مختارِ مجبور در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:
نگاه هنری به تجلی خداوندی و مسئله آفرینش را درین غزل شاهد هستیم و قضیه غیر مستقیم بیان شده
در غزل «در ازل پرتو حسنت ز تجلی...»نگاه عرفانی را شاهد هستیم و مطلب سرراست تر گفته شده
یاد بگیریم ماستا را نریزیم توی قیمه ها
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:
گو ، هر شادی ، فدایِ غم باد
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰
غم کُشت مرا ، ز دستِ غم ، داد
فریاد ز غم ، هزار فریاداجزایِ مرا ، ز هم فرو ریخت
غم داد مرا ، چو گَرد بر بادبنیادِ مرا ، نهاد بر غم
آن روز ، که ساخت ، دستِ استادبنیادِ من است ، بر غم و هم
غم می کَنَد ام ، ز بیخ و بنیادای دوست ، بگو به غم ، که تا کِی
بر جانِ اسیرِ خویش ، بیدادنی نی ، نکنم شکایت از غم
ویرانه ی عشق ، از غم آبادچون مایهٔ شادی است ، هر غم
گو ، هر شادی ، فدایِ غم بادگر غم نبوَد ، کدام شادی
ویران باید ، که گردد آباداز غم دارم ، هر آنچه دارم
ای غم ، بادا روانِ تو ، شادخوش باش ای فیض ، در گذار است
گر شادی و گر غم ، است چون باد
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:
نه به کس ، نی ز کسی ، زهد فروشَد ، نه خرید
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۴ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹
هر که رویِ تو ندید ، از دو جهان هیچ ندید
هر که نشنید ز تو ، هیچ کلامی نشنیدهر سَری ، کو ز می عشقِ تو ، مدهوش نشد
چو شنید از رهِ گوش و ز رهِ چشم چو دیداز ازل تا به ابد ، در دو جهان ، گرسِنه ماند
هر که از مائده ی عشق ، طعامی نچشیدتا به شامِ ابد ، از رنجِ خُمار ، ایمن شد
هر که ، در صبحِ ازل ، ساغری از عشق چشیدآب حیوان ، که خضِر ، در ظلمات اش می جُست
به جز از عشق نبود ، این خبر از غیب رسیدغیرِ عشق و غمِ عشق ، از دو جهان ، هیچ متاع
مردمِ چشم و دلِ اهل بصیرت ، نگزیدهر که ، در بحرِ غمِ عشق ، فرو شد چون فیض
نه به کَس ، نی ز کَسی ، زهد فروشَد ، نه خرید
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
گو بیا کفر من دل شده بنگر به ملاء
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸
یاد باد ، آن که اثر ، در دلِ شیدا میکرد
آن نصیحت ، که مرا واعظ و ملّا میکردیاد باد ، آنکه مرا ، بود دلِ دانایی
عالمی ، کسبِ خرد ، زان دلِ دانا میکرداختیار از کفِ من ، بُرد کنون معشوقی
که به دل گاه گرِه میزد و گه وا میکردتاخت بر مملکتِ دین و دلَم ، یکباره
آنکه ، صیدِ منِ دل خسته ، تمنّا میکردبُرد از دستِ من ، امروز ، متاعِ دل و دین
رفت آن ، کاین دلَم ، اندیشه ی فردا میکردگو بیا ، کفرِ منِ دل شده ، بنگر به مَلَاء
آنکه از دفترِ دینَم ، ورقی وا میکردگو بیا حالی و بر گریهٔ من ، فاش بخند
که پسِ پرده ام ، از پیش تماشا میکردبسته دید از همهسو ، راهِ رهایی ، بر خود
دل ، که گاهی هوسِ زلفِ چلیپا میکردممکنَم نیست ، ازین دام ، خلاصی دیگر
جاش خوش باد ، که از دور تماشا میکرددلِ بیچاره ، چو افتاد ، درین ورطه ، نخست
روز و شب ، وِردِ «متی اخرج منها» میکردآخرالامر ، به گردابِ بلا ، تن در داد
آنکه با ترس ، نظر بر لبِ دریا میکردبت پرستید و برَهمن شد و زنّار ببست
رفت آن فیض ، که او ، دفترِ دین وا میکرد
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳
بویی ، از گلسِتانِ جان آمد
به تنِ مُردگان ، روان آمدمرهمِ داغِ سینه افکار
صحبتِ جانِ ناتوان آمدزنگِ دلهایِ عاشقان ، بزُدود
رنگ بر رویِ عاشقان آمدبویِ رحمانی ، از یمن بوزید
مصطفی را ز حق ، نشان آمدخارِ غم ، در دلِ زمانه شکست
گلِ صحرایِ لا مکان آمدرستخیز ، از زمینِ دل برخواست
اهلِ دل را ، بهار جان آمدکُشتگانِ فراق ، زنده شدند
موسمِ حشرِ کُشتگان آمدتنِ افسرده ، گرم و خرّم شد
دِیِ تن را ، تموزِ جان آمدمهر جان را ، بهارِ تازه رسید
دشمنِ جان مهر جان آمدآب ، در نهرِ دهر جاری شد
رنگ ، بر رویِ آسمان آمددر دلِ دوستان ، گل و گلزار
بر سرِ دشمنان ، سنان آمدتیغ شد ، دستِ بولهب ببُرید
بهرِ حمّاله ، ریسمان آمدبهرِ فرعون ، گشت اژدرها
چوبِ تعلیمیِ شبان آمدآب شد بهرِ سِبطیان ، بیغش
خون شد ، از بهر قِبطیان آمدمنکران را ، جحیم و آتش و دود
دلِ ما را ، نعیمِ جان آمدوصفِ آن بو ، ز بس حلاوت داشت
فیض را ، آب در دهان آمد
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵
توانی گر درین رَه ، ترکِ جان کرد
توانی عیش با جانِ جهان کرد
اگر جان رفت ، جانان هست بر جای
به جانان ، زندگی خوشتر توان کرد
چه باشد جان و صد جان ، در رهِ دوست
جهانی جان ، به قربان می توان کرد
اگر دل از جهان کندن ، توانی
توانی ، هر چه خواهی ، در جهان کرد
گر اش سر در نیاری ، میتوانی
به زیرِ پا ، فلک را نردبان کرد
اگر دل از زمین کندن ، توانی
توانی ، رخنهٔ در آسمان کرد
توانی ، خاک در چشمِ زمین ریخت
توانی ، حلقه در گوشِ زمان کرد
بوَد نقشِ جهان را ، جمله قابل
دلت را ، هر چه خواهی می توان کرد
تو را چشمِ دو عالم ، میتوان دید
تو را گوش دو عالم ، میتوان کرد
کَسی ، کو بست دل ، در مهرِ جانان
مر او را می رسد ، این گفت و آن کرد
سزَد مر بیدلان را ، اینچنین گفت
سزد مر عاشقان را ، آن چنان کرد
دل از خود ، گر توان کندَن ، درین راه
بسی دشوار ، فیض ، آسان توان کرد
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
کیست که از عشقِ تو ، پردهٔ او پاره نیست
وز قفسِ قالب اش ، مرغِ دل آواره نیستوزن کجا آورَد ، خاصه به میزانِ عشق
گر زرِ عشّاق را ، سکهٔ رخساره نیستهر نفسَم همچو شمع ، زار بکُش ، پیشِ خویش
گر دلِ پر خونِ من ، کُشتهٔ صد پاره نیستگر تو ز من فارغی ، من ز تو فارغ نی ام
چارهٔ کارَم بکن ، کز تو مرا چاره نیستهر که درین راه یافت ، بویِ میِ عشقِ تو
مست شود تا ابد ، گر دلَش از خاره نیستهست همه گفتگو ، با مِیِ عشق اش چه کار
هرکه در این میکده ، مفلس و این کاره نیستدَردِ ره و دَردِ دِیر ، هست محک ، مرد را
دلق بیَفکن ، که زَرق ، لایقِ میخواره نیستدر بنِ این دِیر اگر ، هست مِی ات آرزو
دُرد خور اینجا ، که دِیر ، موضعِ نظّاره نیستگشت هویدا چو روز ، بر دلِ عطّار ، از آنک،
عهد ندارد درست ، هر که در این پاره نیست
محسن جهان در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۴ - افحسبتم انما خلقناکم عبثاً:
تفسیر ابیات ۱ و ۲ فوق؛
بر اساس آیه مبارکه ۱۱۵ سوره مومنون:
"أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ"
آیا پنداشتهاید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم، و اینکه به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟
حکیم سنایی عارف شهیر میفرماید:
ای انسان چنین پنداشتی پروردگارت تو را بیهوده و برای بازی و خوشگذرانی آفریده است، و لذا عمر را با نادانی تلف نکن واز صفات ناپسند پرهیز کن.
علی میراحمدی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به شاهین آگاه دربارهٔ ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲:
انکار خدا نمیکند بلکه سخنان بیهوده ای را که عده ای پیرامون خدا میگویند را رد میکند.
در بیت دوم میگوید :وقتی پیغمبر ما گفته است خدایا من تو را آنچنان که حق معرفت توست نشناختم ،دیگر تکلیف بقیه افراد معلوم است.
زمانی که شاعر از پیغمبر سخن میگوید نمیتواند خدا را انکار کند.
در بیت آخر هم میگوید: هر چه تو بیندیشی اندیشه توست و خدا نیست.
شاعر در واقع خدای ذهنی که عده ای برای خود ساخته و تعریف میکنند و در موردش بحث و جدال میکنند را نفی و انکار میکند نه آن خدای پاک و منزه را.
تنزیه است به روش ایرج میرزا
شاهین آگاه در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲:
مصرع دوم که میگه: "بی جهت بحث مکن، نیست خدا" یعنی داره از زبان خودش میگه که نیست خدا، یا داره میگه در مورد اینکه خدا نیست بحث نکن؟!
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
دل میِ عشق میخورد ، جان دمِ نوش میزند
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
عاشقانی ، کز نسیمِ دوست ، جان میپرورند
جمله وقتِ سوختن ، چون عود ، اندر مجمر اندفارغ اند از عالم و از کارِ عالم ، روز و شب
والهٔ راهی شگرف و غرقِ بحری منکر اندهر که در عالم دُویی میبیند ، آن از احولی است
زانکه ایشان ، در دو عالم ، جز یکی را ننگرندگر صفت شان برگشاید ، پردهٔ صورت ، ز روی
از ثری تا عرش ، اندر زیرِ گامی بسپرندآنچه میجویند ، بیرون از دو عالم ، سالکان
خویش را یابند ، چون این پرده از هم بردرندهر دو عالم ، تختِ خود بینند ، از رویِ صفت
لاجرم در یک نفَس ، از هر دو عالم بگذرنداز رهِ صورت ، ز عالم ، ذرّهای باشند و بس
لیکن از راهِ صفت ، عالم به چیزی نشمرندفوقِ ایشان است در صورت ، دو عالم در نظر
لیکن ایشان در صفت ، از هر دو عالم برتر اندعالمِ صغری به صورت ، عالمِ کبری به اصل
اصغر اند از صورت و از راهِ معنی اکبر اندجمله غوّاص اند ، در دریایِ وحدت ، لاجرم
گرچه بسیار اند ، لیکن در صفت یک گوهر اندروز و شب ، عطّار را ، از بهرِ شرحِ راهِ عشق
هم به همّت دل دهند و هم به دل جان پرورَند
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
آیینهٔ تو ، سیاه روی است
او را چه خبر ، که ماهروی استآن آینه ، میزدای پیوست
کورا ، گهی پشت و گاه روی استآن پشت ز عشق روی گردان
گر کرده تو را به راه ، روی استکز عشق ، چو آفتاب گردد
هر ذرّه ، اگر سیاهروی استنُه چرخ ، کلاهِ فرقِ عشق است
پس در خورِ آن کلاهروی استتا این رویَش ، نگردد آن روی
او را ، همه در گناه روی استهر ذرّه که هست ، در دو عالم
او را ، سویِ پیشگاه روی استنتواند یافت ، هرگز این روی
آن را که ، به عزّ و جاه روی استهرگز نرسَد ، به ذروهٔ عرش
آن را که ، به قعرِ چاه روی استروی از همه شیوه ، بست باید
آن را که ، به پادشاه روی استزین شوق ، فرید را همه عمر
آورده به بارگاه ، روی است
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
در دِه ، خبر است این ، که ز "مَه دِه" خبری نیست
وین واقعه را ، همچو فلک ، پای و سری نیستعقلَم ، که جهان زیر و زبر کرد ، به فکرَت
بی خویش از آن شد ، که ز خویش اش ، خبری نیستجان سوخته زان شد ، که از آنها که برفتند
بسیار اثر جُست و ز یک تن اثری نیستدل بر سرِ رَه ماند ، که میدید که هست اش
مشکل سفری پیش ، که چون هر سفری نیستاین کار برون نیست ، ز دو نوع ، به تحقیق
یا هیچ نی ام یا که به جز من دگری نیستدر ماتمِ این درد ، که دور اند از آن ، خلق
آشفته و سرگشته ، چو من نوحهگری نیستزان مغز شود خشک و تر ام ، هر شب و هر روز
کز چرخ مرا ، جز لب و رخ ، خشک و تری نیستجانَم که ز بستانِ فلک ، نیشکری خواست
گفتا نهای واقف ، که مرا نیشکری نیستاز خوانِ فلک ، دل مطلب ، گر جگر ات خورد
زیرا که اگر دل دهد ات ، بی جگری نیستعطّار ، چو کَس را خطری نیست ، درین راه،
تو نیز فرو شُو ، که تو را هم ، خطری نیست
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰
عشق ، جز بخششِ خدایی نیست
این ، به سلطانی و گدایی نیستهر که ، او برنخیزد ، از سَرِ سَر
عشق را ، با وی آشنایی نیستعشق وقف است ، بر دلِ پُر درد
وقف در شرع ما ، بهایی نیستهر که را ، بازِ عشق ، صید کند
باز اش ، از چنگِ او رهایی نیستکارِ آن کَس ، که عاشقی ورزد
به جز از ، عینِ بینوایی نیستچون رسیدم ، به نزدِ آن معشوق
کار ، جز عیش و دلگشایی نیستهرچه عطّار گوید ، از سَرِ عشق
به یقین دان ، که جز عطایی نیست
مختارِ مجبور در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
حافظ میگه در ازل حسن و زیبایی تو تجلی کرد و عشق پدیدار شد و از ظهور حسن و عشق هستی آغاز شد
این نگاه عرفانیه و برای خودش هم یه دنیا توضیح داره
علم میگه عالم از انفجار بزرگ یا«بیگ بنگ »آغاز شد
این نگاه علمیه که دلایل و مستندات خودش را داره
اگر در اسطوره های مردم سراسر دنیا تحقیقی کنیم داستانهای بسیاری از آغاز آفرینش پیدا میکنیم
این نگاه اسطوره ایه و در فرهنگ مردمان آن سرزمین محترمه و ممکنه ریشه هایی در حقیقت داشته باشه
یاد بگیریم موضوعات را از جنبه وسیعی نگاه کنیم و برچسب خرافات به همه چیز نزنیم.
دنیا از غرب شروع نشده و فقط با علم تعریف نمیشه و بسیاری از ملتها و تمدنها پیش ازین بوده اند که سهم خود را در دانش و فرهنگ بشری ایفا کردن .یاد بگیریم ماستا را نریزیم توی قیمه ها
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۵ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹: