوق شهرت، آبروی خویش را بر باد

 

اگر بینی خودت را یک نظر در آینه، گاهی
یقیناً بشکنی آیینه را با سنگ خودخواهی

 

از آن میمون که زشتی‌اش ز همسانان خود بیش است
مرا رخسار تو یادآور آن زشت اندیش است

 

برو اندیشه کن در خویش و اصل خویش پیدا کن
حیای مُرده‌ی خود را به روح تازه، احیا کن

 

مکن کاخ اَمَل را در هوای نفسِ دون، بنیان
بنای سُست پِی، دیری نپاید می‌شود ویران

 

اگرچه نیستی لایق که کَس گوید جوابت را
ولی چون آینه، کردم عیان، ذات خرابت را

 

درین آیینه ذاتت را به چشم دل تماشا کن
سپس دردِ دنائت را به اندیشه، مُداوا کن!

 

سخن، آهسته گفتم با تو تا شاید به خود، آیی
وگرنه با تو می‌گفتم سخن‌ها، بی شکیبایی

 

شنو از من که هستم مَست جامِ (ساقی) کوثر
که حق می‌گویم و جز حق نمی‌باشد مرا یاور:

 

مَبَر نام بزرگان را به زشتی تا ابد هرگز
که می‌باشد قلم در وصف مردان خدا عاجز

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/6/4

 

‌۱ـ سلیطه : زن بددهان، زن زبان‌دراز

HRezaa در ‫۴ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۴ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۹ - متهم کردن غلامان و خواجه‌تاشان مر لقمان را کی آن میوه‌های ترونده را که می‌آوردیم او خورده است:

هزاران درود

سپاس فراوان

محمد . در ‫۴ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:

حضرت حافظ در بیت اول گفته کسی که با خدا هست هیچکس نمی‌تواند در میان آنها قرار بگیرد حتی حرف «ی» که در مصراع دوم بیت اول(خداش در همه حال از بلا نگه دارد)«ی» از (خدایش حذف شده و به خداش تبدیل شده) یعنی حتی حرف میانجی هم نمی‌تواند بین بنده و خدا قرار بگیرد

سوره صادقی در ‫۴ روز قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور:

دبیری از حبش رفته به بلغار به ...

شنگرف: یکی از انواع سنگ‌های معدن جیوه که در معادن به‌صورت توده یا رشته و رگه پیدا می‌شود، غبارش سرخ یا قهوه‌ای‌رنگ است و در نقاشی به کار می‌رود؛ سولفور جیوه؛ اکسید سرخ سرب. (دهخدا)
شنگرف اینجا اشاره به رنگ قرمز دارد.

شاعر همچنان قرمز شدن زغال سیاه از شدت آتش و گرما را دارد توصیف می‌کند. دبیری از حبش: اشاره به سیاهی زغال.

بلغار: نوعی چرم سرخ‌رنگ، موج‌دار، و خوش‌بو.

پس بلغار هم علاوه بر شنگرف اشاره دیگری به رنگ سرخ است. البته بلغار اسم خاص مکان هم هست و از اینجهت با حبش تناسب دارد.

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۵۳۵