گنجور

 
خاقانی

ز بدخویی دمی خو وانکردی

مراعاتی به جای ما نکردی

بر آن خوی نخستینی که بودی

از آن یک‌ذره کمتر وا نکردی

به جای من که بر عهد تو ماندم

ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی؟

مگر لطفی که از تو چشم دارم

در آن عالم کنی، کاین جا نکردی

کجا یک وعده‌ام دادی که در پی

هزار امروز را فردا نکردی؟

پی یک بوسه گِرد پایهٔ حوض

بسی گشتم، تو دل دریا نکردی

شنیدی حال خاقانی که چون است

ولی بر خویشتن پیدا نکردی