احسان در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:
احتمالاً در بیت 13 بتوان ترکیب «تیرمکان» را یک کلمه محسوب کرد. اگر این طور باشد می توان گفت تکرار قافیه اتفاق نیافتاده است هر چند مولوی با وجود تمام قدرت شاعری خود بعضی وقتها هم بعضی اصول را رعایت نمی کند. جالب است که با چنین طبع روانی شاکی هم است که قواعد شعر گفتن دست و پایش را بسته است.
قافیه و تفعله را گو همه سیلاب ببر پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا
رستم از این بیت و غزل ای شه دیوان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
برگ بی برگی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غزل در بارهٔ انسانهای عاشقی ست که پای در وادی معرفت نهاده اند ولی کم حوصله بوده و پیوسته میزان پیشرفت معنوی خود را بررسی میکنند، پس حافظ میفرماید چیزی لذت بخش تر از این نیست که سالک از سرِ فکر و ذهنِ خود، در اندیشهٔ می و شرابِ خردِ ایزدی بوده و میزان آن را بوسیله تعداد جامهای دریافتی بسنجد، به ظاهر کاری خوشایند است همانندِ کسی که همواره حساب بانکی خود را بررسی میکند تا از مقدارِ صفرهای ارقام حسابش آگاهی یابد، سالکِ کوی معرفت نیز قصدِ آن دارد تا ببیند نسبت به روزهای آغازین چه مقدار پیشرفت نموده و چقدر تا رسیدن به مقصود نهایی خود یعنی رسیدن به حضور و وحدت با خداوند باقی مانده است و آیا اصلآ سرانجامِ خوبی در انتظارِ او خواهد بود یا مانندِ بسیاری از میانهٔ راه بازگشته و از دریافتِ شرابِ عشق توبه خواهد نمود .البته در این بیت سالک بسیار خوشبین به سرانجام کار خود بوده و به همین دلیل از این اندیشه ها لذت برده و خوشتر از این فکرها چیز دیگری برای او قابل تصور نمیباشد .
غمِ دل چند توان خورد که ایام نخواهد ماندن
گو نه دل باش و نه ایام ، چه خواهد بودن؟
سالکِ کم حوصله بطور دایم غمِ از دست رفتنِ ایام و روزها را خورده و با خود می اندیشد که زمان بسرعت در حالِ سپری شدن است و او هنوز راهی طولانی در رسیدن به مقصد و مقصود خود دارد ، او هنوز دل در گروِ چیزهای این جهان دارد و راهی بس طولانی در پیشِ روی، پس تا به چند امکانِ این غمخواری وجود دارد، بهتر است سالک این افکار را از سر خود بیرون کرده و تصور کند نه دلِ دلبستگی وجود دارد و نه روزگاری، با این بی اعتنایی است که سالک از چنین افکار مزاحمی رهایی می یابد. دل در اینجا دلِ دلبستگی و هم هویت شدگیِ سالک با راهِ سیر و سلوکِ معنویِ خود است که همانند تعلقِ خاطر به مادیات و اعتقادات تقلیدی، موجبِ بازدارندگی، رشد و تعالیِ سالک میشود . پس حافظ میفرماید این بی دلی و همچنین نبودنِ ایام یعنی بی زمانی، از الزاماتِ پیشرفتِ معنوی بوده و در واقع نیز چنین است، رفتنِ انسان به گذشته و آینده و یا بطور کلی به زمان و ایام نقطهٔ انجمادِ رشدِ سالک بوده و تنها فاصله بین دو فکر یا سکوت است که پرِ پروازِ او را می گستراند و حافظ نیز به همین مطلب اشاره میکند ، یعنی وقتی دل و ایام یا زمان در کار نباشد چه چیزی خواهد بود ؟ عرفا عقیده دارند عدم، خاموشی یا خداوند و زندگی خواهد بود که آن را لحظهٔ وصل نامیده اند .
مرغِ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آنکس که نهد دام چه خواهد بودن ؟
حافظ در این بیت سالکِ کم حوصله را به مرغی تشبیه میکند که هنوز پرِ پرواز او رشد ننموده و کامل نشده اما او صبوری نکرده و قصدِ پرواز به آسمانِ عدم و یکتایی را دارد، در این حال اگر چنین مرغی از استادِ معنویِ خود دور شود احتمالِ به دام افتادنش توسط کسانی که برای چنین مرغانی دام گسترده اند بسیار زیاد خواهد بود تا به مکاتب و باورهای تقلیدی دیگران روی آورده و از مسیرِ واقعیِ خود منحرف شود، صیادان هیچ ترحمی به چنین مرغی نخواهند نمود و این شخصِ سالک است که باید غمخوار خود باشد . امروزه به روشنی می بینیم جوانانی را که با هدفِ رسیدن به خداوند پای در راهِ معنویت گذاشته اند اما در دام اعتقادات پوچ صیادان و شیادانِ بی رحمی گرفتار میشوند که حتی میتواند به کمربندِ انتحاری منجر شود.
باده خور غم مخور و پندِ مقلد منیوش
اعتبارِ سخن عام چه خواهد بودن ؟
مقلد انسانهایی هستند که از خود بینش و خلاقیتی نداشته و نگاهِ آنان به زندگی از پشتِ عینکِ دیگرانی ست که آنها نیز آن را بصورت ناقص از سایرین گرفته و با افزودنِ چیزهایی برابرِ سلیقه خود بر آن، معجونی عجیب و خرافی پدید آورده اند، حافظ میفرماید پندِ چنین مقلد هایی را مشنو، یعنی اصلآ گوش نکن زیرا حتی شنیدن کلامِ آنان موجب تاثیر پذیری و دیدنِ جهان از منظرِ چشم تقلیدی آنان خواهد شد، پس چه باید کرد؟ حافظ میفرماید باده و شراب الهی را بنوش، یعنی جهان را بطورِ مستقیم از دید و منظرِ خدا بنگر و غم مخور، بویژه غمِ دل دلبستگی و غمِ ایام و زمان را که پیشتر ذکر نموده است. در مصرعِ دوم میفرماید سالک قطعآ با این کار موجباتِ سرزنش و عیب جویی های مردمانِ دارای خویشتنِ کاذب بر علیه خود را فراهم میکند زیرا او ساختار شکنی کرده و نمیخواهد دنباله رو مقلد باشد، اما چه اهمیتی دارد، سخن مردم کوته بین و مقلد چه اعتباری دارد؟ هیچ . سالک بی توجه به سخن آنان باید به کار معنوی و معرفتیِ خود ادامه داده ، بادهٔ عشق و خردِ ایزدی را بدون واسطه دریافت کند .
دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
حق آن است که دسترنجِ کار و سختی هایی که سالک در راهِ معنوی متحمل میشود صرف کامروایی و خوشبختی او شود و نه صرف و به کامِ مقلدانی که راهِ معرفت و خدا را به اشتباه رفته و به تباهی و نابودی کشیده شده اند، در مصرع دوم گوشزد میکند که هر انسانی عاقبت ناکامی در این راه را میداند، انسانهایی که قرار بوده با خداوند یکی شده و به وصال حضرتش نایل شوند یعنی همه صفاتِ خداوند در آنان ظاهر شود، اما اکنون با باورهای تقلیدی خود با درونی پر از خشم و نفرت، کینه توزی، حس انتقام جویی، باور پرستی، و درد های بسیارِ دیگری که در خود می پرورند، پر پروازشان سوخته و پرواز را فراموش کرده اند و این عینِ ناکامی ست .
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خطِ جام، که فرجام چه خواهد بودن
پیر میخانه همان انسانهای کامل و بحضور رسیده ای مانند مولانا و حافظ هستند که مرشد و راهنمایِ انسانهای عاشقِ شرابِ عشق بوده و تنها آنانند که در مواجهه با سالک، خطِ جام و مقدار میِ دریافتیِ سالک را تشخیص میدهند و میدانند فرجام و عاقبت کارِ او چه خواهد بود، آیا سرانجامی نیکو برای او رقم خواهد خورد و شاهدِ خوشبختی را در آغوش خواهد گرفت و یا اینکه از راه باز مانده و بارِ دیگر به ذهن رجعت خواهد نمود. آنان این معما را در لحظه (دوش ) از رویِ خط جام و مقدارِ شرابِ دریافتیِ سالک حل میکنند .مولانا در این رابطه میفرماید ؛
زان رنگ و روی و سیما ، اسرار توست پیدا
کاندر کدام کویی ، چه یار می پسندی
بردم از ره ، دلِ حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن
منِ بدنام در مقابلِ من ِخوشنام است و نه تنها حافظ ، بلکه هر انسانی دارای این دو وجه میباشد، منِ جعلی و ذهنی در مقابلِ من حقیقی و خدایی، دف و چنگ نوای شادی بخشِ زندگی یا خداوند است و غزل کنایه از پیغام و سروشِ آسمانی. پس حافظ میفرماید بوسیلهٔ آهنگِ زندگی و کن فکانِ الهی و غزلهایی که سروش و پیغامهایِ خداوند است، او دلِ دلبستگی ها و هم هویت شدگی هایِ حافظ و هر انسانِ عاشقی را به یغما برده تا جای برایِ خداوند در مرکزش باز شود، باشد که ببینیم جزایِ من یا خویشتنِ کاذبِ او یا انسان چه خواهد بود و آیا به جرمِ یک عمر گمراه نمودنِ انسان کشته خواهد شد یا اینکه بار دیگر سر بر آورده و کنترلِ امورِ انسان را از خداوند یا اصل خداییِ انسان بازپس گرفته، او را به ذهن و زمان خواهد برد .
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۱ - اشارت به ترسایی و دیر:
اشارت به ترسایی (ابیات ۹۳۰ تل ۹۳۵)
چون از پاسخ سوال بت و زنّار فارغ شد اکنون به پاسخ ترسایی شروع می نماید.
930 زترسایی غرض تجرید دیدم
خلاص از ربقۀ تقلید دیدم
تجرید و تفرید از علایق دنیوی و طبیعی بر حضرت عیسی(ع) غالب بود. لذا شیخ می فرماید: غرض ارباب کمال از ترسایی که عبارت از متابعت حضرت عیسی (ع) است، تجرید از قیود، رسوم، عادات و خلاصی از ربقة یعنی بند تقلید می باشد. هر کسی گرفتار قید تقلید باشد، از عبادت حقیقی محروم است بدین سبب، مرد وارسته می خواهد از قیود تقلید خلاصی یافته تا به مقامِ اطلاقِ توحیدِ حقیقی برسد.
931 جناب قدس وحدت، دَیر جان است
که سیمرغِ بقا را آشیان است
دیر به معنای معبد ترسایان و جناب به معنای آستانه است. آستانه مقدسِ وحدتِ ذاتی که از لوث کثرات پاک و منزه است، به منزله دیر و معبد جان و روح انسانی است. آن آستانه آشیانِ سیمرغِ بقایِ حقیقی است. چون اصل و حقیقت، مختص وحدت است که آن نیز از اختلاف، منزه بوده، همیشه باقی است. حیات حضرت عیسی(ع) نیز واسطه وصول به این مقام است.
932 ز روح الله پیدا گشت این کار
که از روح القدس آمد پدیدار
روح الله حضرت عیسی (ع) است. مراد از این کار در مصرع اول همان کار تَجرُّد از قید کثرات و رسوم و عادات می باشد که از آن به ترسایی تعبیر می گردد. پس معنی مصرع اول چنین خواهد بود: ترسایی یا کار تجرد از حضرت عیسی(ع) شروع گردید، گرچه در سایر انبیاء قبل از او نیز تجرد بوده ولی هیچکدام به مرتبه او نبوده است. به همین جهت حضرت محمد(ص) فرموده که «فأنا أولی الناس بعیسی بن مریم» تعین حضرت عیسی از باطنِ احدیتِ حضرت الهیت است و از این جهت به روح الله مسمی گشته است. در مصرع دوم می فرماید که روح الله بودن حضرت عیسی (ع) نیز از نفخ روح القدس یعنی جبرئیل حاصل شده است. به عبارت دیگر نافخ در صورت روح القدس، اسم جامع الله بوده است که به صورت او متمثل شده است.
933 هم از الله در پیش تو جانی است
که از روح القدس در وی نشان است
چنانچه حضرت عیسی (ع) روح الله است. در پیش تو هم که انسان هستی به حکم «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» جانی و حقیقتی است که مظهر آن، اسم جامع الله می باشد. از اسم جامع الله در روح القدس نشانی هست هم چنین در پیش تو نیز همان اسم به صورت جان (روح) هست ولی ظهور آن موقوف به قابلیت و استعداد فطری و سعی و اجتهاد تو می باشد تا از حالت قوه به فعل درآید.
934 دگر یابی خلاص از نفس ناسوت
درآیی در جناب قدس لاهوت
ناسوت به معنای بشریت است و از ریشه «ناس» به معنی تحرک است و انسان را از آن جهت ناس گویند که متحرک و مضطرب است. ضمناً انسان به جهت اینکه دو وجه دارد: وجه روحانی که متعلق به عالم علوی است و وجه نفسانی که تعلق به عالم سفلی دارد. بنابراین دائماً در تکاپو است که به کدام وجه برود. لاهوت به معنای ذات احدیت است به اعتبار اینکه از اغیار محجوب و مستور است. شیخ در این بیت می فرماید: اگر از نفس ناسوت که حامل قوای حیات، حس و حرکت ارادی است که به آن روح حیوانی نیز می گویند، رهایی یابی، در آن صورت مانند حضرت عیسی(ع) تو هم در آستانه و حریم قدس لاهوت که همان مقام وحدت ذاتی است، در می آیی و به حیات ابدی می رسی.
935 هر آن کس کو مجرد چون مَلَک شد
چو روح الله بر چارم فلک شد
هر آن کسی که مانند فرشتگان از نفسانیت و طبیعت، مجرد و مبرا شد، مانند روح الله یعنی حضرت عیسی(ع) به فلک چهارم که منزل آفتاب است، عروج نمود و در آن جا مستقر گردید. حصول این مرتبه با قابلیت فطری و اجتهاد میسر است. باید دانست که انسان دارای قابلیت همه کمالات هست، الا نبوت تشریعی که به حضرت ختمی مرتبت خاتمه یافته است، اما باقی کمالات که از مقام ولایت است، برای امت حضرت محمد(ص) قابل حصول است
محمد در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:
با درود
در گوشه سلامت مستور چون توان بودتا نرگس تو با ما گوید رموز هستی
بهاالدین خرمشاهی در حافظنامه و در شرح این بیت می نویسد :
مادام که چشم تو با ما اسرار مستی را در میان می گذارد، یعنی ما را مست می دارد، چگونه می توان در گوشه سلامت و عافیت مستور و برکنار ماند.
دوستان باید به دنبال این باشند که حافظ چه می گوید؟ و منظور و مقصود او چیست.نه اینکه برداشت یا باورهای اعتقادی خود را بر حافظ حمل کنند.
کیمیا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۵۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
سپاسگزارم بابت مطالب مفیدی که نوشتید واقعا کمکم کرد❤️😅
آشنا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » هلال محرم:
یک نفر لطف کنه و ترجمه این شعر زیبا رو به فارسی بنویسه... من خیلی گشتم پیدا نشد
وفا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:
خیلتاشان جفاکار و محبان ملول اشاره به چه کسانی ست؟
سیروان در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۹ - حکایت اتابک تکله:
به نظر بنده راجع به اختلاف بین عبادت و طریقت با توجه به اینکه از کلمه قدم در بیتهای بعدی استفاده شده و کلاً موضوع اصلی شعر راجع به بعد عملی عبادت هست،که به سلوک(ره پیمودن) معروف هست.
و با توجه به بیت،قدم باید اندر طریقت نه دم،
میشه پی برد که کلمه طریقت درست تر به نظر میاد ولی به هر حال در معنای غایی شعر تأثیر ندارد.با تشکر
محسن در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۰:
چقدر زیبا و عمیق است این مصرع «ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم». حضرت حق هم زاینده ماست (مادر) هم پرورش دهنده و روزی دهنده ما (پدر) است. پدر و مادر و اصل و نسب همه بازی است و پوشش و مکر الهی است برای زاد و ولد و بقای نسل بشر. پدر و مادر هم از خود او هستند و پدر و مادر واقعی حضرت حق میباشد.
روح ما مجرد است و با هیچکس رابطه ای ندارد بلکه مستقیما از حضرت حق و از روح او ایجاد شده فنفخت فیه من روحی. و به همین دلیل است که در روز حشر فرزند و والدین از هم میگریزند و هیچ رابطه ای با هم ندارند. روح انسان مجرد است و همه ما تنها هستیم و از یک منشا و اصل و نسب واقعی خود اوست
محسن در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۴۵ در پاسخ به شمس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۰:
منظور حضرت مولانا امر دیگری است و حاشیه شما متاسفانه صحیح نمیباشد. خلقت موجودات که نمودی از رحمت حق میباشد و همینطور نزول رحمت خاصه و عامه الهی به طور ناگهانی است و بدون هیچ استحقاقی از طرف مخلوق بلکه ناشی از لطف بی حد حضرت حق میباشد
کیهان در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۴ - بر تخت نشستن خسرو به مدائن برای بار دوم:
با درود فراوان
چه خوش گفتند شیران با پلنگان
که:خر کره کند یا راه زنگان
یعنی شیران به پلنگان گفتند:خر یا کره می آورد یا راه زنگان(زنجان)را طی میکند چون طی راه زنجان سخت است چنانکه خر در آن راه کره می اندازد.این مثل در آن زمان معروف بوده ولی امروز فراموش شده و شان نزول آنکه چرا شیران با پلنگان این سخن گفتند در دست نیست و در هر حال مقصود معلوم است
سر بلند باشید.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۲۳ - در تحقیق الدنیا سجن المؤمن:
با دوست عزیز آقای شریفی موافقم
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۰ - اشارت به زنار:
اشارت به زنّار (ابیات ۸۸۴ تا ۹۲۹)
هر چند در بیت 866 به طریق اجمال فرمود که زنار اشاره به بستن عقد خدمت است در این قسمت به تفصیل بیان می کند.
884 نظر کردم بدیدم اصل هر کار
نشان خدمت آمد عقد زنار
یعنی از روی کشف و یقین در اصل هر امور نظر کردم، دانستم که مقصود از آن چه بوده، متوجه شدم، عقد (بستن) زنار نشان خدمت، طاعت و عبادت بوده است.
885 نباشد اهل دانش را مُعوّل
زهر چیزی مگر بر وضع اول
اهل دانش بر هر لفظی که برسند ابتداء بر معنی آن که در عرف عام بکار می رود اعتماد نمی کنند، مگر اینکه بر وضع اول آن بنگرند و تحقیق نمایند که در اول، موضوع له آن لفظ چه بوده است (معول به معنی اعتماداست)
886 میان دربند چون مردان به مردی
درآ در زمرۀ «أَوْفُوا بِعَهْدِی»
این بیت اشاره به آیه کریمۀ «أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ» دارد. در این آیه خداوند می فرماید: در روز الست به حکم « قَالُوا بَلَی» از شما بندگان پیمان گرفتم که به عهد من که عبارت از بندگی من است وفا کنید، من نیز در عوض آن عبادت و طاعت، به عهد خود وفا می کنم و به شما پاداش قرب و معرفت حق عطا می نمایم. حال شیخ با توجه به این موضوع می فرماید: مانند مردان و انسان های کامل با مردانگی کمر خدمت ببند، یعنی زنار خدمت و عبادت حق ببند تا در آن صورت مخاطب آیۀ کریمۀ فوق باشی و من نیز در مقابل وفای به عهد تو، به عهدم وفا کنم و به تو معرفت، نصیب نمایم.
887 به رخش علم و چوگان عبادت
ز میدان در ربا گوی سعادت
می دانیم علم بی عمل بی فایده است. لذا می فرماید: با رخش یعنی مَرکب علم و چوگان عبادت، گوی سعادت ابدی که عبارت از معرفت الله است از میدان دنیا در ربا و تعلل مکن که عمر ناپایدار و دنیا در گذار است. مراد از علم در این بیت علم فرایض است که در شریعت و طریقت وجود دارد.
888 ترا از بهر این کار آفریدند
اگر چه خلق بسیار آفریدند
خداوند اگر چه مخلوقات زیادی آفریده است ولی به حکم آیه «اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَی السَّموات وَ الْاَرْض وَ الْجِبال فَاَبَین اَن یحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْن مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِنْسان اِنَّه کان ظَلوماً جَهولاً» قابلیت حمل بار امانت الهی را مخصوص انسان نموده است. به عبارتی دیگر خداوند، انسان را برای این کار یعنی حمل بار امانت معرفت الهی آفریده است.
889 پدر چون علم و مادر هست اعمال
به سان قرة العین است احوال
احوال، قرة العین یعنی روشنی چشم ارباب کمال است و در این مورد علم به مثابه پدر و اعمال به مثابۀ مادر است، تا اجتماع این دو نباشد، احوال که به منزله فرزند قرۀ العین است، حاصل نمی گردد. باید دانست که احوال نتیجه عمل است و عمل نیز بی علم حاصل نمی شود
890 نباشد بی پدر انسان شکی نیست
مسیح اندر جهان بیش از یکی نیست
قاعدۀ کلی آن است که فرزند بی پدر حاصل نمی شود و در کل دنیا فقط یک مورد استثنایی وجود دارد و آن نیز تولد حضرت عیسی مسیح (ع) است و می دانیم استثنا هیچوقت قاعده کلی نمی شود. شیخ با توجه به این قاعده می فرماید: پس احوال که به مثابۀ فرزند است بدون شک بدون پدر یعنی بدون علم حاصل نمی شود. مگر برسبیل ندرت که به امر مرشد کامل این اتفاق بیفتد. لازم به ذکر است که مراد از علم در این بحث علم فرایض است و الا طالب حق را با علم علماء چه کار است .
891 رها کن ترّهات شطح و طامات
خیال نور و اسباب کرامات
چون کمال مرتبۀ انسانی در فنا و نیستی است، بنابراین سخنان بی معنی شطح, طامات، خیال نور و اسباب کرامات را رها کن و خود نمایی، خود فروشی و عوام فریبی را شیوۀ خود مساز چون همۀ این ها موجب منیّت و هستی می گردد و مانع از وصول به کمالات حقیقی است.
892 کرامات تو اندر حق پرستی است
جز این، کبر و ریا و عُجب و هستی است
به حکم آیه «فمن کان یرجو لقاء رب فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً و َلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا».
کرامات و کمالات انسانی در پرستش حق است و غیر از پرستش حق بقیه موارد، جز کبر، ریا، عجب و هستی نبوده، همۀ این ها موانع راه حقند. البته باید دانست که عبادت و پرسش حق نیز جز رسیدن بر عدمیت و نیستی نیست و هر کس اظهار کرامت کند، در واقع خود را در بین خلق مطرح کرده و عوام را معتقد خود گردانیده که این نیز با نیستی و عدمیت منافات داشته، موجب کبر و غرور و سبب بُعد و حرمان است.
893 در این هر چیز کو نز باب فقر است
همه اسباب استدراج و مکر است
استدراج به معنی طلب درجه است، مکر نیز در اصطلاح صوفیه اظهار کرامات، حالات و آیات است. عباداتی که مبتنی بر هوای نفس باشد، با وجود اینکه نسبت به حق سوء ادب دارد، ولی خداوند این نعمت صوری را از او نمی گیرد تا مغرورتر شده، از صفا، ذوق و طاعت او محروم ماند. همان اتفاقی که در مورد شیطان رجیم افتاد. حال با توجه به معانی الفاظ فوق معنی بیت چنین خواهد بود: درطریق عبادت و سلوک و ریاضت هر چیز و حالتی که بر سالک روی نماید.، اگر از باب فقر نباشد و موجب هستی و منیت گردد، آن عبادت برای خدا نیست و شخص می خواهد از آن طریق طلب درجه کرده و یا مکر نماید و وانمود کند که از مقرّبان است.
894 ز ابلیس لعین بی شهادت
شود پیدا هزاران خرق عادت
مثال مورد فوق که در بیت به آن اشاره شده، ابلیس لعین است که او استعداد شهود معانی معقوله را نداشت ولی با وجود این، هزاران خرق عادت از او صادر می شد. اگر یکی از آن ها توسط فردی ظاهرگردد، عوام الناس مرید و شیفته او می شوند و آن فردِ کمتر از ابلیس را کامل و مقرب حق تصور می نمایند.
895 گه از دیوارت آید گاه از بام
گهی در دل نشیند گه در اندام
این بیت اشاره به این آیه از قران است.«ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ» و هم چنین اشاره به این حدیث است که فرمود: «إنَّ الشیطانَ یَجری مِنِ ابنِ آدمَ مَجریَ الدَّم».
شیطان گاه از دیوار می آید، گاهی از بام می آید، گاهی در دل انسان می نشیند وبه انواع وساوس مشغول می گردد. و گاهی در اندام او می رود و او را به انواع اعمال فاسد وا می داردکه همۀ این ها خرق عادت است اما او ملعون و مطرود است.
896 همی داند ز تو احوال پنهان
در آرد در تو کفر و فسق و عصیان
شیطان هر آئینه از احوال پنهانی انسان مطلع است و با اغواء و ترغیبی که در انسان به عمل می آورد، او رابه کفر، فسق و عصیان وا می دارد و در واقع تصرف در وجود بنی آدم می کند که هزاران شیخ رسمی این کار را نمی توانند بکنند، با این همه مطرود، ملعون و محروم است.
897 شد ابلیست امام و در پسی تو
بدو لیکن بدینها کی رسی تو
تو در خرق عادت و برای فریبندگی خلق از شیطان تبعیت می کنی و شیطان امام تو است و تو در پس او هستی، اما مسلّم است که توانایی تو در این کارها هرگز به شیطان نمی رسد و از او همیشه واپس تر خواهی بود و زهی بدبختی و رسوایی برای تو وجود دارد.
898 کرامات تو گر درخود نمایی است
تو فرعونی واین دعوی خدایی است
اگر کرامات و خرق عادت که از تو سر می دهد، برای خود نمایی است و غرض تو این است که مردم بگویند، این مرد بزرگی است و بر تو معتقد شوند، این کار توبه منزله کار فرعون است که ادعای خدایی کرد. اگر کار تو به امر و اشاره الهی و به جهت ترویج امور دینی بود، موجب غرورت نمی شد و آن زمان حکم دیگری داشت که «انّما الاعمال بالنّیّات»
899 کسی کو راست با حق آشنایی
نیاید هرگز از وی خود نمایی
هر کسی را که با حق، قرب و آشنایی باشد و بداند که هر چه غیر حق است، عدم است، در آن صورت از او خودنمایی برنمی آید، چون در مقابل خدا، خودی وجود ندارد که خود نمایی کند. به عبارت دیگر هر کسی نیستی خود را دانست، خودنمایی از او محال است. اظهار کرامت کردن بیگانگی از حق است و موجب بُعد و ردّ است.
900 همه روی تو در خلق است زنهار
مکن خود را بدین علت گرفتار
روی تو در اظهار کرامات همه اش متوجه خلق است که مردم را مرید و معتقد خود سازی و این کار موجب دوری و حرمان تو از حق است. سپس شیخ بر سبیل ارشاد و راهنمایی می فرماید که زنهار و آگاه باش و خود را گرفتار این علت و مرض نکن، چون بدترین مرض ها امراض معنوی است و بالاترین آن تکبر است که مانند زهر قاتل است.
901 چون با عامّه نشینی مسخ گردی
چه جای مسخ، یک ره فسخ گردی
در معنی بیت 106 راجع به تناسخ بحثی شد و در این بیت آن شرح تکمیل می گردد تا معنی این بیت مشخص شود. تناسخ عقیده ای است، به موجب آن اعتقاد دارند که روح انسانی قایم به نفس خود نیست و هیچوقت زایل و فانی نمی گردد و لاجرم باید وابسته به عنصری باشد که قایم به آن مظهر باشد و هر گاه مظهر اولی متلاشی شد، بلافاصله در مظهر دیگر ظاهر می گردد. پس تناسخ عبارت از انتقال روح از بدن عنصری به بدن عنصر دیگر است. تناسخ چهار شعبه دارد: گروهی عقیده دارد که انتقال روح فقط از بدن انسانی به بدن انسان دیگر می شود که به این امر نسخ می گویند. عده ای دیگر عقیده دارند انتقال روح از انسانی متناسباً به حیوانی دیگر منتقل می شود، نوع حیوان به عمل آن انسان ارتباط دارد و این را مسخ می گویند. گروه سوم عقیده دارند روح انسان به اجسام معدنی و گیاهی منتقل می شود و این را رَسخ می نامند. گروه چهارم عقیده دارند که روح انسانی دائماً دایر است بین جماد، حیوان و انسان، وقتی یک دوره را تمام کرد مجدداً از اول شروع می شود واین امر را فسخ می گویند.
حال باتوجه به توضیح فوق معنی بیت مشخص می شود. شیخ می فرماید: تو اگر با عوام الناس بنشینی مسخ می شوی یعنی از مرتبه انسانی به مرتبۀ حیوانی تنزل می کنی و در مصرع دوم می فرماید: حتی بدتر از این به مرتبه جمادی و نباتی تنزل می کنی و به مرتبۀ فسخ می رسی که مرتبۀ اسفل السافلین است.
902 مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار
اگر می خواهی که از استعداد فطری و کمال انسانی محروم نمانی ترا نباید با عوام الناس سر و کاری باشد. چون در این صورت از فطرات انسانی که جایگاه عالی است، تنزّل کرده، نگو نسار می شوی و به اسفل السافلین می رسی و از معرفت که غرض آفرینش است باز می مانی.
903 تلف کردی به هرزه نازنین عمر
نگویی در چه کار است این چنین عمر؟
این سرمایۀ عمری که به تو داده اند، برای آن است که آن را صرف معرفة الله بکنی. اگر عمر را در عوام فریبی و صید خلق تلف کنی مسلماً عمر نازنین خود را به هرزه و عبث از دست داده ای. در مصرع دوم به سبیل استفهام بیان می کند: آیا از خودت نمی پرسی و به خودت تذکر نمی دهی که این چنین عمر به چه کار می آید و حاصل آن چیست مسلماً جواب این است که حاصل آن حسرت و ندامت است
904 به جمعیت لقب کردند تشویش
خری را پیشوا کرده زهی ریش
در موضوع عوام فریبی هر دو طرف تشویش دارند یعنی هم شیخ که مردم را می فریبد و هم عوام الناس که فریفته می شوند. تشویش هر کدام از منظری دیگر است. شیخ همیشه تشویش آن را دارد که عامه اعتقادشان را از او سلب کنند. مریدان نیز که همان عوام الناس هستند به خاطر زیادتی قیود، رسوم و عادت که گرفتار آن شده اند تشویش آن را دارند که مبادا روزی یکی از آن ها را فراموش کنند. حال این تشویش را که مربوط به هر دوطرف است، به سبب اجتماع ظاهری، جمعیت و یا حضور باطنی نامگذاری کرده اند که معنی مصرع اول است. آن شیخ که خود را به عنوان مقتدا و رهنما قلمداد کرده است، شیوه خری را پیشوای خود کرده است و از انسانیت فقط همان ریش را دارد و الا در جهل و نادانی به مثابۀ خر است، چون او از علوم شریعت و طریقت عاری است
905 فتاده سروری اکنون به جُهّال
از آن گشتند مردم جمله بدحال
سروری، پیشوایی و راهنمایی در حقیقت مخصوص عارفان کامل است که جامع علوم شریعت، طریقت و احوال حقیقت هستند و ایشان به کمالات انسانی آشنا هستند و می توانند امراض قلوب را مداوا کنند، اما به حسب اقتصای زمان سروری و رهنمایی به دست جُهال و نادانان افتاده است و چون این مشایخ نادان گمراه هستند، دعوی و راهنمایی ایشان موجب ضلالت است و در واقع اینان راهزنان طریقنند.
906 نگر دجال اعور تا چگونه
فرستاده است در عالم نمونه
در حدیث نبوی است که در آخر زمان دجال ظهور می کند و او اعور و یک چشم است و یک چشمی بدین معنی است که او ظاهر را می بیند ولی چشم باطن او کور است و او با ظاهر مردم را می فریبد. حال شیخ می فرماید: که نگاه کن و ببین که دجال چگونه این مشایخ نادان عوام فریب را به عنوان نمونه فرستاده است تا موجب گمراهی خلایق گردند.
907 نمونه بازبین ای مرد حساس
خر او را دان که نامش هست جساس
جساس به معنی این است که زیاد تجسس می کند. شیح می فرماید: ای مرد حساس و ای کسی که دارای چشم و گوش حسی هستی ولی عقل نداری، نگان کن و ببین نمونۀ خر دجال را که نام آن خر، جساس است. اینان نمونۀ خر دجال بوده و با تجسس در احوال عامه ایشان را به نوعی دلالت می کنند که مثل خودشان به گمراهی بیفتند.
908 خران را بین همه در تنگ آن خر
شده از جهل، پیشاهنگ آن خر
در مصرع اول دوبار کلمۀ خر بکار رفته است خر دوم اشاره به آن شیخ نادان است و خر اول که به صورت جمع بکار رفته افراد نادانی است که پیرو تابع او شده اند. می فرماید: این مریدان نادان و خر را نگاه کن چگونه مطیع و منقاد آن خر نادان شده اند و مانند قطاری پشت سر او راه می روند و آن خر یعنی شیخ نادان از جهل و نادانی پیشاهنگ و مقدم خران دیگر شده است. عوام الناس که این وضع را می بینند می پندارند که وی کامل ومکمل است.
909 چو خواجه قصۀ آخر زمان کرد
به چندین جا از این معنی بیان کرد
حضرت خواجۀ رسالت پناه در چندین جا با تشریح وضع آخر زمان به این معنی را اشاره کرده است یعنی به وجود جهال دجال وش که ادعای بیخودی دارند و اضلال خلق می نمایند.
910 ببین اکنون که کور و کر شبان شد
علوم دین همه بر آسمان شد
شیخ در این بیت وضع زمان خود را بیان کرده، می فرماید: به دیدۀ عبرت نظر کن و ببین که آنچه حضرت ختمی مرتبت فرموده بودند، امروز مصداق پیدا کرده و کور و کر، شبان گله های گوسفند شده اند. شبان اشاره به منصب شیخی و ارشاد است که مانند چوپان است، همانگونه که چوپان گوسفندان را محافظت می کند که حیوانات درنده آن ها را از بین نبرند، مرشد نیز نگهبان است که خلق به ضلالت نروند، حال اگر خود این چوپان کور و کر باشد نه حیوانات درنده را می بیند و نه نعرۀ فریاد خواهان را می شنود، پس درندگان گوسفندان را می درند. درمصرع دوم می فرماید که علوم دین بر آسمان شد، یعنی علوم دین که منشاء عدالت و انتظام امور است از زمین برخاست و معدوم شد و به آسمان ها رفت.
911 نماند اندر میانه رفق و آزرم
نمی دارد کسی از جاهلی شرم
چون علم دین که منشأ عدالت و انتظام امور است از بین رفت، در میان خلایق نیز رفاقت، شفقت و حیاء که از لوازم و مقتضیات علم است از بین رفت و چیزی از آن ها باقی نماند، تمشیت امور به دست نادانان افتاد و به گونه ای شد که دیگر کسی از جاهلی شرمی ندارد و در طلب علم نمی کوشد.
912 همه احوال عالم باژگونه است
اگر تو عاقلی بنگر که چون است
حکمت الهی تقاضای آن دارد که انتظام امور عالم متعلق و منوط به وجود شریف انبیاء، ائمه علیهم السلام و ارباب یقین باشد و چون مقرر شد: نظم عالم اختلال پذیرد و همه احوال عالم وارونه و واژگونه شود در نتیجه سروری و پیشوایی متعلق به جهال و دجال سیرتان گردید و احوال علمی و اعتدال مرتفع شد. حال با این وضع تو که عقل داری نگاه کن و ببین اوضاع چگونه می شود.
913 کسی کارباب طرد و لعن و مقت است
پدر نیکو بد، اکنون شیخ وقت است
طرد بمعنای راندن است لعن به معنای دور کردن و مقت به معنای دشمن داشتن می باشد. شیخ می فرماید: از واژگونی احوال دنیا کسی که ارباب طرد، لعن و مقت است، تنها به اعتبار اینکه پدرش مرد خوب و نیکو خصالی بوده، اکنون شیخ وقت شده است، در صورتیکه قاعده این است که به ماهیت خود فرد نگاه شود نه به ماهیت پدر، و چنانچه گفته اند«گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل» از حکایت پسر نوح نباید غافل بود که خداوند در مورد او فرمود«إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ»
914 خَضِر می کشت آن فرزند صالح
که آن را بُد پدر با جد صالح
این بیت اشاره به داستان خضر و حضرت موسی است که خضر آن فرزند را کشت و حضرت موسی از او پرسید که چرا او را کشتی، در صورتی که او کسی را نکشته بود و این کارِ ناسزاواری بود. خضر جواب داد پدر و مادر او افراد صالحی بودند و این فرزند ناصالح بود، ترسیدم که آن ها را به کفر و طغیان اندازد «فَانْطَلَقَا حَتَّیٰ إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا.» «فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً »
915 کنون با شیخ خود کردی تو ای خر
خری را کز خری هست از تو خرتر
اکنون تو ای خر نادان و جاهل به مجرد نسبت، تو خری را که در خری از تو خرتر است شیخ و راهنمای خود کرده ای و توجه به داستان خضر و موسی و کشتن آن فرزند نداری و از آن عبرت نمی گیری، چون اگر ملاک اصل و نسب بود، نباید خضر آن فرزند را می کشت. حال تو اصل و نسب را قاعده نموده ای و به اعتبار آن، فرد نادانی را پیشوای خود قرار داده ای.
916 چو او لایعرف الهرّست از برّ
چگونه پاک گرداند ترا سِرّ
مصرع اول یک ضرب المثل است «هرّ» به معنی چیزی است که او را مکروه باید داشت و «برّ» به معنی چیزی است که او را نیکو باید داشت. حال شیخ می فرماید: تو کسی را که «هرّ» را از «برّ» نمی شناسد، پیشوای خود قرار داده ای؟ چگونه چنین شخص می تواند ترا از اسرار آگاه کند او که بر امراض و صحت قلبی و پاکی و ناپاکی آگاهی ندارد، چگونه می تواند شیخ و پیشوای تو باشد.
917 و گر دارد نشان باب خود، پور
چه گویم چون بود نور علی نور
حال اگر پدری صالح باشد و شایستگی مرشدی داشته باشد و فرزند او نیز صالح باشد و شایستگی مرشدی داشته باشد، من در این مورد چه اعتراضی می توانم داشته باشم، بلکه باید آن را تحسین کنم و بگویم که نور علی نور. در هر حال اصل، ماهیت خود شخص راهنما و مرشد است، حال اگر پدرش نیز خوب بود، نعم المطلوب.
918 پسر کو نیک رای و نیک بخت است
چو میوه، زُبده و سِرّ درخت است
حال اگر پدری صالح است و پسر او نیک رای و نیک بخت است او مانند میوۀ زبده و برگزیده و سرّ درخت است. سرّ درخت مراد همان خصال پدر نیکو است و اشاره به این عبارت است که «الولد سِرّ ابیه»
919 و لیکن شیخ دین کی گردد آن کو
نداند نیک، از بَد، بَد ز نیکو
به مجرد اصل و نسب کسی نمی تواند شیخ و مقتدا شود. کسی که نیک و بد اعمال، اخلاق و اوصاف را نمی داند و فرق میان نیک و بد نداند و نمی تواند در باطن مرید تصرف کند و اخلاق سیئه او را به اخلاق حسنه تبدیل کند، چگونه آن کس می تواند، شیخ و راهنمای دین شود.
920 مریدی علم دین آموختن بود
چراغ دل ز نور افروختن بود
مریدی عبارت از آموختن و دانستن علم دین است، تابدینوسیله فرد بداند، چه عملی موجب قرب الهی است، تا به آن، پیوسته عمل نماید و چه عملی موجب بُعد الهی است که از آن اجتناب نماید. ثمره مریدی آن است که چراغ دل از نور هدایت روشن و برافروخته گردد.
921 کسی از مرده علم آموخت هرگز؟
زخاکستر چراغ افروخت هرگز؟
در بیت قبل اشاره فرمود که مریدی عبارت از آموختن علم است و نتیجۀ آن برافروختن چراغ دل است. حال در این بیت بر سبیل استفهام انکاری می فرماید: آیاکسی تا به حال از مرده علوم آموخته است و یا تاکنون با خاکستری چراغی روشن شده است. شیخی که نادان است مانند آن مرده است و جهل او مانند خاکستر. پس طلب علم از چنین شخصی اتلاف عمر است و موجب ضلال و گمراهی است.
922 مرا در دل همی آید کزین کار
ببندم بر میان خویش زنار
با توجه به توضیحاتی در ابیات بالا راجع به شیخ نادان داد، در این بیت بر سبیل اعتراض می فرماید با توجه به وضع این شیوخ نادان بر دل من اینگونه روا می شود که از این شیوخ نادانِ به ظاهر مسلمان کناره بگیرم و زنار که آثار کفر و شیوه کفار است بر کمر بندم تا از ننگ این جماعت مسلمان منافق بر کنار بمانم. ترجیح می دهم، در باطن مسلمان و در ظاهر ترسا صفت باشم. این بیت لحن عنادی و اعتراضی دارد.
923 نه زان معنی که من شهرت ندارم
بلی دارم ولی زان هست عارَم
شیخ می فرماید: در بیت بالا که گفتم می خواهم زنار ببندم از آن جهت نیست که چون جهال شهرت دارند و من شهرت ندارم و مردم بر کمال من قایل نیستند یا مرید من کم است. به هیچ وجه از این بابت نیست، چون من شهرت دارم ولی از این شهرت عار و ننگ دارم، چون مردم قوۀ تشخیص و تمیز ندارند و بین نیک و بد، کامل و ناقص و عارف و جاهل امتیازی قایل نیستند. شهرتی که کامل و ناقص در آن هر دو بطور یکسان باشد، پسندیده نیست.
924 شریکم چون خسیس آمد در این کار
خُمولم بهتر از شهرت به بسیار
خسیس، ناقص و جاهل در این کار یعنی در این شهرت بامن یکسان و شریک است. من به مناسبت عرفان شهرت دارم، آن شیخ نادان جاهل نیز شهرت دارد، ترجیح می دهم که مردم مرا نشناسد و خمولی (گمنامی) را از شهرت بسیار بهتر می دانم. اگر گمنام باشم بهتر از آن است که در جرگه و ردیف آن نادانان قرار گیرم و مشهور باشم.
925 دگر باره رسید الهامی از حق
که برحکمت مگیر از ابلهی دق
در ابیات فوق شیخ لحن اعتراضی داشت و بوی نارضایی از آن مطالب که تقدیر الهی است به مشام می رسید، لذا می فرماید: الهامی از جانب حق تعالی رسید که در وجود این جهال نیز حکمت ها هست و خداوند که حکیم فعال است هیچ چیزی از او عبث صادر نمی شود. شیخ بر خودش تذکر می دهد که از ابلهی و عدم اطلاع بر حکمت خداوند دق مگیر یعنی اعتراض منمای.
926 اگر کنّاس نبود در ممالک
همه خلق اوفتند اندر مهالک
اگر کناس که طهارتخانه ها را پاک می کند، در ممالک نباشد، خلایق در مهلکه ها می افتند، در نتیجه اجباراً افراد شریف باید عهده دار کار خسیس شوند. وجود کناس مردم دیگر را از پرداختن به این امر بی نیاز نموده است. در وجود کناس این فواید هست، قطعاً در وجود مشایخ جاهل نیزحکمت هایی هست. این سخن اشاره به آن است که با اعتقاد به شیخ نادان، صورت ارادت، صدق و اخلاص در عوام الناس به ظهور می آید اگر چه در غیر محل باشد و در حقیقت شیخ نادان مزبلۀ نفس و طبیعت ایشان را از نجاسات و بعضی اخلاق ذمیمه پاک می سازد و اگر ایشان این کناسی را نکنند، بی حضوری خواص زیاده می گردد و اَشراف ناچار به امور خسیسه باید بپردازند.
927 بود جنسیت آخر علت ضَمّ
چنین آمد جهان و الله اعلم
هرجنسی مناسب استعداد و قابلیت فطری جنس خود را جذب می کند. در هر حال هرکششی مناسب با جنسیت است. در مورد شیوخ نادان نیز افرادی که با آن ها سنخیت دارند، جذب می شوند وبرای شیخ کامل صادق، خواص جذب می شوند. و بدین ترتیب برای شیخ کامل فرصتی کافی برای هدایت مریدان صادق ایجاد می گردد و وقت گرانبهای او برای افراد عامی هرزه نمی رود. در مصرع دوم می فرماید که این موضوع یعنی جذب جنسیت یک پدیده کلی در جهان است و حکمت آن را فقط خدا می داند.
928 ولی از صحبت نا اهل بگریز
عبادت خواهی از عادت بپرهیز
از صحبت نا اهل و جاهل باید گریخت چون هم نشینی و مصاحبت را در هر حال اثری عظیم است. در مصرع دوم می فرماید که اگر عبادت می خواهی از عادت بپرهیز. اگر دارویی سبب شفای مرضی باشد وقتی است که بدن و مزاج انسان به آن خوی نگرفته است، اگر بدن به دارویی عادت کرد نه تنها سبب بهبودی مرض نیست بلکه ممکن است، سبب بیماری گردد. عبادت نیز مانند آن دارو است وقتی مؤثر است که بر روی عادت نباشد و اگر عادت شد دیگر خاصیت خود را از دست می دهد و دفع مرض نمی کند.
929 نگردد جمع با عادت عبادت
عبادت می کنی بگذار عادت
عبادت باید خالصاً لوجه الله باشد و نباید از روی عادت باشد و عبادت حقیقی هرگز با عادت جمع نمی گردد. اینکه می بینیم خیلی ها عبادت می کنند یعنی نماز، روزه و سایر عبادات به جا می آورند اما موجب قرب نمی شود، این است که از روی عادت و بدون تفکر و اندیشه انجام می دهند. در مصرع دوم می فرماید: اگر عبادت می کنی باید از عادت بگذری تا نتایج عبادت که قرب و معرفت است، ظاهر شود. اگر نتیجۀ عبادت را در این عالم مشاهده نمی کنیم اکثر به سبب آن است که اخلاق ذمیمه باطنی آن را باطل می کند و ما از بطلان آن بی خبریم.
رضا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۴ در پاسخ به رضا دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:
مثلا در اینجا " شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را " مقصود این است که خود را بی وفا نشان دهم و ترس شاعر از این است
رضا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:
به نظر من به جای دقت و تمرکز بر واژه سد یا صد ، بر خواندن دوست عزیزمان و درست یا نادرست ادا کردن سیلابها و واژه ها تمرکز کنید بهتر است که به نظر جاهایی را درست نخواندند
سیمیا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴:
سلام بیت: بیاد افره آنگه شتابیدمی، که تفسیده آهن بتابیدمی. تفسیده به معنای گرم شده مصراع اول هم فکر میکنم به این معنی باشه که مانند باد به سمت تور شتافتم. اما مفهوم مصراع دوم برام روشن نیست. ممنون میشم اگر کسی می دونه راهنمایی کنه
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۰ در پاسخ به پریا میم دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:
سلام بانو پریا ؛
فکر کنم دَر درست باشد ولی اندکی شک دارم ؛اما همان در درست است
درود
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۹ - جواب:
پاسخ سوال هفدهم در مورد بت ، زنار و ترسایی (ابیات ۸۶۶ تا ۸۸۳)
866 بت اینجا مظهر عشق است و وحدت
بود زنّار بستن عقد خدمت
می فرماید: در اینجا یعنی در مشرب اهل کمال، بت، مظهر عشق است که مراد از آن ذات مطلق است. پس به این اعتبار بت متوجه همۀ ارباب کمال می باشد. هم چنین هر مظهری را نیز به این اعتبار بت می توان گفت، چون محبوب حقیقی است که در صورت همه مظاهر و موجودات ظاهر شده است. زنار بستن در مشرب اهل کمال، بستنِ کمر بند خدمت در مقابل محبوب حقیقی است.
867 چو کفر و دین بود قائم به هستی
شود توحید، عین بت پرستی
کفر و دین به حسب ظاهر از امور متضاده اند اما هر دو قائم به هستی و وجودند و می دانیم هستی مطلق همان حق است، پس بت پرستی که مظهر کفر است نیز توحید حق است، چون اگر کفر و بت راغیر بدانی، شرک باشد و در این صورت، قائل به توحید حقیقی نباشی.
868 چو اشیاء هست هستی را مظاهر
از آن جمله یکی بت باشد آخر
چون تمام اشیاء، موجودات و کثرات، مظاهر هستی مطلق هستند و یکی از آن اشیاء هم بت می باشد، پس بت مظهر هستی مطلق است. کسی که بت را می پرستد او نیز یکی از مظاهر حق را می پرستد، پس در واقع بت پرست هم عابد حق است.
869 نکو اندیشه کن ای مرد عاقل
که بت از روی هستی نیست باطل
می فرماید: ای مرد عاقل تأمل نمای، بت از روی هستی و وجود ، به واسطۀ مظهریتی که دارد، باطل نیست، چون از حکیم مطلق عبث نمی آید و در خلق و ایجاد هر موجودی حکمتی نهفته است و از اینکه کسی به حکمت الهی پی نبرد، نباید منکر آن شود.
870 بدان کایزد تعالی، خالق اوست
ز نیکو هر چه ظاهر گشت نیکوست
بدان، هر چیزی را که خدا آفریده، نیکوست، چون از نیکو غیر از نیکو صادر نمی شود و هر بدی هم باشد نسبت با ماست و الا هر گاه نسبت با حق باشد، نیکو و محض حکمت است.
871 وجود آن جا که باشد محض خیر است
اگر شرّی است در وی، او ز غیر است
وجود و هستی هر جا که باشد خیر محض است و اگر شری باشد آن شر از غیر است. مراد از غیر نیز غیر وجود می باشد. غیر وجود نیز همان عدم است. پس وجود خیر است و شر منتسب به عدم می باشد. به عنوان مثال اگر زید سر عمرو را برید و عمرو مقتول شد، مواردی از این فعل که منتسب به وجودند، خیرند و مواردی که منتسب به عدمند، شرّ هستند. در مثال فوق اگر زید، قدرت بر قتل داشت خیر است، تیغ اگر برید، خیر است. اما از آن جهت که حیات عمرو عدم شد، شر است. باید دانست خیر و شر از مقولات اضافه است هرشری در مقابلش خیری وجود دارد، یعنی هر امری اگر نسبت به چیزی شر باشد، نسبت به چیز دیگر خیر است و در هر چیزی طرف وجود خیر و طرف عدم شرّ است.
872 مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
مسلمان اگر می دانست که حقیقت بت چیست در آن صورت می دانست، دین در بت پرستی است، چون در حقیقت بت، مظهر هستی مطلق است و هستی مطلق نیزحق است. پس کسی که بت را می پرستد در واقع مظهر هستی مطلق را می پرستد که آن نیز حق است. پس بت پرست نیز حق را می پرستد و حق پرستی نیز مسلمانی است.
873 و گر مشرک ز بت آگاه گشتی
کجا در دین حق گمراه گشتی؟
اگر مشرک که بت را عبادت می کند از حقیقت بت آگاه می شد و می دانست که بت نیز مظهر حق است، همچنین می دانست، در واقع حق است که به صورت جمیع اشیاء از جمله بت ظاهر شده است، کجا در دین حق گمراه می شد. مصرع دوم استفهام انکاری است یعنی بت پرست نیز در دین حق گمراه نمی شد.
874 ندید او از بت ، الا خلق ظاهر
بدین علت شد اندر شرع، کافر
چون مشرک از بت فقط ظاهر را که عبارت از تعیّن و تشخص است، می بیند و نظر او بر همین صورت ظاهر بت، منحصر است به همین علت در شرع نبوی کافر می گردد و الا اگر حقیقت بت را می دید و می فهمید که بت نیز یکی از اشیاء و مظهر تعیّن حقیقت وجود است، هرگز کافر نمی شد.
875 تو هم گر زو نبینی حق پنهان
به شرع اندر نخوانندت مسلمان
چون موجبِ کفرِ بت پرست در شرع این است که فقط ظاهر بت را می بیند و حقیقت آن را که تعین ذات وجود حقیقی است و در بت پنهان است، نمی بیند، به همین جهت کافر است. تو هم اگر مثل او حقیقت بت را نبینی، هر آئینه در شرع نبوی تو را هم مسلمان نمی خوانند. چون اگر مسلمان باشی باید بدانی که حقیقت همۀ موجودات از جمله بت، وجود حقیقی ذات احدیت است.
876 ز اسلام مجازی گشته بیزار
که را کفر حقیقی شد پدیدار؟
اگر کسی گوید که در دین اسلام وجود ممکنات غیر از وجود واجب است و هر یکی علیحدّه و منفردند، باید گفت که این دین اسلام نیز حقیقی نبوده و اسلام مجازی است، چون در اسلام حقیقی غیر از وجود واجب، وجود دیگری نیست. حال شیخ دراین بیت با لحن استفهام انکاری بیان می دارد: اگر کسی منکر اسلام مجازی باشد، آیا می شود گفت که در او کفر حقیقی پیدا شده است؟ مسلماً که کفر حقیقی پیدا نشده بلکه این انکار، عین اسلام است.
877 درون هر بتی جانی است پنهان
به زیرکفر ایمانی است پنهان
می فرماید: درون هر بتی، جانی، روحی و حقیقتی پنهان است و در تحت تعین هرکفری ایمانی پنهان است، چون آن جان و ایمان هر چه فرض شود وجود و هستی واجب است که به آن چیز مفروض، تجلی کرده و در تعین وی مختفی و مستتر است.
878 همیشه کفر در تسبیح حق است
«وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ» گفت اینجا چه دق است؟
این بیت اشاره به این آیه کریمه است «وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» بدان که هر شیئی از اشیاء مظهراسمی از اسماء الهیه است. هر شیئی حامد و مسبح حق به آن اسمی می باشد که خود مظهر آن است. کفر نیز یکی ازاشیاء است و مظهر اسم مضّل می باشد و هر آئینه حامد و مسبح این اسم است. اگر این موضوع را تعمیم دهیم، جمیع اشیاء از وجهی که ناظر به ذاتند، متحدند و هر آئینه مظاهر جمیع اسماء به حقیقت مسبح و حامد اسمِ الله می باشند، از جمله کفر هم مسبّح اسمِ الله است و آیه «وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ» در قرآن اشاره به این حقیقت است. شیخ سپس بر سبیل استفهام انکاری بیان می کند، اینجا چه دقّ است، یعنی اینجا چه جای اعتراض است و مفهوم آن این است جای اعتراض به این موضوع نیست.
879 چه می گویم که دور افتادم از راه
«فَذَرْهُمْ» بعد «ما جاءت قل الله»
شیخ در این بیت برسبیل اعتراض به خودش می فرماید: چه می گویم و چرا از راه اختصار دور افتاده و سخن توحید را خیلی بلند گردانیده ام که هر کسی فهم آنرا ندارد و شاید بیان این مطلب موجب انکار مردم نادان گردد یا به سبب عدم فهم مطلب موجب گمراهی آنان شود. در مصرع دوم اشاره به این آیه کریمه دارد که «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ.» یعنی ای پیغمبر اسم جامع الله را بخوان و ایشان را که در احکام جزئیه فرو مانده اند و راه به حقیقت حال نمی برند بگذار که در لهو و لعب فرو روند چون «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ». هم چنین با اشاره به آیه کریمه « قُلْ إِنَّمَا الْآیَاتُ عِندَ اللَّهِ وَمَا یُشْعِرُکُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لَا یُؤْمِنُونَ» می گوید از کجا می دانی که بیشتر از این دلیل بیاوری آنانی که فهمشان کم است ایمانشان فزونی خواهد یافت.
880 بدان خوبی ، رخ بت را که آراست؟
که گشتی بت پرست ار حق نمی خواست؟
شیخ بر سبیل استفهام بیان می کند، رخ بت را به این خوبی که آراسته است. جواب این سؤال آن است: مسلماً خدا آراسته است. در مصرع دوم باز بر سبیل استفهام بیان می کند اگر حق نمی خواست آیا کسی بت پرست می شد.
881 هم او کرد و هم او گفت و هم او بود
نکو کرد و نکو گفت و نکو بود
می فرماید: بت را هم حق کرده یعنی حق ، بت را آفریده است و حق گفته است که بت پرست باشید و هم چنین حق بوده که به صورت بت ظاهر شده است پس چون او کرده پس نکو کرده است و چون او گفته و چون او بوده است، نکو کرده است.
882 یکی بین و یکی گوی و یکی دان
بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان
یعنی در نظر شهود تو، باید که غیر حق در نیاید و هرچه در نظر تو آمد، بایستی حق را در او ببینی. اگر کفر باشد یا اسلام، باید حق را بر زبان آوری و حق بگویی. باید بدانی، حق یکی است و آن هم وجود ذات احدیت است و با تعبیری دیگر معنی مصرع اول چنین است: یکی بین، اشاره به توحید افعالی است، یکی بگوی، اشاره به توحید صفاتی است و یکی بدان، اشاره به توحید ذاتی است. هر کدام از تعابیر فوق را که در مصرع اول آمده معنی کنی، آخرین سخن این است که اصل و فرع ایمان به این مطلب ختم شده است.
883 نه من می گویم این بشنو ز قرآن
تفاوت نیست اندر خلق رحمان
این مطلب را یعنی مطلبی که در بیت قبل بیان شد من نمی گویم بلکه آیۀ قرآن است و تو از قرآن بشنو که خدا فرموده «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ» فیض رحمانی ذات احدیت برای همه موجودات یکسان است و تفاوتی ندارد، یعنی همۀ موجودات در فیض ذاتی یکسانند و هرگونه تفاوتی است در فیض رحیمی است که فرموده «إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ».
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۸ - سوال از معنی بت و زنار و ترسایی:
هفدهمین پرسش در باره اشارات عرفا«3» در مورد بت ، زنار و ترسایی (بیت ۸۶۵)
در این سؤال سایل از الفاظی دیگر که ارباب کمال به آن متکلم می شوند از شیخ سؤال می کند و این کلمات عبارتند از بت، زنّار و ترسایی
865 بت و زنار و ترسایی در ین کوی
همه کفر است و گر نه چیست بر گوی؟
بت، زنار و ترسایی در این کوی یعنی در کوی ارباب حال و اهل کمال کفر است و اگر کفر نیست تو بگو، ارباب حال از این الفاظ چه مقصودی دارند؟ در ابیات زیر به این سؤال پاسخ می دهد.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۲ - تمثیل در اطوار سیر و سلوک: