گنجور

 
عبید زاکانی

بخش ۱ - سرآغاز: خدایا تا از این فیروزه ایوان - فروزد ماه و مهر و تیر و کیوان

بخش ۲ - در وصف معشوق: بتی فرخ رخی فرخنده رائی - به شهرستان خوبی پادشاهی

بخش ۳ - غزل: خم ابروی او در جان فزائی - طراز آستین دلربائی

بخش ۴ - سخن در عشق: نخستین روز کاین چشم بلاکش - مرا از عشق او در جان زد آتش

بخش ۵ - عرض شوق: شبی شوقم شبیخون بر سر آورد - ز غم در پای دل جوشی برآورد

بخش ۶ - غزل: دلم زین بیش غوغا برنتابد - سرم زین بیش سودا برنتابد

بخش ۷ - واقف شدن معشوق از حال عاشق: در آن شبهای تار از بیقراری - چو بسیاری بنالیدم بزاری

بخش ۸ - پیغام فرستادن عاشق به معشوق: پس از عمری که دل خونابه میخورد - خرد بیرون شد و دل کار میکرد

بخش ۹ - غزل همام: بدیدم چشم مستت رفتم از دست - گوام دایر دلی گویائی هست ؟

بخش ۱۰ - پیغام رسانیدن قاصد: ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز - چو این افسانه کردم پیشش آغاز

بخش ۱۱ - خطاب معشوق با قاصد: چو زلف خویشتن ناگه برآشفت - بتندید و در آن آشفتگی گفت

بخش ۱۲ - غزل: ز سوز عشق من جانت بسوزد - همه پیدا و پنهانت بسوزد

بخش ۱۳ - تمامی سخن معشوق: ترا آن به که راه خویش گیری - شکیبائی در این ره پیش گیری

بخش ۱۴ - رسیدن جواب عاشق بمعشوق: چو این پیغامها در گوش کردم - بکلی ترک عقل و هوش کردم

بخش ۱۵ - پیغام فرستادن بمعشوق: دگر بار از سر سوزی که دانی - در آن بیچارگی و ناتوانی

بخش ۱۶ - رفتن قاصد پیش معشوق: دگر بار آن فسونگر مرغ چالاک - چو پیشش می‌نهادم روی بر خاک

بخش ۱۷ - جواب گفتن معشوق بقاصد: چو بشنید این سخن را سرو آزاد - جوابش داد کای فرزانه استاد

بخش ۱۸ - حدیث گفتن قاصد با معشوق: دگر بار آن فسون پرداز استاد - بر او افسونی از نو کرد بنیاد

بخش ۱۹ - پاسخ معشوق قاصد را بار دیگر: چو با همراز خود همداستان شد - زبان بگشاد و با او همزبان شد

بخش ۲۰ - وصف بهار: سحرگاهی که باد صبحگاهی - ببرد از چهره گردون سیاهی

بخش ۲۱ - غزل: گر آن مه را وفا بودی چه بودی - ورش ترس از خدا بودی چه بودی

بخش ۲۲ - رسیدن قاصد و بشارت و عنایت معشوق: در این اندیشه شب را روز کردم - فراوان ناله دلسوز کردم

بخش ۲۳ - آمدن معشوق به خانه عاشق: چو زرین بال عنقای سرافراز - ز مشرق سوی مغرب کرد پرواز

بخش ۲۴ - در صفت وصال: چنین زیبا نگاری دلستانی - به رعنائی و خوبی داستانی

بخش ۲۵ - در صفت حال: دلا تا چند از این صورت پرستی - قدم بر فرق هستی زن که رستی

بخش ۲۶ - در زوال وصال و شب فراق: من اندر عیش و بختم در کمین بود - چه شاید کرد چون طالع چنین بود

بخش ۲۷ - آگاه شدن عاشق از حال معشوق: چو این ناخوش خبر در گوشم آمد - به صد زاری دل اندر جوشم آمد

بخش ۲۸ - غزل همام: خیالی بود و خوابی وصل یاران - شب مهتاب و فصل نوبهاران

بخش ۲۹ - تمامی سخن: دریغ آن روزگار شادمانی - دریغ آن در تنم زندگانی

بخش ۳۰ - در خواب دیدن عاشق معشوق را: شبی چون شام در فریاد و زاری - به صبح آوردم اندر نوحه کاری

بخش ۳۱ - پیغام فرستادن عاشق بمعشوق: الا ای باد عنبر بوی مشکین - ندیم و مونس عشاق مسکین

بخش ۳۲ - مناجات: چه کم گردد خدایا از خدائیت - چه نقصان آید اندر پادشائیت

بخش ۳۳ - در خاتمه کتاب: به بهتر طالع و فرخنده‌تر فال - دوم روز رجب در نون الف ذال