هر مان در ۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
دو بیت از این شعر رو ایران الدوله هلن در بیات ترک اجرا کرده اند
بسیار زیبا
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۶ در پاسخ به ماه دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲:
از دیوان حافظ نسخه های فراوانی وجود دارد که در گذر زمان توسط کاتبان مختلف نوشته شده است.
گاهی کاتبی خود بیتی اضافه کرده و گاه بیتی از شاعری دیگر داخل شده و گاهی بیتی جا افتاده و گاه با کم و زیاد شدن نقطه ای صورت یک کلمه تغییر کرده و هزاران اتفاق دیگر...
مصححان دیوان حافظ بر اساس مقایسه نسخه های مختلف، دیوان حافظ خود را تصحیح و منتشر میکنند.
این میان برخی محققانه تر عمل میکنند و مقایسه بیشتری انجام میدهند و برخی وسواس کمتری به خرج داده و ذوق و سلیقه خود را هم در تصحیح نسخه دخیل میکنند ...
اینست که برخی نسخه ها ابیات کم و زیاد دارد یا حتی تعداد غزلیات مختلف و متفاوت است.
ماه در ۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲:
توی نسخه چاپی که من دارم با تصحیح استاد حسین منوچهری این شعر ۱۲ بیته و یه سری بیت ها هم متفاوته، دلیل این چیه متوجهنمیشم چرا باید اینقدر فرق داشته باشه؟ شماره ابیات کتاب من هم با گنجور متفاوته
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸:
روانش گمان نیایش نداشت
زبانش توان ستایش نداشت
سیه گشت چون نام یزدان شنید
تهمتن سبک چون درو بنگرید...زن جادو از نظر وجودی اصلا قادر به نیایش یا بردن نام خدا نیست و چون نام یزدان را از زبان رستم میشنود حالتش تغییر میکند...
کسانی که از یاد خدا غافل میشوند کم کم حالتی پیدا میکنند که با دین و هرچه یاد خدا را متذکر میشود دشمنی پیدا میکنند و هرجا نامی از خدا و دین میرود برمی آشوبند!
در نمایشنامه «فاوست»که روح خود را در ازای لذتهای دنیوی به شیطان فروخته میخوانیم که او میگوید:«میخواهم دستها را برای تضرع بسوی خدا دراز کنم اما شیطان آنها را گرفته و نمیگذارد دستهایم را بلند کنم....»
سرچشمه ابیات شاعران بزرگ ،حکمتی ژرف و شگرف است که باید بر روی آنها تامل کرد
احمد خرمآبادیزاد در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۵:
به استناد فرهنگ عربی به فارسی لاروس (مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1373) «المَغْنَی» به معنی «جای زندگی» یا «خانه» است. در لغتنامه دهخدا (چاپ دانشگاه تهران، 1377) نیز «مغنی» به همین معنا ثبت شده است. با توجه به کم رنگ بودن چاپ رباعیات مَهسَتی (باکو، 1985 میلادی)، نقطۀ این واژه محو شده است. بنابراین، مصرع پایانی رباعی کنونی باید به این شکل باشد: «این بی مَغْنی ببین و برخوان آخر» (این بیپناه/سرگشته/بیچاره را ببین و داستان را تا آخر بخوان).
جوینده در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴:
به ارتباط ترسایان با یلدا در این دو بیت اشاره شده:
ایزد دادار مهر و کین تو گویی
از شب قدر آفرید و از شب یلدا
زانکه به مهرت بود تقرّب مؤمن
زانکه به کینت بود تفاخر ترسا
دکتر صحافیان در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:
معشوق زیبایم که همه صورتت دلپسند و همه اندامت موزون خوشایند است، دلم از ناز و عشوه شیرینت به حال خوش رسیده است(خانلری: یاقوت شکرخا: ایهام: خوار کننده شکر یا خورنده شکر- ایهام شیرین: خوار کننده شیرین معشوقه خسرو)
۲- وجود لطیفت چون گلبرگ با طراوت است و سراپای تنت چون سرو بهشتی خوشایند است.
۳- حرکات و نازهایت شیرین و خط و خال چهرهات نمکین است. چشم و ابرویت زیبا و بلندای قامتت خوشایند.
۴- هم باغ خیالم از تو پر از نقش و نگار زیباست و هم در دلم بوی خوش موهایت را حس میکنم؛ گویا گل میساید(ایهام: بر روی گونههای معشوق میساید)
۵- در راه پر مخاطره عشق که به سیلاب بلا افتادهام، خاطرم را با آرزوی دیدارت خوش میکنم(خانلری: سیل فنا: ایهام به فنای صوفیانه و طنز به دلخوشیای که وجود ندارد)
۶- فدای چشمانت شوم که با خماری و مستی، درد عشق چهره زیبایت را برایم گوارا میکند.(خانلری: پیش چشم تو بمیرم)
۷- آری در بیابان شوق و طلب که از هر سو خطر است، حافظ دل از دست داده با سرپرستی و تمرکز بر مهرت به حال خوش رسیده است.
آرامش و پرواز روح
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
چون لب اش ، دُرجِ گهر باز کند
عقل را ، حاملهٔ راز کندیا رب ، از عشقِ شکر خندهٔ او
طوطیِ روح ، چه پرواز کندهیچ کَس ، زَهره ندارد ، که دمی
صفتِ آن لبِ دمساز کندتیربارانِ همهٔ شادیِ دل
غمِ آن غمزهٔ غمّاز کندراست ، کان تُرکِ پریچهره ، چو صبح
زلفِ شبرنگ ، ز رخ باز کندنتوان گفت ، که هندویِ بصر
از چه ، زنگیِّ دل آغاز کندنازِ او ، چون خوَشم آید ، نکند
ور کند ناز ، به صد ناز کندماهِ روی ات ، چو ز رخ درتابد
ذرّه را ، با فلک انباز کندهمه ذرّاتِ جهان را ، رخِ تو
همچو خورشید ، سرافراز کندوه ، که دیوانگیِ عشقِ تو را
عقلِ پُر حیله ، چه اعزاز کندماه ، در دقّ و ورم مانده و باز
بر امیدِ تو ، تک و تاز کندگفته بودی ؛ که برُو ، ور نرَوی
زلفِ من ، کُشتنِ تو ، ساز کندسر نپیچَم ، اگر از هر سرِ موی
سرِ زلفِ تو ، سرانداز کندبه سخن ، گرچه من ام ، عیسی دم
جزعِ تو ، دعویِ ایجاز کندعنبرِ زلفِ تو ، عطّارَم کرد
وَاطلسِ رویِ تو ، بزّاز کند
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
از میِ عشقِ نیستی ، هر که خروش میزند
عشقِ تو ، عقل و جان ش را ، خانه فروش میزندعاشقِ عشقِ تو شدم ، از دل و جان ، که عشقِ تو
پرده نهفته میدرَد ، زخم خموش میزنددل چو ز دُردِ دَردِ تو ، مست خراب میشود
عمر وداع میکند ، عقل خروش میزندگرچه دلِ خرابِ من ، از میِ عشق ، مست شد
لیک صبوحِ وصل را ، نعره به هوش میزنددل چو حریفِ دُرد شد ، ساقیِ او ست ، جانِ ما
دل میِ عشق میخورَد ، جان دمِ نوش میزندتا دلِ من ، به مفلسی ، از همه کُون درگذشت
از همه کینه میکَشد ، بر همه دوش میزندتا ز شرابِ شوقِ تو ، دل بچَشید جرعهای
جملهٔ پندِ زاهدان ، از پسِ گوش میزندای دلِ خسته ، نیستی ، مردِ مقامِ عاشقی
سیر شدی ز خود مگر ، خونِ تو جوش میزندجانِ فرید ، از بلی ، مستِ میِ الست شد
شاید ، اگر به بویِ او ، لافِ سروش میزند
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
سرو ، چون قدِّ خرامانِ تو نیست
لعل ، چون پستهٔ خندانِ تو نیستنیست یک کَس ، که به لب آمده جان
زآرزویِ لب و دندانِ تو نیستهیچ جمعیّت ، اگر یافت کَسی
از جز آن ، زلفِ پریشانِ تو نیستمُرده آن دل ، که به صد جان نه به یک
زندهٔ چشمهٔ حیوانِ تو نیستغرقه باد آنکه ، به صد سوختگی
تشنهٔ چاهِ زنخدانِ تو نیستبِه ز جان ، عاشقِ دیدارِ تو را
سپرِ ناوکِ مژگانِ تو نیستچشمِ یک عاقل و هشیار ، ندید
که چو من ، واله و حیرانِ تو نیستمیِ وصلَم بدِه آخر ، که مرا
بیش ازین ، طاقتِ هجرانِ تو نیستای دلِ سوخته ، در درد بسوز
زانکه جز دردِ تو ، درمانِ تو نیستچند باشی تو از آنِ خود ، از آنک
تا تو آنِ خودی ، او آنِ تو نیستگر بدو نیست رهَت ، جان درباز
زحمتِ جانِ تو ، جز جانِ تو نیستکه کَشَد دردِ دلَت ، ای عطّار
شرحِ آن ، لایقِ دیوانِ تو نیست
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
هر دلی ، کز عشقِ تو ، آگاه نیست
گو برُو ، کو مردِ این درگاه نیستهر که را خوش نیست ، با اندوهِ تو
جانِ او ، از ذوقِ عشق ، آگاه نیستای دل اَر مَردِ رهی ، مردانه باش
زانکه اندر عاشقی ، اکراه نیستعاشقان ، چون حلقه بر دَر ماندهاند
زانکه نزدیکِ تو ، کَس را راه نیستگِرد بر گِردِ دلَم ، از دردِ تو
خون گرفت و زهرهٔ یک آه نیستبر سر آی ، از قعرِ چاهِ نفس ، از آنک
یوسفِ مصری ت ، اندر چاه نیستچند جویی آب و جاه ، اَر عاشقی
عاشق ، اندر بندِ آب و جاه نیستزادِ راهِ مردِ عاشق ، نیستی است
نیست شُو در راهِ آن دلخواه ، نیستدر دِه ای عطّار ، تن در نیستی
زانکه آنجا مردِ هستی ، شاه نیست
علی میراحمدی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:
بخشی از یک مجلس تعزیه:
(مسلمان شدن رستم به دست امیرالمومنین)
رستم:
الامان ای امیر هر دو جهان
کن مسلمان مرا تو از احسان
علی(ع):
گو تو رستم کنون بلا اکراه
أشهد أن لا اله الا اللههم محمد(ص) بود چو ختم رسل
گو تو من را علی ولی الله (ع)
رستم:
میدهم من شهاده بی اکراه
وحده لا اله الا الله
بر محمد(ص) که پیک و یار خداست
میکنم سجده من که رهبر ماست
یا علی ولی امام تویی
رهبر جمله خاص و عام تویی...
منبع:ادبیات نمایشی و آیین شبیه خوانی
محمد حسین ناصر بخت
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
ما سالها ، مجاورِ میخانه بودهایم،
روز و شبان ، به خاکِ در اش ، جبهه سودهایمبا رَخشِ صبر ، وادیِ لا را سپردهایم،
اندر فضایِ منزلِ اِلّا غنودهایمپا ، از گلیمِ کثرتِ دنیا کشیدهایم،
خُود تکیه ما به بالشِ وحدت نمودهایمبا صیقلِ ریاضت ، از آیینهء ضمیر،
گَردِ خُودیّ و زنگِ دُویی را زدودهایمزاهد برُو ، که نغمهء منصوری ، از ازل،
ما بر فرازِ دارِ فنا ، خُوش سرودهایمبهرِ قبولِ خاطرِ خاصانِ بزمِ دوست،
کاهیدهایم از تن و بر جان فزودهایمنادیدههایِ چند ، ز دلدار دیدهایم،
نشنیدههایِ چند ، ز جانان شنودهایمتا رَختِ جان ، به سایهء سروی کشیدهایم،
صد جویِ خون ، ز دیده به دامن گشودهایمگویِ سعادت ، از سرِ میدانِ معرفت،
"وحدت" ، به صُولَجانِ ریاضت ربودهایم
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شماره ۱۱
باز ، آهنگِ جنون کردیم ما،
عقل را ، از سَر برون کردیم ماجز فنونِ عشق ، کآن آیینِ ما ست،
سربهسر ، ترکِ فنون کردیم مادر طریقِ عشق ، تسلیم و رضا،
روزگاری ، رهنمون کردیم مادر سرابِ دل ، روان در جویِ چشم،
چشمههایِ آب ، خون کردیم ماخاکِ خواریّ و مذلّت تا ابد،
بر سرِ دنیایِ دون کردیم مادر پیِ چندیّ و چون ، در سالها،
با خلایق ، چند و چون کردیم مابر رگِ غم ، نِشترِ شادی زدیم،
دفعِ سُودایِ درون کردیم ماتا به نیرویِ ریاضت ، عاقبت،
نفسِ سرکِش را ، زبون کردیم ماآسمان را ، صورت از سیلیِّ عشق،
"وحدت" ، آخر نیلگون کردیم ما
بزرگمهر در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۷:
آقای Amir AK چرا فکر کردید دانایی باید دارایی باشد، مولانا کجای دیگر در مورد دارایی صحبت کره که شما دستور تغییر هم صادر کردهاید. از این شعر بلند زیبا شما هیچ حرف دیگری نداشتید جز ایراد بنی اسرائیلی...
داریوش ابونصری در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۸ - داستان کلیله ودمنه:
اگر بخواهیم نسخه های نادرست را مبنای معنی کردن ابیات شاهنامه قرار بدهیم دچار اشتباه خواهیم شد, درست این بیت اینست:
بفرمود تا فارسیء دری
بگفتند و کوتاه شد داوری
بنابراین بیت زیر نادرست است:
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
علی میراحمدی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۸ در پاسخ به مختارِ مجبور دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو:
شعر جالبیست دوست عزیز
خوش است مردمان اگر کتابی میخوانند و مطالعه ای دارند و جرقه ای در ذهنشان روشن میکنند چراغی هم در دلشان بیفروزند .
علم و فلسفه بسیار قابل احترام هستند اما علم زدگی و فلسفه زدگی مصیبت است.
متاسفانه عده ای بر اثر نادانی یا قرارگرفتن تحت تبلیغات سوء دیگران،معنویت را انکار کرده یا دین را خرافه میدانند؛به نظر من نباید با این جماعت زیاد بحث کرد ؛خداوند با دین و کتاب و پیامبر خویش بر همگان اتمام حجت کرده و قوای شناخت و معرفت را هم به انسان عطا کرده است.
شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
امیر اقبال مشهدی فراهانی در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
سلام دوستان ، برای تلفظ واژه هایی را که اعراب ندارند چه راهکاری پیشنهاد دارد
احمد خرمآبادیزاد در ۳ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۹:
مصرع دوم بیت دوم به شرخ زیر است:
«یعنی که خموش، بیع کن کهارزان است»
در تصویر برداری نسخۀ کم رنگ مرجع (چاپ باکو، 1985)، تنها حرف «ک» از واژه «کن» دیده میشود. اندازهگیری فاصله این حرف تا واژۀ «کارزان» وجود یک حرف دیگر را قطعی میسازد. با روی کاغذ بردن این مصرع و نیز مصرع نخست بیت دوم از رباعی 66 («نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش») و مقایسه نقطه به نقطۀ واژۀ «کن»، حرف افتاده شده در نتیجه تصویر برداری مشخص میشود.
*تکیه بر ذهن فریبکار، منطق را از ما میرباید.
احمد خرمآبادیزاد در ۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۸: