خاتون در ۴ سال قبل، دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:
به به... بر دل نشست ✨
دوستان گویند: سعدی، خیمه در گلزار زن
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست...
🌿🌷🌹🌷🌿
عالی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:
جانداروی رنجوران!
بهبه به این ترکیب دلنشین...
زیباتر از این دیگر ممکن نیست!
پیشنهاد بنده این است که اگر به مهرِ کسی مقیّد شدهاید، در تلفن همراهتان، همین نام را برای او برگزینید. :)
چیت ساز در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین:
که چون کرگس به کوهان بر گذشتی بیابان را چو نامه در نوشتی
در این بیت «کرگس» از نظر املایی درست نیست زیرا بی معنی است و درست آن «کرکس» می باشد.
محمد حسین چیت ساز: ویراستار متون فارسی
امیر در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
بسم الله ...
چه داستن که این سودا مرا زین سان کند مجنون
(نمیدانستم که این سودا مرا تا این حد به جنون بِکِشَد)
دلم را دوزخی سازد ، دو چشمم را کند جیهون
(دلم را همانند جهنم بسوزاند و دو چشمم را مانند جیهون-پُر آب[اشک] سازد)
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
(نمیدانستم که سیلی از آب مرا ناگهان با خود بِبَرَد)
چو کشتی ام در اندازد میان قلزم پر خون
(همانند کشتی مرا در دریاچه -بسیار بزرگ- پُر از خون رها بی اندازد)
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
(و موجی بر آن کشتی بزند و کشتی را تکه تکه کند)
که هر تخته فرو ریزد به گردش های گوناگون
(که هر تکه از کشتی با تلاتم بسیار زیاد آب از او جدا شود)
نهنگی هم بر آرد سر خورد آن آب دریا را
(نهنگی هم از آن سیلاب خون بیرون اید و تمام دریا را ببلعد)
چونان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون
(به طوری که آن دریای بی پایان همانند هامون خشک و بی آب شود)
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
(آن هامون [دریای خشک شده و تبدیل شده به صحرا] هم نهنگ را بگیرد ...
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
... و همانند قارون [اشاره به داستان قارون و گنج قارون] به قعر زمین کِشَد )
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
(این تبدیل شدن ها که تمام شد نه دریایی ماند و نه خشکی)
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
(نفهمیدم که چه اتفاقی افتاد که هیچ در بی-هیچ غرق است)
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
(دانستن ها بسیار است ، اما من نمیدانم)
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
(که مقداری افیون در آن دریا خوردم)
حقیقتش این مسراء آخر رو خودمم متوجه نشدم .
ولی دوستان گفته بودن ترجمه لازم هست منم ترجمه کردم !
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵:
هم از پهلوی پارس کوچ و بلوچ
هم از پهله ی پارس کوچ و بلوچ
تا زمان ساسانیان کرمان بخشی از پارس بود و جایگاه بلوچان و کوچان در بارز بود در اینجا سخن از پهله ی پارس است و پهله و پارسه هم به چم شهرستان و هم بچم جایگاه پهلویان و پارسیلن است و از یاد نبریم که همه ایران را نیز پارسه و پارس مینامیدند و اینکه میگویند تنها یونان و عرب میگفت دروغی بیش نیست در شاهنامه نیز پیوسته پارسی بچم ایرانی است
نام کهن شهرستان ایرانشهر پرهه /پهره بود از نگاه زبانشناسی پرهه/پهره =پلهه/ پهله= پلخه /بلخ =پرسه/پارسه= پرثه/پرذه/بردع =پله/فیلی=پهل شاهستان =پرهه کوشانشاه =پهله پارسیخان فرارودان است و دبیره پهلوی به گونه ای است که پرهه پارسه پلهه پلخه(بلخ) یکجور نوشته میشود و پهلوی نیزدر بیشترین نسخه ها بویژه هرچه کهنترند پلهه نوشته شده
هر سخنوری میداند که هیچ سخنور درجه دهم نیز انگونه نمیگوید هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ چرا که آهنگ و روال سخن بهم میریزد ومیان پارس و کوچ چیزی در نمی گنجد پهلوی پارس و پهلو پارس یک جور نوشته میشود و یک چم دارند از نگاه زبانشناسی نیز پهله و پارسه یکی هستند - در دستنویسهای کهن نیز همگی از پهلوی ِ پارس است انان که ایرانیان را مردمی ز هم بیگانه و چند مردمی میشمارند میخواهند نام پارس و پهلو دوتا باشد و برای همین در سروده فردوسی دست می برند با انکه به هیچ گونه نمیتوان این سروده را چیز دگر گرداند
تماشاگه راز در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
سپاس جناب رضا
شرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت گنجور چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشد
سپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید
فرانک در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰۰:
ای کاش معانی هم دیت کم بطور خلاصه نوشته میشد
همیرضا در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۳ در پاسخ به عباسی-فسا @abbasi2153 دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴:
جناب عباسی، ضمن تشکر از دقت نظر جنابعالی، سکتهٔ «دورانی» از نظر عروضی قابل قبول است و اشکال محسوب نمیشود. این سکته حاصل تبدیل فعلاتن به مفعولن یا دقیقتر «فَعَلن» به «فع لن» است که اتفاقاً در رکن پایانی این وزن به وفور اتفاق میافتد. منتهی در موارد معدودی که در میانهٔ بیت اتفاق میافتد محسوستر است.
راه حل برخورد با این سکتهها حرکت دادن به آنها نیست چون از نظر معنایی مشکل ایجاد میکند (غلط است). سعدی شاعر توانمندی است و اگر نیاز بود سکتهای با حرکت دادن حل شود از ابتدا سکتهای اینگونه در شعرش دیده نمیشد. این سکته با علم به صحیح بودنش آورده شده و عمدی است.
خصوصا توجه داشته باشید که در اشعار شاعران سبک خراسانی که این نوع سکتهها به وفور در میانهٔ مصاریعشان دیده میشود حتی برای حرکت دادن به سکتههای متعدد به بن بستهای جدی برمیخورید.
راه حل آن است که این سکتهها را بشناسیم و تلاش کنیم آنها را همان گونه که آورده شدهاند بخوانیم.
مهدی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳:
دکتر حاجی بلند به زیبایی این غزل رو تفسیر کردند پیشنهاد میکنم ببینید 👇
لینک دانلود ویدئو : https://www.aparat.com
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
دل شهریاران پر از بیم اوست
تباه زمین تخت و دیهیم اوست
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
یکی چَک نوشتند بر پهلوی
به مشکاب بر دفتر خسروی
چَک نوشت پیمان با گواه
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
ز خویشی مادر بدو نگروی
نپیچی و گفت کسی نشنوی
نشمری به اهنگ نگروی نیست
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
ز مشکِ نهاده در ان جام زر
ده از نقره خام با شش گهر
چنین گفت کین راست انرا که تاو
بود در تنش روز جنگ تژاو
مشک نهاده مشک مانده مشک تازه که در ناف اهو بیش نبوده و یک چند انرا در جایی سربسته بنهند و انرا مشک مانده و نهاده گویند - نام مادر کورش مشک ماندانه
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
ز مشکِ نهاده در ان جام زر
ده از نقره خام با شش گهر
چنین گفت کین راست انرا که تاو
بود در تنش روز جنگ تژاو
مشک نهاده مشک مانده مشک تازه که در ناف اهو بیش نبوده و یک چند انرا در جایی سربسته بنهند و انرا مشک مانده و نهاده گویند - نام مادر کورش مشک ماندانه
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
چو این چار با یک تن اید بهم
بیاساید از از و از رنج کم
گر این چهار در یک تن گرد اید دگر از و رنج کمی نمیبرد
چهار و یک و اوای سخن نیز میگوید که رنج کم باشد کاتبان کم خرد انرا دگر کرده اند
ز ابر بهاران ببارید نم
ز روی زمین زنگ بزدود هم
بازان زنگ می زداید زنگ چیزی را نمی زداید
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
از هرچه بگذرد سخن دوست خوشترست به به و زَه زَه به سخنوری فردوسی و بدا به جان و تن انان که فردوسی را ویژه پارسیان دری زبان مینامند وگمانشان بلوچان و کرمانجان و دیلمان و یلان نه پارسیانند نمیبینند که پهلوانان ایران از همه جای ایران پارسه اند اشکش از پهله پارس با سپاه کوچ و بلوچ ( پلهوچ پهلوگ پهلوی- رواج روای رواگ ) است اشکش و اشکان پهلوی را هم بیاد داشته باشید
ستایشی که در شاهنامه از بلوچ میشود از هیچ کس دیگر نشده پس ازبلوچان و اشکش سپاه زنگه شاوران است نام بغداد و زنگه و زنگان ( زنجان )و زنگنه را( کاستن نون از واژگان گویشی پارسی بود که در سنگنبشت داریوش میبینیم ) یاد اورد -
بگذریم چه بسیار زیبا و رسا از دربار خسرو میگوید
همه بنده ایم ارچه آزاده ایم ایران بچم ازادگان است و پیوسته ستای ایران و نوشته درفششان ، پارسی ازادگان بود و افرینشان ازاد زی و ار زی و هر بزی ( هرزی نمیگفتند تا هرز نشود ) شهر هری نیز از همین نام ار و هر است و اِران یا ایران بچم ازادگان است
زرنگان و سیستانیان پیوسته پشتوانه ایران بودند نه تنها در داستانهای پیشدادی که بروزگار هخامنشی و اشکانی و ساسانی و سپس بروزگار سپسین و ما بسیار بر ایشان ناجوانی کردیم وخداوند سخن در شاهنامه داد انها بداده است امدن رستم و پیشباز کیخسرو از انها از زیباترین ستایش و ستودنهای شاهنامه است
براستی که کاستی و کوتهی ما بر بلندای بالای شاهنامه بسیار کوته است
هر گروهی را فرستاده ای است و ما گروه ناسپاس
و قال الرسول یا رب ان قومی اتخذو هذا القران مهجورا
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
به گونه ای خربزه یا طالبی هم عربها برای همین شمامه میگویند که بوی خوش میدهد و کرمانشاه هم برای اینکه به عراق نزدیک است گرفته اند و میگوید مانند انچه سیب گلاب میگوییم یا انگور یاقوتی میگوییم
شیرین شیرین شیرین شمامه
ساعتیک نبینم خوابم ( خواوم - خووم ) حرامه
- در فارس و روستاهای شیراز میگویند
تییلت سیرمه نکش بی سرمه کاله
هرکسی سیلت کنه هفت سال بلاله
تییلت سیرمه نکش تیه کال برنو
تا نبوسم لویلت شو نیبرم خو
تییَل چشمها کال سیاه
الان نگید این لریه اری اما کهکیلویه همش چند سالی هست که از فارس جدا شده و در شرق شیراز هم چندان فرقی بین لری و فارسی دری نیست و در فارس از بزرگترها تقریبا کسی نیست که لری را نداند وانگهی از سردزک شیراز که چسبیده به شاهچراغ است لری شروع میشود تا نزدیک بغداد گرچه حتی شرق شیراز هم دهی نیست که یک طایفه اش را لر ننامند هرچند بیشتر زبانشان فارسی دری باشد اما لری فارس با لری عراق و خرم اباد و بختیاری فرق دارد در فارس تنهالری و موسیقی کهکیلویه و ممسنی و مناطق خودشان مورد پسند است حتی قبلا که اوازخوانی بیشتر ویژه کلیمیهای شیراز بود ترانه هایی نیز به لری میخواندند -
جهن یزداد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
گمان نمی کنم این واژه در این سروده کار فردوسی باشد با این همه شمامه بچم مشک و بوییدنی گرانبهاست و نه خربزه و یا میوه ایین پادشاهان بود که مشک گران و بویهای خوش بسیار گران در جام زر پر می کردند و به کسان میدادند - بسیار دور از خرد است که جایی که هراس از رفتن سر است الویی و خربزه ای یاوه بسرگزاف دهند میوه را با دوستان میخورند و انرا میان انجمن به یکتن نمی بخشند - گرچه بروزگار برمکیان گاهی خربزه خراسان و خوارزم را به بغداد میبردند انرا در اوندی سیمین مینهادند و ان اوند را در اوندی چوبین پر از یخ مینهادند و ان چوبینه ها را با گلیمی تر می پوشاندند و از خراسان به بغداد میبردند و هر اوند به هفت هزار می فروختند و برمکیان انرا با دوستان میخورند و یا پنهانی به دوستان می فرستادند -
عین. ح در ۴ سال قبل، یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » ترجیعات » دوز و کلک انتخابات:
با سلام
در این شعر غیر از برخی خطاهای تایپی و فاصلهگذاری، چند بیت هم جابهجا شده است. صورت نسبتاً ویراستهٔ آن تقدیم میشود:
ماه مشروطه در این ملک طلوعیدن کرد
انتخابات دگربار شروعیدن کرد
شیخ در منبر و محراب خشوعیدن کرد
حقه و دوز و کلک باز شیوعیدن کرد
وقت جنگ و جدل و نوبت فحش و کتک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
صاحبالرأیا! رو صبح نشین روی خرک
رأیها پیش نه و داد بزن های جگرک
پوت قند آید از بهر تو و توپ برک
میدود پیشتر و میدهدت پیشترک
هرکه عقلش کم و فضل و خردش کمترک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
این وکالت نه به آزادی و خوشتعلیمی است
نه به دانستن تاریخ و حقوق و شیمی است
بلکه در تنبلی و کمدلی و پربیمی است
یا به پوطین و کلاه و فکل و تعلیمی است
یا به تسبیح و به عمامه و تحتالحنک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
تو برو جا به دل مردم بازاری کن
گه ز خود، گاه ز من یاد به هشیاری کن
گر وکالت به من افتاد، تو پاداری کن
ور به اسم تو درآمد، تو ز من یاری کن
اسم ما هر دو اگر بود دگر یکبهیک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
حضرت آقا خوش باش که فالت فال است
از زر و سیم دگر جیب تو مالامال است
هرکه آقاست نکوطالع و خوشاقبال است
گه نمایندگی مجلس و قیل و قال است
گاه میرآخور و بیرونی و چوب و فلک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
طرفه عهدیست که هر گوشه کنی روی فراز
گلهٔ دزدان بینی همه با عشوه و ناز
هرکه دزد است به هر جای بود محرم راز
نه ادارات مبراست نه محراب نماز
هرکه دزدی نکند همسر خار و خشک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
نوبهارا بود اندر سخنانت نمکی
اف بر آن کآورد اندر سخنان تو شکی
هرچه داری ده و بستان ز وکالت کمکی
ملکهایی که تو بینی همه دارد درکی
این وکالت ده پرفایدهٔ بیدرک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
حمید رضا۴ در ۴ سال قبل، دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹: