گنجور

حاشیه‌ها

ali solgi در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۲:

رعد وبق باعث بارورشدن ملکول اب که بصورت بخار متراکم شده به اب تبدیل شود وباعث بارش بیشترمیشود  

علی علائی در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۰ در پاسخ به فرهود دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴:

شما یک فرض را گذاشتید وسط و بر اساس آن حکم مطلق صادر کردید، بدون ذره ای شک و تردید!

 

محسن رضایی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۷ - حکایت درویش با روباه:

سلام 

سعدی این شعر زیبا رو برای انسانهای تنبل گفته منظورش اینه که در زندگی باید تلاش کرد و هرکس نکنه از گرسنگی میمیره و اینکه تا انسان تلاش نکنه خدا روزی بهش نمیده به قول معروف از تو حرکت از من برکت

فریما دلیری در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰:

چقدر زیبا

مهرداد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۳ - بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راه‌زن:

در بیت «چون نُمایی چون نَدیدَستی به عُمر          عکسِ مَه دَر آب هَم اِی خامْ غُمْر».
غَمْر به معنای؛ مرد بی‌تجربه، نادان و احمق؛ جاهل؛ درست است.
برای هم‌آوایی با «عُمر» در انتهای مصرع اول به صورت «غُمْر» آورده شده است.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱                   

تا دوست ،  بر دلم ، درِ عالم فراز کرد
دل را به عشقِ خویش ، ز جان بی نیاز کرد

دل از شرابِ عشق ، چو بر خویشتن فتاد
از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید ، چو مست ، از شرابِ عشق
بیخود شد و ز ننگِ خودی احتراز کرد

چون دل بشُست از بد و نیکِ همه جهان
تکبیر کرد بر دل و بر وی نماز کرد

بر رویِ دوست ، دیده چو بر دوخت ، از دو کُون
این دیده چون فراز شد ، آن دیده باز کرد

پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید
ادریسِ وقت گشت ، که جان چشم باز کرد

چندان که رفت راه ، به آخر نمی‌رسید
در هر قدم ، هزار حقیقت ، مجاز کرد

عطّار شرح چون دهد ، اندر هزار سال
آن نیکویی ، که با دلِ او ، دلنواز کرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
                         
بس نظرِ تیز ، که تقدیر کرد
تا رخِ زیبایِ تو ، تصویر کرد

رویِ تو ، عقلم  صدفِ عشق ساخت
چشمِ تو ، جانم هدفِ تیر کرد

نرگسِ جادوت ، دل از من ربود
گفت  :  که این جادویِ کشمیر کرد

جادویِ کشمیر ، نیارد همی
پیشِ تو ، یک مسئله تقریر کرد

زلفِ تو ، باز این دلِ دیوانه را
حلقه درافکند و به زنجیر کرد

هر که سرِ زلفِ تو ، در خواب دید
کافریَش ، عشقِ تو تعبیر کرد

با سرِ زلفِ تو ، همه هیچ بود
هرچه ، دلم حیله و تدبیر کرد

کفر از آن خاست ، که در کاینات
کوکبهٔ زلفِ تو ، تأثیر کرد

زلفِ تو ، اسلام برافکنده بود
لیک نکو کرد ، که تاخیر کرد

مرغِ دلم ، تا که زبونِ تو شد
قصد بدو ، عشقِ زبون گیر کرد

در رهِ عشقِ تو ، دلم جان بداد
تا جگرِ سوخته ، توفیر کرد

نالهٔ شبگیرِ من ، از حد گذشت
چند توان ، نالهٔ شبگیر کرد

کس بنَداند ، که دلِ عاشقم
در رهِ عشقِ تو ، چه تقصیر کرد

لاجرم اکنون ، چو به دام اوفتاد
دانهٔ جان ، در سرِ تشویر کرد

بر دلِ عطّار ، ببخشای از آنک
روزِ جوانیش ، غمت پیر کرد

محسن ز در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۴ در پاسخ به حسن جعفری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳:

اگر صرفاً به درک و برداشت خواننده از شعر تکیه کنیم نتیجه همان می‌شود که در مورد رباعیات خیام می‌گویند و او را فردی میخواره و دائم الخمر می‌پندارند یا عراقی را شاعری شاهدباز!

برای درک مفهوم شعر نیاز به دانشی است که بتوان براساس آن به ابعاد کلام شاعر آگاهی یافت و نتیجه نداشتن این دانش و اتکاء به برداشت شخصی و حس خواننده، در بسیاری از برداشتها فاجعه آفرین است چنانکه بسیاری از «خود ادیب پنداران» اشعار حافظ را چنان شرح می‌کنند که فرسنگها با حافظ و اندیشه و دنیای او فاصله دارد.

در مورد سعدی و اینکه آیا اشعار او صرفاً عاشقانه است یا عارفانه یا به تعبیر بهتر «عاشقانه ی عارفانه» هم کافی است به شواهد و ادله رجوع نماییم و شعر را با آن شواهد تطبیق دهیم. اگه مطابقت حاصل شد نیازی به رجوع به برداشتهای شخصی نیست.

در غزل معروف و زیبای «ما گدایان خیل سلطانیم» که من آن را مرامنامه عشق در شعر سعدی می‌دانم، ابیاتی وجود دارد که منطبق بر فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی است و این انطباق چنان واضح و مبرهن است که قابل چشم پوشی و انکار نیست. در این حالت چطور می‌توان این تأثیرپذیری را انکار کرد و براساس برداشت و حس شخصی آن را تشریح کرد و به نتیجه صحیح رسید؟

سعدی بی گمان مانند مولانا عارف خانقاه نشین نیست اما به این نکته هم باید توجه داشت که بطور کلی «عارف» به معنای «خانقاه نشین» نیست همچنانکه حافظ هم مدرس علوم دین بوده است نه «عارف عزلت گزین خانقاه» ولی کسی را نمی‌شناسیم که غزل حافظ را عارفانه نداند.

فرهود در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۲ در پاسخ به علی علائی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴:

چه طرز حرف زدنه؟

از نظر گذاشتن در اینجا پشیمان شدم؛ شایسته و لایق صحبت نیستید.

یار در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۹:

به به! بی‌نظیر! دیگر سخنی نمی‌ماند.

Maryam Koosha در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۱ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵:

دوبیت آخر از عمعق بخارایی است. 

رجوع کنید به: 

دیوان سیف فرغانی، تصحیح ذبیح‌الله صفا، انتشارات فردوسی، 1364: 74 (پاورقی) 

دیوان عمعق بخاری، تصحیح سعید نفیسی، انتشارات کتابفروشی فروغی، 1339: 164- 165

برمک در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۱ دربارهٔ مسعودی مروزی » ابیات پراکنده از شاهنامهٔ مسعودی » شمارهٔ ۲:

میپندارم  این بیت بدینگونه بوده

سپّری شد نشان خسروانا
چو کام خویش راندی در جهانا

 سروده مروزی با زبانی کهن تر از زبان دقیقی و فردوسی بود  همچنان که وزنش نیز  دگر بود  بیگمان سخن بلند فردوسی  شاهنامه او را به دست فراموشی و نابودی سپرده باز پدر مقدسی امرزاد که همین سه بیت نیز از او یاد کرد



در ادبیات  عرب  واژ مثنوی و مزدوجه نیست  جای ان  دویتو  میگویند  که واژی پارسی است گمانم. مزدوج و مثنوی هردو   گردانش دویتوی پارسی باشد

سروده های شاهنامه  مسعودی مروزی را سالها پیش  در  نبیگ مقدسی خواندم  و سپس بسیار گشتم که  نشانی از  بیتهای دیگرش یابم  و چیزی نیافتم  جز انچه  ثعالبی  از گفته او یاد میکند  بی انکه سروده های او بیارد


کوروش در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:

نخوت‌ش بر ما سبالی می‌زند

لیک ریش از رشک ما بر می‌کند

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:

باد سبلت کی بگنجد و آبِ رو

در شرابی که نگنجد تار مو

 

یعنی چه 

 

کوروش در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:

چون بخواهم کز سرت آهی کنم

چون علی سر را فرو چاهی کنم

 

یعنی چه ؟

 

رسول م در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۵:

در اولین مصرع از اولین بیت، به نظر می‌آید اشتباه تایپی ساده، وزن را بهم‌زده و حیف این غزل که با اولین کلمات به سختی درست خوانده بشود. وزن شعر "مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن" خود دلیل بر این خطاست.

بجای "توی" اصلاح بشود "تویی"

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۱ در پاسخ به رامش دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

آلبوم نای شکسته

با استاد خرم و نجاحی

 

رفتم همۀ آلبوم‌ها را به هم ریختم نای دل نبود

وحشت کردم که چرا شنیدم ولی ندارم😁

بیقرار در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

گفتم تب از تـو دارم ، گفتا تَبَت فُــزون باد 
گفتم که آهِ من بین ، گفتا که از درون باد 

گفتم که ماهرویا ، سنگدل چرا چنینی
گفتا دل چو سنگم ، با مستی و جنون باد

گفتم که از جمالت ، من تحفه ای نچیدم 
گفتا که ظاهر است این ، در باطنم که خون باد

گفتم که تارِ زُلفت ، حبل المتین عشق است 
گفتا که پیچ زلفم ، از خاطرت بُرون باد 

گفتم خوش آن هوایی ، کز کوی یار خیزد 
گفتا که دل مَبَندَش ، افسانه یا فُسون باد 

گفتم به حسرت از آن ، لعلت لبت نشستم
گفتا که خوش نشستی ، سهمِ دلت سکون باد

گفتم که از تو رحمی ، بر ما رَسـَد نهایت ؟ 
گفت‌ ار چنین نباشد ، این قامتم نگون باد 

گفتم که عاشقم من ، بر عاشقت نظر کن 
گفتا که از فراقم ، آن قامتت چو نون باد 

گفتم که بی قرارم ، یکدم قرار من شو 
گفتا که بی قراری ، هر لحظه ات فزون باد 

( مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن )

#رضارضایی « بیقرار »

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست                       

در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

آن زاهدی که فقط ظاهر ما را می بیند از درون ما آگاهی ندارد اگر هم در حق ما بدگویی می کند باعث ناخوشی ما نیست.

در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست                

در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

در راه عاشقی هر اتفاقی پیش آید ( مثل طعنه زاهدان ) به نفع اوست.چون عاشق بر صراط مستقیم قرار دارد و گمراه نیست که شک کند یا از طعنه ای ناراحت شود.

تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند                  

عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست

هر بازی که رخی انجام دهد ما هم سربازی را حرکت خواهیم داد در میدان شطرنج رندان جایی برای شاه وجود ندارد.

رخ نماد افرادیست که ظاهرخوبی دارند بر خلاف رندان که ظاهر نامناسب و درونی پاک دارند. حافظ خود را مثل سربازی در شطرنج می داند و با دلی سرشار از امید از حرکت مهره های دارای مقام نمی ترسد و نیازی به حرکت شاه هم ندارد.( رخ نماید ایهام دارد هم به معنای رخ دادن بازی است و هم به معنای بازی رخ شطرنج است)

چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش؟                 

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این سقف بلند ساده آسمان که نقش های بسیاری دارد واقعا چیست .در آسمان شب به ظاهر فقط ستارگان دیده می شود ولی می توانی در میان آن ستارگان هزاران نقش فلکی پیدا کنی.  هیچ دانایی در جهان از اسرار آن آگاهی ندارد آسمان دل عاشق هم اینگونه است که ظاهرا صاف و پاک است ولی زخم ها از طعنه دیگران دارد ولی چون ناراحت نمی شود از بیرون بدون زخم به نظر می آید.

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است؟                  

کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست

(عجیب است) این چه حسی است که عاشق بی نیاز از پاسخ به طعنه هاست و قدرت حکمت خداوند هم در این موضوع عجیب تر است که موجودی آفریده که  این همه زخم ازملامت دیگران در دل خود دارد  ولی فرصتی به آه نمی دهد.(مصرع اول پرسشی نیست بلکه جمله تعجبی است) 

صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی‌داند حساب                     

کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست

صاحب این تشکیلات ظاهری دنیا (و همه ظاهر پرستان ) گویا از حساب و کتاب اطلاعی ندارد ( و فقط به ظاهر اکتفا می کند) چرا که در مُهر او نشانی از اینکه خدا را در محاسبات و پیش بینی هایش به حساب آورد نیست.به همین سبب از کار عاشقان و رندان و بارگاه خداوند سر در نمی آورد.رندان و عاشقان حضور خداوند را درک می کنند و دل به او می سپارند و به ملامتها توجهی ندارند.

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو                      

کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست

(در بارگاه استغنای خداوند) کسی تکبر نمی کند و فخر نمی فروشد و نگهبان لازم ندارد .این درگاه بزرگ است حالا به زاهدان عیبجو هم بگو بیایند و طعنه ای بگویند به ما چه آسیبی می رسد؟

بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود                              

خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست

اما برای رفتن به میخانه  باید یکرنگ و خالص باشی . کسی که می خواهد ( مثل زاهد ظاهر پرست) خود را عرضه کند و ریاکاری نماید جایش در کوی می فروشان ( کسانی که به دیگران می وجودشان را می رسانند) نیست. آیا منظور حافظ این است که غیر ممکن است زاهد ظاهر پرست به میخانه برود؟

هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست                       

  ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست

موضوع این است که اندازه قامت ما مناسب و سازگار با جامه اهدایی تو ( ای معشوق ) نیست وگرنه لباسی که تو می دهی برای کسی کوتاه نیست و درست اندازه گیری شده است.یعنی معشوق نسبت به عاشق به اندازه لطف می کند و می بخشد اگر از لطف او در مضیقه هستیم مشکل از خود ماست.اگر نمی توانی می فروش باشی اشکال از می نیست خودت خالص نیستی .و راز اینکه عاشق واقعی  از ملامت دیگران خم به ابرو نمی آورد در اخلاص و یکرنگی اوست . عاشق سعی می کند می فروش بماند و با امید ، خود را در این راه مستقیم استوار می داند.آن زاهد هم اگر قامت خود را متناسب کند لباسی که به وی داده می شود مناسبش خواهد بود.ولی اگر بخواهد قدرت بازویش را برای خودنمایی نشان دهد لباس معشوق برایش تنگ و  نامناسب می شود.

بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است                           

ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست

من غلام پیر خراباتم که دائما به من لطف دارد و مرا از می محروم نمی کند. دیگران مثل شیخ و زاهد همیشه لطف ندارند و گاهی با طعنه های نادرست فقط  خود فروشی و مباهات می کنند .پیر خرابات کسی است که در راه عاشقی سرآمد است و الگویی برای عاشقان به حساب می آید. او رند واقعی است و نشان از ریا ندارد. لطف دائمی رهروان عشق به یکدیگر با می فروشی به هم نمود پیدا می کند و آنها را خالص می گرداند .این می  نماد امید است که  عاشق را مست و  با معشوق دلگرم می کند.

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست                      

عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست

 اگر حافظ تمایلی به مقام و اعتبار بالا ندارد برای این است که در میخانه والا مقام و مشمول لطف معشوق است چون عاشقی است که به دُرد ( رسوب ته پیاله ) هم قانع است و نسبت به مال و مقام، خود را بی نیاز می شمارد ( حالت استغناء)

در این غزل حضرت حافظ خواسته است تا شمه ای از نگرش رندان وعاشقان واقعی را به ما نشان دهد.رندان بر خلاف ظاهر خود ، دلی آسمانی دارند که علیرغم زخمی بودن از ملامت دیگران بسیار صاف و خالص به نظر می رسد و این را از باده میخانه دارند.کسی که دُردی کش است ملامت دیگران را مثل دُردِ تلخ مزه می پندارد که در آن هم شاید خیری نهفته باشد. 

ali solgi در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۲:

چرا همه درتلاشند فقط به ظاهر اشعار بپردازند وهیچ کس به عمق اشعارتوجه نمیکند که دران بیداری وگوهری وگنج واقعی نهفته است به قول مولا اگر به تمام گنج درونی دست یافته ما چی داریم در کیسه که بدوش داریم جز یک سری باور و چیزهای جسمی ودنیوی که خداوند حاضراست همه اینها رااز مابگیرد وگنج گوهر حقیقی به ماعطاکند 

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۵۶۹