سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
ای مُشکِ ختا ، خطِ سیاهَت
خورشید ، دِرَم خریدِ ماهَتهرگز به خطا ، خطی نیفتاد
سر سبزتر از خطِ سیاهَتدر عالمِ حسن ، پادشاهی
جانِ همه عاشقان ، سپاهَتچون بنده شدند ، پادشاهانَت
مینتوان خواند ، پادشاهَتگردان گردان ، سپهرِ سرکَش
جویان جویان ، ز دیر گاهَتبر خاک ، از آن فتاد خورشید
تا ذرّه بوَد ، ز خاکِ راهَتچون چینِ قبا ، به هم درافتَند
عشّاق ، چو کژ نهی کلاهَتدر عشقِ تو ، زهد چون توان کرد
چون کَس نرسد ، به یک گناهَتبس آه ، که عاشقان ت کردند
دل نرم نشد ، ز هیچ آهَتهرگز نرسد ، ور آن همه آه
در هم بندی ، به بارگاهَتآن دم ، که ز پرده رخ نمایی
صد فتنه نشسته ، در پناهَتوانگه ، که ز لب ، شِکَر گشایی
صد خوزسِتان ، زکات خواهَتگر تو شکَری دهی ، به عطّار
این صدقه ، فتد به جایگاهَت
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
چو ما را نیست پشمی در کلاهش: یعنی روی من غیرت ندارد و برایش مهم نیستم
کشیدم پشم در... : یعنی منم او را هیچ حساب میکنم.
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱
چو تُرکِ سیم برَم ، صبحدم ز خواب درآمد
مرا ز خواب برانگیخت و با شراب درآمدبه صد شتاب ، برون رفت عقل ، جامه به دندان
چو دید دیده ، که آن بت ، به صد شتاب درآمدچو زلفِ او ، دل پُر تابِ من ، ببَرد به غارت
ز زلفِ او ، به دلِ من ، هزار تاب درآمدخراب گشتم و بیخود ، اگر چه باده نخوردَم
چو تُرکِ من ، ز سرِ بیخودی ، خراب درآمدنهاد شمع و شرابی ، که شیشه شعله زد ، از وی
چو باد خورد ، چو آتش ، به کارِ آب درآمدشراب و شاهد و شمعِ و من و ز گوشهٔ مجلس
همی نسیمِ گل و نورِ ماهتاب درآمدشکست توبهٔ سنگینَم ، آبگینه ، چنان خوش
کزان خوشی ، به دلِ من ، صد اضطراب درآمدچو توبهٔ منِ بی دل شکستی ، ای بتِ دلبر
نمک بدِه ز لبَت ، کز دلم کباب درآمدبیار باده و زلفَت گرِه مزن ، به ستیزه
که فتنه از گرهِ زلفِ تو ، ز خواب درآمدشراب نوش ، که از سرخیِ رخِ چو گلِ تو
هزار زردیِ خجلت ، به آفتاب درآمدکه مینماید عطّار را ، رهی ، که گریزد
که همچو سیل ، ز هر سو ، نبیدِ ناب درآمد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲
نگارَم ، دوش شوریده درآمد
چو زلفِ خود ، بشولیده درآمدعجایب بین ، که نورِ آفتابَم
به شب ، از روزنِ دیده درآمدچو زلفَش دید دل ، بگریخت ناگه
نهان ، از راهِ دزدیده درآمدمیان در بَست ، از زنّارِ زلفَش
به ترسایی، نترسیده درآمدچو شیخی ، خرقه پوشیده ، برون شد
چو رندی ، دُرد نوشیده درآمدردایِ زهد ، در صحرا بینداخت
لباسِ کفر پوشیده درآمدبه دل گفتم چه بود ات ، گفت ناگه
تَفی از جانِ شوریده درآمدمرا از من رهانید و به انصاف
فتوحی ، بس پسندیده درآمدجهان ، عطّار را داد و برون شد
چو بیرون شد ، جهان دیده درآمد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
مستغرقی ، که از خود ، هرگز به سر نیامد
صد رَه بسوخت هر دَم ، دودی به در نیامدگفتم ؛ که رویِ او را ، روزی سپند سوزَم
زیرا که از چو من کَس ، کاری دگر نیامدچون نیک بنگرِستَم ، آن روی بود ، جمله
از رویِ او سپندی ، کَس را به سر نیامدجانان ، چو رخ نمودی ، هرجا که بود جانی
فانی شدند جمله ، وز کَس خبر نیامدآخر ، سپند باید ، بهرِ چنان جمالی
دردا ، که هیچ کَس را ، این کار برنیامدپیشِ تو محو گشتند ، اوّل قدم ، همه کَس
هرگز دوم قدم را ، یک راهبر نیامدچون گامِ اوّل از خود ، جمله شدند فانی
کَس را ، به گامِ دیگر ، رنجِ گذر نیامدما سایه و تو خورشید ، آری شگفت نبوَد
خورشید ، سایهای را ، گر در نظر نیامدکه سر نهاد روزی ، بر پایِ دردِ عشقَت؟
تا در رهَت ، چو گویی ، بی پا و سر نیامدکه گوشهٔ جگر خواند ، او ، از میانِ جانَت؟
تا از میانِ جانَش ، بویِ جگر نیامدچندان که برگشادَم ، بر دل ، درِ معانی
عطّار را ، از آن دَر ، جز دردسر نیامد
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
آشتی رنگی: آشتی مانند
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
دلا دیدی ، که جانانَم نیامد
به درد آمد ، به درمانَم نیامدبه دندان میگزَم ، لب را ، که هرگز
لبِ لعلَش ، به دندانَم نیامدندیدیم ، هیچ روزی ، تیرِ مژگان ش
که جویِ خون ، به مژگانَم نیامدندیدیم ، هیچ وقتی ، لعلِ خندان ش
که خود از چشمِ گریانَم نیامدچه تابی بود ، در زلفِ چو شست اش
که آن صد بار در جانَم نیامدبسی دستان بکَردم ، لیک در دست
سرِ زلفَش ، به دستانَم نیامدسرِ زلفَش ، بسی دارد رهِ دور
ولی یک رَه ، به پایانَم نیامدچگونه آن همه رَه پیش گیرم
که آن رَه ، جز پریشانَم نیامدبسی هندو ست ، زلفِ کافرَش را
یکی زانها ، مسلمانَم نیامدبه آسانی ، ز زلفَش سر نپیچم
که با عطّار ، آسانَم نیامد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵:
همچو عطار بیدلان دگر
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
شد آبم: آبرویم رفت
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
انگار آب از آب تکان نخورد
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
سگ دل: آزار دهنده
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
سگ صفت: وفادار
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
کارهایی که کردم را به تو می توانم بگویم چون تو میدانی و از تو خجالت نمی کشم ولی کارهایی است که نمی توان اصولا گفت.
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
خربار: خروار
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
تمام است یعنی بس است.
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
بر دیوی نشیند یعنی بر اسب سوار می شود و با ما جنگ می کند.
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
مانند دست سوخته او را پنهان نگاه می دارم.
محسن عبدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
درج: جعبه جواهر
علی احمدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:
تصور کنید در یک سازمان به عنوان کارشناس مشاور استخدام شده اید و به رئیس مشورت می دهید .ولی به جای شنیدن سخن شما به شما بی اعتنایی می شود و در جایگاه واقعی خود قرار ندارید .این غزل چنین شرایطی را تصویر می کند . خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشدنه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد
خلوت من با یار موقعی خوب است که توجه یار به من باشد نه اینکه من دلم بسوزد و نابود شوم و او مثل شمع بدرخشد و برای دیگران باشد.
من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم
که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد
یار مثل انگشتر سلیمان شده که گاهی شیاطین بر آن دست می یابند من چنین یاری نمی خواهم .
روا مدار خدایا که در حریمِ وصال
رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد
خدایا چنین نخواه که در جایی که امکان وصال فراهم است رقیب من محرم یار باشند و رنج بی اعتنایی نصیب من شود .
هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد
به هما آن پرنده خوشبختی بگو بر این دیار که طوطی خوش سخنی چون من ارزش کمتری از کلاغ پست دارد، سایه بزرگی و نیکبختی خود را نیفکند .
سرزمینی که کلاغان بر طوطیان سروری می کنند روی خوشبختی نمی بیند .
بیانِ شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
لازم نیست من شوق خود را بیان کنم سوز دل دلسوز من را از سخنان من می توان فهمید .
هوایِ کویِ تو از سر نمیرود آری
غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد
آری میل به جایگاه حضور تو از سرم نمی رود من اگرچه اینجا بیگانه هستم ولی دلم حیران است و برای وطن می سوزد
به سانِ سوسن اگر دَهزبان شود حافظ
چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد
حافظ اگر مثل گل سوسن ده زبان هم داشته باشد در برابر تو مثل غنچه دهانش بسته است .چون تو مایل به شنیدن صدای او نیستی .
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲: