گنجور

 
مولانا

هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم

در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم

مستی که شد مهمان من جان منست و آن من

تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم

ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من

روزی که مستی کم کنم از عمر خویشش نشمرم

چون وقف کردستم پدر بر باده‌های همچو زر

در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم

چند آزمایم خویش را وین جان عقل اندیش را

روزی که مستم کشتیم روزی که عاقل لنگرم

کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ریسمان

تو مست جام ابتری من مست حوض کوثرم

مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند

این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم

گر مستی و روشن روان امشب مخسب ای ساربان

خاموش کن خاموش کن زین باده نوش ای بوالکرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۳۸۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم

تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم

بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را

افسون مخوان ز افسون تو هر روز دیوانه ترم

خواهم که بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اسیری لاهیجی

هنگام آن آمد که من این پرده ها را بردرم

شهباز و سیمرغی شوم از چرخ گردون بگذرم

ویران کنم این آشیان سازم مکان در لامکان

گردد همه کون و مکان چون بیضه زیر شهپرم

بگذارم این نام و نشان ازما ومن یابم امان

[...]

صفایی جندقی

افتاده در خون ای پدر از گرز و تیغ و خنجرم

بنهاده سر بر روی خاک ای خاک عالم بر سرم

تو کشته تن در خون طپان، من زنده بر جا جسم و جان

این سخت جانی ای امان، می نامد از خود باورم

گشت از سپهر پرده در، دامان هامونت مقر

[...]

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه