گنجور

حاشیه‌ها

سید در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

درمی‌بایی به معنی ملاحظه داشتن و دو دل بودن.
از انوری: ای جان تو چه می‌کنی کرا می‌پایی ... نیکو سر و کاریست تو درمی‌بایی
یا جای دیگر از خود شیخ اجل: نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال ... همه اسباب مهیاست تو در می‌بایی

اصلاح رودربایستی هم وامدار همین فعل بوده و به معنی دودل بودن به جهت رعایت حیا است

خورشید درخنشده در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۶۴:

حس حال که اشعار بابا طاهر با کلمات ناب به انسان منتقل میکند هیچ شاعری به من منتقل نمیکند ان هم در شب کنار صدای سیر سیرک ها این اشعار و شاعر ها ابدی هستند ... 

فیروز در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۳۷ - رمله، عسقلان، طینه، تنیس:

در مورد شهر تنیس رجوع شود به

پیوند به وبگاه بیرونی

محمدحسین ایراندوست در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵:

هر چند که رنگ و بوی زیباست ...

بنام خداوند پاک آفرین

 

1- رنگ:

رنگ در مصرع نخست رباعی ، دارای چند معناست که برخی از آن در این مصرع مقصود نیست:

اول:  نمود هر چیز  یا جلوه ظاهری آن بر اثر بازتاب نور 

دوم: یک ماده‌ای که از مواد معدنی، گیاهی، یا روغنی  تهیه شده است و برای رنگ‌آمیزی روی سطح اشیاء به کار می‌رود. طبیعی است که این معنا در این مصرع مقصود نیست.

سوم: معنای مجازی این واژه است و آن رواج؛ و رونق هر چیز است. 

«رنگ» در اینجا می تواند به معنای اول و نیز به معنای مجازی هم باشد. 

 

2- طربخانه : 

بهتر است به صورت «طرب خانه» نگاشته شود اسم مرکب است. به معنای : طرب گاه  و جایگاه شادی و طرب .  این اصطلاح خاص در غزلیات حافظ هم بکار رفته است. گاهی «صورت» را و گاهی «چشم»  را و گاهی «فلک» را به طرب خانه تشبیه کرده است. خیام که انسان را موجودی عادی می داند که از خاک سرشته و پدید آمده است. «دنیای انسان» را به طرب خانة خاک  تشبیه کرده است. این تشبیه ریشه در نگاه خاص خیام به انسان دارد:

 

الف- ریشه و منشاء پیدایش  انسان خاک است  :

در نگاه  «خیام»  انسان از خاک آفریده شده و این موضوع در آیاتی  از قرآن هم به‌وضوح و به روشنی ذکر شده است :

حدود 20 بار کلمه «تراب» در قرآن آمده  که برخی از آنها به مبداء انسان اشاره دارد : « کمثل آدم خلقه من تراب»  (آل عمران ، 59)  و یا « خلقکم من تراب » (روم ، 20) و .... و برخی هم به منتها و نهایت انسان در این دنیا اشاره دارد. مثلا « قالوا آ اذا متنا و کنت ترابا »  0مومنون ، 83) و....

« خیام » به همین دلیل  کوزه را از این جهت و ابعادی دیگر به انسان شبیه می‌بیند و با همین دیدگاه هم تصاویر زیبایی را براساس تفکراتش می‌سازد.

 

ب- بازگشت انسان به خاک :

انسان و کوزه از خاکند و خاک به خاک بازمی‌گردد؛ یعنی می‌میرد و پایانی دارد.

 

ج- خدا همچون کوزه گر انسان را زیبا سرشته است.

گل ِ انسان و کوزه  را کوزه‌گری سرشته و روزی، زیبایی و کارایی‌شان را از دست خواهند داد. از دید او تمام خاک‌های جهان، روزی، پادشاه و وزیر و زیبارویی بوده‌اند که مقام و منزلتی داشتند و اکنون که جان در تن ندارند، خاکی شده‌اند که زیر پای ما لگدمال می‌شوند و از شأن و منزلت و ثروت و روی زیبای آنها هیچ اثری باقی نمانده است «خیام» در رباعی دیگر می گوید:

دی ، کوزه‌گری بدیدم اندر بازار       بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

و آن گل به زبان حال با او می‌گفت        من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

 

د- انسان مثل لوح سفید و خالی است :

 

کوزه خالی است. و از بدو پیدایش ، چیزی در او نیست. باید در کوزه بعد از خلقتش ، آب ریخت. انسان نیز مانند کوزه‌ای خالی می‌ماند که ارزش و مقام او به چیزی ا‌ست که  بعدا کسب می کند.  انسان خاکی مانند ظرفی ا‌ست که بدون مظروف خود چیزی جز مشتی خاک پست نیست. 

 

پریا میم در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

در مصرع اول بیت چهارم اگر کسی به جهان در کسی دگر دارد ،  «در» دُر است یا دَر؟

 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴:

دو بیت اول بسیار زیبا هست ...واقعا محوش شدم ...

مریم کیا در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۱ در پاسخ به ابراهیم زراعت گر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

تفسیر من از این بیت نکوهش روح انسان از جسمش است که بعد از خلقت انسان همه ملائک بر او سجده کردند بنابراین نقش انسان در بهشت به نقش پادشاهی تشبیه شده است و مغلوب هوای نفسانی و آدمیت خود شده و به زمین هبوط کرده است.   

مریم کیا در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶:

تفسیر من از بیت

رحم کن برمن مسکین وبفریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

وقتی فردی شکایتی دارد برای دادرسی نزد قاضی می رود بنابراین آصف به معنای قاضی بکار رفته شده و حافظ از یار درخواست فریاد رسی می کند و از او می خواهد که کاری نکند تا برای حل مشکلش محتاج قاضی شود.

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳:

نور وحدت ... 

ابتدا یک چیز را یادمان باشد امام علی و تمامی امامان چون پیامبر پاک و یک انسان کامل بودند و نمونه ای از انسان کامل که میتوان به آن رسید ولی هر کسی نه و شاید در چند قرن تنها در یک قرن و یک کس بتواند چون آنان باشد ...

به قول شریعتی انسان به دنبال یک انسان کامل است برای همین پرومته را خلق کرد، برای دو انسان ساخته ذهن بشر ،romeo juliet ،آرامگاه ساخت ...یعنی چه !؟

چرا !؟ 

انسان به دنبال یک انسان کامل است و او را قدیسه میکند ، ... و امام علی انسانی خیالی نیست و نمونه کاملی از همین خیالات ساخته ذهن بشر ...و این حقیقت که در علی روشن است به آدمی قوت میدهد که راهی است برای چون قدیسهشدن و یاد مان باشد که قدیسه شدن مشهور شدن نیست ...و باز یادمان باشد که مولانا شاعر بزرگ ایران عرفانی بوده و عاشق و تفکرات ای داشته که بسیار عظیم است و انسان را وادار به تفکر از هستی ، خود هیچ و همه میکند و کسی هست که از یک نفر بالاتر باشد کسی هست که از حلاج بالاتر باشد ...

باید کل مثنوی و کل دیوان شمس را نه با تفکرات ای که از ابتدا داشته ایم ،بلکه با پوچ شدن ذهن و عقاید و منطق بخوانیم ... نباید با ذهن خود آن را نگاه کنیم ...ذهن را خالی از هر و کل کرده و بار دیگر آن را بخوانیم ...از هر بیت هزاران کلام بی صدا بیرون میریزد که هر کلام یک دری ست به سوی یک حقیقت محض ای که در این پله ای که هستیم هست ، وقتی خواندیم با جان و دل نباید فکر کنیم که کامل هست بلکه برویم سوی کمی کامل تر و کامل تر و کامل تر و... تا آنکه برسیم به آن که کامل کامل است ...

اما من که تا به حال شعری ندیدم از مولانا که به علی (ع) توهین یا هشدار داده باشد ...

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۷ - اشارت به خرابات:

«اشارت به خرابات»  (ابیات ۸۳۹ تا ۸۶۴)

خرابات اشاره به وحدت اعم از وحدت افعالی، صفاتی و ذاتی است که ابتدای آن عبارت از مقام فنای افعال و صفات و نهایت آن، فنای ذات است است. خراباتی، افعال، صفات و همه ذوات جمیع اشیاء را محو افعال، صفات و ذات الهی دانسته، هیچ صفتی را به خود یا دیگران نسبت نمی دهد. ابیات زیر در مورد تعریف خرابات و خراباتی است.

839  خراباتی شدن از خود رهایی است

       خودی کفر است، اگر خود پارسایی است

خراباتی شدن آن است که سالک، ترک رسوم، عادات و احکام کثرات گفته و از خود رهایی و خلاصی یابد، چون خودی که عبارت از نسبت دادن فعل و صفت به خود می باشد در حقیقت کفر است. کفر، عبارت از پوشاندن حق است. هر کس فعل و صفت را به خود نسبت دهد در واقع حق را پوشانده است. پارسایی که صفت پسندیده ای است اگر آن نیز موجب خود بینی باشد حتی آن هم کفر است، چون در این حالت سالک هنوز از مقام خود نگذشته و از آن رهایی نیافته است.

840   نشانی داده اندت از خرابات  

         که التّوحید اسقاط الاضافات

اهل عرفان و اهل یقین از خراباتی شدن نشانی داده اند و گفته اند که «التوحید اسقاط الاضافات‌». یعنی توحید آن است که هرگونه اضافات اعم از صفات و وجود هستی از غیرِ حق اسقاط نمایند. می دانیم هست یا وجود واقعی، ذات حق است و بقیه موجودات با اضافه شدن تعینِ ذاتِ احدیت موجود شده و با حذف و اسقاطِ تعین او معدومند، در واقع ذات حق است که به صورت اشیاء تجلی نموده و اضافۀ وجود نموده است. و هرگاه این اضافۀ وجود اسقاط شود از غیر حق چیزی دیگری باقی نمی ماند و این معنی «التوحید اسقاط الاضافات » می باشد.

841   خرابات از جهان بی مثالی است

     مقامِ عاشقانِ لا اُبالی است

خرابات که عبارت از مقام وحدت است، به جهت آنکه مرتبه محو و فناء نقوش و اشکال است از جهان بی مثالی است. یعنی این مرتبه منزه از صور، اعم از حسی و خیالی است و توهم غیریت و دویی در این مرتبه، محال است. این مرتبه مقام عاشقان بی باک است که بی باکانه از هر چه قید تعین دارد، عبور می نمایند و در هیچ منزل متوقف نمی گردند.

842  خرابات آشیان مرغ جان است

   خرابات آستان لامکان است

خرابات، مقام وحدت، آشیان مرغ جان، منزلگاه حقیقی و آستان لامکان توحید ذاتی  است، به عبارت دیگر خرابات عبارت از مقام وحدت و توحید صفات و افعال می باشد. سالک اول به توحید صفاتی رسیده، از آنجا به توحید ذاتی نایل می شود و تا از آستانۀ توحید صفاتی نگذری به توحید ذاتی نمی توانی قدم بگذاری

843   خراباتی خراب اندر خراب است

     که در صحرای او عالم سراب است

خراباتی، خراب اندر خراب است یعنی خراباتی اول از طریق محو صفات خراب می شود و از این آستانه عبور کرده و به فنای ذاتی می رسد که این نیز خرابی دوم است و به همین جهت شیخ این خرابی دوم را خراب اندر خراب گفته است و در این حالت صفات و ذات او همه محو و مضمحل گشته و خود را و عالم را گم کرده است. در مصرع دوم مراد از صحرا، فضای اطلاق و وحدت ذات است و در این صحرا، عالم و آدم نمودِ سراب و نمود بی بود است.

844 خراباتی است بی حد و نهایت

   نه آغازش کس دیده نه غایت

خراباتی که مراد از آن وحدت ذاتی است نه محدود به حدود و جهات است و نه منتهی به نهایت. نه آغاز و مبدأ آن معلوم و نه نهایت آن معلوم است چون در مقام اطلاق، تمامت این عبارات محو و متلاشی است.

845 اگر صد سال در وی می شتابی

     نه خود را و نه کس را بازیابی

صد سال اشاره به زمان طولانی است و مراد از آن قید صد سال نیست. شیخ می فرماید: اگر زمان طولانی صدسال یا هزارسال یا بیشتر در عالم وحدت ذاتی تفکر نمایی، در آن عالم نه خود را می توانی یافت و نه دیگری را، چون در آن عالم هیچ تعین و تشخص وجود ندارد. چون یافتن خود و غیر خود وقتی میسر است که تعین خواه روحانی یا جسمانی باشد و در این مقام تعین گنجایی ندارد.

846 گروهی اندر او بی پا و بی سر

  همه نه مومن و نه نیز کافر

یعنی گروهی از رندان لابالی در این مقام وحدت منزل کرده و همه هستی را محو و نابود ساخته اند و هر چه هست، همه را در قمارخانۀ وحدت پاک در باخته اند، در نتیجه همه بی پا و بی سرند. پا و سراشاره به اول و آخر است یعنی نه اول ایشان پیداست و نه آخر ایشان، نه ازل دارند و نه ابد و نه مؤمن هستند و نه کافر. چون تمام الفاظ نشان از هستی و تعین است. لذا به واسطۀ عدم تعین، اطلاقِ این احکام یعنی کفر و ایمان جایگاهی ندارد.

847 شراب بیخودی در سر گرفته

   به ترک جمله  خیر و شر گرفته

یعنی آن گروه که خراباتی اند و بی سر و بی پا هستند، شراب ناب بیخودی و محو و فنا درکشیده، ترک خیر و شر گرفته و از خود و عالم فارغ شده اند، چون خیر و شر از لوازم هستی است، در حالی که ایشان در مقام نیستی و اتحادند. بنابراین ترک همه خیر و شر گفته اند.

848 شرابی خورده هریک بی لب و کام 

   فراغت یافته از ننگ و از نام

یعنی آن گروه خراباتی و بی سر و پا، شرابی را بی لب و کام خورده اند، چون لب و کام نیز از لوازم هستی و تعین هست. در نتیجه شراب بیخودی با لب و کام نیز منافات دارد. این گروه از ننگ و نام نیز فارغ شده اند که ننگ و نام نیز از لوازم هستی و تعین است.

849  حدیث ماجرای شطح و طامات

      خیال خلوت و نور و کرامات

850 به بوی دُرده ای از دست داده

        ز ذوق نیستی مست او فتاده

این دو بیت موقوف المعنی هستند یعنی گروهی که خراباتی بوده، شراب بیخودی در کشیده اند، حدیث ماجرای شطح،  طامات، خیال، نور و کرامات را به بوی دُرده ای از دست داده اند و از ذوق نیستی، مست افتاده اند. حال شرح و تفسیر عبارت فوق را ذیلاً بیان می داریم. وصول به مبدأ حقیقی مستلزم معرفت یقینی است که از طریق کشف حاصل می شود. کشف نیز با ارشاد و راهنمایی عارفِ کامل و سیر و سلوک حاصل می گردد. برای اینکه بستر این ارشاد فراهم شود، باید تمام حواس ظاهر بسته شود چون هر حجابی به او رسد، او را از مشاهده جمال دوست محروم می سازد و برای بسته شدن حواس ظاهره، سالک باید عزلت، خلوت و انزوا اختیار کند .سالک را قبل از وصول به مقام، حالاتی دست می دهد و منازل و مقاماتی بسیار می بیند، مثل مقامات سبعه که هر کدام در اصطلاح صوفیه اسم مخصوص دارند و کرامات و خرق عادت روی می دهد. سالک وقتی وجد می یابد کلماتی بر زبان او جاری می شود که شنیدن آن از طرف دیگرموجب طعن و انکار و تکفیر شان می گردد و این کلمات را شطح و طامات گویند. حال شیخ  در این دو بیت می فرماید: هدف سالک از جمیع این حالات و مراتب چشیدن دُردی از آن شرابِ بیخودی است بنابراین سالک برای چشیدن این دُرد تمام این حالات از دست داده و از ذوق آشامیدن شراب نیستی، مست افتاده و خود را و همه را بر باد فنا داده است و از این طریق به مراد خود که مشاهدۀ جمال یار است، رسیده است.

851 عصا و رکوه و تسبیح و مسواک

      گرو کرده به دُردی جمله را پاک

گروهی که خراباتی اند به ظاهر اعتنایی ندارند. عارفان حقیقی همۀ ظواهر از جمله عصا و رکوه و تسبیح و مسواک که آلات و اسباب صوفیان هست، را در گرو نوشیدن شراب بیخودی و نیستی و وحدت حقیقی گذاشته اند و مقید به هیچ قیدی از قیود نیستند. رکوه به معنی مشک و کوزه است.

852  میان آب و گل افتان و خیزان

     به جای اشک، خون از دیده ریزان

سالک بعد از نوشیدن شراب بیخودی و فنا به حالت صحو و بیداری بر می گردد در این حالت از حسرت آن خوشی دچار اضطراب گشته، در میان آب و گل، افتان و خیزان می شود که نشان و کنایه از اضطراب شدید است. او در این حالت به قدری متأسف و متأثر است که از دیده اش به جای اشک، خون جاری است.

853 گهی از سر خوشی در عالمِ ناز

  شده چون شاطران گردن سرافراز

به کسی که آن حالت سکر و مستی دست می دهد از سرخوشی در عالم ناز و تنعم است و مانند شاطران گردنفرازی می کند و خوشحال و شادمان است. اگر به کسی یک ساعت یا یک لحظه چنین حالی دست دهدُ الحق جای شادمانی و سرور است. شاطر کسی است که پیشقراول پادشاهان با لباس مخصوص راه می رود و چون پیشاپیش شاه می رود،  گردن افراز است.

854 گهی از روسیاهی رو به دیوار 

    گهی از سرخ رویی بر سرِ دار

سالک همیشه بر یک حال نیست، گاهی در مقام سکر، فنا و نیستی است و گاهی از حالت نیستی به حالت تعین، هستی و تفرقه بر می گردد و گرفتار ظلمت تعین و هستی مجازی می شود. در این حالت از بُعد و حرمانی که دارد روسیاه است و روی به دیوار تعین دارد و گاهی از مرتبۀ تعین و تفرقه بیرون می آید و به مرتبۀ عروج، نیستی و جمع می رسد و از شراب وحدت می خورد، در نتیجه سرخ روی می گردد و در این حالت  مورد طعن و انکار بی خبران می گردد، این مصرع اشاره به داستان منصور حلاج است.

855  گهی اندر سماعِ  شوق  جانان

    شده بی پا و سر چون چرخ گردان

گاهی از حالت استغراق و فنا خارح شده ولی در مرتبه سکر و بیخودی است و نمی تواند آرام و قرار گیرد و در سماع و وجد و شوق وصال جانان است و مانند چرخ فلک بی پا و بی سر می گردد، یعنی در اضطراب است

856  به هر نغمه که از مطرب شنیده

     بدو وجدی از آن عالم رسیده

با هر نغمه و آهنگی که خراباتی مست و بی سر و پا از آن مطرب می شنود، وجدی خاص از آن عالم به او می رسد. یعنی به مقتضای هر تجلی و ظهور، وجدی به او می رسد و در هر تجلی، محبوب به گونه ای دیگر جلوه گری می کند. مطرب کسی است که با خوانندگی، سرود به مستان یاد می دهد و اهل ذوق را به طرب می آورد.

857  سماع جان نه آخر صوت و حرف است

   که در هر پرده ای سرّ شگفت است

سماع جان و روح که اهل حال و ارباب کمال از مطرب می شنوند، از سیاق سماع معمولی نیست که از صورت و حرف معمولی ساخته شده باشد. هر پرده و آهنگی که خوانده و نواخته می شود سرّی از اسرار پنهان دارد و این سرّ برای محرمان، پرده از رخ می اندازد و خود را به هر نا اهلی نمی نمایاند.

858  ز سر بیرون کشیده دلق ده توی

   مجرد گشته از هر رنگ و هر بوی

دلق ده توی اشاره به حواس دهگانه است. سالک هنگام شنیدن آن نغمه و آهنگ و اسرار نهفته، دلق ده توی یعنی حواس دهگانه ظاهری و باطنی را از سر بیرون کشیده و دور انداخته است و با گوش عشق مستمع آن آهنگ می شود و در هنگام شنیدن این سماع هر رنگ و بویی را که نشان از ریا، هستی، خودنمایی و خود فروشی است از خود مبرا می سازد.

859  فروشسته بدان صاف مروق

    همه رنگ سیاه و سبز و ازرق

خراباتیان بی سر و پا جمیع رنگ ها را که از امتزاح نور وجود و ظلمت امکان صورت بسته و متعین گشته است، یعنی کثرات و تعینات ارواح و اجسام را از خود فرو شسته و تبدیل به شراب ناب صاف و مروّق یعنی خالی ازکدورات شده اند. رنگ سیاه اشاره به تعینات جسمانی و رنگ سبز و ازرق به سبب لطافت اشاره به تعینات روحانی است.

860 یکی پیمانه  خورده از می صاف

    شده زان صوفی صافی ز اوصاف

یکی از آن می صفا که اشاره به توحید ذاتی است و از هر گونه تعینی صاف می باشد، خورده و با نوشیدن آن می و به سبب فنای از خود، صوفی شده است و در نتیجه پاک و صاف از اوصاف بشری و تعین انسانی و تقید جسمانی و روحانی گردیده است.

861 به جان خاکِ مزابل پاک رُفته 

   ز هر چه آن دیده از صد یک نگفته

خراباتی در مقام عبودیت، خاک صفات ذمیمه شیطانی و نفسانی را از زباله دان های، طبع و نفس اماره پاک روبیده و تزکیه نموده است و در حالت کشف و شهود که مشحون از لذات معنوی و کمالات عیانی بوده، در اوج مستی است، مطالبی بیان داشته ولی از صد تا یکی را هم نگفته و اسرار فاش نکرده است.

862 گرفته دامن رندان خَمّار

   زشیخی و مریدی گشته بیزار

خراباتی بی سر و پا از غایت عیش و خوشی که در خرابات وحدت یافته است، دامن رندان خمار را گرفته است، رند آن کس را گویند که از اوصاف کثرات و تعینات معرا گشته و همۀ تعینات را به رَندۀ محو و فنا از خود دور ساخته است. خمار نیز کسی است که بسیار خمر خوار و یا خمر فروش است و شراب نیستی فروخته، نقد هستی می ستاند. خراباتی از عناوینی مانند شیخی و مریدی بیزار گشته است، چون این ها همه از لوازم کثرت و دویی است. هم چنین خراباتی در حال استغراق که مقام معرفت است، حتی اگر به علم بپردازد از حقیقت محجوب می گردد، چه رسد به اعمال و آداب و رسوم که این ها به ترتیب اولی حجاب ذات مطلق می باشند. لازمه شیخی و مریدی نیز مراعات اعمال و آداب رسوم است، لذا خراباتی از این ها هم بیزار است.

863 چه شیخی و مریدی این چه قیداست

    چه جای زهد و تقوی این چه شید است

شیخ می باید که در نفس مرید تصرف نماید تا او را به هدایت دلالت نماید و این یک نوع قید است، در صورتی که خراباتی از همه قیود و کثرات خلاصی یافته و در مقام اطلاق وحدت و بیخودی است پس برای خراباتی، شیخی و مریدی محلی ندارد و همین گونه است زهد و تقوی که از لوازم بیداری و آگاهی است و با مستی و بیخودی شید و ریا است، یعنی اگر کسی مست است و ادعای زهد و تقوی دارد، شید و ریا می کند

864 اگر روی تو باشد درکِه و مِه

     بت و زنار و ترسایی تو را به

اگرروی تو در که و مه است، یعنی یکی را کوچک و دیگری بزرگ می پنداری و یا یکی را کافر و دیگری را مؤمن می دانی، هنوز تو اسیر رسوم، عادات، عالم تفرقه و کثرت هستی، برای اینکه از این قید نجات یابی، بهتر است که روی به وحدت آری که بت اشاره به آن است. هم چنین بهتر است که زنار خدمت بر کمر بندی و ترسایی یعنی تجرید و تفرید اختیار کنی تا به مقام اطلاق وحدت وصول یابی.

نوشین در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:

هر دوعالم انگبین صرف بود لاجرم چون خانهٔ زنبور شد

هر دو عالم انگبین صاف بود

نوشین در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:

فوّت خورشید نبود سایه را لاجرم آن آمد این مقهور شد

قوّت خورشید نبود سایه را

نوشین در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:

چون تجلی‌اش به فرق که فتاد ...

چون تجلّی بس به قوّت اوفتاد        طور با موسی به هم مهجور شد

سعدی جان در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۰ - حکایت در معنی عزت نفس مردان:

درچندین نسخه که مشاهده کردم 

مامک دلفروز صحیح میباشد

Right_brain در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹:

مصرع اول بیت سوم جای "در ثمین" وزن شعر میلنگه!

و یک مورد دیگه قافیه بیت سوم و چهارم شبیه هم دیگه هست

متفکر در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

سلام دوستان بزرگوار جلوی چشم . گوش خودمان را نگیریم

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

مثل آفتاب روشن است ایشان خودشان را خدا می دانند. دین ما هم صاحب دارد هم پیامبر دارد هم امام پس از سرچشمه اصلی  دین خومان را بگیریم بهتر است.

مهدی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۲:

سلام بر دوستان اهل دل

استاد شجریان اجرای فوق العاده ای در کنسرت افتخار آفاق بر روی این شعر دارند که انسان را به آسمانها می برد . حتما گوش کنید.روحش شاد جان جان

احمـــدترکمانی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶:

هیچ دلیلی نداره من با شما مشکلی داشته باشم

میگم فاز غم نگیر به خودت تا حالت خوب شه.دوست داری غمگین باشی

برو تو فاز غم بمن ربطی نداره معذرت میخوا اگه فازتو خراب کردم

جعفر عسکری در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۷ - قطعه:

ای بهار! طور نمیری که بگن شُکر که مُرد

گور به گور که ز دستش به عذاب عالَم بود

خوبه آدم بمیره طورکه مخلوق بگن

ایهاالنّاس! کیَکه مُرد، عجب آدم بود.

حامد طباطبایی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱۱:

در مصرع سوم: چنین

۱
۱۳۶۹
۱۳۷۰
۱۳۷۱
۱۳۷۲
۱۳۷۳
۵۴۵۹