احمد نیکو در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹:
متن رباعی بدین وزن صحیح است:
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست ز هرچه نیست نقصان و شکستانگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
توفیق وحیدی آذر در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲:
در متن چاپ مسکو 1975 "مه من عید شد مبارک" آمده است که به نظر می رسد در مقایسه با "به من عید شد مبارک " صحیح تر باشد -" گفته پرسم از تو عید دگر " ابه نظر می رسد گفته ای پرسم از تو عید دگر" با توجه به همزه موجود در نسخه چاپ مسکو " گفته ای " صحیح تر به نظر می آید
برگ بی برگی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸:
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
روی سخن حضرت عشق با انسان است و میفرماید ای انسان که آفتاب یا زندگی یا خدا ، آینه ای رو به خود گرفته است تا جمال روی تو را که در اصل جمال چهره خود وی هستی را در آن ببیند .
در این بیت حافظ میخواهد مقامِ انسان را به او یادآوری کرده بگوید تو دارای جایگاهی نزد خدا یا زندگی هستی که هرگاه بخواهد خود را تماشا کند آینه ای رو به خود گرفته و خویشتن را تماشا میکند و البته که این نگاه نه بخاطر ظاهر چهره انسان و زیبایی های صورت ، بلکه از نظر صفات خدایی انسان میباشد که با صفات او یکسان است یعنی انسان بالقوه همه صفات خداوند را دارد و عرفا را سعی بر آن است تا آن صفات را ابتدا در خود به فعل در بیاورند و سپس به راهنمایی دیگران بپردازند. در مصرع دوم خال نشانِ عشق و نشانهٔ یکی بودن جوهرِ هستی ست و درواقع این فقط انسان است که از طرف خدا یا زندگی برای امر مهمی نشان شده است تا در این جهان به او زنده شود، هیچیک از موجودات دیگر بر روی این کره خاکی توانایی و قابلیت این ماموریت راندارند و در قرآن کریم و سایر تعالیم دینی آمده است که کوه ها و سایر موجودات چنین مسولیتی را نپذیرفتند، یعنی اینکه به دلیل هشیاری پایین توانایی این کار را ندارند و به همین سبب خدا از انسان این پیمان را میگیرد که به عهد ازل یا پیمان الست آمده است و او را خلیفه خود بر روی زمین مینامد .
و این انسان نشان شده از سوی حق تعالی همواره عطر و بویی مشک گونه دارد که او را از سایر موجودات متمایز میکند و آن مشک و عطر عقل اوست که هم عقل جزیی معاش اندیش و هم عقل کل خرد ورز را شامل میگردد اما چه پیش آمد که انسان عهد خود را فراموش کرده و عقل کل او در لایه های عقل جزیی پوشیده می ماند؟
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کین گوشه نیست در خور خیل خیال تو
میفرماید من چشمان خود را شستم و این مطلب را دریافتم که برای چه مقصود پای به این جهان نهادم اما چه سود ؟ هبوط در این جهان ماده و فرم انسان را از اندیشه تفکر درباره پیمان الست و زنده شدن به تو باز میدارد چرا که این گوشه (جهان مادی) در حد و قواره معرفت و معنویت نیست و انسان لاجرم درگیر چیزهای این جهانی و مادیات خواهد شد .
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
حافظ ادامه میدهد ای انسان که در عنفوان جوانی هستی و نعمت به تو تمام گشته است اکنون که تو مالک همه گونه حسن و خوبی های جوانی هستی روا مباد که با این چیزهای این جهانی هم هویت شوی و تا لحظه قیامت تو ، این اصل خدایی خود را حفظ کن و نشاید که زوال یابد .
اشاره حافظ به این مطلب مهم است که انسان برای حفظ و بقای خود نیازمند شناخت این جهان مادی است و تا زمانی محدود خدا یا زندگی این کار را مجاز میداند ولی پس از مدتی کوتاه و پس از شناخت جهان ماده باید به اصل خود بازگشته و به پیمان خود با زندگی وفای به عهد نماید . قیامت انسان لحظه ای هست که انسان برای وفای به عهد بپا می خیزد و کار بر روی خود را آغاز میکند . بهتر که این قیامت از آغازین سنین جوانی اتفاق بیفتد ولی تا سالهای پایان عمر انسان نیز امکان پذیر میباشد مشروط بر اینکه این وجه خدایی انسان زوال نیافته باشد .
مطبوع تر ز نقش تو صورت نیست باز
طغرا نویس ابروی مشکین مثال تو
میفرماید ای انسان دیگر هیچ موجودی در این جهان مطبوع تر و شایسته تر از تو وجود ندارد چرا که تو را اشرف مخلوقات نامیده اند و صورت در اینجا بجز معنی ظاهر فیزیکی انسان معنای وجه خدایی او را نیز در بر میگیرد و بلکه بیشتر تاکید بر آن میباشد و گواه این مطلب را نیز طغرا نویس یا وجودی که این امر را مقدر نموده و سرنوشت انسان قرار داده است میباشد . ابروی مشکین تجلی خداوند در کلیه موجودات زیر این گنبد کبود است و بدیهی است که این تجلی در انسان نمود و جلوه بیشتری نسبت به سایر موجودات را دارد . در این بیت حافظ به شرح علت گزینش انسان برای این مقصد مهم پرداخته است .
در چین زلفش ای دل مسکین چگونه ای
کاشفته گفت باد صبا شرح حال تو
حافظ رو به انسانی که قرار بود چند صباحی بیش با چیزهای این جهانی هم هویت نشود و تنها برای شناخت زندگی مادی با این چیزها آشنا شود سوال میکند که اکنون گرفتار این جهان فرم شده ای در چه حال هستی ؟ و او به نیکی میداند دلبستگی به دنیای ماده چقدر درد آور و هزینه بر میباشد ، هم برای بدست آوردن آنها انسان اندوه فراوان میخورد و هم در از دست دادن آنها غمگین ، افسرده و خشمگین میشود و باد صبا خبر از آشفتگی تو داد و یا اینکه باد صبا با آشفتگی شرح حال غم انگیز تو را به من داد . چین زلف استعاره است از جهان ماده که زیبا و فریبنده است ومتنوع و فراوان و دل مسکین انسان همواره فقیر به این چیزهای مادی این جهان .باد صبا نماد گونه ابزار ارتباطی بین عارف و اصل زندگی یا خدا ست .
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نو بهار ما رخ فرخنده فال تو
حافظ دوباره رو به انسان آشفته حال میفرماید از باد صبا بوی گل و سبزه یا عطر زندگی و خدا می آید که نسیم آن به انسان روح و زندگی میبخشد و مردگان را زنده میسازد پس برخیز و ستیزه
نکن و با زندگی آشتی کن ای انسانی که در بهار زندگی هستی و اصل تو ماه رخ و زیباست و فال و سرنوشت تو نیز فرخنده و سراسر خوشبختی میباشد .البته نو بهار زندگی و در عنفوان جوانی بهترین زمان برای بازگشت بسوی خدا یا اصل خدایی انسان میباشد ولی هر زمان برای انسان این امر امکان پذیر است ولی هرچه دیرتر شود رها شدن انسان از دلبستگی های دنیوی دشوارتر خواهد بود .
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو
اما حافظ میداند تا عنایت آن کریم نباشد هیچ کاری میسر نیست پس برای اینکه آسمان یکتایی در راستای زنده شدن انسان به خداوند به خدمت درآید و من اصلی انسان به من کاذب و متوهمش فایق آید توجه و عنایت خدا از الزامات است تا به عشوه ای از ابروی دوست امور در مسیر درست خود قرار گیرند .
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو
حافظ ادامه میدهد پس از طی این مراحل که ابتدا خواست انسان و سپس لطف و عنایت خدا میباشد به سوی سرنوشت خود با شادمانی باز گردیم حتما خبری از نشانه های این عید وصال پدیدار خواهد شد و حق تعالی مژده این عید و نو شدن را به ما خواهد داد .
این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو
انسان در آغاز خلقت نقطه سیاه و مبهمی بیش نبود و اکنون که آسمان در خدمت او قرار گرفت و عنایات خدا نیز مشمول حال وی شد در مدار نور یعنی جایگاه اصلی خود قرار گرفت و در واقع از نگاه خدا یا زندگی عکس و آیت و نشانه ای از خود او میباشد .
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو ؟
حال که انسان به حضور زنده شد و با تمام وجود خدا را در خود یافت و هیچ من دیگری جز من اصلی وجودش را فر نگرفته است
از کدامین جفا سخن براند ؟ اینکه نیازمند ره یافتن به ذات حق تعالی میباشد و البته که هیچکس را به آن ذات راه نیست و البته که خدا از این خواهش ملول و آزرده خواهد شد .
انبیاء و به حضور رسیدگانی چون حافظ و مولانا پس از آن در این خواهش در سوز و گدازند ولی خوب میدانند که اندازه انسان بیشتر از این نیست . حافظ میفرماید ؛
با هیچکس ندیدم زان دلستان نشانی
یا من خبر ندارم ، یا او نشان ندارد
مولانا میفرماید ؛
پرده بردار و برهنه گو که من/می نخسبم با صنم با پیرهن
گفت ار عریان شود او در عیان/ نه تو مانی نه کنارت نه میان
آرزو می خواه لی اندازه خواه/ برنتابد کوه را یک برگ کاه
آفتابی کر وی این عالم فروخت /اندکی گر پیش آمد جمله سوخت
در هر صورت به ذات کبریایی او هیچکس را راه نبوده و نخواهد بود
حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست
سوادی کج مبر که نباشد مجال تو
در بیت پایانی میفرماید ای انسان پندار واهی نکن که تو را از این
مفر گریزی هست و میتوانی با قراردادن چیزهای این جهانی و نگاه داشتن رنج و دردهایت مجال این را داشته باشی تا به خوشبختی و آرامش برسی که اگر خوب بنگری خواهی دید سرهای سرکشان فراوانی در این کمند خدا یا زندگی گرفتار شدند . سرکشان کسانی هستند که در این راه مقاومت و ستیزه میکنند که سرانجام توسط خدا شکار شده ، سرهای هم هویت شدگی هاشان در کمند او گرفتار شده و به او زنده میشوند و چقدر زیباست که انسان بدون مقاومت و با شادمانی و خیلی زود خود را در مسیر کمند او قرار دهد .
مولانا میفرماید ؛
آنکه ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش.گشاد تیر او وای اگر سپر برم
محسن خانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:
استاد هیراد هم این شعر را خواندهاند. البته چند بیت بسیار قوی هم به سلیقهی خود بدان افزودهاند: «دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن» سپس «همینم مونده که عاشق بشم با خندههاتون». خواستم یادآوری کنم که با وجود این که ابیات اضافه شده خیلی سنگین هستند، جزو اصل شعر مولوی نیستند.
ع.ر.گوهر در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷:
با سلام این مصرع را تصحیح بفرمایید با تشکر:
این نیز ندانست که بی ما نتوان رفت
ع.ر.گوهر در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵:
با سلام مصرع اول بیت دوم قد را قند نگاشته اید تصحیح بفرمایید ممنونم:
شمایل قد رعنا و طبع موزونت
پوریا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷:
بیت چهارم
“نیاید" غلط هست و “نباید” درست
من از متن مکتوب دیوان عطار هم چککردم
ممنون از زحمات شما
پوریا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷:
بیت چهارم
"نیای" غلط هست و "نباید" درست
من از متن مکتوب دی ان هم چککردم
ممنون از زحمات شما
محمدحسن خانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۳ - آتش افتادن در شهر به ایام عمر رضی الله عنه:
در زبان ترکی کلمه بوش را برای نمایاندن شکوه و بزرگی خود استفاده می کنند. که در این شعر مولانا از این واژه استفاده کردهاند
مهدی کاظمی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۳:
ساقیا برخیز و می در جام کن
در خرابات خراب آرام کن
آتش ناپاکی اندر چرخ زن
خاک تیره بر سر ایام کن
صحبت زنار بندان پیشهگیر
خدمت جمشید آذرفام کن
با مغان اندر سفالی باده خور
دست با زردشتیان در جام کن
چون ترا گردون گردان رام کرد
مرکب ناراستی را رام کن
نام رندی بر تن خود کن درست
خویشتن را لاابالی نام کن
خویشتن را گر همی بایدت کام
چون سنایی مفلس خودکام کن
سنایی
رحیم غلامی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۳:
پشت پیش این و آن از چه همی چون نون کنی؟
(تذکره هفت اقلیم- امین احمد رازی- ص 899)
ابوالحسن کاشانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۴۷ - در نصیحت زنان بد:
با سلام و احترام بعضی از محققان نسخهشناس شاهنامه میگویند این شعر از فردوسی نیست و به ایشان نسبت داده اند. علاوه بر آن این شعر با دیدگاه دین درباره زن هم سازگار نیست چون اسلام زنان بد را نکوهش میکند نه مطلق زنان را و زنان خوب مثل حضرت مریم و حضرت آسیه را ستایش میکند.
خاکسار در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
بادرود به همه عزیزان...باید عرض کنم جان مطلب را جویا باشیم بهتر از اعمال سلیقه هایی است که همه محترم اند...اما در مورد این غزل ناب که خود اوج عرفان عطار هست وپاسخ دوستان کم لطف...در این غزل عطار مخاطبی داره که پنج بیت ابتدا را داره به او بیان میکنه (ساقی)...ساقی در ادبیات عرفانی یعنی نجات دهنده و راهنمای رهایی از دام دنیا...تزویر و فخرفروشی و خودپرستی هم از شاخصه های اصلی دنیاپرستی و پستی هستند...می ابزار مستی و مستی نماد رهایی و بی اعتنایی به مادیات ...در نتیجه عطار دراین شعر بطور نمادین این پیام رو برای همه بویژه کسانی که ادعای دیانت و زهد و تقوی و تسبیح از آب کشیدن دارند میرساند :
لازمه رسیدن به کمال و معرفت خالص از ابتدا تا انتهای خلقت و در همه ادوار و شرایط جز خلوص و رهایی از دام خویش نیست و عشق حقیقی راه رسیدن است نه زهد ریایی و ظاهرنمایی..یاحق
همیرضا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۸:
در یک نسخهٔ خطی این دو بیت در انتها اضافه شده است:
گر [که؟ (حدس من چون مصرع به نظر مشکل وزنی دارد)] نفس کم شود از مردنش
دود به کیوان رسد از مردنش
گر چه خدا گفت کلوا واشربوا
در عقبش گفت ولا تسرفوا
امیر در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۳:
سلام
1. برای فهم ادبیات عرفانی، حداقل باید با اصطلاحات و مفاهیم و گزاره های این دانش آشنا بود، اگر از احوال و مقامات ایشان بی بهره ایم.
2. «عارفان هر دمی دو عید کنند» وام گرفته از سنایی است و عارفان متعددی پیش و پس از مولوی این بیت را شرح کرده اند
3. به طور مختصر درباره «دوعید» می توان گفت که در نظر عارف، عالم یک بار در ازل آفریده نشده و معاد و رجعت به سوی حق یکبار در ابد اتفاق نمی افتد، بلکه عالم در خلق مدام (بخوانید تجلی) است، آن به آن نو می شود، و این نو شدن به معنای معدوم شدن تجلی آن قبلی (فنا) و ایجاد شدن تجلی آن جدید
الهی (بقا) است. خداوند همواره «محیی و ممیت» است و تحقق این صفت در عالم به این شکل است؛ پس رستاخیز هر لحظه برپا است و نفخ صور هر لحظه در گوش عالم جاری است.
4. در عین حال انسان عارف مثل عالم کبیر است خود نیز در هر لحظه از خود فانی و به قرب حق نزدیک و به اسماء و صفت حق تعالی باقی می شود، و جلوه تازه ای از جلوات الهی را در قلب او محقق می شود؛ پس هر لحظه تجلی جدیدی از حق بر او وارد می شود و این تجلی او را به سوی حق می کشاند و از خود (تجلیات قبلی) فانی می نماید.
از این رو است که عارف در هر دم دو عید، دو نو شدن و دو شادمانی دارد.
5. این است معنای دم غنیمت شماری و «ابن الوقت» بودن عارف، نه برداشتهای ذیگری که هر کسی از ظن خود می کند!
6. در مقابل عنکبوت، که استعاره ای از اهل دنیا یا «زاهد» (در مقابل عارف) است، از درک این حقیقت نهفته در هر «دم» غافل است؛ و به جای این که حقایق هر لحظه را دریابد و از این دریافت غرق در بهجت و سرور باشد، مدام در حال انباشتن و ذخیره کردن برای روز دیگر است.
یا حق!
برگ بی برگی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:
مزرعِ سبزِ فلک دیدم و داسِ مَهِ نو
یادم از کِشتهٔ خویش آمد و هنگامِ درو
در حدیثِ نبوی آمده است این جهان مزرعهٔ آخرت است، اما بنظر می رسد حافظ قصدِ آن دارد به ما بگوید هرچه در این جهان بکاری در همین جهان نیز آنرا برداشت خواهی کرد. سبز در اینجا به معنیِ خُرَّمی آمده است و فلک یا آسمان و روزگار همواره در کارند تا خُرّمی، سبزی و شادکامی را به انسان تقدیم کنند مشروط بر اینکه او در جهان خُرَّمی بکارد، پسحافظ که ماهِ نو و هِلالی شکل را در آسمان می بیند به یادِ کِشتهٔ خود افتاده و هنگامِ درو که اگر در یک ماهِ گذشته سبزی و شادی کاشته باشد بدونِ تردید شادکامی درو می کند و اگر درد و غم کاشته باشد جز آن برداشت نخواهد کرد و این را قانونِ مزرعه نام گذاری کرده اند.
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
حافظ در اینجا مثالِ شب و روز را می زند تا خاطرنشان کند منظور از ماه در بیتِ قبل نیز مثال بوده است که می تواند به روز یا ساعت و هفته و سال نیز تعمیم داده شود، پس خطاب به بختِ خود میگوید دیدی که در خوابِ ذهن بودی و خورشید دمید اما تو سبزی و کِشته ای نداشتی که در صبح برداشت کنی، و بخت یا هُشیاریِ اصیلِ او پاسخ می دهد با این همه "از سابقهٔ لطفِ ازل" نومید مشو، که اگر لطفِ او باشد همین پشیمانیِ تو می تواند محصول و توشهٔ راهت باشد، سابقه یعنی سبقتِ لطفِ ایزدی بر قهرش، پس لطفِ او به نیت و درونِ انسانها بستگی دارد و نه کارهای بیرونی و چیزهای ذهنی که انسان بعنوانِ توشه راه می کارد و انتظارِ محصول از آن دارد.
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغِ تو به خورشید رسد صد پرتو
مجرد یعنی عقلِ محض، عاری از هرگونه آلایش و خالی از ذهن، پس حافظ ادامه می دهد اگر با توشهٔ راهی که با لطفِ خداوند بدست آورده ای همچون مسیح پاک و با مرکزِ عدم به آسمان عروج کنی، آنگاه از چراغِ تو که همان عقل است صدها پرتوِ نور به خورشید یا عقلِ کُل میتابد. یعنی انسان نیز می تواند با چراغِ عقل که بهترین راهنماست همچون مسیح تعالی یابد و با عروج به آسمانِ یکتایی و بینهایتِ خداوندی و پیوستن به خورشید همچون خضر سبز و جاودانه شود.
تکیه بر اخترِ شب دزد مکن کاین عیار
تاجِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو
حال که صحبتِ افلاک و ماه و خورشید شد بهتر است سخنی هم در بارهٔ اختر یا ستارهٔ اقبال به میان آید، پسحافظ می فرماید در زندگی امکانِ اینکه ستارهٔ اقبالت طلوع کند و به ثروت یا مقام و منصبی برسی و یا اوضاعت بر وفقِ مراد پیش رود، اما بدان که این ستاره شب رو است و عیار، یعنی اگر در شبِ ذهن و در خواب باشی هُشیاریِ اصیلت را می رباید، پس به این اختر تکیه مکن که او همچون عیاران تاجِ پادشاهیِ کاووس و کمربندِ پادشاهانی چون کیخسرو را برده است، پس تردید نکن که مقام و منصب یا ثروتِ تو را نیز به تاراج خواهد برد.
گوشوارِ زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
در امتدادِ بیتِ قبل است، گرانیِ گوش در اینجا ایهام داشته و پس از آویختنِ گوشواره از جنسِ زر و لعل ارزشمند می نماید اما موجبِ سنگین شدنِ گوش نیز می شود، پسنصیحتِ بزرگان را نمی شنود که دورهٔ زیبایی و خوبی گذران است، پس همان بهتر که از زر و لعل و سنگهایِ قیمتی و هر جیزِ بیرونی که انسان گمان می کند به او زیباییِ ظاهری و شکوه می بخشد دوری گزیند تا گوشش پندِ حکیمان و بزرگانی چون حافظ را بشنود، کنایه از اینکه زر و زیورهای دنیوی مانعی هستند برای شنیدنِ حرفِ عاشقی.
چشمِ بد دور ز خالِ تو که در عرصهٔ حُسن
بیدقی راند که برد از مَه و خورشید گرو
خال همان نقطهٔ وحدتِ ذات و زیباییِ محضِ عشق است که در بدوِ تولدّ هر انسانی با او به این جهان می آید، بیدقی مهرهٔ پیاده را در شطرنج گویند که از ویژگی هایِ آن حرکتِ مستقیم یا راندنِ رو به جلو و بدونِ بازگشت است، گرو در اینجا یعنی یک دست بازی که همراه با باخت است، پس حافظ خطاب به عاشقی که پندهای مذکور در غزل را بکار بسته است و خالِ وحدت بخش و زیبایِ او نمایان و برجسته شده ادامه می دهد امید اینکه چشم زخمی به این زیباییِ خالِ تو نخورد که در عرصه و ساحتِ حُسن و زیبایی، اگر این زیباییِ حاصل شده همچون مهرهٔ شطرنج حرکتش رو به جلو و بدونِ بازگشت یا انحراف به جهات باشد بدون شک از ماه و خورشید که نمادِ زیبایی هستند دستِ بازی را خواهد برد یا بعبارتی باخت را به زیبایی های افلاک تحمیل نموده و تاجِ زیبایی را بر سر می گذارد، یعنی آن خالِ زیبا پرورش یافته و تبدیل به خورشیدِ بینهایتِ خداوندی می شود. بعدها ملاصدرای شیرازی این حرکتِ رو به جلو و پرورشِ تدریجیِ خالِ زیباییِ ازلی را حرکتِ جوهری نامگذاری کرد.
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمنِ مَه به جوی، خوشهٔ پروین به دو جو
پس از پرورشِ خالِ وحدت و زیبایی و بر سر گذاشتنِ تاجِ زیباییِ جهان است که چنین انسانی به آسمان و افلاک می گوید عظمت و زیبایی فروشی نکند چرا که اندر راهِ عشق و کسی که به عشق زنده شده است خرمن و هالهی زیبایِ ماه را به یک جو و خوشهٔ پروینِ زیبا رو را هم به دو جو بیشتر نمی خرد، کنایه از اینکه زیبایی و جذابیت هایِ این جهانی نزدِ چنین عاشقی که به زیبایی و کمالِ حقیقی رسیده هیچ ارزشی ندارد.
آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو
آنشِ زهد و ریا این است که انسان این معانی و مضامینِ عاشقانه را بداند اما عمل نکند، پسحافظ با فروتنی خود را مثال می زند که همچون صوفیانِ ریا کار خرقهٔ پشمینه پوشیده است و به اینچنین مفاهیمِ معرفتی آگاهی دارد اما فقط واعظ و متکلم است، و می فرماید اینچنین ریاکاری ها خرمنِ دین را خواهندسوخت، دین در اینجا راهِ عاشقی ست، پس ای حافظ خرقهٔ پشمینه را بینداز و برو در راهِ عاشقی وارد شو، یعنی دوصد گفته چون نیم کردار نیست.
مصطفی علیزاده معصومیان در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۷:
واقعا خوشحالم که در کشوری زندگی می کنم که چنین بزرگانی روزگاری در آن میزیستند .
واقعا خارج از تعصبات ملی می گویم: ولی بهترین کشور دنیا ایران است.
آرمان تولایی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هیچ است [۱۰۷-۱۰۱] » رباعی ۱۰۴:
این رباعی انسان را به یاد این جمله از نیچه می اندازد:
"دلاور ترین افراد در میان ما کمتر دل آن چیزی را دارند که به راستی می دانند"
و اما خیام به راستی دل آن چیز را داشته است.
آرمان تولایی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۹ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هیچ است [۱۰۷-۱۰۱] » رباعی ۱۰۳:
خیام شخصیتی بسیار شجاع داشته است، منظورم شجاعت فکری و فلسفی است ، جایی که نیچه می گوید "دلاور ترین افراد نیز در میان ما کمتر دل آن چیزی را دارند که به راستی می دانند"
و اما خیام به راستی دل آن چیز را داشته است ...
خیام با وجود درک پوچ بودن دنیا و فنا شدن آدمی پس از مرگ هرگز به خودفریبی و خرافات پناه نبرده است و همواره وجود دنیای دیگر را بدور از عقل و منطق دانسته و مفهوم آخرت را تنها وسیله ای برای فرار از واقعیت مرگ و نیستی دانسته است که بزدلان به آن پناه می برند.
امیر در ۵ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل: