گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

پیش از این نیز بارها دیده ایم که از نگاه حضرت حافظ تمنای وصال یعنی امید به رخدادی غیر ممکن .شاید عجیب باشد ولی این نگاه امیدوارانه حافظ است که او را عاشق نگه  می دارد .

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

جانم از عشق  گداخته شد تا کار دل با وصال ختم شود ولی نشد .در این آرزوی خام سوختیم ولی وصال محقق نشد.

می بینید که حافظ وصال را یک آرزو می داند و آرزو یک امر غیر ممکن است .ولی ارزش سوختن را دارد .

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم

شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

معشوق با خوش زبانی گفت یک شب امیر مجلس تو خواهم شد من هم دیدم او مایل است کمترین غلام او شدم ولی وصال جور نشد.

پیام داد که خواهم نشست با رندان

بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد

یک بار پیام فرستاد که با رندان هم نشین خواهد شد من هم به خاطر رندی و درد کشی ام بدنام شدم ولی باز وصال رخ نداد .

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل

که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

کبوتر دل من اگر در سینه بیقرار می تپد حقش است چرا که در راه عاشقی چالش ها و دردسر ها را دید و کنار  نرفت .

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل

چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

میل داشتم که در حال مستی لب سرخ او را ببوسم .دلم خون شد مثل جام شرابی شدم که حسرت تماس با لب او بر دلم ماند .

به کویِ عشق مَنِه بی دلیلِ راه، قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

شاید چون بدون دلیل و راهنما وارد راه عاشقی شدم به وصال نرسیده ام شما چنین نکنید .من با اتکا به خودم این راه را طی کردم و به وصال نرسیدم.

اگرچه حافظ توصیه به پیروی از دلیل راه می کند ولی خودش در ادامه کار بازهم بدون راهنما راه عاشقی را می پیماید .منظورش این است که وقتی وصال محقق نمی شود هزار حیله و فکر به ذهن عاشق می رسد و یکی هم این گمان است که شاید بدون راهنما در این راه قدم گذاشته است .

فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود

شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد

داد از این که در پی نقشه گنج هدفهایم(مرام عاشقی) جهانی از غم عاشقی را به جان خریدم و خراب عشق شدم ولی وصالی رخ نداد . 

دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور

بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

حیف که در جستجوی حضور یار که مثل گنج است پیش دولتمندان و بزرگان رفتم  و گدایی کردم ولی باز هم به وصال نرسیدم .

آنچه حافظ در راه عاشقی دریافته است درک حضور یار است یعنی می داند که یار حضور دارد چون جلوه او را درک کرده است ولی وصال با یار را درک نکرده است و به روشهای مختلفی دست زده تا محقق شود .و البته حتی به بزرگان هم تاسی نموده است این بزرگان شامل بزرگان دینی یا پادشاهان یا دلبران قدرتمند یا قطب های عرفان می شود .

هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر

در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

خلاصه اینکه حافظ با فکر خود  هزار کلک سوار کرد که معشوق رام شود و به وصال راضی گردد غافل از اینکه وصال معشوق مثل هدفهای دیگر خواستنی نیست بلکه معشوق باید بخواهد که نمی خواهد .

برمک در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۵ در پاسخ به حبیب حسین تبار دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

نام دختر پیغمبر را همه عربها  میدانستند فاطمه ایا  شوهرش  مانند شما می اندیشید؟

برمک در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۲ در پاسخ به حبیب حسین تبار دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

کسی به شما انگ نمیزنه  شما براستی  عقب مانده و متحجری . آنچه در شعر پارسی امده  رشک عاشقانه هست و ربطی به غیرت مرد و زن ندارد  ان هم به خاطر ازار جامعه  و ممنوع بودن  برخی دوست داری ها بوده وانگهی این سروده غزل مذکر هست یعنی عشق مرد به مرد

علی میراحمدی در ‫۴ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

غلامِ همتِ آن نازنینم که کار خیر بی روی و ریا کرد

بنده خدایی در شهر ما مطالب سطحی بر در و دیوار و این طرف و آنطرف مینویسد و به خیال خود میخواهد امید بدهد یا پند و نصیحت کند و یا شاید هم تصور کرده است که کار فرهنگی میکند.
یکبار متنی نوشته بود در مورد کمک کردن به دیگران و مِنّت نگذاشتن بر سر ایشان.
متنی بود ساده و بی پیرایه و بسیار سطحی  که در خاطرم نیست ؛اما یاد دارم که هنگام خواندن آن متن با خود گفتم که ای کاش به جای این متن بی‌مزه ، این بیت حافظ را می‌نوشت که همان پیام را دارد:
«غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد»
و با کمال شگفتی امروز دیدم که همین بیت حافظ را بر جداره ایستگاه اتوبوس نوشته اند یا نوشته است.
پدیده جالبی است...
آیا اتفاق است و یا افکار و تصورات ما قدرتی دارد و اتصالی و انتقالی؟!
در دنیای عجیبی زندگی میکنیم،
بسیار عجیب و شگفت انگیز ...
و چه رازها که نمی‌دانیم و بر ما پوشیده است
و چه حجابها که بر دل و دیده است...
و چقدر خوب که شعری از دیوان شاعری بیرون بیاید و تصویری بشود در قاب چشم مردمان.
چقدر خوب که درین  آشفته بازار  هنوز شعر  قدری دارد و منزلتی و قیمتی...

علی میراحمدی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

دریای بیکران را تصور کنید که شما میتوانید در عمق آن غواصی کرده و گوهرهای گرانبهایی از کف آن بیرون بکشید.
البته اگر هنر شناکردن و غواصی را بدانید.
اما عده ای که شنا و غواصی بلد نیستند در همان عمق نیم متری ساحل دست و پایی میزنند و شلپ شلوپی هم راه می اندازند و به خیال خود و اطرافیانشان شنا میکنند!!
البته این عده ممکن است یک سطل گوش ماهی هم جمع کنند که فقط به درد خودشان و اطرافیانشان بخورد!!

nabavar در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

از ” نیا “ 

جدایی
مرگ بدون ترس:          
    من از مردن نمی ترسم، ولی آن حسرت دیدار یاران را
     که عمری با دل و جانم ، نهال مهر آنان  را چو گلبن                           
   در گلستان روانم کاشتم، طاقت نمی آرم،         
                                       من از مرگ و نبود خویش در دنیا نمی ترسم  
             ولی آن دوستانم را که بعد از من به سوگم سخت در رنج اند 
نمی دانم کدامین مرهم دردی فراهم آورم تسکین غم ها را
 فِراق یار و همدم را، نبود آنکه دائم همره و غمخوار آنان بود  
نشاید در نبود خویش جبران کرد.
ولی افسوس  زین افکار  مرگ آور ، ازین مرگ و ازین هجران  درد آور،
 رهایی نیست.

nabavar در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۹ در پاسخ به زهره میر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

درود زهره میر گرامی 

دو دفتر شعر از ” نیای نوری“ با تخلص ” نیا“  در دست دارم که اشعارش به دلم نشسته، گاهی یکی دوتای آنها را در گنجور می گذارم،  دفتر ها  یکی به نام ” هلهله”  ودیگری ” عشق و مستی “ ست

پایدار و خوش باشید 

nabavar در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۳ در پاسخ به ناپیدا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

ناپیدای گرامی

درودی متقابل

دو کتاب شعری دارم یکی ” هلهله “ و دیگری ”  عشق و مستی “ از شاعری معاصر به نام “ نیای نوری“  به نظرم اشعار جالبی دارد.

زنده باشی پایدار

دکتر حافظ رهنورد در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:

یکی از نشانه‌های موضوع (تم) غزل‌های خواجه، بسامد و تکرار یک معنی در چند بیت است.

این غزل غزلی بشارت دهنده است که خدا در آن با صفت رحیم ترسیم شده؛ نه چون خدای زهّاد منتغم و جبّار

مطلع غزل و بیت دوم، بیت پنجم و بیت هفتم که می‌شود نیمی از ابیات این غزل، همگی ابیاتی با محتوای بخشندگی و رافت هستند.

 هاتف و سروش هم که پیام‌آورند برای اهل راز، همیشه برای خواجه‌ی ما در گوشه‌ی میخانه وحی می‌رسانند و یا هنگام سحر وحیی به بشارت درباره‌ی می و مستی... 

علی میراحمدی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶:

شعر «چه گفتن است و چگونه گفتن»
شاعر این شعر تکلیف« چه گفتنش »را مشخص کرده است ؛همان قصه همیشگی و تکراری و نخ نمای نقد حال را چسبیدن و عیش و لذت که هرچه نباشد این گونه سخنان  مشتری و هوادار بسیار دارد...
کافیست چندی ازین خزعبلات به هم ببافی تا عده ای برایت هورا بکشند و روشنفکرت بدانند تا تبدیل بشوی به موجودی فراتر از جامعه و زمان و زمانه  خویش!
اما  شاعر در« چگونه گفتنش» اسیر ابتذال و  پلشتی گردیده و دست خالی ذخیره فرهنگی و ادبی خود را رو کرده است.

باری....

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

علی میراحمدی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۷ در پاسخ به محمد.خ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶:

یاوه ای است در صورت شعر و در قالب رباعی که گویا بین چند شاعر نگون بخت مشترک و دست به دست شده است.

نظیر چنین سخنانی را از سیاه مستها و عربده کشها فراوان میتوان شنید!

محمد.خ در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶:

این شعر برای خیام نیست؟

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

که یک دم هم ، تو را همدم نماند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

ز دَردش ، در جهان مرهم نماند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

دلی کز عشق ، عینِ دُرد گردد

علی میراحمدی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۱ در پاسخ به مهدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

تکرار کلمه ذهن در متن شما نشان میدهد که گویا شما درگیر این عرفانهای موهوم هستید که مدام بر ترک ذهن تکیه می‌کنند آیا حدس من درست است؟!
وگویا شما حافظ را هم وصل به همین گونه تفکر ترک ذهن میکنید
و راهکار شما برای اینکه آدمی از شر ذهن خلاص شود چیست؟!

و انسان چگونه می‌تواند به خدا زنده بشود؟!!

تا آنجا که من میدانم ذهن انسان دکمه ای برای خاموشی ندارد

مهدی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

در تفسیر اشعار دانشمندانی مانند حافظ و مولانا بدوا باید به ایده و آرمان انها اشنا بود وگرنه هر کسی با دید خودش تفسیر خاص خودش را خواهد داشت. اهل می است، تفسیرش سمت و سوی میگساری، مذهبی دگمی، تفسیرش و سمت و سوی مذهبی. کسی که وابسته به عشق زمینی و جنس مخالف است در تفسیرش توجه وی میرود به عشق زمینی و جنس مخالف. ولی اهداف این عزیران اگر چه از تمثیل های زمینی استفاده میشود ولی هدف ورای اینهاست. هدف برگشت دادن انسان به اصل خود که خدایی بودن است میباشد. انسانها که ذاتا الهی هستند با درگیر شدن با نهادهای اقتصادی اجتماعی  به تدریج ذهنیتشان بر اساس ان شکل گرفته و چنانچه متوجه نباشند آن چنان الوده به ذهنیات میشوند که بتدریج خدایی بودن که اساس وجودیست به حاشیه رانده میشود که هم اکنون کل جهان الوده به همین ذهنیات شده و از خدا فاصله گرفته اند که تمام مصایب ناشی از همین فاصله گرفتن است.

 مولانا و حافظ در واقع ترازوی سنجش هم هستند که تا چه اندازه ذهنیت ما به خطارفته و از خدایی بودن فاصله گرفته ایم.

 حافظ و مولانا ورای مادیات میخواند ما را از ذهنیات پاک و به اصل خودمان به معشوق واقعی که خداست برگردانند.  برگردانند.

اگر در تفسیر این ابیات نمیتوانیم به منظور این عزیزان پی ببریم باید متوجه باشیم که ذهن ما تا چه اندازه به خطا رفته و از خدا فاصله گرفته است. اگر واقعا بخواهیم به خدا زنده بشویم حتما خدا هم کمک خواهدکرد. در بیت اول حافظ پس از طرد ذهنیات انرژی خدایی (می)، عشق خدایی را حس کرده شادی خدایی درش بالا آمده انچنان غرق در شادمانیست که میخواهد از این مرحله هم گذر و به خود معشوق وصل شده و معشوقش را در اغوش بگیرد. اینجا دیگر مرحله ای است که همانطور که در ابیات بعدی نشان میدهد با دوری از ذهنیات عشق های غیر خدایی را طلاق داده و دیگر برگشت به گذشته و برگشت به عقب برایش ناممکن است.

ابوالفضل رعیت پیشه در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۴:

این غزل عالیه

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
                 
عقل ، در عشقِ تو ، سرگردان بماند
چشمِ جان ، در رویِ تو ، حیران بماند

ذرّه‌ای ، سرگشتگیِّ عشقِ تو
روز و شب ، در چرخ ، سرگردان بماند

چون ندید ، اندر دو عالم ، محرَمی
آفتابِ رویِ تو ، پنهان بماند

هر که ، چوگانِ سرِ زلفِ تو دید
همچو گویی ، در خمِ چوگان بماند

پای و سر گم کرد ، دل ، تا کارِ او
چون سرِ زلفِ تو ، بی‌پایان بماند

هر که یک دم ، آن لب و دندان بِدید
تا ابد ، انگشت در دندان بماند

هر که ، جُست آبِ حیاتِ وصلِ تو
جاودان ، در ظلمتِ هجران بماند

ور کَسی را وصل دادی ، بی طلب
دایما ، در دردِ بی درمان بماند

ور کَسی را ، با تو ، یک دم دست داد
عمرِ او ، در هر دو عالم ، آن بماند

حاصلِ عطّار ، در سودایِ تو
دیده‌ای گریان ، دلی بریان بماند

بهزاد رستمی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۳:

خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون

دل در وفایِ صحبتِ رودِ کسان مَبَند

حافظ

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۶۶۰