دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۲ - تمثیل در بیان نکاح معنوی جسم با جان یا صورت با معنی:
تمثیل در بیان نکاح معنوی جسم با جان یا صورت با معنی (ابیات ۶۱۶ تا ۶۳۳)
616 شعاع جان سوی تن، وقتِ تعدیل
چو خورشید زمین آمد به تمثیل
در بیت قبل بیان گردید که تن انسان از اضداد اربعه تشکیل شده و تجمیع آن ها در بدن انسان سبب تعدیل طبیعت های آن اضداد که عبارت از گرمی، سردی، خشکی و تری است، شده است. شیخ در این بیت روح را به خورشید تشبیه فرموده و بیان نموده اند: شعاع و روشنایی حاصل از نور جان در هنگام تعدیل و تسویه اجزای ارکان اربعه به سوی تن می آید و بر بدن انسان می تابد واین امر در تمثیل مانند تابیدن نور خورشید بر زمین می باشد.
617 اگر چه خور به چرخ چارمین است
شعاعش نور تدبیر زمین است
اگر چه خورشید در فلک چهارم جای دارد و فاصله آن از زمین بسیار زیاد است لیکن شعاع آفتاب نوری است که در زمین تدبیر و تصرف می کند و در اثر تابش آن، کیفیات و حالات مختلفی در عناصر زمین پیدا می شود.
618 طبیعت های عنصر نزد خور نیست
کواکب گرم و خشک و سرد و تر نیست
قبلا بیان گردیده است که عناصر چهار تاست که عبارتند از آب، باد، خاک و آتش و طبایع نیز چهار تاست که عبارتند از گرمی، سردی، تری و خشکی. ضمناً بیان گردیده است که هر کدام از عناصر دارای طبیعتی هستند که ذاتی آن ها ست. بدین ترتیب که آتش، گرم و خشک است .هوا، گرم و تر است. آب سرد و تر و خاک سرد و خشک می باشد. شیخ در این بیت می فرماید که این طبیعت ها در نزد خورشید نیست و اصولا کواکب و فلکیات این طبیعت ها را ندارند. این طبایع فقط مخصوص عناصر است. دیگر از احکام فلکیات این است که فاقد لون و رنگ هستند. لازم به یاد آوری است که این موارد مربوط به علم قدیم است، علوم جدید غیر از این است.
619 عناصر جمله از وی سرد و گرم است
سفید و سرخ و سبز و آل و زرد است
با وجود اینکه آفتاب فاقد طبایع چهارگانه و الوان است ولی ظهور و بروز طبیعت ها و الوان در عناصر در اثر تابش نور خورشید است. فلکیات را نسبت به عناصر و موالید فاعلیت می باشد و طبایع و الوان در عناصر و موالید بالقوه وجود دارد و در اثر تأثیر فلکیات ،طبایع و الوان درعناصر از قوه به فعل می آیند.
620 بود حکمش روان چون شاه عادل
که نه خارج توان گفتن نه داخل
نسبت تأثیر خورشید به عنا صر چهارگانه مثل تأثیر حکم شاه عادل بر مردم است. همانگونه که حکم شاه عادل بر مردم ساری و جاری است، تاثیر شعاع خورشید نیز بر عناصر ساری و جاری است. شعاع آفتاب در داخل عناصر نیست چون اگر داخل بودی تجزی لازم می آمد و حال آنکه شعاع به حسب ذات خود، منقسم نمی شود و اگر خارج بودی در این صورت تاثیر نداشتی (لازم به یاد آوری است که در علوم جدید نور خورشید قابل تجزیه است.)
621 چو از تعدیل شد ارکان موافق
زحسنش نفس گویا گشت عاشق
می دانیم طبایع ارکان اربعه متضادند ولی این ارکان در تن انسان تعدیل یافته اند و بین آن ها تناسب حاصل شده است. این تناسب را عدالت گویند که درابیات قبل توضیح داده شده است و عدالت نیز موسوم به حُسن است. شیخ در این بیت می فرماید: وقتی عناصر در بدن انسان سازگاری پیدا کردند و عدالت یا حسن در او برقرار شد، نفس گویا که عبارت از همان نفس ناطقه است، عاشق این حُسن شد. به همین جهت است که تعلق روح به بدن مانند تعلق عاشق به معشوق است و هیچ وقت مایل به جدایی از او نیست.
622 نکاح معنوی افتاد در دین
جهان را نفس کلی داد کابین
وقتی درتن انسان تعدیل اتفاق افتاد و عدالت و حسن در او ایجاد شد، نفس ناطقه عاشق او گردید و با اجازه ولی مطلق که همان ذات احدیت است، بین این دو نکاح معنوی اتفاق افتاد همانگونه که در شرح نکاح وجود دارد، نفس ناطقه است کل جهان را به مَهر معشوق خود در آورد، یعنی تمام جهان را مسخر انسان گردانید و مجموع عالم ملک انسان گردید .
623 از ایشان می پدید آید فصاحت
علوم و نطق و اخلاق و صباحت
با ازدواج نفس ناطقه و تن انسانی که به وجه احسن تعدیل یافته است، فصاحت، علوم، نطق، اخلاق و صباحت متولد می گردد. فصاحت عبارت از تعبیر معانی است. مراد از علوم، حقایق معنویه و مراد از نطق، تکلم و ادراک و مراد از اخلاق، رفتار و اعمال پسندیده و مراد از صباحت، جمال وزیبایی است.
624 ملاحت از جهان بی مثالی
درآمد هم چو رند لاابالی
مراد از ملاحت تابش نور وحدت حقیقی است که از مرتبه اطلاق و جهان بی مثالی تنزل نموده و در دل عارفان و کاملان می نشیند. پس معنی بیت چنین خواهد بود: وقتی ازدواج نفس ناطقه و تن تعدیل شده اتفاق افتاد و موالیدی که در بیت فوق به آن اشاره شد، تولید گردید، نور وحدت حقیقی که در واقع ملاحت انسانی است از جهان بی مثالی به دل انسان فرود آمد و با رندی بی باکانه در تختگاه دل انسان منزل گزید.
625 به شهر ستان نیکویی عَلَم زد
همه ترتیب عالم را بهم زد
وقتی ملاحت بر دل انسان کامل فرود آمد، مانند پادشاه نیکوکاری می شود که بر مملکتی تسلط پیدا کرده، شروع به عمران و آبادانی و عدالت و نیکویی نماید و چون این پادشاه بسیار جاذب بود همه ترتیب عالم را به هم زد و دل ها را تسخیر نمود و همه را متوجه خود گردانید.
626 گهی بر رخش حسن، او شهسوار است
گهی با نطق تیغ، او آبدار است
یعنی آن ملاحت که عبارت از همان نور وحدت حقیقی است، گاهی بر مرکب زیبایی وجمال می نشیند و شهسواری می کند ودر میدان محبت و عشق دل ها را می رباید و گاهی با تیغ آبدار خود هر مشکلی را که پیش آید، می بُرَد و حق را از باطل جدا می سازد .
627 چو در شخص است، خوانندش ملاحت
چو در نطق است، گویندش فصاحت
هر گاه آن ملاحت در تن انسان تجلی کند به آن ملاحت گویند .وقتی آن ملاحت به نقش نطق ظاهر شود به آن فصاحت گویند. پس ملاحت و فصاحت هردو از یک جنس اند و به حسب اختلاف مظاهر به اسامی مختلف مسمی گشته اند.
628 ولی و شاه و درویش و پیمبر
همه در تحت حکم او مسخر
ملاحت که عبارت از نور وحدت حقیقی است، طوری جلوه گری می نماید که ولی، شاه، درویش و پیغمبر را تحت حکم خود مسخر می نماید. ولی که دلش از نقوش اغیار پاک است، شاه که تسلط و تحکم بر همه دارد، درویش که از کل عالم صرف نظر کرده و پیغمبر که در صراط المستقیم اعتدال است، همه درتحت حکم ملاحت مسخرند و از قید تصرف او خلاصی ندارند.
629 درون حسن روی نیکوان چیست
نه آن حسنست تنها، گوی آن چیست؟
شیخ بر سبیل استفهام بیان می کند که در درون حسن نیکوان چه چیزی وجود دارد که دل ها را به طرف خود جذب می کند. مسلماً آن فریبندگی نه آن حسنی است که از تناسب ظاهر حاصل می شود.
چون این تناسب ظاهره و زیبایی را خیلی ها دارند ولی جاذب نیستند. نهایتاً شیخ در آخر بیت مجدداً تأکید بر پرسش خود دارد و از مخاطب خود می پرسد که بگو آن جذبه ناشی از چیست .
630 جز از حق می نباید دلربایی
که شرکت نیست کس را در خدایی
شیخ می فرماید که جذب و تصرف دل ها به جز حق ازکسی دیگر ساخته نیست. در خدایی تصرف و تاثیری هست که هیچ کس را در آن تصرف و تاثیر شرکتی وجود ندارد. جمال مطلق الهی است که در صور جمیله مظاهر ظاهر گشته و دلربایی، تصرف و جذب قلوب می نماید.
631 کجا شهوت دل مردم رباید
که حق گه گه ز باطل مینماید.
حق و باطل دو نوع است: ۱ - حق و باطل حقیقی ۲ – حق و باطلی در شرع مستعمل است. حق حقیقی همان «وجود مطلق» است، باطل حقیقی یعنی «عدم» که مقابل «وجود مطلق» است. همانگونه که بین عدم (همان اعیان ثابته یا آیینه) و عدم متعارف تفاوت وجود دارد بین باطل حقیقی و باطل شرعی نیز تفاوت وجود دارد. بین این دو با طل باید فرق گذاشت. حق و باطل که در این بیت بکار رفته است، همان نوع اول است که هر دو از مقوله حق حقیقی است. شیخ در این بیت می فرماید که دلربایی و جذب و تصرف که در صورت حسنه معشوق ها ظاهر می گردد، ناشی از شهوت نیست بلکه به حکم حق است که دلربایی و جذب قلوب می نماید. در واقع عشق های مجازی نیز به نحوی تجلی از یک عشق حقیقی است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد که حق گهگاهی از طریق باطل حقیقی یعنی عشق مجازی خود رانشان میدهد. عشق مجازی از جهت اینکه خدا خالق اوست، حق است و از جهت اینکه بنده متصف به اوست، باطل است که باید بنده بکوشد که آن را به عشق حقیقی مبدل سازد. همین مثال را راجع به کفر هم می شود بیان کرد. کفر از جهت اینکه خدا خالق اوست، حق است ولی از جهت اینکه بنده متصف به اوست، باطل است که باید بنده بکوشد که کفر را به ایمان تبدیل کند.
632 موثر حق شناس اندر همه جای
زحد خویشتن بیرون منه پای
در جمیع صور، خواه جمالی و خواه جلالی، موثر، حق است، چون «لا مُؤثّرَ فی الوجود الا الله» یعنی هر آنچه اسم وجود بر او اطلاق می شود از جانب حق است، چه آن وجود را از نظر شرعی حق بدانیم و چه باطل. جمیع صور از حد خود که همان امکانیت است، نمی توانند، پای بیرون بنهند. باید دانست که تعینات معشوقانِ مجازی که ممکنات بوده و به همین سبب معدومند اما وجودشان همه از حق است و هر گونه تصرف و جذب هم که توسط معشوقان صورت گیرد همه از جانب حق است .
633 حق اندر کسوت حق، دین حق دان
حق اندر با طل آمد کار شیطان
در مصرع اول دوبار کلمه حق بکار برده شده است .حق اول همان حق حقیقی است .حق دوم همان حق شرعی است .در مصرع دوم نیز همان حق حقیقی است و باطل عبارت از باطل شرعی است .پس معنی بیت چنین خواهد که اگر حق حقیقی که همان پرتو نور حقیقت است در حق شرعی تجلی نمود آن را دین حق باید دانست واگر حق حقیقی د رکسوت باطل شرعی تجلی نمود آن را کار شیطان باید به حساب آورد. خلاصه سخن آن است که اگر عشق مجازی به صورت حسن و به طریق پاکی و قطع نظر از شهوات نفسانی باشد، در این صورت مشاهده حق در صورت حق اتفاق می افتد و این عشق، انسان را نهایتاَ به عشق حقیقی می رساند و اگر عشق مجازی از جنبۀ شهوانی و منبعث از طبیعت حیوانی انسان منشأ بگیرد و در کسوت باطل شرعی که همان شهوت است ظهور نماید آن کار فعل شیطان است و انحراف از دین قیم است. حکم کلی این است که مشاهده حق حقیقی در کسوت و لباس حق شرعی، دین حق و عادت ارباب کمال است و ملاحظه حق حقیقی در صورت باطل شرعی، فعل نفس، شیطان، اهل طبیعت و هواست.
a P در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۲ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۵ - حکایت دزد نادان:
در واقع میتوان چنین نتیجه گرفت که مرد از ماهتاب کمک میخواهد تا برای او از بالا ریسمانی پنهان از جنس نور برای او بفرستد تا بر آن چنگ زند و بر بالا شود
a P در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۵ - حکایت دزد نادان:
کلماتی که شوهر زن در عبارات بالا به همسرش میگه بسیار جالبه (شو لم)
شاید درنگاه اول بی معنی به نظر برسه ولی این دو کلمه از کلمات کهن زبان فارسی میباشد و از دو کلمه شو و لم درست شده است که در حقیقت شو همان کوتاه شده کلمه بشو یا بشود است و آن دیگر کلمه لم در گویش کهن فارسی معنای پایین میدهد که نقطه مقابل کلمه رُح به معنای بالا میباشد که هنوز در میان مردمان جنوب ایران مخصوصا اقوام بختیاری کاربرد دارد و منسوخ نشده است و استاد نصرلله منشی آن را بدرستی و زیرکی به کار برده است
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:
کاری نکردم ؛اتفاقا چون گفتید از استاد بود مشتاق هم شده بودم تا بیابم تا هم بنده از شنودن آن بهره برم و هم کمک و لطفی به شما عزیز کرده باشم ... و بله ؛در سایت خصوصی هم نبود و فکر کنم که شاید همانی باشد که گفتید ...؛ :-)😢😞
ابوالحسن کاشانی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۱ - گفتار اندر غیبت و خللهایی که از وی صادر شود:
با سلام در تصویر نسخه دیگر که گذاشتهاید این متن آمده که با وزن شعر و معنای آن بیشتر میخورد:
گرفتم ز تمکین وی کم نمود
نخواهد به جاه تو اندر فزود
آرا منتظری در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۲۷ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:
از لطف و زحمتتون متشکرم
اثری که در آپارات پیدا کردم، "زندان فراق" است با مطلع: "یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت" از فروغی بسطامی با نی موسوی
متاسفانه در سایت خصوصی و سایت استاد هم چیزی نیافتم، می ترسم از آن ضبط های خصوصی باشد که در اماکنی مانند خانه مرحوم شاطر رمضان ضبط شده که به آنها دسترسی نیست.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۱ - قاعده در بیان اقسام فضیلت:
قاعده در بیان اصول اخلاق (ابیات ۵۹۷ تا ۶۱۵)
597 اصولِ خُلقِ نیک، آمد عدالت
پس از وی حکمت و عفت، شجاعت
قبل از معنی این بیت به بیان قوای نفس انسانی می پردازیم تا مفهوم بیت بهتر معلوم گردد. بدان که نفس انسانی را دو قوه است: ادراک و تحریک، قوة ادراک مخصوص انسان است و با این قوه، انسان از حیوان متمایز می گردد. قوة تحریک، مشترک بین انسان و حیوان است. هر یک از این دو قوه باز به دو قسم منشعب می گردد، بدین ترتیب که قوة ادراک به دو قوة نظری و عملی و قوة تحریک به دو قوة شهوی و غضبی تقسیم می گردد.
پس قوای نفسانی چهار تا خواهد بود. مفهوم هر یک از قوا به شرح زیر است. قوه ادراک نظری عبارت از معرفت حقایق موجودات و احاطه به اصناف معقولات است و به آن عقل نظری نیز می گویند. قوه ادراک عملی عبارت از تصرف در مصنوعات و تمیزمیان مصالح و مفاسد اعمال و افعال می باشد و به آن عقل عملی نیز می گویند. قوه شهوی عبارت از تحریکی است برای جذب منفعت و قوه غضبی، تحریکی برای دفع ضرر می باشد. اگر تصرف در هر یک از قوای فوق بر وجه اعتدال باشد برای آن فضیلتی حاصل است، پس فضایل اخلاق که اصول اخلاقند چهار تاست: یکی تهذیب قوه عقل نظری که آن را حکمت گویند، دوم تهذیب قوه عملی که آن را عدالت گویند، سوم تهذیب قوه شهوی که آن را عفت گویند، چهارم تهذیب قوه غضبی که آن را شجاعت گویند. باید گفت که تحصیل عدالت موقوف به تحصیل سه فضیلت دیگر است. بنابراین بر آن سه فضیلت دیگر رجحان دارد. به همین مناسبت شیخ در بیت فوق عدالت را مقدم داشته و فرموده است: (اصول خُلق نیک آمد عدالت) یعنی اصل اخلاق حسنه عدالت است و بعد از آن حکمت، عفت و شجاعت می باشد.
598 حکیمی: راست کردار است و گفتار
کسی کو مُتّصف گردد بدین چار
حکمت عبارت از دانستن چیزهاست، چنانکه باشد و قیام کردن به کارها چنانکه باید. اولی را حکمت نظری و دومی راحکمت عملی گویند. دراین بیت، راست کردار اشاره به همان حکمت عملی است و راست گفتار اشاره به حکمت نظری است. پس حکیم کسی است هم راست بداند و بگوید و هم راست عمل کند. کسی تنها با دانستن، حکیم نمی شود. بنابراین حکیم کسی است که به چهار صفتِ عدالت، حکمت، عفت وشجاعت متصف باشد.
599 به حکمت باشدش جان و دل آگه
نه گُربُز باشد و نه نیز ابله
کسی که به اصول اربعه اخلاق حسنه متصف گشت، جان و دل او از حکمت آگاه است.
باید دانست هر یک از اصول چهار گانه اخلاق وقتی پسندیده است که در حد وسط و اعتدال باشد و افراط وتفریط آن ها مذموم است. به عنوان مثال اعتدال قوه نطقی، حکمت است و افراط آن جربزه و تفریط آن ابلهی است. شخص حکیم آن است که قوه ادراک را در اموری که ضرورت باشد، به آن مقداری که مستحسن است به کار آرد، چون اگر زیاده از آن باشد، منجر به حیله، شعبده و مکر گردد و اگر کمتر از آن باشد موجب خسران و ضرر می شود.
600 به عفت، شهوت خود کرده مستور
شَرَه هم چون خمود از وی شده دور
حد اعتدال شهوت را عفت گویند وحد افراط آن را شره و حد تفریط آن را خمود می نامند. بنابراین شخص حکیم شهوت و التذاذات خود را با اختیار خود مستور می دارد و محکوم حکم خود می کند و از طرفین افراط و تفریط آن دوری می نماید.
601 شجاع و صافی از ذُلّ تکبر
مبرا ذاتش از جُبن و تهور
حد اعتدال قوه غضبی را شجاعت و حد افراط آن را تهور و حد تفریط آن را جُبْن گویند. بنابراین شخص حکیم در اقدام بر اموری که ضروری است، شجاع است و از ذلیلی که نشانه جبن و ترس است و از تکبر که نتیجه تهور و بی باکی است، مُعَرّا و مُصَفّا می باشد.
602 عدالت چون شعار ذات او شد
ندارد ظلم از آن خُلقش نکو شد
عدالت عبارت از مساوات و راستی است و همچنین عبارت از تهذیب قوه عملی است. قبلا بیان گردید: عدالت از امتزاج سه فضیلت دیگر یعنی حکمت، عفت و شجاعت حادث می شود. ظلم نیز ضد عدالت است. عدالت عبارت از وضع شیئی در جایگاه خود و ظلم عبارت از وضع شیئی در غیر جایگاه خود می باشد. بنابراین شیخ می فرماید: حکیم کسی است که عدالت را پیشه خود ساخت و از ظلم دوری جست و به همین جهت خلق او نیک گردید.
603 همه اخلاق نیکو در میانه است
که از افراط و تفریطش کرانه است
همة اخلاق نیکو در حد وسط می باشند. چهار اصلی که برای اخلاق شمرده شد وقتی فضیلت به شمار می آید که در حد میانه باشد. افراط و تفریط هر کدام از اصول اربعه فوق، رذیلت و پستی است و دور از فضیلت است.
604 میانه چون صراط المستقیم است
زهر دو جانبش قعر جحیم است
حد وسط چون صراط مستقیم یعنی راه راست می باشد. انسان را به منزل و مقام کمال می رساند. کسب معرفت و کمال و حقایق امور جز از طریق اعتدال میسر نیست. انحراف از این خط وسط که عبارت از همان افراط و تفریط است، انسان را گرفتار دوزخ می کند و تنها راه راست است که منتهی به بهشت می گردد.
605 به باریکی و تیزی موی و شمشیر
نه روی گشتن و بودن بر او دیر
صراط مستقیم از نظر باریکی مثل مویی است و از نظر تیزی مثل شمشیر بوده، از غایت باریکی، گشتن در روی او وجود ندارد، چون اندکی میل و انحراف از آن، خروج از صراط مستقیم است و از غایت تیزی بر روی او زمان دیر نمی توان ایستاد، چون یافتن وسط حقیقی که مرکز ثقل باشد، مشکل است و ایستادن و متوقف شدن بر آن مشکل تر می باشد.
606 عدالت چون یکی دارد ز اضداد
همین هفت آمد این اضداد ز اعداد
شیخ برای هر یک از اصول چهار گانه اخلاق یک حد وسط بیان فرموده ودو طرف افراط وتفریط که ضد آن حد وسط است، بیان کرده است .بدین ترتیب که شجاعت، حد وسط است و افراط و تفریط آن جبن و تهور می باشد. عفت، حد وسط است و شره و خمودی افراط و تفریط آن می باشد. حکمت، حد وسط است و گربزی و بلاهت افراط و تفریط آن می باشد. برای عدالت فقط یک ضد قایل شده است وآن هم ظلم است. گر چه طرف تفریط عدالت انظلام (مورد ستم قرار گرفتن) می باشد ولی از آن ذکری به میان نیاورده است. بنابراین ضد اصول چهار گانه اخلاق را جمعاً هفت تا آورده است. به همین جهت فرموده است: عدالت یک ضد دارد و سه اصل دیگر هر کدام دو ضد دارند. بنابراین جمع اضداد اصول چهار گانه اخلاق، هفت تا می شود. به عقیده این طایفه طرف تفریط عدالت که انظلام است نه تنها جزءاخلاق ذمیمه نیست بلکه جزو اخلاق محموده است، چون کمال فقر، ولایت و عرفان در نیستی و مسکینی است پس هر ظلم و جور که از دیگران به کسی می رسد، سبب زیادتی مرتبه کمال او می شود.
607 به زیر هر عدد سری نهفته است
از آن، درهای دوزخ نیز هفت است
در زیر هر یک از اعداد اضداد هفتگانه سِرّی نهفته است و از جمله اسرار آن است که این هفت ضد، اشارت به هفت دَرِ دوزخ است واشاره به آیه قران است که (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ) برای دوزخ هفت در است و هر دری برای قسمی از مردم می باشد.
608 چنان کز ظلم شد دوزخ مهیا
بهشت آمد همیشه عدل را جا
چنانکه دوزخ از برای ظلم وجور و ملکات رذیله مهیا شده است، بهشت نعیم نیز همیشه جای عدل و راستی و حد وسط است و محل اشخاص عادل، صادق، متقی و مطیع و منقاد اوامر و مجتنب از نواهی الهی خواهد بود.
609 جزای عدل نور و رحمت آمد
سزای ظلم، لعن و ظلمت آمد
جزای عدل وراستی در اخلاق و رفتار، نور تجلیات الهی و رحمات نا متناهی است و سزای ظلم، انحراف و عدم متابعت از اوامر و نواهی، لعن، دوری و ظلمت است.
بحث در مورد اینکه اعتدال، حسن و کمال است
610 ظهور نیکویی در اعتدال است
عدالت جسم را اقصی الکمال است
ظهور نیکویی در اعتدال وحد وسط می باشد. هر گاه انسان به فضایل ملکات و مکارم اخلاق متحقق شد، حسن و نیکویی در ظاهر و باطن او ظهور یافته، در باطن انسان، معرفت و ایمان پیدا می شود و در ظاهر او عبادت و دین هویدا می گردد. پس ظهور نیکویی و حسن ظاهر و باطن به اعتدال میسر می گردد. در مصرع دوم فرموده که عدالت جسم را «اقصی الکمال» است. عدالت بی اعتبار وحدت، صورت نمی بندد و غایت کمال اجسام آن است که اجزای متضاده آن متقارب شوند و صورت وحدانی حاصل شود و آن صورتِ وحدانی همان عدالت است .
611 مرکب چون شود مانند یک چیز
ز اجزا دور گردد فعل تمییز
مرکب که عبارت از بدن انسانی است به واسطه تقارب و تداخل اجزاء مانند یک چیز می شود و صورت وحدانی پیدا می کند. در مصرع دوم می گوید (ز اجزا دور گردد فعل تمییز)
مراد از اجزاءعناصر اربعه آب، باد، خاک و آتش است. مراد از «فعل تمییز»، طبیعت این عناصر است که عبارت از برودت، رطوبت، یبوست و حرارت است پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: در مرکّب، اجزاء با هم تداخل پیدا کرده و طبیعت این عناصر به سبب اتحاد تام، طبیعت واحده پیدا می کنند و تمییز از آن اجزا دور می گردد.
612 بسیط الذات را مانند گردد
میان این و آن پیوند گردد
مراد از بسیط الذات، عقول و نفوس مجرده است. مرکب که مراد از آن بدن انسان است به سبب وحدتی که در اجزای آن بوجود می آید، مشابهت و مناسبت با بسیط الذات پیدا می کند و به واسطه این مشابهت میان بدن که مرکب است و نفس ناطقه یا روح انسانی که مجرد و بسیط الذات است، پیوند ایجاد می گردد.
613 نه پیوندی که از ترکیب اجزا است
که روح از وصف جسمیت مبرّاست
در بیت قبل فرمودند: میان تن و روان پیوند ایجاد می شود. دراین بیت تذکر می دهد که این پیوند از نوع پیوند اجزاء بدنی نیست، چون پیوند اجزای بدنی لازم جسم است در صورتی که روح انسانی جسم نبوده، از وصف جسمیت مبرّاست.
614 چو آب و گل شود یک باره صافی
رسد از حق بدو روح اضافی
چون آب و گِل بدن انسانی اتحاد پیدا کردند و از کدورات تضاد طبیعی که هر یک داشتند، مبرا شدند و صورت وحدانی پیدا کردند، از طریق حق تعالی به آن آب و گل که مراد تن انسانی است، به حکم (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ) روح اضافی دمیده می شود. جسم انسان از عناصر اربعه است ولی در این بیت فقط دو عنصر آب و گل را بیان کرده است، به خاطر این که این دو عنصر بر دو عنصر دیگر غالبیت دارند.
615 چو یابد تسویه اجزای ارکان
در او گیرد فروغ عالم جان
چون اجزای ارکان که عناصر اربعه اند، تعدیل و تسویه یافته، صورت وحدانی پیدا نمایند و تضاد طبیعی آن ها به واسطه این اتحاد از بین برود، در این صورت فروغ و روشنایی عالم جان در او تابان می شود و ظلمت و کدورت آن آب و گل، با نور علم و معرفت و صفات کمال منور می گردد.
616 شعاع جان سوی تن وقت تعدیل
چو خورشید زمین آمد به تمثیل
در بیت قبل بیان گردید که تن انسان از اضداد اربعه تشکیل شده و تجمیع آن ها در بدن انسان سبب تعدیل طبیعت های آن اضداد که عبارت از گرمی، سردی، خشکی و تری است، شده است. شیخ در این بیت روح را به خورشید تشبیه فرموده و بیان نموده اند: شعاع و روشنایی حاصل از نور جان در هنگام تعدیل و تسویه اجزای ارکان اربعه به سوی تن می آید و بر بدن انسان می تابد واین امر در تمثیل مانند تابیدن نور خورشید بر زمین می باشد.
در ابیات بعدی تمثیل روح را به خورشید توضیح خواهد داد.
Polestar در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:
کاش ادامه داشت
آرش در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:
آتش خشم تو برد آب من خاک آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
در این بیت زیبا استاد سخن به شیوایی هر چه تمام تر چهار عنصر اصلی را در یک بیت آورده
آتش ، آب ، خاک و باد
خاکستر در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:
ترخدا با این دو بیت که .... اضافه کرده مست نمیشید ، نگفتم کی اضافه کرده ببینم کسی میدونه؟؟
در میخانه نَبُد بسته چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
در میخانه نبد بسته ولی، حُرمَت مِی
لازم آمد که ملائک در میخانه زدند
امیرالملک در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا:
به جای اینکه سر چند حرف و کلمه بحث کنید و اسیر تصحیح و صورتهای بی فایده باشید از این بیت لذت جان ببرید.
تا کلاغی را شود پر حوصله / کس نماند زنده در صد قافله
استغنا یعنی از سر بینیازی عالم را در بازی کردن است همچون کلاغی که چینه دانش پر شده و خلق را در خون میکشد.
یا این بیت
قدر نه نو دارد اینجا نه کهن / خواه اینجا هیچ کن خواهی مکن
هر چیز به قدر در عالم میشود و هر کار قدری معین دارد و پدید آمدنی نیست بلکه ازلی است. حال تو هر کار که کنی و نکنی مقدر اوست و بینیاز از توست.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۷ - در مذمت زنان که محل شهوت موقوف علیه فرزندان است:
-_- :(((
راستش آهنگ شعر خوب هست ولی خود شعر خوب نیست ...شاعر نباید توهین کند البته اشعار دیگر جامی خوب هست و در کل گفتم ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هفتم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل:
خیلی زیبا هست مخصوصا ابیات آخر ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۵۲ در پاسخ به محمد حسین دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
:|😶
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۷ در پاسخ به روفیا دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
درود ...❤😃
سئنا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۹ - در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل و یغلبهن الجاهل:
«پیغامبر» واژهای کاملاً درست است و اگر با «آ»ی کوتاه تلفظ شود هیچ اشکالی در وزن ایجاد نمیکند. در مقابل «پیغمبر» (در مواردی پیقمبر!!!) لحنی کوچه بازاری است برای سادگی تلفظ.
بسیاری از این -به قول شما- «مسامحات» که در آثار ادبی پیدا میکنیم ناشی از اشتباه خودمان در درک یا خوانش متن است.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
هیوا عزیز ؛
بیت دوم عاشق به معشوق میگوید که چه زمان تو را دوباره خواهم دید ؟
ومعوشق میگوید هنگام سحر اما در خواب ...
در واقع این شعر عرفانی ست و از عشق به خدای میگوید ؛و وجود کلمه سحر نیز میتواند این را تصدیق کند ؛چرا که اذان صبح هم در این فاصله زمانی خواهد بود ...
البته که خدای دیدنی نیست ولی بودند عرفایی که اله ای از سوی خدا دیدند و یا در خوابهاشان پری ای دیدند که آن پری در خواب همان نقش خیال خدا در ذهن عاشق است و البته معشوق هزار شکل دارد و عاشق در سراب او تشنه و سیراب شده و در امواج رخسارهای شکل و بی شکل او غرقه ست ...
درود
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۰ - تمثیل در بیان ماهیت صورت و معنی:
تمثیل در بیان ماهیت صورت و معنی (ابیات ۵۶۸ تا ۵۹۶)
568 شنیدم من که اندر ماه نیسان
صدف بالا رود از قعر عُمّان
ماه نیسان ، هفتمین ماه رومی است که از بیست ودوم فروردین ماه شروع می گردد.
صدف حیوانی است آبزی، تن او را که گوشتی است دو جسم سخت به نام صدف احاطه می کند. این حیوان دوجسم سخت را که مانند بال است هر وقت بخواهد می گشاید. شیخ می فرماید: شنیدم در ماه نیسان صدف از عمق دریای عمان به بالای آب می آید. دریای عمان در جنوب ایران است ولی در این بیت مراد مطلق دریاست .
569 ز شیب قعر بحر آید بر افراز
به روی بحر بنشیند دهن باز
یعنی صدف از عمق دریا بر روی دریا می آید و در روی دریا دهان خود را باز می کند و منتظر آن می شود که یک قطره از باران نیسان بر دهان او ببارد.
570 بخاری مرتفع گردد ز دریا
فرو بارد به امر حق تعالی
یعنی از دریا در اثر تابش آفتاب و حرارتِ آن، بخاری مرتفع می گردد و بعد به امر حق تعالی تبدیل به باران شده، فرو می بارد.
571 چکد اندر دهانش قطره ای چند
شود بسته دهان او به صد بند
چند قطره از باران نیسان به دهان آن صدف می چکد و مانند رحمی که بر نطفه آبستن شود، صدف آبستن آن قطره می گردد و دهان او محکم بسته می شود، مانند اینکه با صد بند آن را بسته اند.
572 رود تا قعر دریا با دل پُر
شود آن قطرۀ باران یکی دُرّ
صدف با دلی که پر از قطره باران نیسان شده است، به قعر دریا می رود و هر روز صبح به روی دریا می آید تا از هوای بیرون استنشاق کند و شب دوباره به قعر دریا می رود و چند روزی این کار را انجام می دهد تا آن قطره بارانی که در دلش جای گرفته بود به دُرّگرانبها تبدیل گردد.
573 به قعر اندر رود غواص دریا
از آن آرد برون لؤلوی لالا
لؤلو بمعنای دُرّ است و لالا به معنای درخشان می باشد. غواص نیز شناگرانی هستند که به قعر دریا می رفته، صدف شکار می کنند. بنابراین معنی بیت چنین خواهد بوده: غواص به قعر دریا می رود تا از آن صدف، درّ درخشان بیرون بیاورد.
574 تنِ تو ساحل و هستی چو دریاست
بخارش فیض و باران، علم اسماء است
در مثالی که در چند بیت بالا آمده است، تن انسان مثل ساحل است و هستی نیز مانند دریا می باشد. درابیات قبل نطق را به ساحل تشبیه فرموده بود، دراین بیت خود انسان را به ساحل تشبیه کرده است. مراد آن است که نطق از لواحق بدن می باشد و در حقیقت ساحل انسان جامع است که هم شامل ظاهر و هم باطن اوست. مراد از بخار، فیض رحمانی است که فیض عامه می باشد و باران، عبارت از علمِ اسماء الهی است که از آن بخار فیض بر استعدادات و قابلیات انسانی به حکم (عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ) باریده است.
575 خرد غواص آن بحر عظیم است
که او را صد جواهر در گلیم است
درابیات قبل هستی به دریا تشبیه شده بود، دراین بیت نیز خرد یعنی قوه عاقله را به غواص تشبیه فرموده اند. مراد از کلمة صد نیز بسیار و بیشمار می باشد و مراد از جواهر نیز علوم و معارف بقینی است. گلیم در لغت به معنی شال است که چیزها را در آن می بندند. مَثَلی هم هست، می گویند: فلان کس چیزها را در گلیم خود دارد. پس معنی بیت چنین خواهد بود: خرد یعنی قوه عاقله مانند غواص دریای بزرگ هستی است که علوم و معارف یقینی بسیار در گلیم دارد.
576 دل آمد علم را مانند یک ظرف
صدف بر علم دل، صوت است با حرف
دل انسان به حسب جامعیتی که دارد برای علم اسماء که همانند قطرات باران نیسانی است به مثابه یک ظرف می باشد و هیچ علمی به حقیقت از احاطه او بیرون نیست و در واقع مانند قعر دریاست که صدف در آن جای می گیرد، تا قطرات باران، نیسان را به دُرّ و لولو تبدیل کند. صوت و حرف نیز برای علم دل مانند صدف می باشد تا آن قطرة باران را که مراد از آن همان علم است، پرورده، به ساحل نطق آورد.
577 نفس گردد روان چون برق لامع
رسد زو حرف ها با گوش سامع
همچنانکه در فصل بهار بادی بر دریا می وزد تا صدف ها را که منتظر قطره باران نیسان هستند، به محیط و جوانب ببرد، نفس انسانی نیز ماند برق درخشنده از قعر دل انسان، صدف های صوت وحرف را بیرون می آورد تا به گوش سامع برساند.
578 صدف بشکن، برون کن دُرّ شهوار
بیفکن پوست، مغزِ نغز بردار
همچنانکه برای بیرون آمدن درّ شهوار باید صدف را شکست، برای بیرون آمدن معانی نیز باید صوت و الفاظ را که به مثابه همان صدف هستند، شکافت. تا زمانیکه صوت و حروف که به مثابه پوستند، شکافته نشوند، مغز نغز که همان معنی و حقایق علوم هستند، کشف و مشاهده نمی شوند.
579 لغت با اشتقاق و نحو با صرف
همی گردد همه پیرامُنِ حرف
لغت عبارت از دانستن معنی لفظ می باشد، اشتقاق آن است که بدانند هر لفظ از کدام لفظ دیگر مشتق شده است، نحو عبارت است از بکار بردن کلمه در جای مناسب خود و صرف عبارت است از گردانیدن لفظ به الفاظ دیگر. همه این ها پیرامون حرف می گردند تا معانیِ مقصود حاصل شود .
580 هر آن کو جمله عمر خود در این کرد
به هرزه صرف عمر نازنین کرد
هر کسی تمام عمر خود را فقط صرف دانستن این امور کند، یعنی دانستن لغت، اشتقاق، صرف و نحو بکند و به معانی نپردازد، چنین شخصی عمر نازنین خود را بیهوده صرف نموده است.
581 زجوزش قشر خشک افتاد در دست
نیابد مغز هر کو پوست نشکست
طایفه ای که عمر خود را فقط صرف این قشریات می کنند، مانند کسی هستند که از گردو فقط پوست خشک آن را دارند که انتفاع از آن میسر نیست، بلکه باید آن پوست را شکست تا از مغز نغز آن استفاده کرد.
582 بلی بی پوست ناپخته است هر مغز
زعلم ظاهر آمد علم دین نغز
شیخ در بیت فوق که تعریضی به علوم قشری داشت، برای اینکه برای مخاطب موضوع مشتبه نشود، یادآور می گردد که این قشریات نیز مانند پوست آن گردو برای نگهداری مغز لازم است، یعنی هر کسی می خواهد از علوم دین استفاده ببرد، باید اول علوم ظاهری را که عبارت از صرف و نحو، اشتقاق و لغت است، بیاموزد، چون بدون آموختن آن ها بهره بردن از علوم دین و علم حقیقی میسر نیست. در نسخه ای دیگر به جای علم دین، علم دل آمده است .
583 زمن جانِ برادر پند بنیوش
به جان و دل بُرو در علم دین کوش
شیخ می فرماید: ای برادر عزیز از من که با تو اخوت دینی دارم، این پند را بپذیر و با جان و دل در کسب علم دین، جد و جهد نما. در نسخه دیگر مصرع دوم به این صورت آمده است (به جان و دل برو در علم می کوش )
584 که عالِم در دو عالَم سروری یافت
اگر کهتر بُد از وی مهتری یافت
شیخ می فرماید: عالم در هر دو عالم سروری یافت، یعنی هم در این دنیا عزت پیدا کرد و هم ثوابی برای آخرت خود اندوخت و به واسطه علم اگر از همه کمتر بود به مقام مهتری و بزرگی رسید.
585 عمل کان از سَرِ احوال باشد
بسی بهتر ز علم قال باشد
یعنی آن عمل و طاعت و عبادت که از سر احوال باشد، بسیار بهتر از علمی است که از روی علم قال باشد، زیرا غرض از علم قال دانستن کیفیات اعمال است و غرض از عمل، حصول احوال معنوی یا قرب و مشاهدۀ انوار تجلیات الهی است، بنابراین اگر از عملی غرض و مقصود اصلی که همان حصول احوال معنوی است، حاصل گردد، آن عمل مطابق علم نیز خواهد بود ولو این که آن شخص ظاهراً عالم نیز نباشد اما برعکس اگر کسی ظاهراً عالم باشد ولی به آن عمل نکند و یا به اخلاق ذمیمه عمل کند از آن علم مقصود اصلی که عبارت از حصول احوال معنوی است، حاصل نخواهد شد .
586 ولی کاری که از آب و گل آید
نه چون علم است کان کار دل آید
مراد از آب وگل عبارت از تن وجسم انسان است. شیخ می فرماید: اگر کاری فقط محصول تن و جسم باشد و توأم با حال نباشد، این عمل مانند علم نیست، چون علم کار دل است و هر چیزی که منسوب به دل باشد، بهتر از آن چیزی است که منسوب به تن و جسم است. از این دو بیت سه حالت زیر را می توان استنتاج کرد: اول آن است که اگر عمل با حال و با علم توأم باشد بسیار مطلوب است. دوم اینکه عمل با حال باشد ولی با علم ظاهر توأم نباشد این حالت بهتر از علم قال است. سوم اینکه عملی نه با حال توام باشد و نه با علم، پایین تر از علم قال می باشد .
587 میان جسم و جان بنگر چه فرق است
که این را غرب گیری وآن چه شرق است
شیخ می فرماید که به جسم و روح نگاه کن و ببین این دو با هم چه فرقی دارند. در مصرع دوم خود شیخ جواب می دهد: اگر جسم را غرب تصور کنی روح مانند شرق است، چون صفات کمال از علم و غیره در جسم پنهان بوده و انوار آن ها اعم از علم، حیات، قدرت و ارادت از شرق طلوع می نمایند. مراد از شرق در این بیت جان است .
588 از اینجا بازدان احوال اعمال
به نسبت با علوم قال و با حال
در بیت قبلی جسم را با جان مقایسه فرمود. در این بیت مراتب سه گانه اعمال بدنی علوم قال و حال را با هم مقایسه کرده و می فرماید: نسبت اعمال بدنی به علوم قال به مثابة نسبت جسم با جان است، چون علوم، کار دل است و مرتبه شرقیه دارد و اعمال بدنی، کار جسم است و مرتبه غربیه دارد. همچنین نسبت علوم قال با حال نیز مثل مقایسه جسم با جان است، یعنی علوم قال که علوم ظاهری هستند در مقایسه با حال که کشف و شهود می باشد، در مرتبه غربیه قرار دارد، در صورتکیه حال در مرتبه شرقیه یا جان قرار دارد. به عبارت دیگر علوم قال نسبت به اعمال بدنی در مرتبه شرقیه است و نسبت به حال در مرتبه غربیه می باشد. اگر بخواهیم بین مراتب سه گانه فوق اولویت قایل شویم حال، اولی تر بوده و سپس علوم قال می باشد و اعمال بدنی در مرتبه آخر است .
589 نه علم است آن که دارد میل دنیا
که صورت دارد اما نیست معنا
شیخ می فرماید: آن علمی که روی به سوی دنیا دارد، آن علم نیست، چون علم حقیقی آن است که انسان را به آشنایی حق هدایت کند نه آن که موجب دوری از حق گردد. علمی که روی به سوی دنیا دارد از نظر صوری علم است ولی از نظر معنا علم نیست .
590 نگردد علم هرگز جمع با آز
مَلَک خواهی سگ از خود دور انداز
مراد از علم در این بیت همان علم دین است که سبب طهارت نفس و زدودن اخلاق ذمیمه می شود. چنین علمی با آز و حرص و حب دنیا مجتمع نمی گردد. در مصرع دوم از بابت تمثیل می فرماید که اگر فرشته می خواهی باید سگ را از خود دور کنی. این مصرع اشاره به حدیث نبوی است که فرمود «لایدخل الملائکة بیتاً فیه کلب او تصاویر» حب دنیا وحرص و طمع به سگ تشبیه شده است
591 علوم دین ز اخلاق فرشته است
نیاید در دلی کو سگ سرشت است
می فرماید: علوم دین که موجب طهارت وپاکی نفس است از اخلاق فرشته است و اخلاق فرشته با اخلاق سگی در یک جا مجتمع نمی گردد. بنابراین در دلی که آغشته به اخلاق سگی است، علوم دین وارد نمی شود .
592 حدیث مصطفی آخر همین است
نکو بشنو که البته چنین است
دراین بیت دوباره تاکید می فرماید: حدیث مصطفی همین است که در خانه ای که سگ باشد، فرشته نمی رود. یعنی حرص و آز با علم جمع نمی شود. در مصرع دوم مجدداً با تاکید می گوید: نیکو بشنو که معنی حدیث همین است و جز این نیست.
593 درون خانه ای چون هست صورت
فرشته ناید اندر وی ضرورت
به موجب حدیث مذکور در خانه ای که صورت و نقش باشد، فرشته بالضّروره وارد آن خانه نمی شود.
594 برو بزدای اول تختة دل
که تا سازد مَلَک پیش تو منزل
شیخ می فرماید: لوح دل را از صورت ملکات ردّیه و صفات ذمیمه مثل حرص، آز، حب دنیا، حسد، شهوت، غضب، اوهام باطله، خیالات فاسده، وساوس شیطانی، هواجس جسمانی پاک کن و با آب ذکر، فکر، توجه، تصفیه و تجلیه، بشوی تا دل تو شایسته منزل ملائکه گردد. مراد از ملائکه صورعلمیه حقند.
595 از او تحصیل کن علم وراثت
ز بهر آخر ت می کن حراثت
مراد از علم وراثت علم لدنّی است که مخصوص پیامبران و اولیاءالله است، این علم کسبی نیست بلکه به طریقة صفای باطن از بیغمبر به اولیاءالله به ارث می رسد. اگر کسی دل خود را پاک نمود و شایسته منزل ملائکه کرد، در این صورت علم وراثت یا علم لدنی در دل او جایگزین می شود و ثمره آن علم، سعادت اخروی است. بنابراین در مصرع دوم می فرماید که برای سعادت آخرت از آن علم حراثت کن. (حراثت یعنی زراعت و کشتکاری)
596 کتاب حق بخوان از نفس و آفاق
مزیّن شو به اصلِ جمله اخلاق
این بیت اشاره به این آیه کریمه است (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ) معنی بیت چنین است: به تعلیم ملائک که صورتِ علمِ الهیّه اند، آیات صفات و اسماء الهی را از نفس خود که به منزله کتابی جامع است، بخوان و همچنین در آفاق که کتابی علیحده و تفصیل کتاب نفس است، تفصیلِ آیاتِ صفات و اسماء الهی را بخوان تا بدین ترتیب به زینت علم و اخلاق مزین شوی.
تمثیل در بیان ماهیت صورت و معنی (ابیات ۵۶۸ تا ۵۹۶)
568 شنیدم من که اندر ماه نیسان
صدف بالا رود از قعر عُمّان
ماه نیسان ، هفتمین ماه رومی است که از بیست ودوم فروردین ماه شروع می گردد.
صدف حیوانی است آبزی، تن او را که گوشتی است دو جسم سخت به نام صدف احاطه می کند. این حیوان دوجسم سخت را که مانند بال است هر وقت بخواهد می گشاید. شیخ می فرماید: شنیدم در ماه نیسان صدف از عمق دریای عمان به بالای آب می آید. دریای عمان در جنوب ایران است ولی در این بیت مراد مطلق دریاست .
569 ز شیب قعر بحر آید برافراز
به روی بحر بنشیند دهن باز
یعنی صدف از عمق دریا بر روی دریا می آید و در روی دریا دهان خود را باز می کند و منتظر آن می شود که یک قطره از باران نیسان بر دهان او ببارد.
570 بخاری مرتفع گردد ز دریا
فرو بارد به امر حق تعالی
یعنی از دریا در اثر تابش آفتاب و حرارتِ آن، بخاری مرتفع می گردد و بعد به امر حق تعالی تبدیل به باران شده، فرو می بارد.
571 چکد اندر دهانش قطره ای چند
شود بسته دهان او به صد بند
چند قطره از باران نیسان به دهان آن صدف می چکد و مانند رحمی که بر نطفه آبستن شود، صدف آبستن آن قطره می گردد و دهان او محکم بسته می شود، مانند اینکه با صد بند آن را بسته اند.
572 رود تا قعر دریا با دل پُر
شود آن قطرۀ باران یکی دُرّ
صدف با دلی که پر از قطره باران نیسان شده است، به قعر دریا می رود و هر روز صبح به روی دریا می آید تا از هوای بیرون استنشاق کند و شب دوباره به قعر دریا می رود و چند روزی این کار را انجام می دهد تا آن قطره بارانی که در دلش جای گرفته بود به دُرّگرانبها تبدیل گردد.
573 به قعر اندر رود غواص دریا
از آن آرد برون لؤلوی لالا
لؤلو بمعنای دُرّ است و لالا به معنای درخشان می باشد. غواص نیز شناگرانی هستند که به قعر دریا می رفته، صدف شکار می کنند. بنابراین معنی بیت چنین خواهد بوده: غواص به قعر دریا می رود تا از آن صدف، درّ درخشان بیرون بیاورد.
574 تنِ تو ساحل و هستی چو دریاست
بخارش فیض و باران، علم اسماء است
در مثالی که در چند بیت بالا آمده است، تن انسان مثل ساحل است و هستی نیز مانند دریا می باشد. درابیات قبل نطق را به ساحل تشبیه فرموده بود، دراین بیت خود انسان را به ساحل تشبیه کرده است. مراد آن است که نطق از لواحق بدن می باشد و در حقیقت ساحل انسان جامع است که هم شامل ظاهر و هم باطن اوست. مراد از بخار، فیض رحمانی است که فیض عامه می باشد و باران، عبارت از علمِ اسماء الهی است که از آن بخار فیض بر استعدادات و قابلیات انسانی به حکم (عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ) باریده است.
575 خرد غواص آن بحر عظیم است
که او را صد جواهر در گلیم است
درابیات قبل هستی به دریا تشبیه شده بود، دراین بیت نیز خرد یعنی قوه عاقله را به غواص تشبیه فرموده اند. مراد از کلمة صد نیز بسیار و بیشمار می باشد و مراد از جواهر نیز علوم و معارف بقینی است. گلیم در لغت به معنی شال است که چیزها را در آن می بندند. مَثَلی هم هست، می گویند: فلان کس چیزها را در گلیم خود دارد. پس معنی بیت چنین خواهد بود: خرد یعنی قوه عاقله مانند غواص دریای بزرگ هستی است که علوم و معارف یقینی بسیار در گلیم دارد.
576 دل آمد علم را مانند یک ظرف
صدف بر علم دل، صوت است با حرف
دل انسان به حسب جامعیتی که دارد برای علم اسماء که همانند قطرات باران نیسانی است به مثابه یک ظرف می باشد و هیچ علمی به حقیقت از احاطه او بیرون نیست و در واقع مانند قعر دریاست که صدف در آن جای می گیرد، تا قطرات باران، نیسان را به دُرّ و لولو تبدیل کند. صوت و حرف نیز برای علم دل مانند صدف می باشد تا آن قطرة باران را که مراد از آن همان علم است، پرورده، به ساحل نطق آورد.
577 نفس گردد روان چون برق لامع
رسد زو حرف ها با گوش سامع
همچنانکه در فصل بهار بادی بر دریا می وزد تا صدف ها را که منتظر قطره باران نیسان هستند، به محیط و جوانب ببرد، نفس انسانی نیز ماند برق درخشنده از قعر دل انسان، صدف های صوت وحرف را بیرون می آورد تا به گوش سامع برساند.
578 صدف بشکن، برون کن دُرّ شهوار
بیفکن پوست، مغزِ نغز بردار
همچنانکه برای بیرون آمدن درّ شهوار باید صدف را شکست، برای بیرون آمدن معانی نیز باید صوت و الفاظ را که به مثابه همان صدف هستند، شکافت. تا زمانیکه صوت و حروف که به مثابه پوستند، شکافته نشوند، مغز نغز که همان معنی و حقایق علوم هستند، کشف و مشاهده نمی شوند.
579 لغت با اشتقاق و نحو با صرف
همی گردد همه پیرامُنِ حرف
لغت عبارت از دانستن معنی لفظ می باشد، اشتقاق آن است که بدانند هر لفظ از کدام لفظ دیگر مشتق شده است، نحو عبارت است از بکار بردن کلمه در جای مناسب خود و صرف عبارت است از گردانیدن لفظ به الفاظ دیگر. همه این ها پیرامون حرف می گردند تا معانیِ مقصود حاصل شود .
580 هر آن کو جمله عمر خود در این کرد
به هرزه صرف عمر نازنین کرد
هر کسی تمام عمر خود را فقط صرف دانستن این امور کند، یعنی دانستن لغت، اشتقاق، صرف و نحو بکند و به معانی نپردازد، چنین شخصی عمر نازنین خود را بیهوده صرف نموده است.
581 زجوزش قشر خشک افتاد در دست
نیابد مغز هر کو پوست نشکست
طایفه ای که عمر خود را فقط صرف این قشریات می کنند، مانند کسی هستند که از گردو فقط پوست خشک آن را دارند که انتفاع از آن میسر نیست، بلکه باید آن پوست را شکست تا از مغز نغز آن استفاده کرد.
582 بلی بی پوست ناپخته است هر مغز
زعلم ظاهر آمد علم دین نغز
شیخ در بیت فوق که تعریضی به علوم قشری داشت، برای اینکه برای مخاطب موضوع مشتبه نشود، یادآور می گردد که این قشریات نیز مانند پوست آن گردو برای نگهداری مغز لازم است، یعنی هر کسی می خواهد از علوم دین استفاده ببرد، باید اول علوم ظاهری را که عبارت از صرف و نحو، اشتقاق و لغت است، بیاموزد، چون بدون آموختن آن ها بهره بردن از علوم دین و علم حقیقی میسر نیست. در نسخه ای دیگر به جای علم دین، علم دل آمده است .
583 زمن جانِ برادر پند بنیوش
به جان و دل بُرو در علم دین کوش
شیخ می فرماید: ای برادر عزیز از من که با تو اخوت دینی دارم، این پند را بپذیر و با جان و دل در کسب علم دین، جد و جهد نما. در نسخه دیگر مصرع دوم به این صورت آمده است (به جان و دل برو در علم می کوش )
584 که عالِم در دو عالَم سروری یافت
اگر کهتر بُد از وی مهتری یافت
شیخ می فرماید: عالم در هر دو عالم سروری یافت، یعنی هم در این دنیا عزت پیدا کرد و هم ثوابی برای آخرت خود اندوخت و به واسطه علم اگر از همه کمتر بود به مقام مهتری و بزرگی رسید.
585 عمل کان از سَرِ احوال باشد
بسی بهتر ز علم قال باشد
یعنی آن عمل و طاعت و عبادت که از سر احوال باشد، بسیار بهتر از علمی است که از روی علم قال باشد، زیرا غرض از علم قال دانستن کیفیات اعمال است و غرض از عمل، حصول احوال معنوی یا قرب و مشاهدۀ انوار تجلیات الهی است، بنابراین اگر از عملی غرض و مقصود اصلی که همان حصول احوال معنوی است، حاصل گردد، آن عمل مطابق علم نیز خواهد بود ولو این که آن شخص ظاهراً عالم نیز نباشد اما برعکس اگر کسی ظاهراً عالم باشد ولی به آن عمل نکند و یا به اخلاق ذمیمه عمل کند از آن علم مقصود اصلی که عبارت از حصول احوال معنوی است، حاصل نخواهد شد .
586 ولی کاری که از آب و گل آید
نه چون علم است کان کار دل آید
مراد از آب وگل عبارت از تن وجسم انسان است. شیخ می فرماید: اگر کاری فقط محصول تن و جسم باشد و توأم با حال نباشد، این عمل مانند علم نیست، چون علم کار دل است و هر چیزی که منسوب به دل باشد، بهتر از آن چیزی است که منسوب به تن و جسم است. از این دو بیت سه حالت زیر را می توان استنتاج کرد: اول آن است که اگر عمل با حال و با علم توأم باشد بسیار مطلوب است. دوم اینکه عمل با حال باشد ولی با علم ظاهر توأم نباشد این حالت بهتر از علم قال است. سوم اینکه عملی نه با حال توام باشد و نه با علم، پایین تر از علم قال می باشد .
587 میان جسم و جان بنگر چه فرق است
که این را غرب گیری وآن چه شرق است
شیخ می فرماید که به جسم و روح نگاه کن و ببین این دو با هم چه فرقی دارند. در مصرع دوم خود شیخ جواب می دهد: اگر جسم را غرب تصور کنی روح مانند شرق است، چون صفات کمال از علم و غیره در جسم پنهان بوده و انوار آن ها اعم از علم، حیات، قدرت و ارادت از شرق طلوع می نمایند. مراد از شرق در این بیت جان است .
588 از اینجا بازدان احوال اعمال
به نسبت با علوم قال و با حال
در بیت قبلی جسم را با جان مقایسه فرمود. در این بیت مراتب سه گانه اعمال بدنی علوم قال و حال را با هم مقایسه کرده و می فرماید: نسبت اعمال بدنی به علوم قال به مثابة نسبت جسم با جان است، چون علوم، کار دل است و مرتبه شرقیه دارد و اعمال بدنی، کار جسم است و مرتبه غربیه دارد. همچنین نسبت علوم قال با حال نیز مثل مقایسه جسم با جان است، یعنی علوم قال که علوم ظاهری هستند در مقایسه با حال که کشف و شهود می باشد، در مرتبه غربیه قرار دارد، در صورتکیه حال در مرتبه شرقیه یا جان قرار دارد. به عبارت دیگر علوم قال نسبت به اعمال بدنی در مرتبه شرقیه است و نسبت به حال در مرتبه غربیه می باشد. اگر بخواهیم بین مراتب سه گانه فوق اولویت قایل شویم حال، اولی تر بوده و سپس علوم قال می باشد و اعمال بدنی در مرتبه آخر است .
589 نه علم است آن که دارد میل دنیا
که صورت دارد اما نیست معنا
شیخ می فرماید: آن علمی که روی به سوی دنیا دارد، آن علم نیست، چون علم حقیقی آن است که انسان را به آشنایی حق هدایت کند نه آن که موجب دوری از حق گردد. علمی که روی به سوی دنیا دارد از نظر صوری علم است ولی از نظر معنا علم نیست .
590 نگردد علم هرگز جمع با آز
مَلَک خواهی سگ از خود دور انداز
مراد از علم در این بیت همان علم دین است که سبب طهارت نفس و زدودن اخلاق ذمیمه می شود. چنین علمی با آز و حرص و حب دنیا مجتمع نمی گردد. در مصرع دوم از بابت تمثیل می فرماید که اگر فرشته می خواهی باید سگ را از خود دور کنی. این مصرع اشاره به حدیث نبوی است که فرمود «لایدخل الملائکة بیتاً فیه کلب او تصاویر» حب دنیا وحرص و طمع به سگ تشبیه شده است
591 علوم دین ز اخلاق فرشته است
نیاید در دلی کو سگ سرشت است
می فرماید: علوم دین که موجب طهارت وپاکی نفس است از اخلاق فرشته است و اخلاق فرشته با اخلاق سگی در یک جا مجتمع نمی گردد. بنابراین در دلی که آغشته به اخلاق سگی است، علوم دین وارد نمی شود .
592 حدیث مصطفی آخر همین است
نکو بشنو که البته چنین است
دراین بیت دوباره تاکید می فرماید: حدیث مصطفی همین است که در خانه ای که سگ باشد، فرشته نمی رود. یعنی حرص و آز با علم جمع نمی شود. در مصرع دوم مجدداً با تاکید می گوید: نیکو بشنو که معنی حدیث همین است و جز این نیست.
593 درون خانه ای چون هست صورت
فرشته ناید اندر وی ضرورت
به موجب حدیث مذکور در خانه ای که صورت و نقش باشد، فرشته بالضّروره وارد آن خانه نمی شود.
594 برو بزدای اول تختة دل
که تا سازد مَلَک پیش تو منزل
شیخ می فرماید: لوح دل را از صورت ملکات ردّیه و صفات ذمیمه مثل حرص، آز، حب دنیا، حسد، شهوت، غضب، اوهام باطله، خیالات فاسده، وساوس شیطانی، هواجس جسمانی پاک کن و با آب ذکر، فکر، توجه، تصفیه و تجلیه، بشوی تا دل تو شایسته منزل ملائکه گردد. مراد از ملائکه صورعلمیه حقند.
595 از او تحصیل کن علم وراثت
ز بهر آخر ت می کن حراثت
مراد از علم وراثت علم لدنّی است که مخصوص پیامبران و اولیاءالله است، این علم کسبی نیست بلکه به طریقة صفای باطن از بیغمبر به اولیاءالله به ارث می رسد. اگر کسی دل خود را پاک نمود و شایسته منزل ملائکه کرد، در این صورت علم وراثت یا علم لدنی در دل او جایگزین می شود و ثمره آن علم، سعادت اخروی است. بنابراین در مصرع دوم می فرماید که برای سعادت آخرت از آن علم حراثت کن. (حراثت یعنی زراعت و کشتکاری)
596 کتاب حق بخوان از نفس و آفاق
مزیّن شو به اصلِ جمله اخلاق
این بیت اشاره به این آیه کریمه است (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ) معنی بیت چنین است: به تعلیم ملائک که صورتِ علمِ الهیّه اند، آیات صفات و اسماء الهی را از نفس خود که به منزله کتابی جامع است، بخوان و همچنین در آفاق که کتابی علیحده و تفصیل کتاب نفس است، تفصیلِ آیاتِ صفات و اسماء الهی را بخوان تا بدین ترتیب به زینت علم و اخلاق مزین شوی.
دانیال در ۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰:
این شعر در دیوان رهی معیری هم موجوده.
این بشر (فرشید ربانی) در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲: