افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدهست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدهست
گر مدعیان نقش ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریدهست
آن کیست که پیرامن خورشید جمالش
از مشک سیه دایرهٔ نیمه کشیدهست
ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید
فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدهست
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیدهست
از دست کمان مهرهٔ ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر چو کبوتر نتپیدهست
در وهم نیاید که چه مطبوع درختی
پیداست که هرگز کس از این میوه نچیدهست
سر قلم قدرت بی چون الهی
در روی تو چون روی در آیینه پدید است
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدهست
با این همه باران بلا بر سر سعدی
نشگفت اگرش خانهٔ چشم آب چکیدهست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از سعدی حاوی ابراز حسرت و تأمل درباره زیبایی و جذابیت محبوب است. شاعر افسوس میخورد که برخی افراد حتی نتوانستهاند چهره محبوب را ببینند یا بعد از دیدن او همچنان به زیباییهای او توجه نکردهاند. همچنین، شاعر به دیوانگی و عشق اشاره میکند و میگوید که اگر مدعیان زیباییهای او را ببینند، دلیل رفتار دیوانهوار کسی مثل فرهاد را درک خواهند کرد. او به تأثیر زیبایی محبوب بر دل عاشقان و کسانی که در حسرت عشق هستند میپردازد و میگوید که کسی که طعم عشق را نچشیده، نمیتواند واقعیات عشق را درک کند. در نهایت، سعدی به مشکلات خود اشاره کرده و تأکید میکند که با وجود تمام گرفتاریها و بلایای زندگی، هنوز به محبت و زیبایی محبوب چشم دوخته است.
بد بهحال چشمی که روی تو را ندیده است یا دیده اما پس از آن بهرخسار دیگری نگریستهاست.
اگر مدعیان و منکِران، روی زیبای پری را ببینند آنوقت میفهمند که دیوانه چرا آشفتهحال شدهاست.
بهبه! این کیست که از زلف سیاهش نیمدایرهای بر خورشید رخسار کشیدهاست؟
ای عاقل، که هنوز عاشق نشدهای؛ اگر پایت بهسنگ برآید آنوقت میفهمی که چرا فرهاد، کوه کند!
آنکس که سخنگفتن شیرین را نشنیده، بر دل فرهاد، مهربان نیست و عشق او را درک نمیکند.
کسی در این شهر نیست که عاشق ابروی تو نشده و از کمان ابروی تو، قلبش همچون قلب کبوتر نتپد.
نمیتوان درخت خوش قامت تو را وصف کرد؛ معلوم است که کسی نتوانستهاست از این درخت میوه بچیند!
قدرت طراحی و زیباییآفرینی خداوند، در رخسار تو همچون رخسار در آینه آشکار است.
ما از تو، جز تو چیزی نمیخواهیم؛ (از تو حلوا نمیخواهیم) حلوا را بهکسی بده که عاشق نشدهاست.
با این همه بلا که بر سر سعدی همچون باران بارید؛ نشگفت اگرش خانهٔ چشم آب چکیدهست
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تا او به همه ملک شهنشاه عمیدست
در ملک ورا هر که عمیدست عبیدست
دیدار همایونش فرخنده چو عیدست
با جود قریب آمد و از بخل بعیدست
خطّی است که بر عارض آن ماه تنیدست
یا دست فلک غالیه بر ماه کشیدست
یا رهگذر مورچگان است به گلبرک
یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست
در جمله یکی خط بدیع استکه آن خط
[...]
عیدیست مبارک که کس آن عید ندیدست
وز باد صبا هیچ کس آن بو نشنیدست
در گوش دل آمد سحر از هاتف غیبم
کین عید به بخت شه شه زاده سعیدست
ایام خزانست ولیک از نظر لطف
[...]
زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست
شامیست که آبستن صد صبح امیدست
تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم
یعنی که زهجران توام دیده سفیدست
عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.