در میکده با حریفِ قَلّاش
بنشین و شراب نوش و خوش باش
از خطِّ خوشِ نگار، بر خوان
سِرّ دو جهان، ولی مکن فاش
بر نقش و نگار، فتنه گشتم
زان رو که نمیرسم به نقاش
تا با خودم، از خودم خبر نیست
با خود نفسی نبودمی کاش
مخمور میم، بیار ساقی
نُقل و مَی از آن لبِ شکرپاش
در صومعهها چو مینگنجد
دُردیکِش و مَیپرست و قَلّاش
من نیز به ترک زهد گفتم
اینک شب و روز همچو اوباش
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ای روی تو شمع مجلس افروز
سودای تو آتش جگرسوز
رخسار خوش تو عاشقان را
خوشتر ز هزار عید نوروز
بگشای لبت به خنده، بنمای
از لعل، تو گوهر شب افروز
زنهار! از آن دو چشم مستت
فریاد! از آن دو زلف کینتوز
چون زلفِ تو کج مباز با ما
از قدِّ تو راستی بیاموز
ساقی بده، آن مَیِ طرب را
بستان ز من این دل غم اندوز
آن رفت که رفتمی به مسجد
اکنون چو قلندران شب و روز
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ای مطرب عشق، ساز بنواز
کان یار نشد هنوز دمساز
دشنام دهد به جای بوسه
و آن نیز به صد کرشمه و ناز
پنهان چه زنم نوای عشقش؟
کز پرده برون فتاده این راز
در پاش کسی که سر نیفکند
چون طُرهٔ او نشد سرافراز
در بند خودم، بیار ساقی
آن می که رهاندم ز خود باز
عمری است کز آرزوی آن می
چون جام بماندهام دهنباز
گفتی که: بجوی تا بیابی
اینک طلب تو کردم آغاز
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، بده آب زندگانی
اکسیر حیات جاودانی
می ده، که نمیشود میسر
بیآبِ حیات، زندگانی
هم خضر خَجِل، هم آب حیوان
چون از خط و لب شکرفشانی
گوشم چو صدف شود گهرچین
زان دم که ز لعل در چکانی
شمشیر مکش به کشتن ما
کز ناز و کرشمه در نمانی
هر لحظه کرشمهای دگر کن
بِفْریب مرا، چنان که دانی
در آرزوی لب تو بودم
چون دست نداد کامرانی
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
وقت طرب است، ساقیا، خیز
در ده قدح نشاط انگیز
از جور تو رستخیز برخاست
بنشان شر و شور و فتنه، برخیز
بستان دل عاشقان شیدا
وز طُرّهٔ دلربا درآویز
خون دل ما بریز و آنگاه
با خاک درت بهم برآمیز
وآن خنجر غمزهٔ دلاور
هر لحظه به خون ما بکن تیز
کردم هوس لبت، ندیدم
کامی چو از آن لب شکرریز
نذری کردم که: تا توانم
توبه کنم از صلاح و پرهیز
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، چه کنم به ساغر و جام؟
مستم کن از این مَیِ غمانجام
با یاد لب تو عاشقان را
حاجت نبود به ساغر و جام
گوشم سخن لب تو بشنود
خشنود شد، از لبت، به دشنام
دل زلف تو دانه دید، ناگاه
افتاد به بوی دانه در دام
سودای دو زلف بیقرارت
برد از دل من قرار و آرام
باشد که رسم به کام، روزی
در راه امید میزنم گام
ور زان که نشد لبِ تو روزی
دانی چه کنم به کام و ناکام؟
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
دست از دلِ بیقرار شستم
و اندر سر زلف یار بستم
بیدل شدم و ز جان به یکبار
چون طُرّهٔ یار برشکستم
گویند چگونهای؟ چه گویم؟
هستم ز غمش چنان که هستم
خود را ز چه از غمش برآرم
گر طُرّهٔ او فتد به دستم
در دام بلا فتاده بودم
هم طُرّهٔ او گرفت دستم
ساقی، قدحی که از مَیِ عشق
چون چشمِ خوشِ تو نیممستم
شد نوبت خویشتن پرستی
آمد گهِ آنکه مَیْ پرستم
فارغ شوم از غم عراقی
از زحمت او چو باز رَستم
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، مَیِ مِهر ریز در کام
بنما به شب، آفتاب از جام
آن جام جهاننما به من ده
تا بنگرم اندرو سرانجام
بینم مگر آفتابِ رویت
تابان سحری ز مشرق جام
جان پیش رخ تو برفشانم
گر بنگرم آن رخ غمانجام
خود ذره چو آفتاب بیند
در سایه دلش نگیرد آرام
در بند خودم، نمیتوانم
کازاد شوم ز بند ایام
کو دانهٔ می؟ که مرغ جانم
یک بار خلاص یابد از دام
کی بازرهم ز بیم و امید؟
کی پاک شوم ز ننگ و از نام؟
کی خانهٔ من خراب گردد؟
تا مهر درآید از در و بام
در صومعه مدتی نشستم
بر بوی تو، چون نیافتم کام
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی بنما رخ نکویت
تا جامِ طرب کشم به بویت
ناخورده شراب مست گردد
نَظّارگی از رخ نکویت
گر صاف نمیدهی، که خاکم
یاد آر به دُردیِ سبویت
مگذار ز تشنگی بمیرم
نایافته قطرهای ز جویت
آیا بود آن که چشمِ تشنه
سیراب شود ز آبِ رویت؟
یا هیچ بُوَد که ناتوانی
یابد سحری نسیم کویت؟
از توبه و زهد، توبه کردم
تا بو که رسم دمی به سویت
دل جست و تو را نیافت، افسوس
واماند کنون ز جست و جویت
خوی تو نکوست با همه کس
با من ز چه بَد فتاد خویت؟
میگریم روز در فراقت
مینالم شب در آرزویت
بر بوی تو روزگار بگذشت
از بخت نیافتم چو بویت
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، بده آب زندگانی
پیش آر حیات جاودانی
می ده، که کسی نیافت هرگز
بی آب حیات زندگانی
در مجلس عشق مفلسی را
پر کن دو سه رَطْل، رایگانی
شاید که دهی به دوستداری
آن ساغر مهر دوستگانی
برخیزم و ترک خویش گیرم
گر هیچ تو با خودم نشانی
ور از غم من غمت درآید
جان پیش کشم ز شادمانی
جان را ز دو دیده دوست دارم
زان رو که تو در میان آنی
از عاشق خود کران چه گیری؟
چون با دل و جانْش، در میانی
از بهر رخ تو میکند چشم
از دیده همیشه دیدهبانی
در آرزوی رخ تو بودم
عمری چو نیافتم امانی
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، ز شرابخانهٔ نوش
یک جام بیاور و ببر هوش
مستم کن، آنچنان که در حال
از هستی خود کنم فراموش
ور خود سوی من کنی نگاهی
بیباده شوم خراب و مدهوش
سرمست شوم چو چشم ساقی
گر هیچ بیابم از لبت نوش
کی بُد که ز لطفِ دلنوازت
گیرم همه کامِ دل در آغوش؟
دارد چو به لطف دلبرم چشم
میدار تو هم به حال او گوش
مگذار برهنهام ز لطفت
در من تو ز مهر جامهای پوش
چون نیست مرا کسی خریدار
مولای توام، تو نیز مَفْروش
دیگ دل من، که نیز خام است
بر آتشِ شوق، سر زند جوش
در صومعه حشمتت ندیدم
اکنون شب و روز بر سر دوش
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، بده آب آتش افروز
چون سوختِیَم، تمامتر سوز
این آتش من به آب بنشان
وز آب من آتشی برافروز
می ده، که ز بادهٔ شبانه
در سر بودم خمار امروز
در ساغر دل، شراب افکن
کز پرتو آن شود شبم روز
گفتی که: بنال زار هر شب
ماتم زده را تو نوحه ماموز
چون با من خسته مینسازی
چه سود ز نالهٔ من و سوز؟
دل را ز تو تا شکیب افتاد
بر لشکر غم نگشت پیروز
بخشای بر این دلِ جگرخوار
رحم آر بدین تن غم اندوز
من میشکنم، تو باز میبند
من میدِرَم، از کرم تو میدوز
از توبه و زهد، توبه کردم
اینک چو قلندران، شب و روز
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، سرِ دردِسر ندارم
بشکن به نسیمِ مَی، خمارم
یک جرعه ز جام مَی به من ده
تا دُرد کشم، که خاکسارم
از جام تو قانعم به دُردی
حاشا که به جرعه سر درآرم
یادآر مرا به دُردیِ خُم
کز خاکِ در تو یادگارم
بگذار که بر درت نشینم
آخر نه ز کوی تو غبارم؟
از دست مده، که رفتم از دست
دستیم بده، که دوستدارم
زنده نفسی برای آنم
تا پیش رخ تو جان سپارم
این یک نفسم تو نیز خوش دار
چون با نفسی فتاد کارم
نایافته بوی گلشن وصل
در سینه شکست هجرْ خارم
در سر دارم که بعد از امروز
دست از همه کارها بدارم
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، دو سه دم که هست باقی
در ده مددِ حیات باقی
قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک
مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ
در کیسهٔ نقد نیست جز جان
بستان قدحی، بیار ساقی
کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ
روحی بَلَغَت إلَی التَّراقى
دردا! که به خیره عمر بگذشت
نابوده میان ما تَلاقی
فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً
مُذْ، طابَ بِذِکْرِکم مَذاقى
من زانِ توام، تو هم مرا باش
خوش باش به عشقِ اتّفاقی
أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ
لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ
بگذار که بر درِ تو باشد
کمتر سگک درت عراقی
أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ
یَحْظیٰ نَظَراً بِکُم حِداقى
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
ساقی، قدحی، که نیمْ مستیم
مخمورِ صبوحیِ اَلَسْتیم
از صومعه پا برون نهادیم
در میکده، مُعْتَکِف نشستیم
از جور تو خرقهها دریدیم
وز دست تو توبهها شکستیم
جز جان گروی دگر نداریم
بپْذیر، که نیک تنگ دستیم
ما را برهان ز ما، که تا ما
با خویشتنیم، بت پرستیم
ما هرچه که داشتیم پیوند
از بهر تو آن همه گسستیم
بر درگه لطف تو فتادیم
در رحمت تو امید بستیم
گر نیک و بدیم، ور بد و نیک
هم آن توایم، هر چه هستیم
در ده قدحی، که از عراقی
الا به شراب وا نرستیم
در میکده میکشم سبویی
باشد که بیابم از تو بویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و شوق به معشوق و همچنین لذت بردن از میخانه و نوشیدن شراب است. شاعر به طور مستقیم به ساقی میگوید که برایش شراب بیاورد و از جاذبههای معشوقش و تأثیر آن بر دل و جانش میگوید. او به ترک زهد و عبادت به خاطر عشق معشوقش اشاره میکند و در میکده به دنبال بویی از معشوقه است. او در هر بند از شدت احساسات عاشقانهاش و آرزوی وصال حرف میزند و از غم فراق و ناکامی در عشق شکوایه میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که عاشق است و هیچ چیز دیگری برای او مهم نیست. شعر به زیبایی تنش و لطافت عشق و لذتی که از میخانه به دست میآید را نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: در میخانه با دوستان خود وقت بگذران و از نوشیدن شراب و لذت بردن از زندگی غافل نشوید.
هوش مصنوعی: نوشتههای زیبا و خوشخط، رازهای دو عالم را در خود دارند، اما این رازها را فاش نکن.
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییهای هنری و جلوههای آن، دچار آشفتگی و حیرت شدم، زیرا به هنرمند و کسی که این زیباییها را خلق کرده، دسترسی ندارم.
هوش مصنوعی: من از خودم بیخبرم و نمیدانم چه احساسی دارم، ای کاش لحظهای با خودم خلوت میکردم و به درون خود نگاهی میانداختم.
هوش مصنوعی: شراب خوشمزه و خوشگوار بیاور تا از لبان شیرین تو نوش جان کنیم.
هوش مصنوعی: در صومعهها، جایی که معمولاً جای افرادی معنوی و زاهد است، جایی برای کسانی که به شراب و لذتهای دنیوی علاقه دارند، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من هم به زندگی بیزهد روی آوردهام و حالا شب و روز مانند افراد بیپروا و بیخیال زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: در میخانه مشغول هستم و میخواهم آغوشی باشد تا از عشق تو نشانهای بیابم.
هوش مصنوعی: ای چهرهات مانند شمعی است که مجلس را روشن میکند و عشق تو همچون آتش، دل را میسوزاند.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلانگیز تو برای عاشقان از هزار عید نوروز نیز دلپذیرتر است.
هوش مصنوعی: لبخند بزن و دهانت را باز کن، زیباییات را نشان بده که مثل گوهر درخشان است.
هوش مصنوعی: مراقب باش! آن دو چشم سرخوش و مست تو چقدر دردسرسازند! و آن دو زلفی که همچون ابزار کینه عمل میکنند چقدر خطرناک هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که موهای تو پیچ و تاب دارد، با ما صاف و راست رفتار کن و از قامتِ مستقیم خود درس بگیر.
هوش مصنوعی: ای ساقی، جام شادی را به من بده و از من این دل پر از غم را بگیر.
هوش مصنوعی: آن دوران که به مسجد میرفتم اکنون مانند قلندران (درویشان) شدهام که شب و روز در حال سفر و بینصیباند.
هوش مصنوعی: در میخانه نشستهام و مینوشم، با این امید که بو و عطر تو را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: ای نوازنده عشق، شروع به نواختن کن، زیرا هنوز آن کسی که با من همنوا باشد، نیامده است.
هوش مصنوعی: بهجای اینکه با محبت و عشق بوسهای بدهد، با دشنام و言حرفهای ناپسند بهسراغم میآید و این کارش بهطرز عجیبی همراه با ناز و فریبندگی است.
هوش مصنوعی: یک راز عشقش را چگونه پنهان کنم؟ چراکه این راز از پس پرده خارج شده است.
هوش مصنوعی: کسی که در برابر پای کسی دیگر سر فرود نیاورد، مانند شخصی است که موهایش را به زیبایی نمیبندد و در نتیجه درخششی ندارد.
هوش مصنوعی: من در اسارت و زنجیر خودم هستم، ای ساقی، آن شرابی را بیاور که مرا از خودم آزاد کند.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به خاطر آرزوی نوشیدن آن نوشیدنی مانند جامی، با دهانی باز ماندهام.
هوش مصنوعی: گفتهای که: بگرد و دنبال چیزی بگرد تا پیدا کنی. حالا من هم شروع کردهام به جستجو برای خواستهات.
هوش مصنوعی: در میخانه مینوشم تا شاید از عطر و بوی تو بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب زندگی و اکسیر جاودانگی را به من بده.
هوش مصنوعی: بده نوشیدنی، زیرا بدون آب زندگی ممکن نیست.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف احوالات و ویژگیهای دو موجود میپردازد. خضر، نماد زندگی و جاودانگی است که از روی شرم و خجالت نمیتواند به راحتی ظاهر شود. از طرفی، آب حیوان، نمادی از زندهکنندگی و حیات است که زیبایی و طراوت دارد، اما به دلیل نازکی و لطافتش از خط و لبهای شکرین احساس شرم و حیا میکند. در مجموع، این تصویرها بیانگر نوعی توازن و پیچیدگی در مسأله حیات و زیبایی هستند که هر دو از محدودیتهای خود رنج میبرند.
هوش مصنوعی: گوشم مانند صدف میشود و گوهرها را جمعآوری میکند، در آن لحظه که تو از سنگ قیمتی سخن میگویی.
هوش مصنوعی: سلاح را برای کشتن ما بیرون نکش، چون از زیبایی و لطف ما ناامید میشوی.
هوش مصنوعی: هر لحظه به طور جدیدی مرا فریب بده، همانطور که میدانی چطور این کار را انجام دهی.
هوش مصنوعی: در انتظار بوسهی تو بودم، اما چون به دست نیامد، خوشبختی نصیبم نشد.
هوش مصنوعی: در میخانه، نوشیدنیای مینوشم که به یاد تو عطر و بوی تو را حس کنم.
هوش مصنوعی: زمان شادی و خوشحالی است، ای ساقی، بلند شو و مینوشی خوش و مفرح به ما بده.
هوش مصنوعی: از ظلم تو قیام و شورش به پا شده، پس شر و آشوب را کنار بگذار و برخیز.
هوش مصنوعی: باغ دل عاشقان شیدا را بچین و از زیباییهای دلربا استفاده کن.
هوش مصنوعی: دل ما را به زحمت و رنج زیاد آلوده کن و سپس با خاک درت بیامیز تا نشان یابد که چقدر غم و درد کشیدهایم.
هوش مصنوعی: این خنجر جذاب و نیرومند هر لحظه ما را بیش از پیش به درد و رنج وامیدارد.
هوش مصنوعی: تمنا کردم که طعم لبت را بچشم، اما هیچ لذتی مثل آن لب شیرین نیافتم.
هوش مصنوعی: نذری کردهام که هر زمان بتوانم، از کارهای درست و پرهیزکارانه توبه کنم.
هوش مصنوعی: در نوشگاه، من مشغول نوشیدن هستم و امیدوارم که از تو نشانهای یا بویی به دست آورم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، من چه کار کنم با این جام و ساغر؟ مرا از این شراب تلخ غمانگیز سیراب کن.
هوش مصنوعی: با یاد لب تو، عاشقان دیگر نیازی به می و شراب ندارند.
هوش مصنوعی: گوش من سخن تو را میشنود و از حرفهایت حتی وقتی که دشنام میدهی، خوشنود میشوم.
هوش مصنوعی: دل به زیباییهای زلف تو captivated شد و ناگهان با بوی آن زیبایی در دام احساسات گرفتار شد.
هوش مصنوعی: شوق و دلبستگی به دو زلف زیبای تو، از دل من آرامش و قرار را گرفت.
هوش مصنوعی: امیدوارم که در آینده، با گامهای استوار به سوی آرزوهای خود پیش برویم و در این مسیر از دوستی و محبت بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: اگر روزی لبهای تو به من نرسد، نمیدانی که در این حالت چه خواهم کرد؛ آیا شادمان میشوم یا غمگین؟
هوش مصنوعی: من در میکده شرابی مینوشم تا بوی تو را بیابم.
هوش مصنوعی: دست از دل ناآرامم برداشتم و به عشق و زیبایی موی معشوقهام فکر کردم.
هوش مصنوعی: بیاحساس شدم و به یکباره جانم را از دست دادم، مانند رشتهای که بهخاطر محبوبم پاره میشود.
هوش مصنوعی: میپرسند که حال و احوالت چطور است؟ چه بگویم؟ در اثر اندوهش به وضعی رسیدهام که وصفش دشوار است.
هوش مصنوعی: نمیتوانم خودم را از اندوه او آزاد کنم اگر موهایش به دستم بیفتد.
هوش مصنوعی: در چنگال مشکلات گرفتار شده بودم و موهای او باعث شد که دستم را بگیرد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی که از شراب عشق پر شده، شگفتی و زیبایی چشمان تو را به یادم میآورد و من نیمهمست هستم.
هوش مصنوعی: وقت آن رسیده است که به خودخواهی بپردازم، زمانی که من هم باید مورد پرستش قرار گیرم.
هوش مصنوعی: من از غم عراقی آزاد میشوم و از زحمت او رها میگردم.
هوش مصنوعی: در میخانه مشغول نوشیدن هستم و امیدوارم که سبویی پیدا کنم که بوی تو را به یادم بیاورد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، نوشیدنی عشق را در جام بریز تا شب فرارسد که همه چیز در این دورانی که آفتاب به دل شب میرسد، روشن و آباد شود.
هوش مصنوعی: به من آن جامی را بده که بتوانم در آن به تماشا بنشینم و آیندهام را ببینم.
هوش مصنوعی: میبینم که آیا چهرهات مانند آفتاب میدرخشد و صبحی زیبا از سمت شرق به من میتابد.
هوش مصنوعی: اگر به چهرهی تو نگاه کنم، جانم را فدای تو میکنم، حتی اگر این کار به معنای از دست دادن زندگیام باشد.
هوش مصنوعی: اگر این ذره که خود را مانند آفتاب ببیند، در سایه قرار گیرد، به راحتی نمیتواند آرامش داشته باشد.
هوش مصنوعی: من در قید و بند خودم هستم و نمیتوانم از محدودیتهای زمانی رها شوم.
هوش مصنوعی: کجاست آن دانهٔ می که پرندهٔ جانم یک بار از قفس رهایی یابد؟
هوش مصنوعی: کی میتوانم به آرامش برسم و از ترس و امیدها خلاص شوم؟ کی میتوانم از شر ننگ و بدنامی رهایی یابم؟
هوش مصنوعی: وقتی که خانهام خراب شود، یعنی وقتی مهر و محبت از در و دیوار و فضای زندگیام حذف گردد.
هوش مصنوعی: مدتی در خانهی عبادت نشستم و بوی تو را استشمام کردم، اما چون به خواستهام نرسیدم، رنجیدم.
هوش مصنوعی: در میخانه، سبویی را مینوشم تا بوی تو را در آن پیدا کنم.
هوش مصنوعی: ساقی، زیباییهای چهرهات را نشانم بده تا با بوی خوش تو، لیوان شادی را پر کنم.
هوش مصنوعی: اگر شراب نخورده هم باشی، زیبایی تو به قدری جذبکننده است که دیگران را مست میکند.
هوش مصنوعی: اگر به من محبت نمیکنی، لااقل به یاد آور که من خاکی از عشق تو هستم، به تلخی عشق تو.
هوش مصنوعی: مگذار به خاطر تشنگی بمیرم، چرا که حتی یک قطره از آب محبتت هم نصیبم نشده است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که تشنه است، از دیدن چهرهات سیراب شود؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که ضعفی از وزش نسیم تو تأثیر بپذیرد و سحر و جادو کند؟
هوش مصنوعی: من از توبه و زهد خود برگشتم تا به یاد تو لحظهای نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: دل به جستجوی تو رفت و نتوانست تو را پیدا کند، افسوس که اکنون از این جستجو و تلاش برای یافتن تو ناامید مانده است.
هوش مصنوعی: خوی تو با همه افراد خوب است، پس چرا با من اینطور رفتار کردی؟
هوش مصنوعی: در روز به خاطر دوری تو گریه میکنم و در شب به خاطر آرزوی تو ناله میزنم.
هوش مصنوعی: روزها در یاد تو سپری شد، اما از شانس من هیچگاه به بوی تو دست نیافتم.
هوش مصنوعی: در میخانه مشغول شمی هستم که شاید از معشوق بویی بگیرم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من آب زندگی را بده تا بتوانم به حیات جاودان برسم.
هوش مصنوعی: بیا شراب بنوش که هیچکس تا به حال بدون آب حیات زندگی نکرده است.
هوش مصنوعی: در مجلس عشق، شخص نیازمندی را با دو یا سه ظرف شراب پذیرایی کن، بیهیچ هزینهای.
هوش مصنوعی: شاید که تو هم به عشق و محبت این لیوان، که نماد دوستی و مهربانی است، نگاه کنی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از خودم دست بکشم و به سمت تو بروم، باید نشانهای از تو داشته باشم.
هوش مصنوعی: اگر غم من باعث ناراحتی تو شود، جانم را برای شاد شدنت فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: من جانم را به دو چشمان تو دوست دارم، زیرا تو در میان آنها قرار داری.
هوش مصنوعی: چه انتظاری میتوانی از کسی که عاشق توست داشته باشی؟ چون او تمام وجودش با تو در ارتباط است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو، چشمها همیشه بر تو نظارت دارند و از دیدن دیگران غافل ماندهاند.
هوش مصنوعی: من عمری در آرزوی چهرهات بودم و هیچگاه آرامشی نیافتم.
هوش مصنوعی: من در میکده مشغول نوشیدن هستم و امیدوارم سبویی پیدا کنم که از تو بویی به مشامم برسد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از میخانه یک جام شراب بیاور و مرا از دنیا و نگرانیهایم غافل کن.
هوش مصنوعی: مرا بهقدری غرق شادی و سرور کن که فراموش کنم وجود خودم را و در حال زندگی کنم.
هوش مصنوعی: اگر به من نگاهی بیندازی، بیشراب هم مست و خراب میشوم.
هوش مصنوعی: اگر از لبانت شدهای نوشی به من برسانی، خوشحال و سرمست میشوم مانند کسی که در شراب غرق شده است.
هوش مصنوعی: چه کسی بود که از مهربانی دلنواز تو بهرهمند نشود و همه آرزوهایم را در آغوش تو نگیرد؟
هوش مصنوعی: وقتی که دلبرم با لطف به من مینگرد، تو هم به حال او توجه کن.
هوش مصنوعی: مگذار که از محبت و لطف تو بیپناهم بگذاری، بر من که به مهر تو نیاز دارم، لباسی از محبت بپوشان.
هوش مصنوعی: وقتی هیچکس مرا نمیخرد، پس من هم به کسی وابسته نیستم. تو نیز خودت را برای دیگران نعرضه کن.
هوش مصنوعی: دل من مانند دیگی است که هنوز نپخته و بر آتش شوق میجوشد.
هوش مصنوعی: حالا که در صومعهی تو حشمت و بزرگواریات را نمیبینم، شب و روز بر دوشم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: در مکانی که شراب سرو میشود، مینوشم تا شاید بتوانم بوی تو را حس کنم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، آب بیاور تا آتش را خاموش کنم، زیرا که من به شدت میسوزم و این سوختن هرچه بیشتر است.
هوش مصنوعی: این آتش درون من را با آب خاموش کن و از آب من آتشی ایجاد کن.
هوش مصنوعی: مرا باده بده، زیرا شب گذشته در اثر نوشیدن آن حالتی مست داشتم و امروز از آن حال بدجوری خمارم.
هوش مصنوعی: در دل خود نوشیدنی بریز، زیرا که با نور آن، شبهایم روز میشود.
هوش مصنوعی: تو گفتی که هر شب باید برای کسانی که در غم هستند، نالهای سر بدهم و آنها را دلداری دهم.
هوش مصنوعی: وقتی تو مرا خسته نمیکنی، پس فایدهای ندارد که من از درد و شکایت خود بگویم.
هوش مصنوعی: دل از تو صبر و تحمل پیدا کرد، اما در برابر دردها و غمها نتوانست پیروز شود.
هوش مصنوعی: به دل زخمخوردهام رحمی کن و به این بدن پر از غم کمک کن.
هوش مصنوعی: من آسیب میبینم و تو دوباره سعی میکنی اوضاع را سامان بدهی، من درد و غصه میآورم و از لطف تو، آرامش و خیالی تازه میگیرم.
هوش مصنوعی: من از ترک لذتها و توبه کردن دست برداشتم و اکنون مانند درویشان، شب و روز زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: در میخانه نشستهام و در جستجوی پیامی از تو هستم؛ شاید سبویی پیدا کنم که بوی تو را به من منتقل کند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، من حال و روز خوشی ندارم، بنابراین میخواهم بطری را بشکنی و برایم شراب بریزی تا سرم را به خاطر این خمار بودنم تسکین دهد.
هوش مصنوعی: یک جرعه از می به من بده تا بتوانم دردهایم را تحمل کنم، چرا که من فردی humble و فروتن هستم.
هوش مصنوعی: من از جام تو راضیام و از شراب تو لذت میبرم، اما هرگز به اندازهای نمیخواهم بنوشم که سرشار از آن شوم.
هوش مصنوعی: به یادم بیاور با آن شرابی که در خمرهات هست، چرا که من از خاک تو به یادگار ماندهام.
هوش مصنوعی: اجازه بده که برای مدتی جلوی در خانهات بنشینم، زیرا من دیگر از کوی تو دور افتادهام و به گرد و غبار آنجا آلوده شدهام؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هرگز چیزی را که داری از دست نده و اگر میتوانی کمکم کن، زیرا به تو بسیار علاقهمند هستم.
هوش مصنوعی: من فقط به خاطر تو زندهام تا جانم را در پیش چشمانت فدای تو کنم.
هوش مصنوعی: این یک نفس من هم به تو وابسته است، پس آن را پاس بدار، زیرا کار من به تو ربط دارد.
هوش مصنوعی: در دل من بویی از باغ وصال نمیآید و درد جدایی مانند خارهای تند و آزاردهنده است.
هوش مصنوعی: من در ذهنم تصمیم دارم که پس از امروز دیگر هیچ کاری نکنم و از همه چیز کنارهگیری کنم.
هوش مصنوعی: در میخانه مینوشم، تا شاید کیسی بیابم که از عطر وجود تو خبری بگوید.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تا زمانی که زندگی ادامه دارد، چند جرعهای بیاور تا از آن لذت ببریم.
هوش مصنوعی: من صبح را از دست دادهام، پس فرصت را غنیمت بشمار قبل از اینکه لذت آن به پایان برسد.
هوش مصنوعی: در کیسهٔ پول چیزی جز جان و نفس من ندارد، پس ای ساقی، قدحی بیاور و بگذار تا لحظهای زندگی کنم.
هوش مصنوعی: چقدر باید صبر کنم؟ من آنقدر صبر کردم که روحام به گلویام رسید.
هوش مصنوعی: ای کاش! که عمر باطل و بیفایدهای را در میان ما گذراند.
هوش مصنوعی: طعم گفتار شما برای من بسیار دلپذیر است و صحبتهایتان به من لذتی خاص میدهد.
هوش مصنوعی: من تابع تو هستم و تو هم میتوانی با من خوب باشی. با عشق و احساسات طبیعی، زندگیات را بگذران.
هوش مصنوعی: دلم تنگ شده برای دیدن تو، پس نگاهی به من بینداز، همچنان که به کسی که مدتهاست با او دیدار نکردهای.
هوش مصنوعی: اجازه بده که در ورودی تو، کمتر از سگکی که تو را محدود میکند، باشد.
هوش مصنوعی: من در کنار دروازهٔ شما سکونت میگزینم، شاید با دیدن شما، خوشبختی نصیبم شود.
هوش مصنوعی: در میخانه، جامی مینوشم که بوسهای از تو در آن حس کنم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی به ما بده که نیمه مست هستیم، در حالی که در خوشی صبحگاهی غرق شدهایم.
هوش مصنوعی: ما از دنیای زهد و عبادت خارج شدیم و به دنیای خوشی و لذت روی آوردیم، مثل کسانی که در میکده جمع شدهاند و به آنجا پناه بردهاند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر ظلم و ستم تو، لباسهای خود را پاره کردیم و از دست تو، وعدههای خود را نقض کردیم.
هوش مصنوعی: ما فقط جان خود را داریم و چیز دیگری برای ارائه نداریم. پس بپذیر که ما در وضعیت سخت و محدودی هستیم.
هوش مصنوعی: ما را از خودمان نجات بده، چون تا زمانی که درگیر خودمان هستیم، مانند بتپرستان هستیم.
هوش مصنوعی: ما هر چیز با ارزشی که داشتیم را به خاطر تو رها کردیم و از همهی آنها دل بریدیم.
هوش مصنوعی: ما در درگاه مهربانی تو قرار گرفتهایم و به رحمت تو امید داریم.
هوش مصنوعی: چه خوب باشیم و چه بد، در هر حال تو هستی که ما را میسازی. ما هر چه هستیم، از تو داریم.
هوش مصنوعی: در آن محفل که در آن شراب نوشیدیم، از عراقیها تنها به خاطر نوشیدن شراب نرسیدیم.
هوش مصنوعی: در میخانه، من نوشیدنیای مینوشم که بویی از تو داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بند 1 بیت 6 در صومعهها چو مینگنجد – ها جدا خوانده شده
بند 1 در میکده میکشم سبویی – سبوهی خوانده شده است.
بند 2 بیت 3 از لعل، تو گوهر شب افروز – باید بعد از لعل مکث شود ولی با کسره خوانده شده که معنا و نگارش را خدشه دار نموده است.
بند 2 بیت 5 چون زلفِ تو کج مباز با ما – بعد از زلف نباید مکث شود (زلفِ تو) مصرع بعد هم بر همین اساس است (قدِّ تو)
بند 6 بیت 1 مستم کن ازین مَیِ غمانجام – ازین ، از آن خوانده شده
بند 7 بیت 4 خود را ز چه از غمش برآرم – حرف از خوانده نشده
بند 8 بیت 8 کی بازرهم ز بیم و امید؟ بازرهم یک فعل است و نباید جدا خوانده شود
بند 11 بیت 5 کی بُد که ز لطفِ دلنوازت – تلفظ بُد
بند 11 بیت 5 گیرم همه کام دل در آغوش؟ باید پرسشی خوانده شود
بند 11 بیت 9 بر آتشِ شوق، سر زند جوش – شوق نباید با کسرۀ آخر خوانده شود
بند 14 بیت 2 مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ – قبلُ خوانده شده و نیز الْاغْتِباقِ، الْاعْتِباقِ خوانده شده
بند 14 بیت 6 مُذْ، طابَ بِذِکْرِکم مَذاقى - مذ، طابَ ، سر هم خونده شده – کُم به فتح ک خوانده شده و با مذاقی به هم متصل خوانده شده
– مذاق فعل طاب است و باید قبلش مکث باشد.
بند 14 بیت 8 أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ – أَشْتاقُ به صورت ماضی غائب خوانده شده اِشْتاقَ - نَظْرَةَ با تنوین خوانده شده – الْإلاقِ هم به
صورت إلی لَآقي خوانده شده است.
بند 14 بیت 10 أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ أَسْتوطِنُ به شکل اِسْتوطَنُ خوانده شده – یَحْظیٰ به شکل یَحطی خوانده شده – حِداقی به فتح ح خوانده شده است.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.