دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند
چه مبارکسَحَری بود و چه فرخندهشبی
آن شبِ قدر که این تازهبراتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شِکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این شعر، شاعر به لحظهای خاص اشاره میکند که در اوایل صبح با دریافت الهامات و نعمتها، از غم و نگرانی رهایی یافته است. او از روشنایی و زیبایی که به او بخشیده شده سخن میگوید و به شکرگزاری از آن لحظه پرداخته که مانند آب حیات، جان تازهای به او داده است. شاعر به شادی و خوشحالی خود اشاره کرده و میگوید که این همه زیبایی و خوشحالی، نتیجه صبر و ثبات او در برابر سختیهاست. او همچنین به نقش دعای حافظ و افراد سحرخیز در این نجات اشاره میکند. در نهایت، این شعر تجلی سپاسگزاری و شکرگزاری شاعر از لحظههای ارزشمندی است که به او ارزانی شده است.
دیشب در هنگام صبحدم از غصه آزادم کردند، و در آن تاریکی شب، آب زندگانی بهمن نوشاندند.
مرا از نور و پرتو «ذات» مست و بیخود کردند، مرا بادهای از جام و قدح «تجلّی صفات» دادند.
چه سحر فرخنده و بینظیری بود، آن «شب قدر» که این مژده و هدیه نو را بهمن دادند.
از این پس، رخ من و آینه وصف جمال و زیبایی است؛ زیرا درآنجا خبر از «جلوه ذات» بهمن دادند.
اگر من بهآرزو رسیدم و شاد گشتم عجب نیست؛ زیرا مستحق و نیازمند بودم و اینها را به زکات بهمن دادند.
هاتف و آواز غیب، آنروز به من مژده این پیروزی و نیکبختی را داد که در آن جور و سختی، بهمن صبر و ثبات دادهبود.
این همه لطافت و زیبایی که در سخن و شعر من هست؛ اجر و پاداش صبریست که از آن شاخنبات بهمن بخشیدند.
از بلندنظری و دعای حافظ و عابدان سحرخیز بود که از بند غم ایّام مرا نجات دادند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دوش بر سوز دل و سینه براتم دادند
سر چو شمعم ببریدند و حیاتم دادند
ناله کردم به نهان عشوه خموشم کردند
گریه کردم ز شکرخند نباتم دادند
درد و صاف غم و شادی به من ارزانی شد
[...]
داروی بیهشی از جام صفاتم دادند
سرمه خامشی از نقطه ذاتم دادند
گرد راه عدم از خویش نیفشانده هنوز
تنگ چشمان حوادث به براتم دادند
منم آن رهرو لب تشنه که از صدق طلب
[...]
بهر مهر تو به فردوس براتم دادند
وز جهنم به ولای تو نجاتم دادند
در شب هجر تو بودم چو خضر در ظلمات
تا که از چشمه شوق آب حیاتم دادند
سرخوش از دوستی آل پیمبر گشتم
[...]
از ازل در رحم آنگه که حیاتم دادند
یکنفس چاشنی عمر ثباتم دادند
بزم آفاق نمودند به من چون شطرنج
آن زمان جای در این عرصه ماتم دادند
صبر و آرام و دل و هوش ز من بگرفتند
[...]
بوسهای دوش ز لعل تو براتم دادند
مرده بودم ز غمت آب حیاتم دادند
کام تلخیست که بردم ز غمش در ته خاک
ثمری کآخر از آن شاخ نباتم دادند
تشنه در بادیه عشق به خون غلتیدم
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۵۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.