علی میراحمدی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:
«گوی خوبی که بَرَد از تو؟ که خورشید آن جا
نه سواریست که در دست عِنانی دارد»
ضبط مصراع دوم اشتباه است و صورت صحیح چنین است:
«نِی سواری است که در دست عنانی دارد»
کودکان در بازی و خیال خویش چوب یا نِی را به جای اسب و مَرکب میگیرند.
بیت اشاره ای است به کوچک و خرد بودن خورشید در برابر عظمت معشوق.
بانگاهی به این بیت بیدل میتوانیم معنای شعر حافظ را دریابیم:
برق با شوقم شراری بیش نیست
شعله طفل نی سواری بیش نیست
مهیار یزدی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
این غزل به لطافت به نام "پیغام ما" توسط روحالله یوسفی خوانده شده است.
یوسف شیردلپور در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۸۰ - آب حیات:
این شعر وشاعری هم عجیب حکایتی دارد ها!!!!..... پدر سوخته 😜
مهدی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان:
درود و سلام بر همه بزرگواران.
میخواهم دیدگاه خود را صرفا به عنوان یک خواننده در مورد داستان دو پهلوان بزرگ ایران یعنی رستم و اسپندیار ( استاد خالقی نام او را به این شکل یاد می کند ) بیان کنم. نخست آنکه همگی وقتی شاهنامه را خوانده ایم می دانیم که در آن تقریبا هیچ شخصیتی کامل نیست. همگی انسان هستند و در تصمیمات خود دچار اشتباه می شوند. شاید کم خطا ترین شخصیت ها پدر و پسر یعنی سیاوش و کیخسرو ( یا همان به احتمال زیاد کوروش بزرگ به گفته استاد خالقی ) هستند. جدا ازینکه رستم و اسپندیار هر دو پهلوان یکی به عنوان پشت ایران و دیگری به عنوان شاهزاده ایران، احترام زیادی برای یکدیگر قائل هستند و خدمات بزرگی به ایران ارائه کردند به ناگاه دچار تندی می شوند و کنترل ماجرا از دستشان خارج می شود. باید به پیشینه اختلاف بین دو خاندان یعنی خاندان دوم کَیانی از لهراسپ و خاندان سام توجه کرد. به این صورت در زمانی که کیخسرو می خواهد تخت را به لهراسپ ( که من فکر میکنم با توجه به سیر تاریخی و نظر به اینکه کیخسرو همان کوروش بزرگ هست، احتمال می رود لهراسپ همان داریوش بزرگ باشد )، زال با کیخسرو مخالفت می کند و می گوید کیخسرو خرد خویش را از دست داده و می خواهد از پادشاهی و از دنیا برود و آن را به بی نام و نشانی چون لهراسپ واگذار کند. هر چند که کیخسرو با احترام او را قانع می کند و می گوید لهراسپ خود از نسل کَیان و کَیقباد است، اما اگر داستان را بخوانیم به طور واضح متوجه می شویم که احتمالا از زمان به پادشاهی رسیدن لهراسپ و پدربزرگ اسپندیار، خاندان پهلوانی ایران یعنی زال و رستم به دربار شاهی اصلا مراجعه نمی کنند و نامه ای نمی نویسند و از همانجا می توان متوجه تنش بین دو خاندان شد. پس از آن خاندان زال از روی آوردن به دین زرتشت سر باز می زنند. احتمالا چون که به ناگاه در زمان گشتاسپ پدر اسپندیار زردهشت پیامبر ظهور می کند و شاید چون زال و رستم، برای خاندان و آیین لهراسپی و گشتاسپی ( همانطور که بیتی در این مورد در شاهنامه هست ) احترامی قائل نبودند یا به هر روی توقع خاصی داشتند که بر آورده نشده به دین بهی جدید ایمان نمی آورند. پس از حمله ارجاسپ به ایران و کشته شدن لهراسپ و زردهشت پیامبر در بلخ و خاموش شدن آتشی که خود پیامبر ان را برافروخته بود و به اسیر گرفته شدن خواهران اسپندیار و خراب شدن کاخ ایران، زمانی که اسپندیار به ناحق و از کم خردی پدرش در بند است، اگر دقت کنیم می بینیم که هیچ کمکی از سمت خاندان زال و رستم برای دفاع از ایران رخ نمی دهد. خصوصا اینکه در همان زمان گشتاسپ برای ایمان آوردن آن ها به سیستان رفته بوده و ان ها سر باز زدند. و بعد ازین اسپندیار فرخ یک تنه کین خواهی می کند و کاری کارستان و مشکلات را حل می کند. تا این جا می شود فهمید که چرا احتمالا بین دو خاندان تنش هست. علیرغم اینکه هر دو به نیکی با یکدیگر سخن می گویند و از بزرگی یکدیگر آگاه هستند. اما به هر حال اوضاع از کنترل خارج می شود و شاید پس از جایی که اسپندیار اندکی جوانی می کند و درشت گویی می کند و پس از آن سخن های ناپسندی بین هر دو بزرگوار رد و بدل می شود، نقطه بی بازگشت آن جایی ست که زمانی که دو پهلوان در حال زور آزمایی هستند و پیمان کرده اند که نبرد تن به تن و بدون دخالت دو سپاه باشد، زواره و فرامرز عجله می کنند و سپاه سیستان را به سوی سپاه ایران آورده و زبان به دشنام بر می گشایند و پسران اسپندیار و سپاه ایران پاسخ متناسب می دهند جنگ می شود و دو شاهزاده اسپندیار کشته می شوند. شاید اگر این اتفاق نمی افتاد اسپندیار از خر شیطان پایین می آمد. شاید رستم می توانست بزرگی کند و هر چند شاید خواسته جوان به دور از بزرگی او بود، گوش به سمیرغ و زال بدهد همانطور که گفتند تسلیم شدن به اسپندیار عار نیست چون او بزرگ است اما خب رستم می گوید می دانم هر چه بگوید قبول میکنم اما اینکه در بند شوم هرگز. و شاید باید اسپندیار پردانش که از فریب پدر آگاه بود و به بزرگی رستم معترف، باید ناراحتی های گذشته را فراموش می کرد. از سخن آخری که با برادر بزرگوارش پِشوتن دارد و جایی که اسپندیار در جواب آخر جوابی به برادر نمی دهد و صرفا صحنه را ترک میکند کم و بیش مشخص است که اسپندیار از این زندگی خسته شده و بسیار غمگین است بنابراین چشم خود را بسته و این گونه تصمیم میگیرد. به هر روی در وصیتش پسرش بهمن را به رستم می سپارد و هر چند که می گوید نیرنگ تیر گز او را از پا در آورد ولی باز می گوید نه سیمرغ نه زال و نه رستم مقصرند و فقط و فقط گشتاسپ پدر مقصر است. خواهران و مادر و بردار و بزرگان ایران هم بسیار گشتاسپ و جاماسپ که اینده را به گشتاسپ گفت سرزنش می کنند و کاخ را ترک می کنند و بعد پس از آن سال ها در ایران شیون و زاری است. جالب اینکه همانطوری که سیمرغ و زال به رستم یادآوری کرده بودن که کشنده اسپندیار سرنوشت شومی خواهد داشت، رستم بلافاصله در داستان بعدی به همراه برادرش زواره کشته میشود. شاید باید دقت کنیم که چیزی در ما ایرانی ها هست در عین اینکه خیلی وقت ها بزرگانی با خرد داریم که کار های بزرگی می کنند و به نیکی سخن می گویند اما در لحظه حیاتی و آخر و سرنوشت ساز با اینکه همه می دانیم درست و غلط چیست نمی توانیم درست تصمیم بگیریم و با هم کنار نمی آییم. شاید بشود این را پند داستان دانست. به هر روی با این ابیات جداگانه از شاهنامه درباره رستم و اسپندیار، سخن طولانی را تمام می کنم :
"شِگِفتی به گیتی چو رستم بسست / کزو داستان در دل هر کسست
سرِ مایهی مردی و جنگ ازوست / خردمندیو سنگ و فرهنگ ازوست"
" سر آمد همه کارِ اسپندیار / که جاوید بادا سرِ شهریار!
همیشه دل از رنج پرداخته! / زمانه به فرمانِ او ساخته!
دلش باد شادان و تاجش بلند! / به گردن بداندیشِ او را کمند!
کنون کُشتنِ رستم آریم پیش / زِ دفتر همیدون به گفتارِ خویش"
احمد خرمآبادیزاد در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۱ - نامه نوشتن کتایون پیش لؤلؤ و آمدن لؤلؤ پیش کتایون:
بیت شماره 65 به شکل کنونی بدون قافیه است. به استناد لغتنامه دهخدا، «جُلاب» به معنی شربت است. بنابراین به احتمال زیاد، مصرع دوم باید چنین باشد:
«بدادندش از مُشک و شکر جُلاب».
*چون سندی در دست نیست که شکل درست مصرع دوم در آن ثبت شده باشد، در حال حاضر، از تغییر و ویرایش آن خودداری میشود.
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:
نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
تا سر و کارِ تو ، با خانۀ خمّار افتاد،
رازِ سر بستۀ ما ، بر سرِ بازار افتادبه سرِ زلفِ تو آویخت ، دل ، از چاهِ زنخ،
کارِ زندانیِ عشقَت ، به سرِ دار افتاددل ز سر حلقۀ زلفَت ، نَبَرد راه به جای،
همچُو آن نقطه ، که اندر کفِ پرگار افتادای پسر ، تا به کِی آن روی ، نهان در خَمِ زلف،
پرده بگشا ، که مرا پرده ز اسرار افتادغالباً ، ره نَبَرد عاشقِ صادق ، سویِ وصل،
اندر این کار مرا ، تجربه بسیار افتاددلِ دیوانه ، که شد والهِ آن نرگسِ مست،
هوشیاری ست ، که با مردمِ خمّار افتادسخنَت ، گرچه لطیف است سراپا ، "نیّر" ،
لب فروبند ، که در قافیه تکرار افتاد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵:
نیّر تبریزی » غزلیات » شماره ۸۵
ای قدَت سَرو ، اگر سرو به رفتار آید،
وِی لبَت غنچه ، اگر غنچه به گفتار آیدزلفَت اَر بُرد به یغما ، دلِ شهری چه عجب،
هر چه گویند ، از آن رَهزنِ طرّار آیدگر دُو صد ناوک ام آید ، ز تو ، بر سینۀ ریش،
چشمِ آن است ، هنوز ام ، که دگر بار آیددَمِ جان بخشِ مسیحا ست ، سحر خیزان را،
سخنِ تلخ ، کز آن لعلِ شکَر بار آیدیا رب ، آن خال که ما را ، شد از او روز سیاه،
به بلایِ خَمِ زلفِ تو ، گرفتار آیدآنکه بیمارِ غمَت کرد ، ز دوری ، "نیّر" ،
دل قوی دار ، که خُود نیز پرستار آید
بزرگمهر در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۵:
به هرچت نِی بفرماید تو نی کن(نَکن)
خلاف نِی بکن از شهریاری
به نظر میرسد چند بیت اول فرمایشات ذهنی نی باشد.
بزرگمهر در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۴:
به نظر میرسد در بیت دوم دوچار همان دُچار و به معنای ابتلا و گرفتاری باشد، که با تشدید اولی و بدون تشدید دومی و سومی سیر نزولی صدا و با حالت سر جنباندن خوانده میشود. دوچاریّ و دوچاری و دوچاری
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:
در صفت عشق تو ، شرح و بیان نی رسد
عشق تو ، خود عالمی ست ، عقل در آن نی رسد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:
ردیف غزل اشکال دارد
شاید کی رسد بهتر باشد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:
در صفت عشق تو ، شرح و بیان کِی رسد
عشق تو ، خود عالمی ست ، عقل در آن کِی رسد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
جان در مقامِ عشق ، به جانان نمیرسد
دل در بلایِ درد ، به درمان نمیرسددرمانِ دل ، وصال و جمال است و این دو چیز
دشوار مینماید و آسان نمیرسدذوقی که هست ، جمله در آن حضرت است ، نقد
وز صد یکی ، به عالَمِ عرفان نمیرسدوز هرچه نقدِ عالمِ عرفانست ، از هزار
جزوی ، به کلِّ گنبدِ گردان نمیرسدوز صد هزار چیز ، که بر چرخ میرود
صد یک ، به سویِ جوهرِ انسان نمیرسدوز هرچه یافت جوهرِ انسان ، ز شُوق و ذُوق
بویی ، به جنسِ جملهٔ حیوان نمیرسدمقصود آنکه ، از مِیِ ساقیِّ حضرتَش
یک قطره دُردِ دَرد ، به دو جهان نمیرسدچندین حجاب در رهِ تو ، خود عجَب مدار
گر جانِ تو ، به حضرتِ جانان نمیرسدجانان ، چو گنج زیرِ طلسمِ جهان نهاد
گنجی ، که هیچ کَس به سرِ آن نمیرسدزان مِی که میدهند از آن حُسن ، قِسمِ تو
جز درد واپس آمد ایشان نمیرسدتو قانعی به لذّتِ جسمی ، چو گاو و خر
چون دستِ تو ، به معرفتِ جان نمیرسدتا کِی چو کِرم ، پیله تَنی ، گِردِ خویشتن
بر خود متَن ، که خود به تو چندان نمیرسدخود را ، قدم قدم ، به مقامات بر پَران
چندان پَران ، که رخصتِ امکان نمیرسدزیرا که مردِ راه نگیرد ، به هیچ روی،
یکدم قرار ، تا که به پیشان نمیرسدچندین هزار حاجب و دربان ، که در رَهند
شایَد ، اگر کَسی برِ سلطان نمیرسددر راهِ او رسید قدمهایِ سالکان
وین راهِ بیکرانه ، به پایان نمیرسدپایان ندید کَس ، ز بیابانِ عشق ، از آنک
هرگز ، دلی به پایِ بیابان نمیرسدچندان به بویِ وصل ، که در خود سفر کند
عطّار را ، به جز غمِ هجران نمیرسد
علی احمدی در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹:
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
این غزل در شمار غزلهایی است که رویکرد عاشقانه حافظ را نسبت به وقایع اطرافش نشان می دهد .خیلی وقت است که یار عزیز رفته و پیغامی نفرستاده است .پیغامی که حاوی سلام یا کلامی از جانب او باشد نفرستاده است.
وقتی پیامی از جانب یار سفر کرده نمی رسد عاشق نگران می شود حتی در زندگی امروزمان اگر عزیزی به سفر رفته باشد و با پیامک یا تلفن به ما اطلاع ندهد نگران می شویم ولو اینکه چند ساعت گذشته باشد چه برسد که عاشقی نگران یار خود باشد که قطعا هر لحظه دوری باعث نگرانی خواهد بود.لذا به نظرم عبارت دیر است این اهمیت دوری را بهتر از عبارت دیریست نشان می دهد.
صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد
شاه سواران کسی است که سواران زیادی به همراه دارد پس دلبر حافظ فردی قدرتمند است .می گوید من برای چنان دلبری نامه ها فرستادم ولی او که می توانست از بین سواران پیکی بفرستد ولی نفرستاد تا سلامش را دریافت کنم.
سویِ منِ وحشیصفتِ عقلرمیده
آهو رَوشی، کبک خرامی نفرستاد
حافظ خود را وحشی صفت و عقل رمیده می داند .او بر این باور است که در برابر معشوق رویکردی مثل انسانهای بدوی دارد و نمی تواند رفتار معشوق را به درستی تحلیل کند چه تحلیل بنا بر قاعده عرف باشد چه بر اساس عقل باشد لذا دل او فقط با پیامهای معشوق آرام می شود خواه پیامی سریع باشد که چون آهویی به وی برسد خواه پیامی که به آهستگی و چند روزه مثل کبکی که آهسته گام برمی دارد به وی برسد در هر صورت رسیدن پیام مهم است.
دانست که خواهد شُدنم مرغِ دل از دست
وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد
او می دانست که دل من نگران و بیقرار است و ممکن است از این جان فرار کند با این حال نوشته ای نفرستاد تا شاید آن نوشته مثل دامی مانع از فرار پرنده دل من شود
فریاد که آن ساقیِ شِکَّر لبِ سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
جای فریاد دارد که آن یار که مثل ساقی شیرین لب ، سرمست و خوش است می دانست که از نگرانی خمارم ولی جام شرابی برای رفع این نگرانی نفرستاد .
چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
آنقدر که از استعداد ها و اعتبار خود گفته ام باز می بینم هیچ خبری که حاکی از این باشد که برایم اعتباری قائل است دریافت نکردم
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
ای حافظ شرط ادب را رعایت کن به هر حال معشوق مثل شاه و تو مثل غلام هستی و او اختیار دارد هیچ پیامی نفرستد و نباید چنین بازخواستی از او داشته باشی.
باب 🪰 در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
درود و پوزش اگر واژهای موجب رنجش یا سوءتفاهم شد 🌱
راستش هنوز مطمئن نیستم منظورتان از «عناوین موجبِ وهم» دقیقاً چه بود… آیا مقصود همان واژهٔ «استاد» بود که از روی ارادت و نه برای القای وهم، بهکار بردم؟
اگر چنین است، باید عرض کنم یکی از دردهای بزرگ این روزگار ما همین است: آنانکه سزاوارِ این عنواناند و روشنیبخشِ راه، خود را پنهان میدارند؛ و آنانکه چیزی نمیدانند، با طبل و دهل، خود را «استاد» مینامند، یا بر طبلِ تعارفِ توخالی محکمتر میکوبند.
ندیدنِ روشنگرانِ راهِ حقیقت، خود نوعی خسران است و ای کاش راه حلی بود برای استفاده از تجربه دیگران در نام نهادن یا ننهادن عنواین این چنینی در هر حرفه یا موضوعی که به ما و به نسلهای بعد ما نیز بیشتر کمک کند.برای منِ کمترین، تمام ۶۴۸ حاشیهی گرانمایه شما در گنجور، چراغ راهی است که با طلا برای خودم و برای هوش مصنوعی که تشنهٔ بادهٔ معناست، نوشته و نگاه داشته ام.
«مزد اگر میطلبی، طاعتِ استاد بِبَر» 🍷
امیرحسین صدری در ۳ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۲ در پاسخ به محمد رضا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵:
این بیت یکی از قشنگترین ابیات شاهنامه هم هست.
کلاً هر بیت از شاهنانه که توش لغت عربی هست رو ملت عادت کردن ، میگن از شاهنامه نیست. البته این بیت ، بیت خیلی مطمئنی هست.
امیرحسین صدری در ۳ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۷ در پاسخ به محمد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب:
سلام
گویش هست ، با گویشِ محلیِ درست بخونید.
امیرحسین صدری در ۳ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۵ در پاسخ به علی اصغر رضایی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب:
با سلام
به نظرم دیوار نماد غرور هست.
شیطان همبه دلیل غرور از درگاه خداوند رانده شد.
باب 🪰 در ۳ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۲ در پاسخ به علی میراحمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
سپاس از پیشنهاد بجا و عالی شما دوست عزیز 🙏
برای عزیزانی که خارج از ایران هستند و امکان تهیه نسخه چاپی رو ندارند، نسخه PDF این کتاب از لینک زیر قابل دانلود هست: [لینک گوگل درایو]
احمد خرمآبادیزاد در ۲ روز قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲: