گنجور

حاشیه‌ها

گدای درب خانه ی حافظ در ‫۴ سال قبل، شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

درود بر گنجور ..

ایا این رباعیات به طور قطع منتسب به حضرت حافظ میباشند یا در آن ها شکی هست ؟

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۴ سال قبل، شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:

 

 

‌متنِ کاملِ غزل با تصحیح ایراداتِ تایپی

 

 

نفسِ بوالهوسان بر دلِ ر‌وشن تیغ است

شمعِ افروخته را جنبشِ دامن تیغ است

 

شیشه‌ را سرکشی‌ِ خویش نشانده‌ست به خون

گردنِ بی‌ادبان را رگِ گردن تیغ است

 

منّتِ سایه‌ی اقبال ز آتش کم نیست

گر هما بال ‌گشاید به سرِ من، تیغ است

 

خاکِ تسلیم به سر کن‌ که دراین دشتِ هلاک

تو نداری سپر و در کفِ دشمن تیغ است

 

نتوان از نفسِ سوختگان ایمن بود

دودِ این خانه چو برجَست ز روزن، تیغ است

 

عکس، خونی‌ست فروریخته از پیکرِ شخص

گر همه آینه سازند ز آهن، تیغ است!

 

تا مخالف ز موافق قدمی فاصله نیست

درگلو آب چو اِستاد ز رفتن، تیغ است!!

 

کوه از ناله و فریاد نمی‌آساید

چه‌ کند؟ بر سرِ این "پای‌به‌دامن" تیغ است

 

ذوالفقاری دگر است آن‌که‌ کند قطعِ امل

و‌رنه مقراض هم از بهرِ بریدن تیغ است

 

کلفتِ ز‌ند‌‌گی از مرگ بتر می باشد

شمعِ ما را ز ‌سرِ خو‌د نگذشتن تیغ است

 

سطرِ خونی ز پر افشانیِ بسمل خواندیم

که گر از خویش روی، جاده‌ی روشن تیغ است

 

زین ندامت‌که به وصلی نرسیدم بیدل

هر نفس در جگرم تا دمِ مردن تیغ است!

 

«بیدلِ دهلوی»

 

برگ بی برگی در ‫۴ سال قبل، شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

فکرِ بلبل همه آن است که  گل شُد یارش

گل در اندیشه، که چون عشوه کند در کارش

از نگاهِ حکیمان و بزرگان فکر همان اندیشه نیست چنانچه مولانا می‌فرماید؛" فکر آن باشد که بگشاید رهی / راه آن باشد که پیش آید شهی" اما اندیشیدن می تواند ذهنی و در بارهٔ انواعِ علوم وفنونِ گوناگون و از جمله معنی کردنِ ادبی و تحت اللفظیِ این ابیات باشد، پس این بلبل است که دارایِ فکری ست که می تواند به راهی منتهی شود،‌ راهی که بتوان شاه یا خداوند را در آن دید، اما منظور از بلبل در اینجا شخصِ حافظ است که با نغمه سرایی هایِ خود برای گُل ترانه می‌سراید، گُل استعاره از انسانی ست که میلِ شکوفایی و تعالی دارد پس به نغمه هایِ حافظ گوش فرا داده و مجذوبِ سخن و گفتارِ او می گردد، بلبل در این فکر است که گُل یارِ او شده است و تمام، یار در اینجا به معنیِ همراهی ست یعنی اینچنین نیست که عارف خود را استادِ سالکِ عاشق و گُلی که می خواهد شکوفا شود بداند، بلکه او را یار و همراهِ خود می بیند که به اتفاق و با همنشینی و همفکری می توانند از یکدیگر بیاموزند و پیشرفت کنند، درواقع بحثِ مرید و مراد مطرح نیست، اما در مصرع دوم گُلِ نوشکفته بوسیلهٔ ذهن در اندیشهٔ آن است که چگونه در کارِ بلبلی چون حافظ عشوه کند، بنظر می رسد عشوه در اینجا در هر دو معنیِ ناز و فریب آمده است، یعنی گُل با وجودِ اینکه می داند نیازمندِ به نغمه های بلبل است تا هرچه شکوفاتر شود اما بجایِ اینکه ناز بکشد تا بلبل بیشتر نغمه پردازی کرده و با او سخن بگوید،‌ ناز را پیشه خود کرده و برای این شکوفایی بهانه تراشی هم می کند و شاید در اندیشهٔ فریبِ بلبل هم باشد.

دلربایی همه این نیست که عاشق بکُشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

اما بلبلی چون حافظ در مواجهه با ناز و فریبِ گُلی که از یک منظر عاشق است و از منظری دیگر خود معشوق است چه می تواند بکند؟ اندیشهٔ برآمده از ذهن می گوید باید چنین عاشقی را به حالِ خود رها کند تا جان از بدنش بیرون رود، یعنی عشق را در او بکشد اما حافظِ خوش فکر می‌فرماید گاهی می توان به این کار مبادرت ورزید تا کُل را به خطایش واقف کند اما همهٔ طریقِ دلربایی این نیست، مگر نشنیده ای که خواجه و بزرگ کسی ست که ملاحظاتِ خدمتکارِ خود را نیز درنظر گرفته و غمخوارِ او باشد؟ اما خدمت در اینجا و در فرهنگِ عارفانه به معنیِ عاشقی ست که تسلیمِ محض بوده در کارِ عاشقی پیوسته باشد، پس‌بلبل هم می‌تواند با سعهٔ صدر غم و نگرانیِ گُل از شکوفایی و تبدیل را بشنود و با مثال‌هایی مانندِ بیتِ بعد او را به درستیِ راهی که برگزیده است یعنی راهِ عاشقی اطمینان داده، آگاه و امیدوارش کند.

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می شکند  بازارش

تغابن به معنی معامله ای ست که نتیجه آن ضرر باشد و خزف یعنی خر مهره یا مهره هایی از جنسِ سفال که برای زینت بر گردن خر میبندند که چیزِ بی ارزشی  است،  حال اگر  کسی در یک دست لعل و گوهری کمیاب و در دست دیگر خر مهره ای داشته باشد و انسان بجای  لعل، خرمهره را برگزیند و بردارد آیا جای آن نیست که در دل لعل خون موج  زند و از این قیاس و ترجیح خر مهره بر خود خون بگرید ؟ حافظ میفرماید انسانهایی که چیزهای بیرونی را اصل قرار داده و بر حضور یا عشق ترجیح میدهند درواقع همان کار را میکنند، پس‌ بلبلی چون حافظ با بیانِ چنین مثال هایی گُلِ عاشق را ترغیب می کند تا به تدریج دست از خزف یا چیزهایِ بی ارزشِ این جهانی برداشته و دریابد که ارزش‌ها در بازگشتِ کاملِ او به خویشِ اصلی ست که لعل و گوهرِ حقیقی می باشد .

بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود

اینهمه قول و غزل، تعبیه در منقارش

فیض یعنی تأثیر پذیری و الهام گرفتن از کسی یا چیزی، پس چنانچه حافظ در بیتِ نخست نیز گُلِ عاشق را در عینِ حال معشوق و یاری توصیف نمود که به یاریِ یکدیگر می توانند به عشق زنده شوند در اینجا بار دیگر به این نکته می‌پردازد که بلبلی چون حافظ از فیضِ رویِ گُلی که عاشق شده اینچنین سخن هایِ زیبا و نغمه سرایی ها را آموخته است که اگر گُل نبود اینهمه قول و غزل در منقارِ بلبل تعبیه و بر زبانِ او جاری نمی شد، برای مثال " مستمع صاحب سخن را بر سرِ ذوق آوَرَد" پس‌بدیهی ست که بلبل در مواجهه با خار و انسانهایی که درکی از عشق ندارند ذوق و عشقی در بلبل ایجاد نمی شود تا به قول و غزل بپردازد، قول همان سخن گفتن است که حافظ بارها تاکید کرده است از قول و از زبانِ زندگی با ما سخن می گوید. آموختن از فیضِ گُل همچنین می تواند اشاره به این نکته باشد که عارف بینِ گُل و بلبل و معشوقِ ازلی تفرقه و جدایی نمی بیند، یعنی ذات و جوهرِ بلبل و گُل یکی ست و عاشق در عین حال همان معشوق است. 

.ای که در کوچه معشوقه ما می گذری

بر حذر باش ، که سر می شکند  دیوارش

حافظ در ادامه بیتِ قبل بمنظورِ رفعِ هرگونه شائبه و برداشتِ خطا از سخنِ سنگینِ ذکر شده خطاب به انسانهایی که قصدِ قدم گذاشتن در وادیِ عاشقی و کویِ معشوقِ ازل را دارند هشدار داده و میفرماید اگر با جان و فحوایِ کلامِ بلبل و عارفان آشنایی ندارید مراقب و برحذر باشید که از این یکی شدنِ گُل عاشق با بلبل و عارف و خداوند برداشتی اشتباه نکنید، یعنی این ادعا را با ادعایِ انانیتِ فرعون یکی مپندارید آنچنان که قومِ منصورِ حلاج چنین تصوری از اناالحق گفتنِ او داشتند و او را بر دار کردند. پس اگر در کویِ معشوقهٔ عارفانی چون حافظ و مولانا گشت و گذار می کنید و چنین سخنانی را می شنوید اما به جانِ کلامشان آگاهی ندارید برحذر باشید که دیوارِ این کوچه سرها شکسته است و بسیاری را به اشتباه انداخته بنحوی که با سرشکستگی از کوچه ی معشوقِ حافظ و دیگر بزرگان بازگشته اند، پس‌ مراقب باشید کَژ نخوانید و برداشتِ خطا نکنید، مولانا نیز در ابیاتی که جوهرِ انسان را یکی دانسته و جدایی و مرزی بینِ خداوند و انسان نمی بیند هشدار می دهد که این سخنان همچون لبه تیغ و یا الماس تیز و بُرَنده هستند پس شنونده اگر از سپرِ آگاهی بی بهره است از این کوچه گذر نکند و می فرماید؛

نکته ها چوم تیغِ پولاد است تیز     گرن نداری تو سپر واپس گریز

پیشِ این الماس بی اسپر میا          کز بریدن تیغ را نبوَد حیا

زین سبب من تیغ کردم در غلاف    تا که کژخوانی نخواند بر خلاف

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

اما به هر حال انسان هایِ بسیاری که در کوچهٔ معشوقِ حافظ گذر می کنند نیز گمشده ای دارند و در جستجوی یارِ سفر کرده ی خود برآمده اند که در قالبِ صدها قافله و کاروان که هریک از آنها باوری را نمایندگی می کنند قصدِ آن دارند تا به خدایِ ساخته و پرداخته ی قافله ی خود برسند، پس حافظ که می داند درواقع گمشده و یارِ سفر کرده ی آنها نیز همان معشوقه ی حافظ یا جوهر و اصلِ خداییِ انسان است از خداوند می خواهد تا آن یار را هرکجا که هست به سلامت دارد، یعنی خدایِ باورها و ادیانِ مختلف نیز در حقیقت با معشوقه ی حافظ مشترک بوده و گمشده ی همه انسان‌ها آن یوسفیت و اصلِ زیبا رویی ست که پس از مرزبندی هایی که انسان‌ها با ابزارِ ذهن بینِ خود و آن یار کشیده اند به سفری دور و دراز رفته است یا بفرمودهٔ مولانا " بندگی و سلطنت معلوم شد    زین دو پرده عاشقی مکتوم شد".

صحبتِ عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است ، فرو مگذارش

ای دل صحبت و همنشینی با عافیت اگرچه  تو را خوش افتاد، بدان که جانبِ عشق عزیز است پس او را فرو مگذار ، معنیِ ساده شدهٔ بیت است و حافظ که در بیتِ قبل انواعِ باورها و مسلک ها را به قافله هایی پراکنده تشبیه می کند که همگی در پیِ رسیدن به حقیقتِ زندگی هستند اما با دیدگاه هایی گوناگون که "هر کسی بر حَسَبِ فکر گمانی دارد" اغلب با یکدیگر در جنگ و ستیزه هستند تا از حقانیتِ خدایِ مورد نظرشان دفاع کنند در این بیت نیز به مطلبِِ مهمِ دیگری پرداخته و می فرماید مقصدِ برخی از این قافله ها همنشینی با عافیت و سلامت یا به عبارتی رسیدن به حاشیه امنیت در جهانِ پس از مرگ هستند تا در بهشت و زیرِ سایه طوبی آرمیده و از نعمتهای آن بهرمند گردند که به مذاقِ بسیاری از این قافله ها خوش افتاده است، اما ای دلی که چنین قافله هایی را به منظورِ این عافیت طلبی ها همراهی می کنی برای لحظه ای بیندیش که جانبِ دیگری که عشق است و عاشقی عزیز و گرامی ست پس آنرا فرو مگذار و نادیده و دست کم نگیر، یعنی لَختی با قافله ی عاشقان همراه شو که با سرعتِ بیشتر و بی تکلف تر و بدونِ ستیزه با دیگر قافله ها تو را به کوچه ی معشوقهٔ حافظ رهنمون می گردد که همان حقیقت زندگی ست و تو در صددِ رسیدن و دستیابی به آن هستی، پس به مِیِ عشق سجاده رنگین کن گَرَت پیرِ مغان گوید.

صوفی سر خوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

صوفی در اینجا قافله سالار یا سرحلقه ی یکی از آن صدها قافله است و حافظ میفرماید صوفی یا سالکی که بوسیله همین باورهایِ خود و شاید انجامِ فرایض و مناسکِ خود در همین مرحله اول سلوک اینچنین مست و سرخوش شده و لذا کلاه را به نشانه بازگشتِ تاجِ شاهی و آیینِ سروری کج کرده است عجله نکند زیرا هنوز کار تمام نشده و اگر یکی دو جام از شرابِ عشق یا معرفت الهی را همراه با انجامِ فرایض و عمل به باورهایِ خود بنوشد دستار او نیز آشفته خواهد شد، آشفتگیِ دستار کنایه از دگرگونیِ فکرها و برهم زدنِ نظمِ باورهایی ست که صوفی بر اساسِ آنها قافله ای را براه انداخته است تا به منزلِ جانان برسد، و اگر موفق به این آشفتگیِ دستار گردد درخواهد یافت که کوچه‌ی معشوقِ حافظ همان مقصدِ مورد نظرِ او نیز هست پس با دیگر باورها در نمی پیچد و با عشق در جوارِ دیگر قافله ها طیِ طریق می کند تا به مرتبه ی صافی یا فنا و منزلِ جانان برسد.

دل حافظ که به دیدار تو خو گر شده بود

ناز پرورد  وصال است ، مجو آزارش

اما حافظ که جانبِ دیگر یعنی عشق را عزیز و گرامی داشته است خیلی زودتر ازصوفی با گذار در کوچه معشوق با چشمِ جان بین به دیدارِ جمالِ معشوقه خویش رسیده و به این دیدارها هرچند گذرا و کوتاه مدت خو کرده است و تصورِ از دست دادن حلاوت این دیدار هم برای حافظِ نازپرورده ی وصال کابوس است و موجب آزار ، یعنی لحظه ای نیز حاضر به از دست دادنِ فرصتِ دیدارش نخواهد بود، پس ای معشوقه ی حافظ او را از دیدارِ خود محروم مکن.

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

 

 

 

بابک بامداد مهر در ‫۴ سال قبل، شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۰ - در نکوهش مقلدان:

کو زهر بهر دشمن و کو "مهر" بهردوست.تضاد زهر ومهر صحیح تربه نظرمی رسد.البته مهره بامار هم مرتبط ومراعات نظیردارد.

طوقدار در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

منتظر بودیم استاد فرهاد اشاره ای بر بیت. گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل. ای بسا در که به نوک مژه ات باید سفت. داشته باشند. مانند اشاره ای که قبلأ بر این بیت داشتند. و تحرک فعالیت حاشیه پردازان را بر انگیختند. این بیت وه که دردانه ای چنین نازک. در شب تار سفتنم هوس است. زنده باشید.

مهدی در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

سلام

طبق گفته دوستان به "تا به" در لهجه شیرازی "تاب" گفته می شود پس قافیه درست است اما نوشته اشکال دارد، مثلا ما وقتی میخواهیم در شعر بگوییم "که او" آنرا بصورت کو می نویسیم و کو می خوانیم. به نظر من اینجا هم باید چنین باشد.

در ضمن در خوانش ها مصرع بودن بیت مطلع رعایت نشده.

امیررضا ریاحی در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

سلام 

خوشحال میشم اگر یک نفر معنای بیت ششم رو توضیح بده.

خیلی ممنون

سئنا در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۹:

خوانش دوبیتی نادرست است. «ناگه» در اینجا مخفف «ناگهان» نیست بلکه به معنای «نمیگوید» است. یعنی: کسی نمی‌گوید که فلانی زنده شد... 

پس باید تکیه تلفظ (stress) بر روی مصوت «آ» باشد نه روی «ـَه»

احمد نیکو در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۱۷:

متن رباعی بدین ‌وزن صحیح است 

صبح است، دمی بر می گلرنگ زنیم

وین شیشهٔ نام‌وننگ برسنگ زنیم

دست از اَمَلِ درازِ خود باز کشیم

در زلفِ نگار و دامنِ چنگ زنیم

احمد نیکو در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:

امروز ببر زآنچه ترا پیوندست 

کانها همه بر جان تو فردا بندست 

سودی طلب از عمر که سرمایهٔ عمر 

روزی چندست و کس نداند چندست 

(سنایی غزنوی )

رباعی شماره ۵۲

برگ بی برگی در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:

دوست دارد یار  این آشفتگی

کوشش بیهوده به  از خفتگی

بزرگواری می گفت بدترین فیلمهای سینمایی نیز حداقل از یک سکانس یا دیالوگ خوب بی بهره نیستند، نگارنده به نوبه خود از بیشترِ شرح ها و نظراتِ دوستان بهترین بهره ها را برده و سپاسگزاری میکنم حتی نظراتِ مخالف نیز حاوی نکات آموزنده میباشند  اما  هیچ دلیلی  نمیتواند مانعی برای دریافت معنوی این آثار فاخر و بی نظیر  در جهان  باشد که تعالی دهنده  روح  و ارتقای نگرشِ انسان به هستی هستند. تمثیل های عرفا وبزرگان برای انتقالِ مفاهیمی هستند که  با بیان ساده حق مطلب ادا نمی شود لذا اگر علمِ امروز خلافِ باورهای علمی گذشتگان را ثابت نموده، آن بزرگان در آثار خود بهره‌برداریِ لازم را برده و مفهوم مورد نظر را انتقال داده اند و پس از این مباحثه بر سرِ ابزارِ انتقالِ پیام  بیهوده است، مولانا میفرماید :

ای برادر قصه چون پیمانه ایست     معنی اندر وی مثال دانه ایست

دانه معنی بگیرد مرد عقل      ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

مواردی مانند اینکه سنگ در اثر تابش خورشید تبدیل به لعل شود و یا قطره‌ی باران در صدف تبدیل به مروارید میشود و مواردِ دیگر همگی تمثیل بوده و آنچه اهمیت دارد دریافتِ منظورِ سراینده اثر است، در تورات و قرآن نیز داستان های بسیاری هستند که هیچگونه مبنای علمی نداشته وصرفاً برای انتقال مفاهیم بیان شده اند، برای نمونه کشتی نوح و جمع آوری کلیه حیوانات و بقیه ماجرا و یا عصای موسی و تبدیل آن به اژدها، زنده کردنِ مرده ها توسط عیسی مسیح، تبدیل آبِ رودِ نیل به خون ، شکافتن دریا برای موسی ، متلاشی شدن کوه طور در برابر  موسی ، دونیم شدن ماه توسط پیامبر اسلام، درافکندن ابراهیم درآتش و تبدیل شدنش به گلستان، در چاه افکندنِ یوسف و بسیاری دیگر از تمثیلات قرآنی که از آنها به معجزات یاد شده است همگی در راستای انتقالِ پیام های عالم معنا درقالب کلمات  و داستان می باشند و عارفان یا  بزرگان ادب پارسی مانند عطار، مولانا ، فردوسی ، حافظ، سعدی و بزرگان دیگر نیز چنین کردند یعنی علاوه بر پرداختن به داستانهای قرآن، خود نیز تمثیل هایی بسیار عالی و اثربخش بیان کرده اند که توسط اندیشمندان گذشته و معاصر رمز  گشایی شده اند  اما هنوز جای کار بسیار دارند و چه بسا آیندگان به لطف اینترنت و دسترسیِ آسان به آثار بزرگان و اندیشمندانِ  گذشته، کاملتر از گذشتگان و معاصران در شرح آنها اهتمام ورزند. اما آنچه مهمتر مینماید تاثیر  آنهمه  همت و کوشش آن بزرگان است که عمر خود را به منظور تبدیل جهان به جای بهتری برای زیست انسان و سایر باشندگان صرف کرده اند، کاری که تا کنون علم و تکنولوژی موفق به انجام آن نشده است، انسان علاوه بر تخریب محیط زیست و امکانات آن مانند آب و هوا، معادن، کوه ها، جنگلها، دریاها و حیوانات و گیاهان را به نابودی کشیده و با جنگهای ویرانگر شهر های انسانهای دیگر را بر سرشان خراب و آنان را آواره میکنند و هر روز با اتلافِ وقت و انرژی و منابعِ مالی و کانیِ جهان در پی تولید سلاح های مخوف تر هستند تا وسیعتر تخریب و کشتار کنند و هرچه بیشتر غم و درد و ماتم را در جهان منتشر کنند، بهره کشی از انسانها و بی عدالتی که دیگر جای خود را دارد، پس بنظر میرسد تنها راه نجات بازگشت به سخنان این بزرگان باشد که همگی زبانِ خداوند بوده و خواستارِ تغییر و تبدیلِ هر انسانی با کار بر روی خود میباشند چنانچه در کلام ِ مستقیمِ حق نیز آمده است که او هیچ قومی را تغییر نخواهد داد مگر آنکه هر نفسی خود را تغییر دهد و با این تغییر است که انسانها عاشقانه به کُلِ هستی و به هم نوعانِ خود نگریسته و شادتر زندگی خواهند کرد و خبرِ خوب اینکه بر مبنای تئوری دیالکتیکِ هگل اوضاع در این راستا پیش می رود، یعنی علاوه بر پیشرفت هایِ شگفت انگیزِ علمِ حصولی و مادی، علومِ حضوری نیز در حالِ رشدِ نسبی هستند چنانچه نسبت به یکصد سالِ پیش از این به حقوقِ طبیعت و حیوانات و البته تا حدودی هم به حقوقِ انسانها بهایِ بیشتری داده می شود و حداقل در لفظ و بیان از تبعیض نژادی برائت می‌جوییم و انسانها را برابر می خوانیم. نتیجه اینکه؛

فریادِ حافظ اینهمه آخر به هرزه نیست 

هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست 

سیدمصطفی شجاعی در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۶:

یکی از روش‌های فهم شعر، درست خواندن شعره. پیشنهاد می‌کنم که اعراب‌گذاری و همین‌طور روش‌های نگارشی جدید رو برای سهولت در خوانش اشعار به‌کار بگیریم. به عنوان مثال:

 

خورشید رُخ‌ات ز آسمان بیرون است

چون حُسن تو، کَز شرح و بیان بیرون است

 

 عشقِ تو در درونِ جان من جا دارد

وین طُرفه که از جان و جهان بیرون است

 

گنجور، یکی از بهترین و مفیدترین سایت‌های ایرانیه. از همه‌ی عزیزان این مجموعه تشکر و قدردانی دارم. 

Mokoshle در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - موعظه و نصیحت:

سعدی زیرک و باهوش بوده

اسرار زیادی در شعرهاش هست

هر کس با ظرفیتی ک داره برخوردار میشه

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۳۳ در پاسخ به آرش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

نقد و سؤال کردن معنای خاص خودش را دراد. کجای حرف آن آقا سؤال بود؟

آن بنده خدا چنین اظهار فضل فرمودند که استاد جفت پا رفته تو شعر (همین نشان می دهد چقدر با ادب و ادبیات آشنایی داره)

دیگری از روی حقد و اعتقادات نوشت استاد یاد شب های ... (من نمی توانم تکرار کنم این زشتی های آقایان)

 

آن وقت شما به این ها می گویید نقد و نظر؟

علاوه بر آن مگر این تصنیف در دسترس نیست؟ آنهایی که آمدند اعتقاداتشان را پهن کردند بروند گوش کنند بعد نظر بددهند

بخواهید یا نخواهید استاد دقیقا در جایگاهی قرار گرفته که هرچه بدی در باره ایشان گفته شود بیشتر شناخته می شود

جایگاهی که خاص سعدی و حافظ است

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۰۳ در پاسخ به انوش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

سلام عزیز جان

شما چگونه کلمه چنبر را شهوت شنیدید؟

شاید هم اصلا گوش نکردید و در جمعی کسی اظهار نظری کرده و در اینجا بازگو نموده اید.

همانگونه که نظر دادن در باره سعدی و حافظ و مولانا بدون آگاهی، عاقلانه نمی باشد در باره موسیقی نیز چنین است.

قابل توجه دوست عزیزی که ظاهرا کلمه دکتر جزء نام شناسنامه ایشان است:

استاد شفیعی کدکنی (که احتمالا از دکتر ترابی کمتر می فهمد) می فرمایند: استاد شجریان در موسیقی جایگاهی دارند که حافظ در غزل دارد و من ناآشنای به موسیقی در جایگاهی نیستم که در باره ایشان نظر بدهم

باید اول فکری به حال گوش ها کرد و بعد نظر داد

 

هوش را بگذار وانگه هوش‌دار
گوش را بر بند وانگه گوش دار

نه نگویم زانک خامی تو هنوز
در بهاری تو ندیدستی تموز

این جهان همچون درختست ای کرام
ما برو چون میوه‌های نیم‌خام

سخت گیرد خامها مر شاخ را
زانک در خامی نشاید کاخ را


ایام عزت مستدام
چو خواهی که نامت رود در جهان ....

همیرضا در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت اول: در ماهیت دبیری و کیفیت دبیر کامل و آنچه تعلق بدین دارد » بخش ۱۱ - حکایت ده - محمد بن عبده کاتب:

در متن چاپی که که تصویر آن پیوست شده حداقل دو غلط تایپی وجود دارد که در متن تایپی گنجور که به همت سرکار خانم زرکوب تایپ شده درست آنها آمده، و در جملهٔ « ... در پایان مسائل بر طریق فتوی بنوشت ...» به جای «طریق» کلمهٔ «طبق» آمده. علت خوانش «طبق» به جای «طریق» در فایل صوتی، قرائت از روی تصویر کتاب چاپی است.

تریس در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

عرض ادب و احترام خدمت عزیزان بزرگوار

در خصوص بیت اول بنده توضیحاتی دارم که امیدوارم که مورد قبول واقع بشود.

به نظر بنده بیت اول می بایست به صورت زیر باشد:

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو    پیش من جز سخن شمس و دگر هیچ مگو

 

توضیح: در مسرع اول بیان شده است که مولوی خود را غلام قمر می داند که این موضوع کاملا درست است. زیرا مولانا خود را مرید "شمس تبریز" میداند و شمس تبریز نیز زیر مجموعه انسان کامل است. اگر انسان کامل را شمس (خورشید) در نظر بگیریم. "شمس تبریز" از اقمار انسان کامل محسوب خواهد شد و مولانا به درستی خود را مرید قمر انسان کامل یعنی (شمس تبریز) میداند.

حال مسرع دوم مکمل مسرع اول است و مولانا تاکید می کند که پیش من فقط و فقط از همان قمر یعنی شمس تبریزی صحبت کنید و من نمی خواهم در مورد چیز دیگری بدانم. زیرا طریقت بنده شناست شمس تبریز است و دیگر هیچ.

پس بیت دوم می بایست به صورت فوق باشد. یعنی "پیش من جز سخن شمس و دگر هیچ مگو"

ممنون بابت توجه شما بزرگواران

کوروش در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵ - اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لا حول خادم:

زاد دانشمند آثار قلم

زاد صوفی چیست آثار قدم

لطفا اینو تفسیر کنید

بابک بامداد مهر در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۱:

هرگزندانم راندن مستی که افتد بردرم.

درکتاب ملت عشق اشاره شده که مولوی مست ها را ازخود نمی رانده است.

محمدحسین در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ (در میکده می‌کشم سبویی - باشد که بیابم از تو بویی):

بیت سوم به این شکل نیز در متون آمده است:

                                                «بر نقش خود است فتنه نقّاش              کس نیست در این میان تو خود باش»

۱
۱۴۵۷
۱۴۵۸
۱۴۵۹
۱۴۶۰
۱۴۶۱
۵۴۶۳