گنجور

 
عبید زاکانی

خم ابروی او در جان فزائی

طراز آستین دلربائی

خدا از لطف محضش آفریده

به نام ایزد زهی لطف خدائی

به غمزه چشم مستش کرده پیدا

رسوم مستی و سحر آزمائی

ز کوی او غباری کاورد باد

کند در چشم جانها توتیائی

چو بنماید رخ چون ماه تابان

برو پیشش گدائی کن گدائی