کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد:
متوجه سه بیت نخست نشدم کسی میتونه توضیح بده ؟
سعید اسحاقی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱:
سلام.امروز صبح عاشوراست و در تفالی که به حضرت حافظ زدم این غزل اومد... الحق که لسان الغیب است...
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۷ - در بیان آنک مصطفی علیهالسلام شنید کی عیسی علیهالسلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء:
خلقت طفل از چه اندر نه مهاست
زانک تدریج از شعار آن شهاست
چرا تدریج از شعار آن شه است ؟
سید محسن در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:
معاملان به نظر درست نیست
کابِر در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۳۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴:
آقای رضا...هر چی تعریف بدم کمه از حاشیه هاتون.خدمت بزرگی کردید
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۳ در پاسخ به سورنا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستانِ دقیقی شاعر:
بلد نیست
کابِر در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:
حافظ فقط با رضا...ایکاش فامیل شریفت رو میدونستم یا میشد باهاتون حرف بزنم...من کل حافظ رو با شرح شما یه دور خوندم و بعد سراغ کتب دیگر با رید بازتر رفتم
سیمرغ در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
در سوگنوشت بودن: از کیخسرو فردوسی تا هملت شکسپیر
- بودن یا نبودن؟ پرسش در اینجاست!
در دارازی شاهنامه کمتر دیده ایم که به کشمکش های خوبی و بدی در درون یک بازی پرداز یا قهرمان پرداخته شود. بازیگران داستانهای شاهنامه – چه فریدون و چه آژی دهاک، چه تورانیان و چه ایرانیان- در درستی رفتار و کردار خود هیچ گمانی ندارند. نیکی و بدی در درونشان به کشمکش نمی پردازد و به ناچار جایی برای تک گویی ها یا کابوسهایی که واکنش ترس ها هراس ها و این کشمکش های توانفرساست در آن دیده نشده است (برای نمونه همانند آنچه در نمایش هملت شکسپیر یا پس از آن که به نمایش از هم گسیختگی روانی بازیگران داستان هایشان پرداخته اند).
اما در اینجا سرانجام کیخسرو و توفانی که در درون او بپا می خیزد و گریبان او و پادشاهی ایران را میگیرد نه تنها ما که پهلوانان و سرداران ایران زمین را در بهت فرو می برد! این چه اندیشه ای است که در درون او افتاده است و سرخوشی نشستن بر تخت پادشاهی و همراهی زنان و میگساران و رامشگران را از او گرفته است؟
از آنجا که تک گویی ساختار چندان شناخته شده ای در پیشبرد داستان در شاهنامه نبوده است، فردوسی این کشمکش را در چهارچوب گفتگوی کیخسرو با جهان آفرین بازگو میکند. آنجا که از روبرو شدن با سرنوشت و گوهر بدسرشتی که میتواند از درونش سر بیرون بزند سخن میگوید. سرونوشت در فرهنگ شاهنامه "بودنی" نام دارد، آنچه که بناچار از بودن است و نمیتواند از بودن باز ایستد چنانکه در داستان سهراب میگوید:
چنین رفت (بود) و این بودنی کار بود!
ریشه کیخسرو به دو نیای ناستودنی یعنی افراسیاب از یک سو و کی کاووس از دیگر سو میرسد. این هر دو در مرگ سیاووش دست دارند و رفتار نابخردانه و اهریمنانه آن دو به کشتن سیاووش (نماد بیگناهی) انجامیده است. هراس از پا گرفتن اهریمن درون و نژادی که از افراسیاب و کیکاووس به او رسیده است سالهاست که اندرون او را برآشفته کرده است. این است که برای یافتن راه درست به خودپردازی و چله نشستن می نشیند تا سرانجام امشاسپند سروش بدیدار او در خواب می آید و رستگاری او را در رها کردن تخت و تاج به او می نمایاند. در اینجا آنچه که فردوسی بشکل سرراست از آن سخن نگفته بوده آشکار میشود: نقش و جایگاه بازی تخت و تاج در پرورش اهریمن درون دارندگان آن! براستی هم آنچه که افراسیاب را به کشتن سیاووش می انگیزد مگر چیزی جز از هراس از دست دادن تاج و تخت است؟!
آنچه بسیار جای شگفتی است آن است که در برابر دیدگان نابینای خوانندگانی که فرمایشهای حزب توده بینایی را از چشمان شان ربوده است (و برای نمونه به شادروان عبدالحسین نوشین برای نامیدن نمایشخانه وی به نام فردوسی خرده میگرفتند که فردوسی چنان است و با توده نیست و با شاهان و شهریاران است!) دیدگاه سیاسی فردوسی در اینجا نشان از آن دارد که خردمندی و بیگناهی با تخت و تاج بسیار سخت به هم بر نشیند و کیخسرو برای پاس درستی و بی گناهی ش باید که این تاج و تخت را رها کند تا باز بشکل نمادین با شستن خود در آب چشمه (بیاد آورنده چشمه و آب جاودانگی خضر پیامبر) چونان فرستاده ای پاک و آسمانی برای همیشه با نام نیک به جاودانگی برسد!
بدین رو واکنش کیخسرو – به یاری سروش رهنمای وی- به آنچه بودنی و بناچار گریزناپذیر می نماید تن به نبودن و از این راه جاودانه شدن است.
بی گمان رنج بودن در نمایش هملت نیز در هراس برخورد با اهریمن رسیدن به تخت و تاج ریشه دارد. در سوگنوشت شکسپیر چاره این بودنی در نبودن دیده شده است. نبودنی که در زبان و فرهنگ شکسپیر معنایی جز نیستی، نابودی و مرگ ندارد و بی گمان از سرنوشت شستشوی کیخسرو در چشمه جاودانگی و نامیرایی بسیار دور و جداست!
(بدبختانه به ظاهر داستان رها کردن تاج و تخت کیخسرو پس از نبرد 12 رخ در گنجور دیده نمیشود - یا من نمی بینم- و می بایست که پیش از پادشاهی لهراسب بدان افزوده شود و این نوشته نیز می بایست آنجا می آورده شد که اکنون در اینجا آورده ام.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۵:
این من نه منم آنکه منم گوئی کیست ...
این دگر من نیستم من نیستم حیف از آن عمری که با من زیستم ...(فروغ فرخزاد)
...
پرسشی بس عجیب که جوابش تنها خود مولانا میداند
دارد میگوید من دیگر من نیستم ...یعنی من من نیستم
و میپرسد آنکه من هست چه کسی هست ؟
او کیست که تو هست و تو خود نیستی یعنی تو خود نیستی و او تو هست !
این هست همان چیزی که مولانا به آن رسید و آن چیست به راستی ...
در عشق و عرفان میرسد زمانی که تو دگر تو نیستی تو چیز دیگری هستی ...یعنی همین که عدم نهادی خودت چیز دیگری شدی ؛
ولی بیت دوم شک را در ما ایجاد میکند کنی سخت است بیت دوم
من یک پیرهن بیشتر نیستم کسی که خود ش پیرهن من هست کیست ؟
یعنی او گویی کسی را مخاطب قرار داده که خود او خود او نیست بلکه خود او مولانا هست - پیرهن-
پیرهن اینجا چه معنی میتواند داشته باشد ؟!
پیرهن همان جامه ای ست که بر تن است یعنی بدن را میپوشاند پس میتوانیم آن را همان جسم در نظر بگیریم ؛
مولانا علنا میگوید که من من نیستم ؛گویا نه منم دردهنم گوئی کیست ؟
؛کسی که حرف میزند من نیستم آنکس که در دهان من گویا هست کیست ؟
آری ...
تو تو نیستی ؛
تا به حال شده که بینی و یا احساس کنی که از خود خارج شده ای ؟!
نه که اتفاقی بیفتد نه ...بی خودی بی آنکه چیزی رخ دهد از خود رفته ای ...حرف میزنی ولی این تو نیستی که میگویی ...با دیگران میخندی ولی این تو نیستی که میخندی ...
این انتظاری ست بس غریب ...در انتظار خویش...تا زمانی که خود را نیابی این انتظار ادامه دارد ...و حیرانی همین هست ...
مخاطب اینجا کسی نیست خود اوست ...او اینها خدا یا کس نیست ...او اینجا خود گم گشته مولاناهست
درست نیست که شاعری را حیران فرض کنم ؛
اما این تنها حیرانی نیست !
در واقع حسی ست یا خود حیرانی یا در پرتو حیرانی ...یعنی آگاهی و حیرانی یا همان خیره ماندن وفروماندن ...
ولی به راستی شاید من اشتباه میگویم!
باشد تا بزرگان چه بگویند ...
سپاس
پرواز در اشعارمولانا بسیار است ...با هر شعر جهتی میروی ...
و چه زیبا گفت مولانا : ... بالا روم بالا روم ...
محسن در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کردهاند:
https://shaareh.ir/darsgoftarhafez5/
سورنا در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۱ در پاسخ به علی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستانِ دقیقی شاعر:
خودت فهمیدی چی میگی؟
آینۀ صفا در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
There is only us and rum
and the minstrel and this ruined den
soul and heart and cup and garb, filled with lees of wine
Detached from
the hope of mercy and the fear of torment
free from earth and wind and from fire and water
همیرضا در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:
در مقالهٔ «خیام و آگاهیهای تازه» به قلم محمدافشین علایی (مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۱۳۱، تیر ۱۳۹۸) اشاره شده که این رباعی در مرصاد العباد نجم رازی (تألیف ۶۱۸ الی ۶۲۰ ق) به این صورت از خیام نقل شده است:
«یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است از غایت حیرت در تیه ضلالت او را جنس این بیتها میباید گفت و اظهار نابینایی کرد: در دایرهای کآمدن و رفتن ماست ...»
همیرضا در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:
در مقالهٔ «خیام و آگاهیهای تازه» به قلم محمدافشین علایی (مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۱۳۱، تیر ۱۳۹۸) اشاره شده که این رباعی در تفسیر قرآن امام فخر رازی (متوفی به سال ۶۰۶ق) با عنوان «التنبیه علی بعض اسرار المودعة فی بعض سور القرآن العظیم و الفرقان الکریم» در فصل سوم از قول خیام نقل شده است:
«و نظم عمر الخیام هذا المعنی بالفارسیة، فقال: دارنده چو ترکیب طبایع آراست ...»علاوه بر آن عنوان شده که همین رباعی در تاریخ وصاف نیز نقل شده است:
«و دوبیتی عمر خیام طناب خیمهٔ استدلال و شقهٔ بارگاه معنی گشت: دارنده چو ترکیب ...»
البته این نقل از نسخهای از تاریخ وصاف به خط مؤلف (شرف الدین عبدالله شیرازی) است و طبق متن مقاله گویا در نسخهای به خط کاتب دیگر، کاتب به جای این رباعی رباعی «اجزاء پیالهای که در هم پیوست ...» را آورده.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴ - مناجات و پناه جستن به حق از فتنهٔ اختیار و از فتنهٔ اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بینوا کس ندیده است:
:/
باشه ،مهم نیست ... :)
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۳ در پاسخ به مسعود سعیدی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۲ - قصهٔ هلال کی بندهٔ مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بیتقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهٔ سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست:
البته من هم گاها موافق هستم ولی خب باید بدانیم که مولانا یک آدم مثل ما بوده در اولین مرتبه پس خصوصیات مشابه ما دارد و تفاوت ما باز میگردد به وسعت درک و عقل و گاها احساست و عواطف خاص خودمان ...از این رو نباید انتظار داشت که مولانا انسان بسیار بسیار ماوراء ای هست ولی در اینکه او واقعا عاشق بوده و محو شمس شد فرقی ندارد ...البته دیوان شمس او شیرینی دارد و شور و مستی و عشق ، و مثنوی او زیبا و مخلوطی با آیات دل وآیات قرآن کریم
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۹ در پاسخ به آینۀ صفا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳ - دعوت باز بطان را از آب به صحرا:
صفا تشکر که تفسیـرش کردی.من نمیدانم اگر مولانا نبود یه عده اینجا میخواستند چه بگویند!
موفق باشی
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۵ - رنجور شدن این هلال و بیخبری خواجهٔ او از رنجوری او از تحقیر و ناشناخت و واقف شدن دل مصطفی علیهالسلام از رنجوری و حال او و افتقاد و عیادت رسول علیهالسلام این هلال را:
آن شهی در بندگی پنهان شده
بهر جاسوسکی به دنیا آمده
یعنی چی ؟
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۵۷ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴ - مناجات و پناه جستن به حق از فتنهٔ اختیار و از فتنهٔ اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بینوا کس ندیده است:
سلام
نظر شما اشتباهه
من میگم بنگ مناسب تر هست
حرفی نمیمونه
والسلام
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۰ - صفت آن عجوز: