گنجور

 
سعدی

یکی پرسید از آن گم‌کرده‌فرزند

که ای روشن‌گُهر پیرِ خردمند

ز مصرش بویِ پیراهن شنیدی

چرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!

بگفت: احوالِ ما برقِ جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارَمِ اعلیٰ نشینیم

گهی بر پشتِ پایِ خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی

سرِ دست از دو عالم برفشاندی

 
 
 
حکایت شمارهٔ ۱۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حکایت شمارهٔ ۱۰ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۱۰ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم