روزْگاریست که سودایِ بُتان، دینِ من است
غَمِ این کار، نِشاطِ دِلِ غَمْگینِ من است
دیدنِ رویِ تو را دیدهیِ جانبین باید
وین کجا مَرْتَبِهیِ چَشْمِ جَهانبینِ من است؟
یارِ من باش که زیبِ فَلَک و زینتِ دَهْر
از مَهِ رویِ تو و اَشْکِ چو پَروینِ من است
تا مرا عِشْقِ تو، تَعلیمِِ سُخَنگُفْتَن کَرْد
خَلْق را وِرْدِ زَبان، مَدْحَت و تَحْسینِ من است
دولتِ فَقْر خدایا به من ارزانی دار
کاین کِرامت، سَبَبِ حِشْمَت و تَمکینِ من است
واعِظِ شِحنهشناس، این عَظِمَت گو مَفُروش
زان که مَنْزِلْگَهِ سُلطان، دِلِ مِسْکینِ من است
یا رب این کَعْبِهیِ مَقْصود، تَماشاگَهِ کیست؟
که مُغِیلانِ طَریقش، گُل و نَسْرینِ من است
«حافظ» از حشمتِ پرویز، دگر، قِصِّه مَخوان
که لَبَش، جُرْعِهکَشِ خُسروِ شیرینِ من است



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شاعر در این شعر از سودای وصل بتان میگوید که مشغولی به آن، دل او را شادمان کرده است. و اینکه معشوقی که او گزیده بجز با دیده و چشم جانبین نمیتوان به او نگاه کرد. و به یار میگوید که بیا باهم و با این عشق، جهان را بیاراییم. شاعر تهدیدهای واعظ را ناچیز شمرده و بهاو میگوید که با سلطان همنشین است. او در پایان از لطف یار بهخود میگوید که شعرش را شراب و بادهای ساخته که خسروان مینوشند.
مدتی است که هوس وصل بتان و زیبایان، کیش و آیین من شده و غم این جستجو، شادی دل غمگین من را فراهم کرده است.
دیدن روی تو، چشمی جانبین لازم دارد، چشم جهانبین من کی میتواند؟ و کجا در آن مرتبه است؟
بیا یار من باش تا با هم فلک و روزگار را باهم زینت بخشیده و بیاراییم؛ از روی زیبای تو و اشکهای چون اختران پروین من.
از روزی که عشق تو شعرگفتن به من آموخت مردمان از تحسین و آفرین گفتن بهمن باز نمیایستند.
خدایا ثروت فقر را به من عطا فرما کهاین بزرگی مرا صاحبحشمت و دولتمند میگرداند.
ای واعظی که دوست شحنه هستی زیاد پررویی و گستاخی مکن، زیرا که دل مسکین و دردمند من منزلگه و سرای سلطان است.
خدایا این کعبه، منظور و مقصد کیست؟ که خارهای راهش بر من همچون گل و نسرین لطیف و نرم گشتهاست.
حافظا از بزرگی و شوکت پرویز دیگر سخن مگو که لب او جرعهکش از خسرو شیرین من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نفس سوخته شمع سر بالین من است
مهر خاموشی من جام جهان بین من است
تیغ چون بید ز جان سختی من می لرزد
موج بی بال وپر از لنگر تمکین من است
بر دلم گرد یتیمی چو گهر نیست گران
[...]
پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است
در سر کوی تو قربان شدن آیین من است
به فلاطون پی تعظیم فرو نارم سر
خشت بالای خم میکده بالین من است
بیستون را به فلاخن نهم از قدرت عشق
[...]
شادی هر دو جهان از دل غمگین من است
صاف تر ز آینهٔ مهر فلک، کین من است
برهمن، صورت آن بت که تواش می جویی
معنیش نقش خیال دل سنگین من است
دو جهان یک قدح آب نماید به نظر
[...]
هر شبی کآن پسر از مهر به تمکین من است
سرو در بستر و خورشید به بالین من است
هر که دید اشک مرا خواست ببیند رخ او
ماه را بین که غرامتکش پروین من است
عشقبازی به خم طُرّهٔ سیمینذقنان
[...]
بندگی بر در مردان خدا دین من است
خاک راه همه عالم شدن آئین من است
توتیائی است عجب خاک ره اهل نظر
که در او روشنی چشم جهان بین من است
گر بسگبانی ایندر بپذیرند مرا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.