رضا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۹ در پاسخ به کامبیز دربارهٔ ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۱ - بهشت خدا:
چشم
رضا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۲ در پاسخ به عباس دربارهٔ ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل:
خلاصه شده مسجد روی چ تشدید داره با کسره
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲:
غمناک ابددوست در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:
مرا گویی اگر کِشتِ خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم
سید محسن در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲:
نه ترک زندگانی کس بگوید----درست بنظر میرسد
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۸ - جواب:
جواب سؤال چهاردهم: در بیان فرق و جدایی قدیم و حادث (ابیات ۷۰۵ تا ۷۱۶)
705 قدیم و محدث از هم خود جدا نیست
که از هستی است باقی، دایما نیست
شیخ می فرماید: قدیم یعنی ذات واجب الوجود از محدث یعنی عالم ممکنات جدا نیست. چون قدیم (واجب الوجود) می باشد که دائماٌ به صورت ممکنات تجلی و ظهور می نماید. می دانیم بقای ممکنات وابسته به هستی مطلق است و اگر ظهور حق به حسب شئون ذاتی به صورت محدث نباشد، عالم کثرات را همچنانکه بودِ حقیقی نیست، نمود نیز نخواهد بود. به همین مناسبت درمصرع دوم فرمود که از هستی است باقی، یعنی بقای وجود در کثرات به هستی مطلق ارتباط دارد. در ادامۀ مصرع دوم فرموده که «دائما نیست» یعنی اصلِ ممکنات، عدم است و به محض قطع فیضِ رحمانیِ ذاتِ واجب، ممکنات به عدم می پیوندند. به عبارتی دیگر ماهیت وجود در قدیم دائمی و در محدث غیر دائمی است.
706 همه آن است و این مانند عنقاست
جز از حق جمله اسم بی مُسمّی است
عنقا یعنی سیمرع و آن مرغی است خیالی و در بال او همه الوان بال های پرندگان دیگر هست. این مرغ در عالم خارج مصداقی ندارد. در واقع اسم بی مسمایی است. به همین مناسبت شیخ، محدث یعنی عالم کثرات و تعینات را به سیمرغ تشبیه کرده است و این تشبیه بسیار ظریفی است.
چون عالم کثرات نیز فی نفس الامر وجود واقعی ندارند و نمودِ بی بود هستند و هرچه در واقع هست، همان قدیم یا ذات احدیت می باشد که به صورت عالم کثرات تجلی نموده است.
در مصرع اول«آن» اشاره به ذات واجب الوجود یا قدیم است و «این» اشاره به عالم کثرات یا محدث می باشد. پس معنی بیت چنین خواهد بود: همۀ هستی، ذات واجب الوجود است و عالم کثرات مانند سیمرغ است. همچنانکه سیمرغ اسم بی مسمایی است، غیر از حق یعنی عالم کثرات نیز اسم بی مسمایی است.
707 عدم موجود گردد؟ این محال است
وجود از روی هستی لایزال است
بدانکه وجود همیشه باقی است و عدم نیز همیشه بر عدمیت خود می باشد و هرگز عدم تبدیل به وجود نمی شود. چون اگر چنین باشد قلب حقایق اتفاق می افتد. می دانیم قلب حقایق نیز ناشدنی است. بنابراین عالم ممکنات که در اول معدوم بوده اند، همیشه معدوم می باشند و وجود آن ها منحصراٌ مربوط به تجلی ذات قدیم است. به همین مناسبت شیخ در مصرع اول فرموده است: موجود شدنِ عدم، امری محال است و چون اگر چنین شود قلب حقایق اتفاق می افتد و به عبارتی دیگر موجود شدنِ عدم، امری اعتباری و از روی تعین است. در مصرع دوم فرموده که وجود از روی هستی لایزال است یعنی موجودیتِ وجود از جنبه هستی است و این امر دائمی و لایزال است.
708 نه آن این گردد و نه این شود آن
همه اِشکال گردد برتو آسان
آن و این در این بیت اشاره به قدیم و محدث است لذا شیخ می فرماید: نه قدیم، محدث و نه محدث، قدیم می شود. چون اگر چنین شود، قلب حقایق رخ می دهد. قدیم بر هستی خود باقی و لایزال است و محدث نیز بر عدم خود دائمی است. وجود در محدث یک امر اعتباری بوده، در واقع یک نمود بی بود است. بنابراین در مصرع دوم می فرماید: اگر موضوع را فهمیدی همه اشکال تو برتو آسان گشته، شکوک و شبهات از تو مرتفع می شود،
709 جهان خود جمله امر اعتباری است
چون آن یک نقطه کاندر دور ساری است
حقیقت وجود یکی بیش نیست و آن نیز وجود ذات احدیت است. کل جهان یعنی عالم کثرات جملگی امر اعتباری است و یک نمود بی بود است، مانند اینکه اگر نقطه ای را با سرعت زیاد بچرخانی دایره ای نموده می شود. پس حقیقت اصلی همان یک نقطه است و دایره در واقع یک نمود بی بود است. عالم کثرات نیز به مثابۀ دایره، یک نمود بی بود است و آنچه حقیقتاً وجود واقعی دارد، همان ذات احدیت است که به صورت عالم کثرات تعین پیدا کرده است.
710 برو یک نقطۀ آتش بگردان
که بینی دایره از سرعت آن
این بیت نیز با تعبیری دیگر اثبات موضوع بیت قبلی است. لذا شیخ بر سبیل تمثیل می فرماید: اگر اعتباری بودن جهان را باور نکردی برو از روی تجربه یک نقطۀ آتش را بگردان در این صورت از سرعتی که گردش آن نقطه آتش خواهد داشت تو دایره ای خواهی دید. به همین ترتیب است که وجود واقعی نیز بیش از یک حقیقت نیست و از سرعت تجدید تجلیات است که کثرات بی نهایت نمود پیدا کرده است ولی فی نفس الامر یک هستی بیشتر وجود ندارد.
711 یکی، گر در شمار آید به ناچار
نگردد واحد از اعداد بسیار
یکی در ابتدای مصرع اول یعنی واحد عددی. در این بیت شیخ مثال دیگری آورده است: اگر واحد عددی در شمار بیاید و تکراریابد، اعداد بی شماری حاصل می شود، ولی فی نفس الامر آن واحد بسیار نمی گردد و برهمان وحدت خود باقی است و در هر عدد دیگر همان واحد است که به تعداد تکرار می گردد.
712 حدیث ما سوی الله را رها کن
به عقل خویش این را زان جدا کن
ما سوی الله یعنی غیر حق، شیخ می فرماید: 1) وقتی دانستی که غیر وجود، هر چه هست عدم است 2) غیر او موجودی نیست 3) نمودِ نیستی به هستی است 4) کثرات نمود وهمی هستند 5) واحد حقیقی مانند واحد عددی دراعداد است 6) عالم کثرت در حقیقت امری اعتباری است ۷) هستی، حق است 8) خلق، نمایش وهمی و خیالی است، در این صورت حدیث ماسوی الله یعنی غیر حق را رها کن و به عقل خود رجوع نما تا بتوانی محدث را که عالم تعینات است از قدیم که واجب الوجود است جدا کنی. در این حالت یقین خواهی کرد که هستی مطلق که حق است هرگز متغیر نمی شود و دائماٌ بر یک قرار است، درصورتیکه عالم کثرات که نمود آن حقیقت می باشند، فانی و تغییر پذیرند.
713 چه شک آری در این کاین چون خیال است
که با وحدت دویی عین محال است
شیخ می فرماید: چون دانستی که کثرات، ممکنات و محدثات خیال و نمود بی بود هستند و همچنین در وجود مطلق دویی عین محال است، در این صورت، چرا در این حقیقت شک می کنی،
714 عدم مانند هستی بود یکتا
همه کثرات ز نسبت گشت پیدا
همانگونه که وجود مطلق و هستی یکی بیشتر نیست، عدم نیز مفهوم واحد دارد و تعدد در او نیست چون غیر هستی جز نیستی و غیر نیستی جز هستی چیز دیگری نیست و باید دانست که مجموع کثرات از نسبت ظاهر شده اند، یعنی به واسطۀ نسبت و تعیناتِ بیشمار ذات از هم متمایز گشته اند. به عبارت دیگر اگر چه صفات و نسبت ها کثیرند اما ذات، واحد است و کثرت صفات، موجب تکثرِ ذات واحد نمی گردد
715 ظهور اختلاف و کثرت و شان
شده پیدا ز بو قلمون امکان
مراد از امکان در مصرع دوم اعیان ثانیۀ ممکنات می باشد که صور علمیه حقند که در بیت 3 توضیح داده شده است. تشبیه امکان (اعیان ثابته ممکنات) به بوقلمون از آن جهت است که بوقلمون مرغی است به رنگهای مختلف در می آید، ممکنات نیز به اعتبار «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» به صور مختلف تجلی می نماید. «شان» در مصرع اول به معنی امر و حال بوده، به «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» اشاره دارد.
پس معنی بیت چنین خواهد بود: ظهور اختلافات، کثرات و شئونات، از اعیان ممکنه (ممکنات) پیدا شده اند. چون در هر عینی از اعیان ثابته خصوصیاتی و قابلیتی هست و آن خصوصیت مظهر اسمی از اسماء الهیه می باشد که هیچ شیئی دیگر در آن خصوصیت با وی شریک نیست. باید دانست که کیفیت ظهور و انتشار کثرات بی غایت از ذات احدیت از شائبه کثرت در ذات او مبرا است.
716 وجود هر یکی چون بود واحد
به وحدانیتِ حق گشت شاهد
در بیت قبلی توضیح داده شد که هر شیئی از اشیاء با تعین خاص و ویژه از سایر اشیاء ممتاز می گردد و هیچ شئیی دیگر در آن ویژگی با او شریک نیست و به عبارتی دیگر میلیارد ها بلکه بی نهایت مخلوق از ازل الی الابد وجود دارد که هرکدام ویژگی خاصی خود را دارد و با همان ویژگی ازدیگر مخلوقات ممتاز می گردد و اگر چنین نبود از همدیگر متمایز نمی شدند. حکما گفته اند« ﻻ ﯾﺘﺠﻠـﯽ اﷲ. ﻓﯽ ﺻﻮره ﻣﺮﺗﯿﻦ، و ﻻﯾﺘﺠﻠﯽ ﻓﯽ ﺻﻮره اﺛﻨﯿﻦ» شیخ با استناد به این واقعیت است که می فرماید: چون وجود هر یکی از ممکنات با تعین خاص، واحد و منحصر به فرد است خودش دلیلی و شاهدی بر وحدانیت موجد آن گشته است.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۷ - سوال از کیفیت جدایی میان قدیم و مُحْدَث:
چهاردهمین پرسش درباره حدوث و قِدَم (بیت ۷۰۴)
غرض از این سؤال آن است که چون در مراتب ظهور، مظهر و ظاهر شیئی واحدند و از یکدیگر انفصال ندارند، چگونه ایشان از هم جدا شدند که حقِ ظاهر را قدیم و مظهر را محدث می نامند. سایل به این موضوع اشاره نموده، می فرماید.
704 قدیم و مُحدَث از هم چون جدا شد؟
که این عالَم شد، آن دیگر خدا شد؟
قدیم آن است که مسبوق به غیر نبوده، مستند به هیچ علت هم نمی باشد. محدث آن است که مسبوق به غیر است و مستند به علت می باشد. به عبارت دیگر قدیم، همان ذاتِ حق و واجب الوجود است و محدث، عالَم کثرات و تعینات است. به کرّات گفته شده است که ذات حق و واجب الوجود است که به صورت مظاهر کثرات تجلی نموده است و به عبارت دیگر محدث همان تجلی قدیم است. به همین مناسبت سایل سؤال نموده است که قدیم و محدث از هم چگونه جدا شد که محدث را عالَم و قدیم را خدا می نامند در حالیکه می دانیم خَلق و محدث، نمودِ حقِ قدیمند. به عبارت دیگر واجب الوجود است که به نقش ممکنات و کثرات تجلی نموده است.
وصال در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:
امروز را در تاریخ ثبت میکنم.
امید وکیل در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۷:
چو رازها طلبی در میان مستان رو
که راز را سر سرمستِ بیحیا گوید.
بیتی بسیار زیبا.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۶ - قاعده در بیان معنی حشر:
قاعده در بیان معنی حشر (ابیات ۶۸۱ تا ۷۰۳)
چون در بیت قبل فرمود: هر چه در این دنیا بالقوه وجود دارد، در آن دنیا به یکباره به فعل در می آید، حال اشاره به تفصیل این مطلب پرداخته، به صورت یک قاعده بیان موضوع می نماید .
681 ز تو هر فعل کاوّل گشت ظاهر
در آن گردی به باری چند قادر
می فرماید: انسان هر فعلی را که برای بار اول انجام دهد برای بارهای بعد انجام آن فعل سهل و آسان می گردد، چون انجام آن فعل برای او ملکه می گردد.
682 به هر باری اگر نفع است اگر ضرّ
شود در نفس تو چیزی مدخّر
دخور درلغت به معنای ذلیلی است و مدخر یعنی ذلیل شده .
شیخ می فرماید: هربار که انسان کاری را انجام می دهد چه آن کار عمل نافع باشد یا عمل شر و مُضرّ. در اثر تکرار آن عمل چیزی در انسان ملکه و خلق می گردد که تکرار آن فعل را برای او بسیار آسان می نماید یعنی آن فعل تسلیم و ذلیل او می شود، یعنی در دفعه اول اگر با صعوبت و با بکار بردن فکر به انجام آن عمل فائق می آمد در دفعات بعد، از صعوبت آن کاسته می شود وانسان آن کار را به صورت عادی و گاهی بدون رنج یا بدون فکر کردن انجام می دهد.
683 به عادت حال ها با خوی گردد
به مدت میوه ها خوشبوی گردد
بدان که هر آنچه از کیفیات نفسانی سریع الزوال باشد به آن حال گویند و اگر بطئی الزوال باشد به آن خوی یا خُلق گویند و خُلق ملکه نفس است و آن کیفیتی از کیفیات نفسانی است که صدور فعلی بی احتیاج فکری و رؤیتی باشد و عادت یکی از اسباب به وجود آمدن ملکه است، یعنی شخص اول کاری را با فکری و با تکلف شروع کرده سپس با ممارست به آن کار الفت می گیرد به نحوی که بدون فکر و رویت آن را انجام می دهد و آن کار برای او خُلق و ملکه می گردد. شیخ در این بیت نیز این موضوع را بیان می فرماید و می گوید که به وسیله عادت، حال به خوی تبدیل گشته، ملکه نفس می شود، چنانچه میوه ها از مرتبه خامی و بی نفعی با گذشتن زمان خوشبوی می گردند، یعنی اگر کاری چندان محمود نیز نباشد، در اثر تکرار و عادت آن کار با حال، موافق طبع انسان می شود و برای شخص ملکه می گردد و به نفس شخص خوش آیند و خوشبو می گردد.
684 از آن آموخت انسان پیشه ها را
وز آن ترکیب کرد اندیشه ها را
از آن یعنی از طریق عادت، انسان صناعات و پیشه ها را آموخته است و از طریق عادت، اندیشه ها را ترتیب و ترکیب نموده است و از تکرار افعال خیر و شر ملکات فاضله یا ردیه و اخلاق حسنه یا سیئه در نفوس انسان ها مرکوز گشته است .
685 همه افعال و اقوال مدخّر
هویدا گردد اندر روز محشر
یعنی جمیع ملکات خیر یا شر از افعال و اقوال که در نفس انسان ذخیره گشته باشد، در روز حشر که روز جمع است، متشکل به صور و اشکال مختلفه گردیده و از قوه به فعل می آیند و از حالت کمون به منصّه ظهور می رسند.
686 چو عریان گردی از پیراهن تن
شود عیب و هنر یکباره روشن
وقتی روح انسان از تن جدا شد و از لباس تعین جسمانی مبرا شد، جمیع ملکات ردّیه که عبارتند از شرور و عیوب نفوس و ملکات فاضله که عبارتند از خیرات و هنر به حکم «یوم تبلی السرائر» به کلی و دفعةً واحده روشن و ظاهر می گردد.
687 تنت باشد و لیکن بی کدورت
که بنماید از او چون آب صورت
وقتی روح انسان از این بدن حسی مفارقت نمود، برای انسان، تن و جسم معنوی خواهد بود و آن بدن از روی صفا و روشنی مانند آب، زلال و صافی است که هر چه در برابر آن نگهدارند صورت آن چیز در او منعکس می گردد، یعنی انسان جمیع اعمال و افعال خود را در آن جا ممثل به صور مناسبه می بیند. بدن معنوی را از آن جهت به آب صافی تشبیه فرموده اند که در بدن معنوی جمیع افعال و اقوال به صور مناسبه آن عالم منعکس میگردد.
688 همه پیدا شود آنجا ضمایر
فرو خوان آیه تبلی السّرایر
یعنی درعالم برزخ مثالی جمیع اعمال، افعال و اخلاق که در نفس انسان مرکوز بود و به سبب حجاب ظلمانی بدن در کمون بود، در آنجا ظهور و بروز پیدا کرده، آشکار می گردد و به سبب آن که این اشارات به دلایل نقلیه موکد گردد، شیخ می فرماید آیه تبلی السرائر را از قرآن کریم بخوان و یقین بدان که به حکم «فمن یعمل مثقال ذرّة خیرا یره. و من یعمل مثقال ذرّة شرّا یره». تمام ذخایر نفس و احوال که در این عالم مستورند درآن عالم ممثل به صور مناسبه خواهند شد و از قوه به فعل خواهند آمد و آن را مشاهده خواهی نمود .
689 دگر باره به وفق عالم خاص
شود اخلاق تو اجسام و اشخاص
همچنانکه قوت باطنیه ی مبداء، در معاش، متناسب با منشاء حسی ظهور می یابد مانند آنچه که انسان درخواب می بیند در واقع تمایلات باطنی به صورت اجسام اشخاص نمایان می شود. دگر باره قوت باطنیه معاش بدنی و حسی نیز در معاد، متناسب با منشاء اخروی و معادی به فعل می آید. و اخلاق و اعمال مناسب آن نشاء، مجسم و مشخص می گردند. گفته اند: عشق و محبت به صورت جوی های شراب و اذکار و تسبیح به صورت دانه های انگور و سیب و لذت و طاعت به صورت گل های رنگارنگ و شهوت به صورت سگ و مار و تکبر به صورت شیر و درندگی به صورت گرگ و قس علیهذا ظاهر می شود .
690 چنان کز قوّت عنصر در اینجا
موالید سه گانه گشت پیدا
می دانیم اجسام و اشخاص مختلفۀ موالید سه گانه جماد، نبات و حیوان از عناصر بوجود می آیند.در واقع این اجسام و اشخاص مختلفۀ موالید سه گانه به صورت بالقوه در عناصر وجود دارند و بعد به حسب امتزاج این اشکال از عناصر درمعاش از قوه به فعل می آیند، به همان ترتیب است درنفس انسانی اجسام واشخاص مختلفه بالقوه وجود دارند که بعداً به حسب اعمال و اخلاق درمعاد از قوه به فعل می آیند و ظاهر می گردند .به عنوان مثال کسی که در معاش، شهوت دارد در نفس انسانی او سگ به صورت بالقوه وجود دارد که در معاد آن قوت شهوی به صورت سگ ظاهر میشود. همینگونه است کلیه اخلاق و اعمال سیئه و حسنه. یعنی مطابق و متناسب هر عمل و خلق حسنه و سیئه بالقوه، جسم یا شخصی در نفس انسانی در معاش وجود دارد که در معاد از قوه به فعل می آید .
691 همه اخلاق تو در عالم جان
گهی انوار گردد گاه نیران
همانگونه که عناصر چهارگانه بالقوه دارای موالید سه گانه هستند که در این عالم از قوه به فعل می آیند، جمیع اخلاق و ملکات انسانی از حسنه و ردّیه بالقوه دارای نور یا نار هستند که درعالم جان که عبارت از همان مرتبه مثال یا برزخ هست، از قوه به فعل می آیند، یعنی اخلاق حسنه مانند عفت، مروت، صدق، نماز، روزه و سایر اعمال و اخلاق حسنه در عالم جان به صورت نور از قوه به فعل می آیند و اعمال و اخلاق ردیه مانند غضب، کین، ظلم، حسد و سایر اعمال و اخلاق ردیه درعالم جان به صورت نار از قوه به فعل می آیند.
692 تعین مرتفع گردد ز هستی
نماند در نظر بالا و پستی
می دانیم قیامت عبارت از مرتفع شدن تعینات و کثرات است و این مرتبه ظهور کمال توحید است و در قیامت وقتی پرده ها کنار زده می شود بندگان می پرسند «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ»و خودشان پاسخ می دهند «لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» درآن روز به حکم آیه « یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» شیب و بالا و بلندی و پستی در نظر نخواهد آمد چون با نور وحدت کونین محو می گردند، پس معنی بیت چنین خواهد بود: در روز قیامت از هستی، تعین مرتفع می گردد و بالا و پستی در نظر نمی ماند.
جماعتی که قبل از مرگ اضطراری و طبیعی با مرگ اختیاری مرده اند و از قید ظلمات و کثرات رهایی پیدا کرده اند در این عالم نیز به دیدۀ شهود، مشاهده این احوال نموده اند .
693 نماند مرگ تن در دار حیوان
به یکرنگی برآید قالب و جان
این بیت اشاره به این آیه کریمه است « وَما هذِهِ الحَیاةُ الدُّنیا إِلّا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کانوا یَعلَمونَ» در این دنیا اگر مرگ تن وجود دارد در دار آخرت که دار حیوان است یعنی دار حیات دائمه باقیه است، زوال و موتی نیست، یعنی مرگ تن وجود ندارد و در دار آخرت روح و بدن متحد گشته و صورت تضاد و اختلافات تعین بالکل مرتفع می گردد و به صورت نور واحد به نظر می آیند.
694 بود پا و سر و چشم تو چون دل
شود صافی ز ظلمت صورت گِل
بدان که ذات احدیت درتمام ذرات موجودات وذکثرات ساری است وذحجاب تعین مانع رویت اوست، وقتی حجاب تعین برداشته شود، حقیقت ظاهر می گردد. بنابراین شیخ دراین بیت فرموده: وقتی قیامت شود و تعین از بین برود، تمام اعضاء و جوارح مانند دل می شوند و متصف به علم و ادراک و شهود می گردند و میان آن ها هیچ فرقی نمی ماند و همه به نور واحد حقیقی متحد می گردند و در مصرع دوم می فرماید که این اعضاء از ظلمت تعین عناصر، صافی می شوند. صورت گِل یعنی صورت خاکی یکی از عناصر اربعه است ولی مراد شیخ تمام عناصر می باشد .
695 کند هم نورِ حق بر تو تجلی
ببینی بی جهت حق را تعالی
درقیامت، تعین که حاجب و مانع مشاهده نور وحدت بود، مرتفع می گردد و روح و بدن با هم متحد می شود و جمیع اعضا و قوای تو صافی و نورانی می گردند. در این حالت کدورت و ظلمانی باقی نمی ماند و نور حق بر تو تجلی می کند و بدون کیف و جهت، حق تعالی را مشاهده می نمایی و علم الیقین به عین الیقین مبدل می گردد .
696 دو عالم را همه بر هم زنی تو
ندانم تا چه مستی ها کنی تو
طالب صادق که هوای دیدار معشوق را دارد چون نور تجلی جمال محبوب بر او نمایان گردد و بی کیف و بی جهت، جمال آن حضرت را مشاهده نماید از غایت لذت و ذوق هر آئینه دو عالم را به هم زده، محو می سازد و از خوردن آن شراب تجلی به او مستی و بیخودی روی می نماید.
697 سقا هم ربّهم چِبْوَد بیندیش
طهوراً چیست صافی گشتن از خویش
این بیت اشاره به این آیه کریمه است «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» شیخ می فرماید:« وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ » که خداوند درقرآن فرموده است، بیندیش و فکری در این معنی بکن که اهل الله را با خدا حالتی است که در فهم عقل نمی گنجد و جز به طریق مکاشفه حاصل نمی شود و بعد به طریق استفهام بیان می کند «شَرَابًا طَهُورًا » چیست؟ سپس خودش پاسخ می دهد: «شراباً طهوراً» عبارت است از اینکه انسان از تعین خویش صافی شود. «شراباً طهورا» شرابی است که رندان جرعه نوش را از خودی پاک سازد و چنانچه در او نه حدوث فعل گذارد، نه صفات و نه ذات، بلکه به طور مطلق فانی گرداند.
698 زهی شربت زهی لذت، زهی ذوق
زهی دولت، زهی حیرت، زهی شوق
شیخ از شدت اعجاب می فرماید: زهی شربت که آن شراب طهور است که انسان از کف ساقی می نوشد، و زهی لذت مشاهده جمال یار که از نوشیدن حاصل می شود، زهی ذوق که ذائقانِ آن شراب را دست می دهد و از غایت خوشی بیخود می شوند و زهی دولتِ جاویدِ سعادتمند که حاصل می شود، زهی حیرت که از مشاهده جمال آن یار حاصل میگردد و زهی شوق که با وجود آن حیرت و سکر، هر لحظه شوق دیدار مجدد یار دارند .
699 خوشا آن دم که ما با خویش باشیم
غنیِّ مطلق و درویش باشیم
خوشا آن ساعتی که با نوشیدن شراباً طهورا از پرتو نور تجلی ذات احدیت از خود بی خود و محو و فانی گردیم و به واسطه نوشیدن این شراب، غنیّ مطلق و درویش باشیم .غنی مطلق در اصطلاح عرفا به بقا رسیدن و باقی جاوید شدن است، درویش نیز در اصطلاح آنان عبارت از فنا از خودی و رسیدن به مقام فناء فی الله است .
700 نه دین نه عقل نه تقوی نه ادراک
فتاده مست و حیران بر سر خاک
درآن حالت سکر و مستی که از نوشیدن شراباً طهورا حاصل می گردد نه دین می ماند، نه عقل، نه تقوی و نه ادراک. چون لوازم همه آئین ها هستی و تعین می باشند و سالک دراین حالت درمقام نیستی و فناست. نیستی و هستی نیز متضاد هم هستند و اجتماع ضدین محال است. سالک از شُربِ شراب، طهور مست و حیران بر سر خاک مذلت و نیستی افتاده و از عالم و کل مافیها بلکه از خود بی خبر است .
701 بهشت و حور و خُلد اینجا چه سنجد
که بیگانه درآن خلوت نگنجد
دراین مقام که مشاهده جمال یار ممکن می گردد، بهشت، حور، خُلد، ارزش و جایگاهی ندارند، چون در مرتبه شهود تعینات جایی ندارند و این ها همه تعینات می باشند. در این حالت بهشت، حور و خلد موانعی برای دیدار واقعی یار می باشند و برای عارف کامل این ها بیگانگانی هستند که مزاحم خلوت عارف با یار می باشند، بنابراین سالک نه تنها خواهان این ها نیست بلکه به علت مانعی که بین او و معشوق ایجاد می کنند، تنفر دارد .
702 چو رویت دیدم و خوردم از آن می
ندانم تا چه خواهد شد پس از وی
می فرماید: وقتی شراباً طهورا را خوردم و موفق به دیدار جمال زیبایت شدم و مست گشتم، نمی دانم و نگرانم بعداً چه خواهد شد؟ چون دیدار یار دائمی نیست بلکه رخ می نماید و بعد مستور می گردد. نگران از این هستم که آیا باز به دیدار وی موفق خواهم شد و پس از وی یعنی پس از این حال و موفقیت باز برایم توفیق حاصل خواهد شد که مجدداً او را رؤیت نمایم .
703 پی هر مستِیی باشد خُماری
در این اندیشه دل خون گشت باری
چون حال متحول است و دوام ندارد، پس از هر مستی خماری و در پی هر گُلی خاری وجود دارد، دراین اندیشه ام که مبادا آن حال و آن لحظه ی خوش دیگر روی ننماید. بنابراین دل من در این اندیشه، خون است. باید توضیح داده شود که مستی عبارت از حیرت و وَلَه است که در هنگام مشاهده دوست حاصل می شود و خمار حالتی است که در احتجاب محبوب حاصل می شود البته حالت خماری بعد از مستی است چون کسی اگر تا کنون مست نشده و یار را ندیده است، خماری برای او مفهومی ندارد. تناوب مستی و خماری را تلوین گویند. درحالت مستی دیدار یار حاصل می شود درحالت خماری، کثرت، حجابِ دیدار یار می شود وسالک درآتشِ عشقِ یار تلاش می کند تا به حالت مستی مجدد می رسد، هیچکدام از این حالات پایدار نیستند.
ابوالحسن کاشانی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مثنویات پراکنده » شمارهٔ ۱:
با سلام
موضوع شعر قناعت است همان گنجی که در زمان ما کمیاب شده است و هیچ کس به هیچ حدی از زندگی راضی نیست و حرص و طمع وجودمان را پر کرده است.
ابوالحسن کاشانی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۸:
با سلام
«سنگ ره راه میکند»: درستش «سنگ ره را میکند» است.
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:
یک بیتشو خودتون باید حدس بزنید
و بسرایید
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۵ - تمثیل در بیان اقسام مرگ و ظهور اطوار قیامت در لحظهٔ مرگ:
تمثیل در بیان اقسام مرگ و ظهور اطوار قیامت در لحظه مرگ (ابیات ۶۵۱ تا ۶۸۰)
این تمثیلی است برای تغییرات و تبدیلاتی که در هر طرفه العین در عالم وجود دارد و در قیامت کبری نیز حادث خواهد شد .
651 اگر خواهی که این معنی بدانی
ترا هم هست مرگ و زندگانی
یعنی اگر می خواهی بدانی که فنا و تجدد عالم که در هر طرفه العین حادث می شود، غیر از طامه الکبری است و کیفیت هر کدام چگونه است، به احوال خود بنگر که تو را نیز هر لحظه مرگ و زندگانی است. چون مرگ عبارت از تفریق هیأت اجتماعی است. زندگانی عبارت از حیات، شعور و آگاهی است. همانگونه که حیات، حسی و معنوی است، مرگ نیز حسی و معنوی است و در هر مرتبه، حیات و ممات مقابل یکدیگرند.
652 زهر چه در جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جان تو پیداست
قبلاً بیان گردیده است که انسان جامع جمیع مراتب موجودات اعم از مجردات و مادیات می باشد. و به همین سبب است که انسان مستحق خلافت گشته است. به همین جهت شیخ دراین بیت می فرماید: از هر چیزی که در جهان از زیر و بالا وجود دارد، مثال آن در تن و روح انسانی وجود دارد. مراد از زیر، عناصر چهارگانه و موالید سه گانه است که مثال آن درتن انسانی وجود دارد و مراد از بالا عقول، نفوس و افلاکند که در روح انسانی وجود دارند. همچنانکه عالم را حقیقت باطنه و صورت ظاهره وجود دارد در انسان نیز به واسطه جامعیت که از جمیع عالم پیدا کرده است، حقیقت باطنه و صورت ظاهره وجود دارد. صورت ظاهره انسان همین تن انسانی است که نسخه کامل عالم است و صورت باطنه او همان روح اضافی است که به حکم «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» در او دمیده شده است.
653 جهان چون تُست یک شخص معین
تو او را گشته چون جان، او ترا تن
یعنی کل جهان من حیث المجموع مانند یک انسان و شخص معین است و چنانچه انسان را روحی و تنی است، جهان نیز دارای روح و تن می باشد و انسان به مثابه روح عالم است. بدین جهت به عالم، انسان کبیر لقب داده اند. به همین جهت شیخ فرموده است: «تو او را گشته چون جان، او تو را تن» یعنی تو که انسانی مانند جان عالمی و عالم نیز تو را به مثابه تن است و همانگونه که کمال و معرفت جسم به واسطه روح است به همان ترتیب کمال حقیقی عالم نیز به سبب وجود انسان است. به عبارت دیگر نسبت انسان به جهان مانند نسبت روح به انسان است. کمال تمام موجودات این است که خود را به مرتبه انسانی رسانند و درصورت انسانی به کمال معرفت که غرض ایجاد عالم است، فایز گردند.
654 سه گونه نوع انسان را ممات است
یکی هر لحظه وآن بر حسب ذات است
موت عبارت از عدم شعور است. برای انسان سه گونه مرگ است. یکی آن است که هر لحظه و هر ساعت در هر طرفه العین به حسب اقتضای ذاتی «ممکن»، نیست می گردد و به حکم «بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ» با تجلی نَفَس رحمانی، مجدداً هست می گردد که در مصرع دوم به این نوع مرگ اشاره شده است. دو نوع دیگر مرگ در بیت بعدی بیان گردیده است .
655 دوم زان ها ممات اختیاری است
سوم مردن مر او را اضطراری است
مرگ نوع دوم که اختیاری است، مخصوص کاملان و عارفان است و آن عبارت از قمع هوای نفسانی و لذات جسمانی که مقتضای طبیعت انسانی است. دراین نوع مرگ، انسان به اختیار خود، نفس خود را می کشد و دراصطلاح صوفیه به این نوع مرگ، موت احمر می گویند، به حکم «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا» این نوع مرگ حاصل می شود. نوع سوم مرگ که اضطراری است مخصوص تمام انسان هاست و آن عبارت از جدایی روح از بدن است. البته این نوع مرگ شامل جمیع موجودات ذیروح می باشد.
656 چو مرگ و زندگی باشد مقابل
سه نوع آمد حیاتش در سه منزل
چون مرگ و زندگی در مقابل همدیگر قرار دارند، پس همانگونه که مرگ سه نوع است، پس حیات نیز سه نوع است. اولی حیاتی است که در هر طرفه العین با تجلی نفس رحمانی اتفاق می افتد و مقابل مماتی است که بر حسب ذاتی اقتضای «ممکن»، برای انسان و جمیع موجودات حادث می شود. نوع دومِ حیات در مقابل مرگ اختیاری است. منزل این حیات در عالم قدس و مرتبه تجرد است و این نوع حیات، مخصوص انسان است. نوع سوم حیات که مخصوص تمام انسان هاست، پس از مرگ اضطراری حاصل می شود و پس از قطع روح از بدن درعالم برزخ و مثالی بر حسب حال هر مرده ای حاصل می گردد.
657 جهان را نیست مرگ اختیاری
که آن را از همه عالم تو داری
مرگ اختیاری که وسیله معرفت است از آنجائیکه معرفت کامل هم مخصوص انسان است، پس این نوع مرگ منحصراً مخصوص انسان است. بنابراین برای عالم مرگ اختیاری وجود ندارد.
658 ولی هر لحظه می گردد مبدل
در آخر هم شود مانند اول
برای عالم مرگ اختیاری وجود ندارد ولی نوع اول که عبارت از انهدام طرفه العین می باشد، وجود دارد و با این مرگ هر لحظه تغییر و تبدیل می یابد. پس از این مرگ دوباره با فیض نفس رحمانی زنده می شود و این تغییر و تبدیل به قدری سریع انجام می گیرد که هیچ کس از انهدام و ایجاد خود در لحظات زمان خبردار نیست و می پندارد که همان وجود اول است. در مصرع دوم می فرماید: «در آخر هم شود مانند اول» یعنی پس از انهدام با نفس رحمانی مجدداً تعیّن می یابد و باز به مثل اول می گردد.
659 هر آنچْ آن گردد اندر حشر پیدا
ز تو در نزع می گردد هویدا
تمام حالاتی که در روز حشر یعنی در قیامت کبری با جمیع اشخاص و انواع و اجناس موجودات ظاهر خواهد شد مانند طی آسمان، تبدل زمین، تکویر آفتاب و انتشار کواکب، از تو که انسانی و منتخب عالمی، درهنگام نزع و جدا شدن روح از بدن نمودار می گردد. به همین جهت گفته اند که «مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قِیامَتُهُ» و از مرگ به قیامت صغری تعبیر نموده اند که مماثل قیامت کبری است نسبت به جمیع موجودات، چون انسان در واقع مطابق با جمیع مراتب موجودات است.
660 تن تو چون زمین، سر آسمان است
حواست انجم و خورشید جان است
چون انسان با مجموع مراتب موجودات مطابقت دارد، لذا فرموده: تن انسان در انفس مثل زمین در آفاق است و سر انسان در انفس به مثابه آسمان و طبق های اوست در آفاق و حواس انسان که آلات ادراکند در انفس به مثابه ستارگان در آفاق می باشند و جان و روح انسانی در انفس به مثابه آفتاب در آفاق است. چنانچه خورشید به نور خود عالم را منور می کند روح نیز به نور حیات، علم و کمال تن را روشن و منور می نماید .
661 چو کوه است استخوان هایی که سخت است نباتت موی و اطرافت درخت است
استخوان ها در انفس مثل کوه ها در آفاق است و وجه مناسبت بین آن دو سختی است و موی انسان مثل نبات و دست و پای انسان به مثابه درخت در آفاق است و همین طور سایر اعضاء و عناصر طبیعت های انسان با اجزای عالم قابل تطابق است .
662 تنت در وقت مردن از ندامت
بلرزد چون زمین روز قیامت
چون انسان را به کل عالم تشبیه فرمود، اتفاقاتی را هم که برای او است با اتفاقات کل عالم مطابقت می فرمایند. این بیت اشاره به آیه کریمه «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا» می باشد. درطامه الکبری (قیامت) زمینِ آفاقی به زلزله و اضطراب می افتد در تن انسانی نیز به مثابه زمین در وقت مرگ که قیامت صغری است زلزله و اضطراب واقع می شود و انسان در آن لحظه مضطرب است، برای اینکه در حال حیات فلان کار را که مقصد اعلی بود، انجام نداده است. البته این معنی مخصوص آن انسان هایی است که در حال حیات جسمانی، کمالاتی کسب ننموند .
663 دماغ آشفته و جان تیره گردد
حواست هم چو انجم خیره گردد
این بیت اشاره به ایه «إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ» و همچنین اشاره به آیه «إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ» می باشد .
آشفتگی که در این بیت به آن اشاره شده است همان انشقاق روح انسانی است و جان که به مثابه خورشید نفس انسانی است به مصداق «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» کدر وتیره می گردد و به واسطه درد جدایی، حواس انسان که به مثابه انجم عالم می باشند به مصداق آیه «وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ » خیره می گردند و روشنایی آن ها زوال می پذیرند.
664 مَسامت گردد از خَوی هم چو دریا
تو در وی غرقه گشته بی سر و پا
مسام در لغت به معنای سوراخ های ریزی است که در بدن انسان وجود دارد و عرق از آن خارج می گردد. خوی درلغت به معنی عرق است. پس معنی بیت چنین خواهد بود .در هنگام نزع روان به علت صعوبت کنده شدن جان، مطابق آیه «وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ» عرق از سوراخ ها و منافذ بدن خارج و مانند دریا روان می گردد. تو بی سر و پا مثل آن شخصی می شوی که در دریا غرق شده، کسی هم فریادرس او نیست .
665 شود از جان کنش ای مرد مسکین
ز مستی استخوان ها پشم رنگین
می فرماید: ای مرد مسکین درحال مرگ، به علت صعوبت کنده شدن روح از بدنت، استخوان هایت که مانند کوه بسیار سخت بودند، به مصداق آیه «وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» مانند پشم رنگین از هم جدا گشته، بی ثبات و بی اعتبار می شود.
666 به هم پیچیده گردد ساق با ساق
همه جفتی شود از جفت خود طاق
مصرع اول اشاره به این آیه است «وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ» یعنی از شدت درد و اضطراب ساق راست با ساق چپ پیچیده گردد. مصرع دوم اشاره به این آیات است « یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ «34» وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ «35» وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ ۳۵» «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ۳۶» یعنی از شدت صعوبت و کراهت، مفارقت روح از بدن هر جفتی جفت خود را فراموش می کند و از آن فرار می کند یعنی دراین حالت دیگر پروای زن، فرزند، برادر، پدر، مادر و همسر ندارد .
667 چو روح از تن به کلیت جدا شد
زمینت قاع صفصف لا تری شد
این بیت اشاره به این آیه کریمه است «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً105فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفا ً106 لَا تَرَی فِیهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا ۱۰۷»
قاع صفصف یعنی زمین هموار، عوج یعنی کجی و اَمَت یعنی تل و بلندی. پس معنی بیت چنین خواهد بود: وقتی روح از بدن جدا گردید، زمین بدن انسان مثل زمین همواری می شود که در او نه کجی وجود دارد و نه ارتفاع و بلندی. چون هر گونه ارتفاع و کجی که مراد از آن اعتدال و انحراف، صحت و مرض، مزاج قوی و ضعیف می باشد، مخصوص انسان زنده است و با جدا شدن روح از بدن همه، این حالات و خصایص از بین می رود .
668 بدین منوال باشد حال عالم
که تو در خویش می بینی در آن دم
حالاتی را که در ابیات بالا برای انسان بر شمردیم، در موقع نزع روان که قیامت صغری است، برای انسان اتفاق می افتد. بر همین منوال برای کل عالم در قیامت کبری اتفاق خواهد افتاد. در قیامت کبری جمیع موجودات به تجلی قَهّاری، مُمیتی و مُعیدیِ ذات حق، به فناء ذاتی اصلی خود وصل خواهند یافت و وحدت حقیقی بدون حجاب کثرات ظاهر شده، از خود ذات حق خواهند پرسید: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» و خودشان جواب خواهند داد «لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»
669 بقاءحق راست باقی جمله فانی است
بیانش جمله درسبع المثانی است
درحقیقت بقاء مخصوص ذات احدیت است. وجود سایر موجودات به واسطه ظهور حق است. در حقیقت بقیه موجودات فی نفسه فانی و عدم اند. بیان این موضوع درسبع المثانی است. بعضی گفته اند سبع المثانی سوره فاتحه الکتاب است و وجه تسمیه آن از این جهت که این سوره با «بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِیمِ» هفت آیه است و مثانی از این جهت گفته اند که در هر نماز تکرار می شود و یا منقسم بین خدا و بنده است و یا به این اعتبار است که بندگان در زمین و ملائک درآسمان این سوره را در نماز می خوانند. یا به این اعتبار که حروف وکلمات آن مثنی است و یا از این جهت که این سوره دو بار، یک بار در مکه و بار دیگر در مدینه نازل شده است. .بعضی دیگر گفته: مراد از سبع المثانی هفت سوره طولانی قرآن است، شامل سوره های بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال که تمام فرایض و امثال دراین هفت سوره است. بعضی دیگر نیز عقیده دارند که سبع المثانی شامل همه قرآن است به این اعتبار که قرآن هفت سبع است و مثانی از آن جهت که شامل حدود و قصص است .
670 به "کل من علیها فان" بیان کرد
"لفی خلقٍ جدیدٍ" هم عیان کرد
آیه «کلُّ مَنْ عَلیها فَان» اشاره به آن است که هر چه غیر حق است، فانی و عدم است و اطلاق بقا بر ایشان به حکم «بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ». می باشد یعنی به واسطه فیض تجلی رحمانی است که موجودات هست می شوند و به حسب اقتضای ذاتی معدوم می گردند.
671 بود ایجاد و اعدام دو عالم
چو خلق و بعث نفس ابن آدم
می دانیم هر دو عالم، جزو ممکنات می باشند و ممکنات نیز دو وجه دارند: وجه وجود و وجه عدم. در ممکنات هر دو وجه متساویند، یعنی به واسطه تجلی اسماء و صفات الهی در مراتب کثرت تعین پیدا می کنند و زوال وجود ایشان نیز به حقیقت تجلی ذات الهی است در مرتبه وحدت. به عبارت دیگر هم ایجاد عالَم، به اعتبار اسماء مبدئی، نافع، نور و باسط، تجلی اسماء الهی است و هم اعدام عالم تجلی اسماء الهی است به اعتبار اسماء معید، قهار، واحد، فرد، ماحی و ممیت، تجلی اسماء الهی است. به همین سبب شیخ دراین بیت فرموده است: ایجاد و اعدام دو عالم، تا دانسته شود که هر دو موقوفِ تجلیات الهی است. این مطلب را به خلق و اعاده بنی آدم تشبیه فرموده اند، یعنی چنانچه در روز قیامت بنی آدم نیست می گردد، جمیع عالم نیز نیست خواهند شد و اگر به حقیقت بنگری دراین زمان نیز عالم و آدم «هست» می نمایند ولی در واقع غیر حق موجودی نیست و نخواهد بود. هر که ایمان دارد و دل او به نور ایمان منور گشته است، اعیان عالم را علی الدوام مبدل و تعینات عالم را به حکم آیه«بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ» متزایل می یابد.
672 همیشه خلق در خلق جدید است
وگرچه مدت عمرش مدید است
درمصرع اول کلمه خلق اول به معنی مخلوقات و عالم کثرات است و کلمه خلق دوم به معنای آفرینش است. معنی بیت چنین است که مخلوقات، موجودات و کثرات درهر طرفه العین ایجاد و اعدام می گردند. سرعت این ایجاد و اعدام به حدی است که مدت عمر مخلوقات مدید و دراز می نماید و ادراک ایجاد و اعدام آن قابل درک نبوده، چنین پنداشته می شود که همان وجود سابق است که الان هم هست و درآینده خواهد بود، در صورتیکه چنین نیست، بلکه در هر طرفه العین موجود به حسب ذاتی خود که عدم است، منعدم می گردد و باز با فیض رحمانی مجدداً «هست» می شود.
673 همیشه فیض فضل حق تعالی
بود از شان خود اندر تجلی
ظهور، تجلی و انبساط به اعتبار حکم «کُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَأْن» مقتضای ذات الهی است و ذات الهی علی الدّوام به حسب این اقتضای ذاتی به صورت جمیع مظاهر متجلی می گردد. لذا شیخ دراین بیت می فرماید: فیض فضل حق تعالی که همان فیض رحمانی است، به مقتضای شئونات ذاتی خود که همان اسماء، افعال وصفات حق تعالی است به صورت اعیان کثراتِ عالم تجلی می نماید.
674 از آن جانب بود ایجاد و تکمیل
وز این جانب بود هر لحظه تبدیل
مراد از آن جانب، حق تعالی است و مراد از این جانب، عالم است، یعنی از جانب حق تعالی به واسطه تجلیات اسماء و صفات الهی عالم ایجاد می گردد و در هر لحظه به صورتی ظهور می یابد و به واسطه این تجلی و ظهور، وجود عالم مستمر می نماید. از این جانب یعنی از جانب عالم نیز به حسب این اقتضای ذاتی، هر لحظه و هر ساعت تبدیل و تغییر حاصل می شود. به عبارت دیگر ایجاد و اعدام به صورت مستمر وجود دارد.
675 ولیکن چون گذشت این طور دنیا
بقای کل بود در دار عقبا
بدین جهت این دنیا اینطور می گذرد که در بیت قبل گفته شد یعنی دائماً در حال تغییر و تبدیل و فناپذیری می گذرد اما در دار عقبا به علت وجود اعتدال مظاهر، بقای کل حاصل می شود، یعنی آخرتیان دائم الوجود و مخلد هستند. لازم به یادآوری است که مراد از مظهر یا مظاهر موجودات ممکنه است.
676 که هر چیزی که بینی با لضّرورت
دو عالم دارد از معنی و صورت
هرچیزی و هر تعیّنی که محسوس است دارای دو عالم است یکی عالم صورت که ما آن را می بینیم و عالم معنی و حقیقت که بعد از عالم صورت درآن عالم مخلّد خواهد بود. چون هر تعینی، مظهر اسمی از اسماء الهیه است، بنابراین آن اسم در حجاب آن تعیّن مختفی است پس چون تعین که همان عالم صورت است مستلزم فناست، اما به وجود حقیقی که همان عالم معنی است، باقی می باشند.
677 وصالِ اولین عین فراق است
مر آن دیگر ز عندالله باق است
مراد از وصال اولین وجود مجازی هر شیئی است که به واسطه تعین حاصل شده است. دراثر این «بود» مجازی است که انسان اسیر قید فراق و دام هجران گشته است. وصال دیگر که در اثر بر طرف شدن حجاب تعین و رسیدن به مقام فناء فی الله حاصل می گردد از «عند الله باق» است چون هر که از قید تعین و هستیِ مجازی نیست گردد هر آئینه به وجود حقیقی محشور و مبعوث گشته و به حکم «ما عندالله باق» مخلّد و دائم الوجود خواهد بود.
678 بقا اسم وجود آمد و لیکن
به جایی کان بود سایر چو ساکن
وجود فی حد ذاته باقی است و به عبارتی دیگر بقا لازمه ذات وجود است و تعین فی حد ذاته فانی است. به عبارت دیگر فنا لازمه ی تعیّن است. شیخ نیز در مصرع اول همین موضوع را بیان می کند ومی فرماید: بقاء اسم وجود و فنا اسم تعین است. ولی سپس مشروط به شرطی کرده، می فرماید: «و لیکن به جایی کان بود سایر چو ساکن» یعنی درست است که بقاء اسم وجود است وکسی را درآن شکی نیست اما درجایی و مرتبه ای که آن وجود مانند یک حقیقت ساکن و لایتغیری در مظاهر مختلف "سایر" باشد یعنی سیر کرده، تجلی یابد. چون وجود فی حد ذاته ساکن است و ظهور او به صورت مظاهر مختلف است که سایر می نماید. برای درک بهتر مطلب مثالی می آوریم: کوزه ای سفالی را تصور بفرمائید: کوزه، تعینِ سفال است پس کوزه نسبت به سفال فانی است و برعکس سفال نسبت به کوزه باقی است چون اگر کوزه بشکند سفال باقی می ماند. خود سفال نیز تعینِ خاک است یعنی اگر سفال از بین برود خاک باقی می ماند. بر همین قیاس خاک نیز تعین چیز دیگر است که خاک نسبت به او فانی است وآن چیز باقی است. تنها اسمی که در تمام این مظاهر باقی است و ساکن است همان وجود است که تمام این صورت ها بر او ظاهر شده است.
679 مظاهر چون فتد بر وفق ظاهر
در اول می نماید عین آخر
اگر انسان چشم دل را باز کند و مظاهر را که به صور مختلف تظاهر می نماید بر وفق حقیقت و ظاهر اصلی آن مشاهده نماید درآن صورت آنچه در عالم آخرت مشاهده خواهد نمود در اول برای او نمایان خواهد شد. چنین شخصی در اول، آخر را و در ظاهر، باطن را مشاهده خواهد کرد و آنچه بر دیگران نسیه است برای او نقد خواهد شد .
680 هر آنچه آن هست بالقوه در این دار
به فعل آید در آن عالم به یکبار
باید دانست که غایت کمال هر چیزی در او با لقوه وجود دارد ولی به واسطه تعین در او پوشیده است و اگر حجاب تعین از بین برود آن کمالات از قوه به فعل می آیند و انسان به حسب جامعیتِ ذاتی که دارد شامل جمیع مظاهر جمالی و جلالی است و آنچه تعلق به آخرت دارد در نشاء دنیوی انسان بالقوه وجود دارد. پس زمانی که تعینات که موجب اختفای این کمالات است، مرتفع گردد و از عالم صورت به معنی منتقل شود، مجموع آنچه بالقوه بود به یک بار به فعل می آید. لازم به یاد آوری است که ظهور کمالات بالقوه دراین عالم به صورت تدریجی است ولی درآن عالم که مظهر قدرت است، ظهور کمالات دفعی است. لذاشیخ دراین بیت فرموده: هر آن چیزی دراین دنیا بالقوه درنشاء انسانی وجود داشت در آن دنیا به یکباره به فعل درمی آید.
عباس پارساطلب در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مدح سلطان مسعود:
بیت ۱۶: قبل از ردیف "و" زائد است.
سپهر قوت شاهی که سهم و صولتِ او
همیفشاند بر چرخ و اختر، آتش و آب
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۴ - جواب:
جواب سوال سیزدهم: درباره جزء و کل ابیات ۶۳۵ تا ۶۵۰
635 وجود آن جزو دان کز کل فزونست
که موجود است کل، وین باژگونه است
قبل از بیان معنی بیت لازم است بار دیگر در مورد تعریف و مصداق وجود و موجود مطلبی بیان گردد. بدان که وجود مطلق با تعیّن، مسمی به موجود می گردد و موجود دو جزء دارد: جزء وجود و جزءعدم، پس موجود، کل است و وجود یک جزء از اوست. وجود با همه اینکه جزو است، متعلق به همه موجودات است درصورتیکه موجود با وجود این که کل است منحصر به همان موجود مفروض است، پس شمول وجود عام است و شمول موجود، خاص. می دانیم عام از خاص فزونتر است و در این جا موضوع واژگونه و برعکس می باشد، یعنی همه جا کل از جزو فزون تر است لیکن در رابطه با مقایسه (وجود) و (موجود) جزء از کل فزون تر می باشد .
636 بود موجود را کثرت برونی
که از وحدت ندارد جز درونی
کثرت واختلافات موجودات یک امر بیرونی و ظاهری است و در واقع حقیقت واحد است که به صورت کثرات در عالم بیرون تظاهر می نماید، در صورتیکه وحدت و اتحاد موجودات مربوط به وجود واحد مطلق است که در باطن و درون همه اشیاء وجود دارد .
637وجود کل ز کثرت گشت ظاهر
که او در وحدتِ جزو است ساتر
مراد ازوجود کل، همان موجودات است و جمیع موجودات نمودِ یک حقیقت واحده اند که به صورت کثرات ظاهر گشته اند. درابیات قبل بیان گردید که موجودات دو وجه یا دو جزء دارند: جزء وجود و جزء عدم. پس وجودِ کل پوشاننده و حاجب جزء وجود می باشد و جزء وجود همان وحدت است که در مصرع دوم به آن اشاره شده است .
638 چو کل از روی ظاهر هست بسیار
بود از جزو خود کمتر به مقدار
مراد از کل عبارت از کل موجودات است که به صورت ظاهر بسیار و بی شمارند و مراد از جزو همان حقیقت وجود مطلق است که درتمام موجودات ساری و جاری است، پس کل از نظر مقدار از جزو کوچکتر می باشد در بیت 635 همین معنی توضیح داده شد .
639 نه آخر واجب آمد جزو هستی
که هستی کرد او را زیردستی؟
مراد از واجب دراین بیت همان حقیقت وجود است که جزیی از موجود و شامل همه موجودات است. مراد از هستی نیز دراین بیت موجودات می باشد که نسبت به وجود، کل هستند. شیخ دراین بیت بر سبیل استفهام می فرماید، مگر این طور نیست که واجب یعنی وجود مطلق جزوی از هستی یعنی موجودات است؟ و مگر اینگونه نیست که هستی یعنی موجودات زیر دست وجود مطلق هستند؟ مسلما جواب این سؤالات، آری است، چون بدون وجود مطلق هستی معنا ومفهومی ندارد.
640 ندارد کل وجودی در حقیقت
که او چون عارضی شد بر حقیقت
مراد از کل عبارت از موجودات و کثرات است و در ابیات قبل توضیح داده شد است که موجود فی نفس الامر وجود ندارد و وجود موجودات نمودِ بی بود است و در حقیقت غیر از وجود واجب، وجود دیگری موجود نیست. در مصرع دوم چنین است که کل یعنی کثرات و موجودات در حقیقت عارضی بر وجود واجبی است .
641 وجود کل کثیر واحد آمد
کثیر از روی کثرت می نماید
وجود کل یعنی وجود موجودات و کثرات از حیث اسماء کثیر است و از حیث ذات، واحد است، چون غیر از وجود، عدم است و کثیر از روی کثرت، ظاهر است، یعنی اگر در حقیقت نگاه کنی حقیقت، واحد است و فقط از وجه ظهور، کثیر است و در واقع بودِ حقیقی، وحدت است وکثرت، نمود همان بودِ حقیقتی است.
642عرض شد هستِیی، کان اجتماعی است
عرض سوی عدم بالذّات ساعی است
قبلاً توضیح داده شده است که ممکنات دو وجه دارند: وجه وجود و وجه عدم. بنابراین از امور اجتماعیه است و وجود در امور اجتماعیه از مقوله عرض است، یعنی بدواً نبود و بعداً پیدا شد. عرض برحسب عدمیتِ ذاتی که دارد علی الدوام به سویِ مرکز و اصل خود که عدم است، ساعی است، یعنی تا زمانیکه تعین وجود بر موجود ساری است، موجودیتِ ممکن، باقی است. به محض اینکه تعین از بین رفت، ممکن به عدم بر می گردد. برای فهم بهتر مطلب، حبابی را روی دریا تصور کنید. حباب یک تعین از دریاست و دائماً میل به عدم یعنی از بین رفتن و پیوستن به خود دریا دارد، پس حباب، یک هستی است که بر دریا عارض شده است و دو وجه دارد، یکی وجه وجود که همان تعین دریاست و دیگری وجه عدم.
643 به هر جزوی ز کل کان نیست گردد
کل اندر دم ز امکان نیست گردد
کل یعنی موجودات ممکنه، دو جزو دارد یکی جزو وجود که تغییر و تبدیل در او راه نیست و دیگری جزو تعین که امر عرضی است و به مقتضای ذاتی خود هر لحظه نیست می گردد. با فانی شدن هر جزو از دو جزو فوق موجود، نیست و فانی می گردد. البته جزو وجود، فناپذیر نیست و جزوی که فناپذیر است جزو تعین می باشد که به حسب عدمیت ذاتی خود هر لحظه نیست می گردد و با نیست شدن آن جزو، کل یعنی موجود نیز در دم از حالت امکانی، نیست می گردد.
644جهان کل است و درهر طرفه العین
عدم گردد و لایبقی زمانین
جهان یعنی عالم، کل است، یعنی موجودات ممکنه در هر طرفه العین عدم می گردد. در بیت قبل توضیح داده شد: کل یعنی موجود، دو وجه دارد: وجه وجود و وجه تعین، بیان گردید: وجه تعین در هر لحظه فناپذیر است، پس نتیجه می گردد: جهان نیز که هیأت اجتماعی است و از ترکیب وجود و عدم حاصل شده است، هر لحظه نیست و فانی می شود. به عبارت دیگر هیأت اجتماعی از مقوله عرض است و به حکم «العَرضُ لایَبقی زَمانَین» عرض نیز در دو لحظه پایدار نیست پس هر آئینه عالم نیز به مقتضای ذاتی خود که عدمیت است، لحظه به لحظه نیست می گردد. (جای شگفتی است که این امر چقدر با نظریه کوانتوم سنخیت دارد.)
645 دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی
گفته شد که موجودات به حسب عدمیت ذاتی خود هر لحظه نیست می گردند ولی فیض رحمانی هر لحظه به آن ها میرسد و با مدد فیض رحمانی هر لحظه هست می گردند. بین این نیست شدن وهست شدن زمانی متصور نیست تا عدمیت او ملحوظ گردد، بلکه فیض وجودی متصل است. لذا احساس عدمیت نمی توان کرد. به عبارت دیگر هر فردی از افراد ممکنات به واسطه هیأت اجتماعی مرکب از وجود و عدم می باشند و در هر آنی از آنات فنا می شوند و بعد به حکم «بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ» بقا می پذیرند ولی سرعت فیض رحمانی به حدی است که عدمیت آن احساس نمی گردد. پس معنی بیت چنین خواهد: در هر لحظه جهان یعنی زمین و آسمان پیدا می شود، یعنی خلق می گردد.
646به هر ساعت جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندرو حشر و نشیر است
پس عالم چون در هر لحظه خلق می شود، پس جوان است و چون فیض وجودی بر وجود واحد متکی است که آن نیز کهنه، پیر و قدیمی است، پس عالم به این اعتبار پیر می باشد. حشر به معنی جمع شدن و نشر به معنی متفرق شدن است. چون جهان در هر لحظه نیست گشته، سپس به وجود واحد مطلق بر می گردد. به این اعتبار حشر می شود، یعنی جمع می گردد و چون هر لحظه با فیض رحمانی تعین می یابد و کثرت در او ظاهر می شود و کثرت نیز نشان تفرّق است، پس هر لحظه نشر می گردد یعنی جهان در هر لحظه در حال حشر و نشر است .
647 در او چیزی دو ساعت می نپاید
درآن لحظه که می میرد، بزاید
درجهان هیچ شیئی در دو لحظه به یک حال نیست. هر چه هست در هر آنی و ساعتی، نیست می گردد و در ساعتی دیگر، هست می گردد. یعنی هر موجودی در هر لحظه می میرد، یعنی نیست می گردد و در لحظه دیگر زائیده می شود یعنی هست می گردد. این مرگ و تولد پشت سر هم و بلاانقطاع صورت می گیرد .مردن عبارت از رجوع از کثرت به وحدت و زائیدن عبارت از ظهور وحدت است به صورت کثرات.
648 ولیکن طامه الکبری نه این است
که این یوم عمل آن یوم دین است
طمّ درلغت به معنی پر کردن چاه است وبه قیامت طامه الکبری گویند، چون در آن روز جمیع تعینات نیست می گردند و در خبر آمده است حق سبحانه و تعالی در آن روز همه را حتی ملائک را می میراند و بعد برای قضا اعاده می گرداند و همچنین این نکته را باید دانست، قیامت کبری را سه مثال است یکی آنکه در هر طرفه العین جمیع عالم مرده، سپس زنده می شوند چنانکه در ابیات قبل بیان گردید. دوم آنکه مخصوص عارف است که پس از مرگ اختیاری قیامتی بر او حادث می شود که در بخش های قبلی از این منظومه توضیح داده شده است. سوم مشترک میان اشخاص است و بعد از مرگ طبیعی به وجود می آید. طامه الکبری نسبت به مجموع اشخاص و انواع اجناس است. بنابراین در این بیت شیخ می فرماید: این تولد ومرگ را که در ابیات بالا بیان کردم مرادم طامه الکبری نیست، بلکه مقصود بر وجه تمثیل بود. باید دانست که طامه الکبری مخصوص یوم دین و روز رستاخیز است و این قیامت، مرگ وتولد که در ابیات بالا بیان شد، مخصوص یوم عمل و این دنیاست .
649 از آن تا این بسی فرق است زنهار
به نا دانی مکن خود را گرفتار
شیخ دراین بیت بر سبیل تنبیه و هشدار باش می فرماید: بین طامه الکبری یعنی روز رستاخیز و این انهدام و ایجاد که در هر طرفه العین حادث می شود، فرق بسیار است. خود را به نادانی گرفتار مکن، یعنی یکی دانستن این ها نادانی است. اولا طامه الکبری، روز جزاست در صورتیکه این، یوم عمل است. دوم آنکه در طامه الکبری، ظهور، دفعی است، در صورتیکه در این ظهور تدریجی است. سوم اینکه طامه الکبری تفصیل است در صورتیکه در این جا اجمال است. چهارم در طامه الکبری ابدیت وجود دارد، در صورتی که در اینجا فناست .
650 نظر بگشای در تفصیل و اجمال
نگر در ساعت و روز و مه و سال
شیخ می فرماید: چشم دل را باز کن و ببین که بین طامه الکبری و این انهدام و ایجاد که در طرفه العین ظاهر می شود، رابطه تفصیل و اجمال وجود دارد، یعنی طامه الکبری تفضیل است و این اجمال است. در مصرع دوم بر سبیل تمثیل می فرماید که به ساعت روز ماه وسال نگاه کن که رابطه این ها تفصیل و اجمال است، یعنی نسبت سال به ماه نسبت تفصیل به اجمال است و به عبارت دیگر سال تفصیل ماه است و به همان ترتیب ماه تفصیل روز و روز تفصیل ساعت می باشد. بر همین وجه و مثال، طامه الکبری نیز تفصیل سه نوع قیامتی است که دربیت 648 توضیح داده شده است .
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۳ - سوال در شناخت جزو حقیقی و کل مجازی و کیفیت بزرگتر بودن این جزو از کل خود:
سیزدهمین پرسش جزء و کل بیت 634
درباره جزء و کل
634 چه جزو است آن که او از کل فزونست
طریق جستن آن جزو چون است؟
سایل می پرسد که آن کدام جزو است که از کل زیاده تر است و طریق جستن آن جزو چگونه است؟
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۹ - جواب:
جواب سوال دوازدهم: درباره حقیقت هستی (ابیات ۵۶۳ تا ۵۶۷)
563 یکی دریاست هستی، نطق ساحل
صدف، حرف و جواهر، دانش دل
هستی یا وجود مانند دریاست و نطق ساحل این دریاست. حروف و الفاظ صدف های آن و دانش دل، جواهر آن می باشند. دراین بیت هستی به دریا تشبیه شده و وجه مشابهت آن ها بی نهایتی تجلیات و ظهورات در هستی است که به منزلة امواج و حباب های بی شمار دریا است. نطق وجه ممیزة انسان از سایر موجودات است و آن را دو معنی است یکی ادراک و دیگری تکلم. در این بیت هر دو معنی مقصود است و هرآئینه ساحل و کرانة مراتب وجود، نطق است، چون انسان در دایره آفرینش کاملترین موجودات است و نطق به معنی ادراک و تکلم، حقیقت ممیزه آن است. حروف که به وسیلة آن، انسان تکلم می کند به منزلة صدف های دریا می باشند و علوم، معانی، درهای حقایق و معارف ایقانی، جواهری هستند که در قالب صدف های حروف و الفاظ به ساحل نطق می آیند.
564 به هر موجی هزاران دُرّ شهوار
برون ریزد ز نَقل و نص و اخبار
در هر موجی از دریای هستی هزاران دُرّ شهوار، یعنی علوم ومعارف یقینی وجود دارد. عارفان کامل یا از طریق کشف شهود به آن حقایق دست یافته اند و یا در احادیث به آن اشاره شده و یا در نص قرآن وجود دارد و از این طرق است که این معارف به ساحل نطق آمده، بیرون می ریزند.
565 هزاران موج خیزد هر دم از وی
نگردد قطره ای هرگز کم از وی
تجلیات دریای هستی بی نهایت است و هر دم و هر لحظه هزاران موج یعنی تجلی از این بحر ظاهر گشته، هرگز یک قطره از آن کم نمی گردد.
566 وجود علم از آن دریای ژرف است
غلاف دُرِّ او از صوت و حرف است
منشا علوم و ادراکات از دریای عمیق هستی و وجود است و این علوم چنانچه در بیت قبل گفته شد: به منزله دُرّ هستند. غلاف این دُرّها نیز صوت و حروف می باشند. یعنی علوم از لابلای الفاظ و حروف بیرون می آیند.
567 معانی چون کند اینجا تنزّل
ضرورت باشد او را از تمثّل
معانی که مراد از آن وجود، علوم، نطق، صوت و حروف است، همه از مقوله معقولات هستند، اما در این سوال و جواب به صورت دریا، ساحل، صدف، درّ و جواهر که همه از مقوله محسوسات هستند تنزل نموده اند، بنابراین برای بیان بیشتر مطلب به تمثل یعنی مثال آوردن نیاز هست که در ابیات بعدی این مطلب ضرورتاً به صورت مثال بیان خواهد شد.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۸ - سوال از ماهیت نطق و بیان:
سوال دوازدهم: سؤال از ماهیت نطق و بیان (بیت۵۶۲)
562 چه بحر است آن که نطقش ساحل آمد؟
زقعر او چه گوهرحاصل آمد؟
سایل سوال می فرماید: کدام دریاست که نطق، ساحل آن است و از قعر و عمق آن دریا چه گوهر حاصل می شود؟ شیخ درجواب سوال فوق به شرح زیر پاسخ می دهد.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۹ - سوال از معانی اصطلاحات شاعرانه عارفان: