گنجور

 
سیدای نسفی

شمارهٔ ۱ - چرچین فروش: بت چرچین فروشم زد به سنگ آئینه را رویش - ز غیرت ماه نو را سوخته چقماق ابرویش

شمارهٔ ۲ - چرچین فروش: به کف چقماق چون برگیرد آن چرچین فروش من - رسد چون سنگ آواز خریداران به گوش من

شمارهٔ ۳ - چرچین فروش: دلبر چرچین فروشم هست شوخ نامراد - خانه من رفت و شد آئینه او روگشاد

شمارهٔ ۴ - زرگر: هر که یک دم همدم آن دلبر زرگر شود - سنگ گیرد لعل گردد خاک گیرد زر شود

شمارهٔ ۵ - زرگر: یاد وصل آن بت زرگر مرا در جوش کرد - خانه من آمد امشب حلقه ها در گوش کرد

شمارهٔ ۶ - زرگر: دلبر زرگر شبی بگذاشت پا در مسکنم - آمد و انداخت طوقی بندگی در گردنم

شمارهٔ ۷ - زرگر: دلبر زرگر که باشد رشک ماه و مشتری - خانه خود بردم او را بر زبان زرگری

شمارهٔ ۸ - زرگر: دلم را آن مه زرگر چون زر در تاب می سازد - به دستش هر چه می افتد هماندم آب می سازد

شمارهٔ ۹ - حلواگر: دلبر حلواگرم را هست تیغی دلخراش - از غم او قامتم خم گشت چون حلواتراش

شمارهٔ ۱۰ - حلواگر: مه حلواگر من در نظرها بس که شیرین است - لب و دندان او در چشم من حلوای مغزین است

شمارهٔ ۱۱ - سر تراش: تیغ بر کف سرتراشم قصد کشتن کرده است - عاشقان را فوطه زاری به گردن کرده است

شمارهٔ ۱۲ - سر تراش: سر تراش امرد به پیشم موی سر بگشاد و رفت - خانه من آمد امشب خط پاکی داد و رفت

شمارهٔ ۱۳ - سر تراش: دوش گفت از پاکی خود سرتراش من سخن - دست او بوسیدم و گفتم ز پاکی دم مزن

شمارهٔ ۱۴ - بافنده: با مه بافنده هر کس حالش آگه می کند - عاقبت خود را به پای خویش درچه می کند

شمارهٔ ۱۵ - بافنده: هر که با آن دلبر بافنده شد یار سخن - نیست در عالم دگر او را غم گور و کفن

شمارهٔ ۱۶ - بافنده: در دکان آن مه بافنده مأوی ساختم - ناچه خود برده در ماکوی او جا ساختم

شمارهٔ ۱۷ - قناد: تا نمود آن دلبر قناد شکر خند را - ریختم جام عسل را آب کردم قند را

شمارهٔ ۱۸ - قناد: مه قناد می ریزد شکر از لعل خندانش - لب شیرین نمی سازد مگر خالیست دکانش

شمارهٔ ۱۹ - قناد: خاک پای دلبر قناد خود را روفتم - چست و شیرین بردم و در خانه خود کوفتم

شمارهٔ ۲۰ - کلال: آن کلال امرد که بام چرخ او را منزل است - خانه دکانش آب رحمت و کان گل است

شمارهٔ ۲۱ - کلال: گفتم با آن کلال پسر ای نگار چست - گفتا شکسته تو به خمدان شود درست

شمارهٔ ۲۲ - کلال: آن کلال امرد که او را بود منزل جان و دل - خانه بردم ماند دستش در میان آب و گل

شمارهٔ ۲۳ - پا یکی: پا یکی امرد چلیم نقره یی بر کف رسید - آتش سودای او دود از دماغ او کشید

شمارهٔ ۲۴ - تماکو فروش: شوخ تماکو فروش هست سر تا پای غش - مارسانده بر لبش فریاد می سازد که کش

شمارهٔ ۲۵ - درزی: از غم آن شوخ درزی جامه خود سوختم - چشم چون سوزن به چاک دامن او دوختم

شمارهٔ ۲۶ - درزی: شوخ درزی را شبی در بر کشیدم جامه وار - بر دکانش رفتم و او را برآوردم ز کار

شمارهٔ ۲۷ - درزی: رشته بر پا دلبر درزی شبی آمد مرا - جامه من بر قد و بالای او آمد رسا

شمارهٔ ۲۸ - درزی: خانه آن شوخ درزی را زیارت ساختم - رفتم و از درز در او را اشارت ساختم

شمارهٔ ۲۹ - پوستین دوز: پوستین دوزم که از رخ پوستینش در بر است - بیرخش چون گرگ باران دیده چشم من تر است

شمارهٔ ۳۰ - پوستین دوز: پوستین دوز امرد من دلبر سنجیده است - پوستین بره او گرگ باران دیده است

شمارهٔ ۳۱ - قصاب: دلبر قصاب من آمد دکان خود گشاد - دنبه را از پشت خود بگرفت و پیش من نهاد

شمارهٔ ۳۲ - قصاب: دلبر قصاب من رو چون دلم بیتاب شد - خانه من پا نهاد و زهره او آب شد

شمارهٔ ۳۳ - قصاب: تا دلم را کشته خود آن بت قصاب کرد - در قفای دنبه خود چریوی من آب کرد

شمارهٔ ۳۴ - قصاب: زان مه قصاب مردم گوشت سودا می کنند - عشقبازان دنبه او را تماشا می کنند

شمارهٔ ۳۵ - قصاب: گوشت چشمم زان مه قصاب یک انگشت داد - جنگ قصابانه را سر کرده بودم پشت داد

شمارهٔ ۳۶ - قصاب: نگار دنبه فروشم خراب کرد مرا - به دنبه نمکینش کباب کرد مرا

شمارهٔ ۳۷ - قصاب: دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت - دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت

شمارهٔ ۳۸ - قصاب: دلبر قصاب را خونریز عالم یافتم - خانه خود بردم امشب سنگ او کم یافتم

شمارهٔ ۳۹ - مسگر: دلبر مسگر چو جای خود به دوکان می کند - هر که را بیند مس خود را نمایان می کند

شمارهٔ ۴۰ - مسگر: دلبر مسگر به کف کفگیر روی از من بتافت - گفتم ای پیمان شکن یغلاغوی تو دست یافت

شمارهٔ ۴۱ - جامه باف: از غم آن جامه باف امروز خواهم شد هلاک - همچو ابریشم خرابم همچو ماکو سینه چاک

شمارهٔ ۴۲ - جامه باف: جامه باف امرد که باشد رشک ماه و آفتاب - می کند با عاشقان خویش در یک جامه خواب

شمارهٔ ۴۳ - جامه باف: دلبر دستارباف من بود مه پیکری - نیست چون دیوانگان او را به دستاری سری

شمارهٔ ۴۴ - جامه باف: کجاست آن پسر جامه باف خانه او - که تار و پود مرا کند اصول شانه او

شمارهٔ ۴۵ - جامه باف: جامه باف امرد خط رخسار خود را شانه کرد - عشقبازان را اصول شانه اش دیوانه کرد

شمارهٔ ۴۶ - جامه باف: جامه باف امرد که باشد دلربای شوخ و شنگ - خانه من آمد و شد در بر من جامه تنگ

شمارهٔ ۴۷ - جامه باف: جامه باف امرد بود دیوانه او بی حساب - می کند با عشقبازان کار در یک جامه خواب

شمارهٔ ۴۸ - کله پز: آن بت سیرابه پز آید ز دیگش بوی مشک - از غم او پاچه ها باریک و سرها گشته خشک

شمارهٔ ۴۹ - کله پز: کله پز امرد پسر بسیار سودا کرد و رفت - در میان پاچه خود آمد و جا کرد و رفت

شمارهٔ ۵۰ - کفش دوز: بعد از این در خدمت آن کفشدوزم چون درفش - بر دکانش قرمه ام بر آستانش نعل کفش

شمارهٔ ۵۱ - کفش دوز: دست بر دامان شوخ کفشدوز امشب زدم - کفش او را خانه خود بردم و قالب زدم

شمارهٔ ۵۲ - سلاخ: شوخ سلاخم به ظاهر دوست می گیرد مرا - خون من می ریزد و در پوست می گیرد مرا

شمارهٔ ۵۳ - شسته گر: شسته گر امرد که باشد زیر دستش بحر و بر - حکم او جاریست چون آب روان در خشک و تر

شمارهٔ ۵۴ - شسته گر: شسته گر امرد که رفتارش بود آب روان - عاشقانش چون لب دریا همه تردامنان

شمارهٔ ۵۵ - شسته گر: با نگار شسته گر گفتم تویی دریای مشک - گفت رو رو پیش من قدری ندارد دست خشک

شمارهٔ ۵۶ - عینک ساز: شوخ عینک ساز مهمان من افگار شد - چون مرا در خانه تنها دید چشمش چار شد

شمارهٔ ۵۷ - عینک ساز: شوخ عینک ساز جای او بود در دیده ها - خانه من رفت و چشم او ز عینک شد جدا

شمارهٔ ۵۸ - طاقی دوز: شوخ طاقی دوز نرم از گفته قاضی نشد - تا نبردم خانه خود سر به سر راضی نشد

شمارهٔ ۵۹ - طاقی دوز: شوخ طاقی دوز من باشد ز مخمل بسترش - خانه من آمد و افتاد طاقی از سرش

شمارهٔ ۶۰ - طاقی دوز: شوخ طاقی دوز من دکان خود پوشاند و رفت - حال خود با او بیان کردم سری جنباند و رفت

شمارهٔ ۶۱ - طاقی دوز: شوخ طاقی دوز را در بزم ساقی می کنند - بر سر او عشقبازان جنگ طاقی می کنند

شمارهٔ ۶۲ - بقال: شوخ بقال از دهان پسته اش گفتم سخن - خانه من رفت و گفتا کشمشی گویی مکن

شمارهٔ ۶۳ - بقال: مه بقال چون سرکا بود کارش ترشرویی - زبان پسته اش دارد به مردم کشمشی گویی

شمارهٔ ۶۴ - بقال: دلبر بقال را امشب به سامان ساختم - خانه خود بردم و چون پسته خندان ساختم

شمارهٔ ۶۵ - بقال: شوخ بقال او متاع خود مرا تکلیف ساخت - از دهان پسته اش بوسیدم و مغزم گداخت

شمارهٔ ۶۶ - بقال: دلبر بقال دارد خلق خوب و روی نغز - خانه من رفت و کردم دامنش پر چار مغز

شمارهٔ ۶۷ - بقال: دلبر بقال با من آشنایی می کند - چون به دوکانش روم غولنگ خالی می کند

شمارهٔ ۶۸ - بقال: دلبر بقال با من کرد سودا دلگشاد - چشم پوشید و به زیر سر سبدها را نهاد

شمارهٔ ۶۹ - بقال: تا دل به آن جهود پسر مات کرده ام - ایمان خود درست به تورات کرده ام

شمارهٔ ۷۰ - کمانگر: شوخ کمانگر من دل شد نشانه او - افتاد بر سر من سودای خانه او

شمارهٔ ۷۱ - کمانگر: شوخ کمانگرم که دلم هست خسته اش - زورم نمی رسد به کمان شکسته اش

شمارهٔ ۷۲ - پیک: با آن نگار پیک مرا ذوق بنده گیست - کارم چو آفتاب به عالم دونده گیست

شمارهٔ ۷۳ - پیک: آن نگار پیک باشد دلربای شوخ و شنگ - خانه خود بردم و با او نمودم ضرب رنگ

شمارهٔ ۷۴ - شاطر: شوخ شاطر خانه ام را آمد و پرسید و رفت - دامن خود را به اطراف کمر پیچیده رفت

شمارهٔ ۷۵ - گلیم فروش: مه گلیم فروشم پلاس پوش آمد - نمد به دوش رقیب گلیم گوش آمد

شمارهٔ ۷۶ - نمدمال: با نمدمال امردی دی من سخن گفتم به چشم - گفت رو رو از دکانم در بساطم نیست پشم

شمارهٔ ۷۷ - صراف: با مه صراف گفتم خویش را یارت کنم - صرف سازم کهنه و نو صاحب کارت کنم

شمارهٔ ۷۸ - حمامی: شوخ حمامی که دارد همچو آتش روی گرم - می شود از باد حمامش رگ و پی چرب و نرم

شمارهٔ ۷۹ - حمامی: شوخ حمامی که از جان هستم آتش کار او - آب گشتم سوختم از گرمی بازار او

شمارهٔ ۸۰ - حمامی: آب ریز امرد که او را هست روی همچو ماه - می کشد همراه دلو آب یوسف را ز چاه

شمارهٔ ۸۱ - حمامی: شوخ حمامی که دارد آب آتشناک را - هر سحر فریاد دارد عاشق ناپاک را

شمارهٔ ۸۲ - ترکش دوز: چون کمان آن شوخ ترک شد روز باشد گوشه گیر - خانه خود برده کردم ترکش او پر ز تیر

شمارهٔ ۸۳ - ترکش دوز: دوش با آن شوخ ترکش دوز جنگ آمیختم - تیرهای خویش را در ترکش او ریختم

شمارهٔ ۸۴ - سقا: با مه سقا من لب تشنه دوش آویختم - هر چه با خود داشتم در کاسه او ریختم

شمارهٔ ۸۵ - سرابان: گفتمش با آن سرابان امردی شیرین لقا - عاشقان از دست تو رفتند در تحت السرا

شمارهٔ ۸۶ - کاسه گر: آن نگار کاسه گر کارش بود دایم به مشت - عاشقان را کرده بار خدمت او کاسه پشت

شمارهٔ ۸۷ - مخمل فروش: دلبر مخمل فروش من مرا بی تاب کرد - خانه من آمد و بر روی مخمل خواب کرد

شمارهٔ ۸۸ - موزه دوز: موزه دوز امرد که امشب دیده شد مأوای او - رفتم از خود تا کشیدم موزه را از پای او

شمارهٔ ۸۹ - موزه دوز: در نزاکت موزه دوز من ندارد کوتهی - گر رسد دستم به ساقش می کند قالب تهی

شمارهٔ ۹۰ - سوزنگر: گفت با من ماه سوزنگر بگو ار گفتنی - گفتم امشب شاد کن ارواح شیخ سوزنی

شمارهٔ ۹۱ - رمال: با مه رمال گفتم نیستم بی علتی - گفت میزانت نمی یابم مگر بدطینتی

شمارهٔ ۹۲ - نان فروش: نان فروش امرد نشسته با حریفان لب به لب - هر زمان فریاد می سازد کجایی نان طلب

شمارهٔ ۹۳ - دیوارزن: دلبر دیوارزن خود را به عالم کار کرد - عاشقان خویش را خار و خس دیوار کرد

شمارهٔ ۹۴ - دیوارزن: دلبر دیوارزن را دست و پا از کار ماند - همره من خانه رفت و پشت بر دیوار ماند

شمارهٔ ۹۵ - دیوارزن: دلبر دیوارزن دارد عجایب کارها - خویش را مالیده گردد بر سر دیوارها

شمارهٔ ۹۶ - انگشتی: شوخ انگشتی که بازار از رخش افروخته - خورجینش پر بود از کنده نیم سوخته

شمارهٔ ۹۷ - آشپز: آشپز امرد بود استاد در علم معاش - هر کجا سر می نهد دم می زند از آب و آش

شمارهٔ ۹۸ - آشپز: آشپز امرد دلم باشد کباب هوش او - عاشقان را برده از جا دیگ بی سرپوش او

شمارهٔ ۹۹ - کبابی: باشد آن شوخ کبابی دلبر عالیجناب - روز و شب باشد تنور او پر از سیخ کباب

شمارهٔ ۱۰۰ - کیسه دوز: کیسه دوز امرد که باشد کیسه او پر ز در - در میان کیسه دوزان نیست چون او کیسه پر

شمارهٔ ۱۰۱ - خیمه دوز: خیمه دوز امرد که دارد آسمان را سرنگون - خیمه بر پا کی شود تا خود نسازد پاستون

شمارهٔ ۱۰۲ - فصاد: دلبر فصاد من هرگه که گردد در غضب - خون مردم ریزد و هم خونبها سازد طلب

شمارهٔ ۱۰۳ - طنبوری: گفتمش با ماه طنبوری چرایی کوبکو - گفت آهنگ مخالف شد سخن در پرده گو

شمارهٔ ۱۰۴ - طنبوری: شوخ طنبوری شبی با من ترنم کرد و رفت - خانه من آمد و آهنگ را گم کرد و رفت

شمارهٔ ۱۰۵ - زهتاب: با مه زهتاب خود گفتم منم وصاف تو - گفت کندی روده های من زهی انصاف تو

شمارهٔ ۱۰۶ - صابون پز: دلبر صابون پز من کرد سودا را درست - خانه من آمد و از آشنایی دست شست

شمارهٔ ۱۰۷ - صابون پز: شوخ صابون پز که می گویند باشد تند خو - جامه خود بارها شستیم با صابون او

شمارهٔ ۱۰۸ - صابون پز: بامه صابون پز امشب گفتگو انگیختم - رفتم و در دیگ او تیزاب خود را ریختم

شمارهٔ ۱۰۹ - صابون فروش: مه صابون فروشم دایما اشخار می جوید - به او هر کس که سودا کرد از پل دست می شوید

شمارهٔ ۱۱۰ - صابون فروش: دلبر صابون فروشم دل بود حیران او - پاکدامانی ندیدم بر در دکان او

شمارهٔ ۱۱۱ - بهله دوز: بهله دوز امرد که باشد کیسه او پر ز مشک - بر میانش گر رسد دستم شود چون بهله خشک

شمارهٔ ۱۱۲ - اسپند سوز: دلبر اسپند سوزم آتشم را کرد تیز - تا کنم در خدمت او پیش مردم جست و خیز

شمارهٔ ۱۱۳ - دیگ ریز: گفتمش با دیگ ریز امرد بود حالت خلیل - گفت چون موساست در فرمان من دریای نیل

شمارهٔ ۱۱۴ - کپانی: از غم آن شوخ کپانی فغان دارم چو سنج - کرده سوداهای او ریش مرا ماش و برنج

شمارهٔ ۱۱۵ - کهنه روز: کهنه دوز امرد که دارد دایما کارش برار - هر که دید از دور او را گفت هست این کهنه کار

شمارهٔ ۱۱۶ - کهنه روز: کهنه دوز امرد که او را صاحب ده ساختم - پاره هایش بردم و در خانه دربه ساختم

شمارهٔ ۱۱۷ - شلغم فروش: دلبر شلغم فروش خویش را دیدم ز دور - گفتمش از پا فتادم گفت ای شل غم مخور

شمارهٔ ۱۱۸ - نانکش: شوخ نانکش عاشقان خویش را خواند پدر - نان طلب را از سر اخلاص بردارد به سر

شمارهٔ ۱۱۹ - واعظ: دلبر واعظ گشاده صفحه افسونگری - عاشقان را صحبت او کرده تحت المنبری

شمارهٔ ۱۲۰ - جلودار: تا شد آن شوخ جلودار با من دلخسته یار - از سمند سرکشم رفته عنان اختیار

شمارهٔ ۱۲۱ - خراسبان: دلبر خراسبان دوکان خود نو ساخته - عاشقان را چشم بسته در خراس انداخته

شمارهٔ ۱۲۲ - که فروش: که فروش امرد به کاهی کرد با ما ماجرا - گفتمش بر باد خواهم داد کاه کهنه را

شمارهٔ ۱۲۳ - فوطه باف: گفتمش با فوطه باف امرد دکان خود نما - گفت اگر بافنده یی مینداز میان من کشا

شمارهٔ ۱۲۴ - ساربان: ساربان امرد غمش دارد شتر را ناتوان - بوالهوس را می شمارد در قطار عاشقان

شمارهٔ ۱۲۵ - گلخن تاب: شوخ گلخن تاب امشب بود در سوز و گداز - در تنورش رفته آتش کاو خود کردم دراز

شمارهٔ ۱۲۶ - گلخن تاب: آن نگار گلخنی را خانه گرمک یافتند - عشقبازان رفته او را بام پستک یافتند

شمارهٔ ۱۲۷ - غوزه چین: با نگار غوزه چین گفتم جفایت می کشم - گر شوی همصحبت من پخته هایت می کشم

شمارهٔ ۱۲۸ - کشتین گیر: شوخ کشتین گیر با من مشق پیچ و تاب کرد - خانه من رفت و تنبان را کشید و خواب کرد

شمارهٔ ۱۲۹ - سیمکش: سیمکش امرد که باشد شوخ سیمین پیکری - از میان عاشقان دارد به سیم آور سری

شمارهٔ ۱۳۰ - ملتقچی: چون فتیله شوخ ملتقچی ز حرفم سرنتافت - تا نیامد خانه من بوی دارو را نیافت

شمارهٔ ۱۳۱ - پوست جلاب: پوست جلاب امرد من دوش با من گشت دوست - خانه من آمد و او را جدا کردم ز پوست

شمارهٔ ۱۳۲ - کرنایی: شوخ کرنایی دهان خود پر از زر می کند - هر شب از فریاد گوش عاشقان کر می کند

شمارهٔ ۱۳۳ - سورنایی: شوخ سرنایی مرا امشب به جستجوی شد - همره من آمد و در خانه من توی شد

شمارهٔ ۱۳۴ - سورنایی: شوخ سرنایی که می خواهد ز عشاق انجمن - می کند پیوسته ده انگشت خود را در دهن

شمارهٔ ۱۳۵ - دوکتراش: نگار دوکتراش من گذشت از چرخ غوغایش - چو دوک پیوسته در چرخند مرد و زن ز سودایش

شمارهٔ ۱۳۶ - دوکتراش: با نگار دوکتراش خویش سودا ساختم - رفتم و دوک برزه را در چرمکش جا ساختم

شمارهٔ ۱۳۷ - شربتگر: مه شربتگر من هر زمان در قهر می گردد - به کام عشقبازان شربت او زهر می گردد

شمارهٔ ۱۳۸ - صراف: پس از عمری شد آن سیمآور صراف یار من - سیه کاریی و قلابی بود منبعد کار من

شمارهٔ ۱۳۹ - اسپند سوز: دلبر اسپندسوزم بود با من در ستیز - خانه خود بردم و تا صبح کردم جست و خیز

شمارهٔ ۱۴۰ - سوداگر: دید حیران شوخ سوداگر من درویش را - خانه من آمد و واکرد رخت خویش را

شمارهٔ ۱۴۱ - شمشیرگر: آن بت شمشیرگر ما را به خود همدم نکرد - ریخت خون عشقبازان را و ابرو خم نکرد

شمارهٔ ۱۴۲ - شمشیرگر: دلبر شمشیرگر با من شبی شد میهمان - خانه من آمد و واکرد شمشیر از میان

شمارهٔ ۱۴۳ - خارکش: با نگار خارکش گفتم تو را اغیار نیست - گفت راه خانه سر کن هیچ گل بی خار نیست

شمارهٔ ۱۴۴ - گدا: صبحدم امرد گدایی با رخ همچون قمر - بر درآمد گفت خیری هست گفتم بیشتر

شمارهٔ ۱۴۵ - پاده چی: پاده چی امرد ندارد کار با بود و نبود - می رود دنبال هر کس تا علف زاری نمود

شمارهٔ ۱۴۶ - پاده چی: پاده چی امرد که از رخ دشت را پر لاله کرد - عشقبازان را علف زار خطش گوساله کرد

شمارهٔ ۱۴۷ - پاده چی: آن نگار پاده چی را دوش میهمان ساختم - بردم او را خانه و گوساله گردان ساختم

شمارهٔ ۱۴۸ - قصه خوان: قصه خوان امرد مرا با خویش آخر یار کرد - همره من خانه آمد نذر خضرم کار کرد

شمارهٔ ۱۴۹ - خشت پز: خشت پز امرد که باشد خشت او پیوسته سست - هر که دید از دور او را گفت خشتک نادرست

شمارهٔ ۱۵۰ - جیبه گر: جیبه گر امرد نکرد از بی پلی با من سخن - گفتم ای بد خرد ز تیر ناوکم اندیشه کن

شمارهٔ ۱۵۱ - شربتگر: زهر خوردم آن بت شربتگرم تحسین نکرد - جان به تلخی می دهم گفتم لبی شیرین نکرد

شمارهٔ ۱۵۲ - بریانگر: بعد عمری شوخ بریانگر دکان خود گشاد - استخوانهای مرا در دیگ بریان کرد و داد

شمارهٔ ۱۵۳ - شالی کار: گفتمش با شوخ شالی کار ای نازک نهال - در قفای خرمنت تا کوفتن هستم کشال

شمارهٔ ۱۵۴ - نی نواز: نی نواز امرد که نالانم ز دستش چون جرس - در میان عاشقان باشد به نی پر همنفس

شمارهٔ ۱۵۵ - نی نواز: نی نواز امرد مرا دیروز با خود یار کرد - در نیستان بردم او را ناله های زار کرد

شمارهٔ ۱۵۶ - نی نواز: نی نواز امرد که باشد آه و افغان مشربش - می شود در ناله نی را نارسانده بر لبش

شمارهٔ ۱۵۷ - نی نواز: نی نواز امرد بود در نی نوازی اوستاد - خانه من آمد و انگشت را بر لب نهاد

شمارهٔ ۱۵۸ - تخمباز: دی به شوخ تخمبازی قصد یاری ساختم - جمع کردم دلبران را و قطارک باختم

شمارهٔ ۱۵۹ - کشتی بان: گفتمش با شوخ کشتی بان مراد من برآر - گفت در گرداب افتادی به امید کنار

شمارهٔ ۱۶۰ - نداف: دلبر نداف آمد خانه ام را دید و رفت - پخته های خویش را با یکدگر پیچید و رفت

شمارهٔ ۱۶۱ - نداف: دلبر نداف را امشب به سامان ساختم - بر دکانش رفتم امشب پخته پران ساختم

شمارهٔ ۱۶۲ - کبوتر باز: با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را - بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را

شمارهٔ ۱۶۳ - دیگ ریز: دی نگار دیگ ریزم باده نوشیدن گرفت - عاشقان را خانه خود برده جوشیدن گرفت

شمارهٔ ۱۶۴ - ماهی گیر: شوخ ماهیگیر امشب در کنار آب رفت - هر که آمد دام خود را پهن کرد و خواب رفت

شمارهٔ ۱۶۵ - خراسبان: دلبر خراسبان گفتا که وقتم هست تنگ - مزد کار از من گرفت و ماند دستش زیر سنگ

شمارهٔ ۱۶۶ - معمار: شوخ معمارم به عالم طرح نو انداخته - از پی تعمیر هر جا رفته گنبد ساخته

شمارهٔ ۱۶۷ - کشتین گیر: شوخ کشتین گیر با من مشق کشتین یاد داد - دست خود بر بند تنبانش زدم بر اوفتاد

شمارهٔ ۱۶۸ - بندباف: پنجه آن بندباف امرد به بازو تافتم - بند دستش را گرفتم خانه بردم بافتم

شمارهٔ ۱۶۹ - آسیابان: با نگار آسیابان گفتم ای عمر ابد - گفت اگر امشب بیایی با تو نوبت می رسد

شمارهٔ ۱۷۰ - مسحی دوز: شوخ مسحی ز خود را دوش گفتم مدعا - در جوابم دوخت چشم خویش را بر پشت پا

شمارهٔ ۱۷۱ - بلبل باز: شوخ بلبل باز من با من رام شد در یک نفس - بردم او را خانه و کردم نفس را در قفس

شمارهٔ ۱۷۲ - اشتکباز: شوخ اشتکباز من کارش بود دستک زنی - در میان دلبران طاق است در جفتک زنی

شمارهٔ ۱۷۳ - قلندر: دی قلندر امردی گفت آشنای من تویی - پهلوی او رفته گفتم متکای من تویی

شمارهٔ ۱۷۴ - شاعر: شوخ شاعر مصرع برجسته یی باشد به عصر - بردم او را خانه و خواندم به گوشش نظم و نثر

شمارهٔ ۱۷۵ - گوگردی: دوش گوگردی پسر گوگرد خود از سر گرفت - اندک از سوز دل گفتم جوابش در گرفت

شمارهٔ ۱۷۶ - دهقان: دوش رفتم خرمن آن شوخ دهقان روفتم - جمع کردم خاطر خود را و آنگه کوفتم

شمارهٔ ۱۷۷ - ماشکار: ماشکار امرد بود چون سرو سبز و خوش ادا - عاشقان را ساخته سودای خالش پیش پا

شمارهٔ ۱۷۸ - جواری کار: با جواری کار شوخی گفتمش حرفی بد زد - سر به پیش افگند و از شرمندگی بالا نکرد

شمارهٔ ۱۷۹ - جوفروش: جوفروش امرد که باشد دلبر عالیجناب - داده های خویش را با من کند جوجو حساب

شمارهٔ ۱۸۰ - ارزن کار: شوخ ارزن کار هر دم قد خود ته می کند - بر زمین گر ارزنی را یافت پر مه می کند

شمارهٔ ۱۸۱ - گندم کار: گفتمش با ماه گندم کار با من دار گوش - بوده در عهد خود گندم نمای جوفروش

شمارهٔ ۱۸۲ - خواجه زاده: گفتمش با خواجه زاده از غمت هستم ملول - پیرخواهی شد اگر سازی نیاز من قبول

شمارهٔ ۱۸۳ - کمانگر: با آن بت کمانگر تیری به کف رسیدم - در خانه کمانش انداختم کشیدم

شمارهٔ ۱۸۴ - کمانگر: دوش از وصل کمانگر امردی کردم حضور - گوش او بگرفتم و در خانه آوردم به زور

شمارهٔ ۱۸۵ - کاردگر: کاردگر امرد که چون او نیست در شهر اوستاد - خانه من آمد امشب کارد زیر سر نهاد

شمارهٔ ۱۸۶ - کاردگر: آن کاردگر چو آتش هر دم پی ستیز است - پرداز چرخ و تیغش از بس که تند و تیز است

شمارهٔ ۱۸۷ - کهله بر: کهله بر امرد که دست خویش می سازد علم - می کند سر پنجه ناخن دراز آن را قلم

شمارهٔ ۱۸۸ - تسمه گر: گر چه با من آن نگار تسمه گر هم مکتب است - کرده هایش بی ته است و گفته هایش قالب است

شمارهٔ ۱۸۹ - کلوته فروش: مه کلوته فروشم که هست زیب چمن - کلوته وار رقیبان اوست دستک زن

شمارهٔ ۱۹۰ - مسئله گو: گفتم به شوخ مسئله گو ای پری لقا - افتاده است مسئله مشکلی مرا

شمارهٔ ۱۹۱ - شیرپز: شیرپز امرد که آمد از دهانش بوی شیر - عاشقان را شد ز سودایش رگ و پی جوی شیر

شمارهٔ ۱۹۲ - مؤذن: وقت خفتن ساختم شوخ مؤذن را دعا - قامت خود راست کرد و گفت در مسجد درا

شمارهٔ ۱۹۳ - ملاامام: با مه ملا امامم دوش کردم اقتدا - در قفایش سجده با شکر آوردم بجا

شمارهٔ ۱۹۴ - ملاامام: دلبر ملا امامم جای در محراب کرد - عاشقان را در قفای خویش برد و خواب کرد

شمارهٔ ۱۹۵ - صوفی: دلبر صوفی به ذکر خود مرا دلریش کرد - عاشقان را توبه ها داد و مرید خویش کرد

شمارهٔ ۱۹۶ - پیکچی: پیکچی امرد که خوی شمع و خوی او یکیست - پیش چشم عشقبازان پشت و روی او یکیست

شمارهٔ ۱۹۷ - محتسب: دوش کردم با نگار محتسب از دور هشت - ذره را بگرفت در دست و برهنه کرد پشت

شمارهٔ ۱۹۸ - محتسب: آن نگار محتسب را دوش دیدم مست خواب - خانه خود بردم و تا روز کردم احتساب

شمارهٔ ۱۹۹ - قصه خوان: آن نگار قصه خوان تا کرده چادر معرکه - عاشقان را صحبت او کرده پا در معرکه

شمارهٔ ۲۰۰ - تربز فروش: دلبر تربز فروشم رو به هر سو می کند - چون دچارش می شوم تربزچه را رو می کند

شمارهٔ ۲۰۱ - نقاره چی: شوخ نقاره چی را بردم شبی به خانه - از ذوق می زدم من تا روز شادیانه

شمارهٔ ۲۰۲ - ماهی پز: ماهی پز امردی را بردم به صبحگاهی - در خانه وا نمودم تا پشت گاو ماهی

شمارهٔ ۲۰۳ - ماهی پز: دلبر ماهی پزم باشد به رخ چون آفتاب - ماهی خود را درون دیگ او کردم کباب

شمارهٔ ۲۰۴ - ماهی گیر: شوخ ماهی گیر باشد دلربای شوخ و شنگ - خانه من آمد و افتاد در کام نهنگ

شمارهٔ ۲۰۵ - شیخ زاده: آن شیخ زاده امرد با من نمی شود یار - با علت مشایخ آخر شود گرفتار

شمارهٔ ۲۰۶ - قالب تراش: بت قالب تراش سیم غبغب - تو را شد خویش را درویش قالب

شمارهٔ ۲۰۷ - عینک ساز: شوخ عینک ساز را دایم بود در عین چشم - لیک باشد از برای عشقبازان چار چشم

شمارهٔ ۲۰۸ - چلپک پز: گفتمش با ماه چلپک پز ز غم لب می گزم - گفت بنشین بهر روح پیر چلپک می پزم

شمارهٔ ۲۰۹ - باغبان: باغبان امرد به باغش خویش را انداختم - ریختم از دیده خود اشک و شبنم ساختم

شمارهٔ ۲۱۰ - خشت ریز: خشت ریز امرد که زو خاک وجودم بیختم - رفتم و نم کردم و در قالب او ریختم

شمارهٔ ۲۱۱ - نجار: دلبر نجار با من آیت الکرسی بخواند - بر دکان خویش مارا برد و بر کرسی نشاند

شمارهٔ ۲۱۲ - آرد بیز: آرد بیز امرد به مژگان عاشقان را کارد زد - دست سوی ایلکش بردم به چشم آرد زد

شمارهٔ ۲۱۳ - سوهانگر: دلبر سوهانگر من خویش را پابست کرد - زین هنر خود را به پیش عاشقان سرپست کرد

شمارهٔ ۲۱۴ - نان پز: نان پز امرد که باشد نرم مانند خمیر - بر تنورش می توان چسبید همچون خوی گیر

شمارهٔ ۲۱۵ - زواله تاب: شوخ زواله تاب مرا آب داد و رفت - بر دامنش چو دست زدم تاب داد و رفت

شمارهٔ ۲۱۶ - ایلک باف: ماه ایلک باف با من کرد سودا برگشاد - آردهای من گرفت و پشم ایلک را نداد

شمارهٔ ۲۱۷ - موی تاب: گفتمش با موی تاب امرد تویی عمر ابد - گفت اسیرم شو که مویی در رسن باشد مدد

شمارهٔ ۲۱۸ - چرم گر: چرم گر امرد که او را هست دستی بر گشاد - عاشقان را پوست تخته گرم کرد و آش داد

شمارهٔ ۲۱۹ - چرم گر: آن نگار چه مگر را دوش کردم میهمان - خاله من آمد و شد میشی او سختیان

شمارهٔ ۲۲۰ - چرم گر: با نگار چرمگر دیروز یاری ساختم - آهک حل کرده در سنگ آب او انداختم

شمارهٔ ۲۲۱ - زین گر: خانه زین آن بت زینگر عمارت می کند - هر که زین گوید به پشت خود اشارت می کند

شمارهٔ ۲۲۲ - زین گر: دوش گفتم با نگار زینگر حرف درشت - صبحدم آمد به سوی خانه من زین به پشت

شمارهٔ ۲۲۳ - مهر کن: آن نگار مهرکن دارد سری با اهل درد - خط برآورد و دهان عاشقان را مهر کرد

شمارهٔ ۲۲۴ - رنگریز: کردمش با رنگریز امرد شبی گفت و شنود - پشت دستی زد که شد چشمم سیه رویم کبود

شمارهٔ ۲۲۵ - رنگریز: رنگریز امرد دکان خویش را واکرد و رفت - در خم خود کله نیل مرا جا کرد و رفت

شمارهٔ ۲۲۶ - گورکاو: حال خود با گورکاو امرد شبی گفتم ز درد - گفت فردا در کدامین گور خواهی خواب کرد

شمارهٔ ۲۲۷ - کبوترباز: آن کبوتر باز امرد دل بود قربان او - عشقبازانند سرگردان چنبر دان او

شمارهٔ ۲۲۸ - کبوترباز: با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را - بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را

شمارهٔ ۲۲۹ - درودگر: شوخ درودگر نکند راست خانه را - تا رفته بر درش نکنم سخت خانه را

شمارهٔ ۲۳۰ - یخ فروش: آن شوخ یخ فروش که از اهل درد شد - در خانه بردم و دل عشاق سرد شد

شمارهٔ ۲۳۱ - سیاهی فروش: گفتم شبی به شوخ سیاهی فروش خود - از من چه دیده یی که سیاهی نمی کنی

شمارهٔ ۲۳۲ - نجار: دلبر نجار امشب کار عالم کرد و رفت - تیشه را بگرفت سنج خانه محکم کرد و رفت

شمارهٔ ۲۳۳ - نجار: دلبر نجار من بیرون شد از مأوای خود - خانه من آمد و زد تیشه را بر پای خود

شمارهٔ ۲۳۴ - چیت گر: آن نگار چیت گر آمد شبی بر سر مرا - نیست دیگر آرزوی بالش و بستر مرا

شمارهٔ ۲۳۵ - قوناق: دلبر قوناق دلالم بود در شهر طاق - عاشقان را کرده است امروز سودایش فراق

شمارهٔ ۲۳۶ - صحاف: یا مه صحاف امشب قصد یاری ساختم - در دکانش رفتم و اسکنجه کاری ساختم

شمارهٔ ۲۳۷ - نوره ساز: نوره ساز امرد ز حالم مو به مو پرسید و رفت - جامه خود را کشیدم آمد و مالید و رفت

شمارهٔ ۲۳۸ - نوره ساز: نوره ساز امرد که باشد مو به مویم آشنا - دست او بوسیده گفتم در پس چرخی بیا

شمارهٔ ۲۳۹ - سیه کار: دوش آن بت سیه کار با بنده کرد تسلیم - همیان پشت او را پر کردم از زر و سیم

شمارهٔ ۲۴۰ - خرکار: دلبر خر کار اسباب سفر تیار کرد - عشقبازان را به دست خود گرفت و بار کرد

شمارهٔ ۲۴۱ - شمع ریز: شمع ریز امرد که جان بخشد تن افسرده را - زنده سازد قالب او شمع های مرده را

شمارهٔ ۲۴۲ - شمع ریز: شمع ریز امرد که شبها بودم از وی بی قرار - خانه خود برده گشتم گرد او پروانه وار

شمارهٔ ۲۴۳ - شماع: دلبر شماع من سودای روغن می کند - از برای عشقبازان خانه روشن می کند

شمارهٔ ۲۴۴ - شماع: زان مه شماع امشب خانه روشن ساختم - قالبش را خانه بردم پر ز روغن ساختم

شمارهٔ ۲۴۵ - شماع: زان مه شماع روشن ساختم کاشانه را - خانه خود بردم و کشتم چراغ خانه را

شمارهٔ ۲۴۶ - زردک فروش: دلبر زردک فروشم چون مرا هر سوز دواند - گفتم از دستت به صحرا زردک ریگی نماند

شمارهٔ ۲۴۷ - زردک فروش: با مه زردک فروشم گفتگوها ساختم - زردک ناشسته را در بام او انداختم

شمارهٔ ۲۴۸ - کیمخت گر: دلبر کیمخت گر باشد جفا آئین او - خانه من آمد و کیمخت شد قرقین او

شمارهٔ ۲۴۹ - کیمخت گر: دلبر کیمخت گر ماه فسونگر می شود - هر که پا در کوچه او می نهد خر می شود

شمارهٔ ۲۵۰ - سنبوسه پز: دلبر سنبوسه پز ناگه مرا از دور دید - جانب سنبوسه اش کردم اشارت لب گزید

شمارهٔ ۲۵۱ - سنبوسه پز: دلبر سنبوسه پز کردم دکانش رفت و روب - نرم کردم استخوانهایش به ضرب قیمه کوب

شمارهٔ ۲۵۲ - قتمال پز: دلبر قتمال پز گفتم دلم از توست شاد - گفت دیگر غم مخور نان تو در روغن فتاد

شمارهٔ ۲۵۳ - قبضه بند: قبضه بند امرد نیارد هیچ کس را در نظر - عاشقان را بیندش از دور گرداند سپر

شمارهٔ ۲۵۴ - قبضه بند: قبضه بند امرد برای کشتنم خنجر کشید - آمده دامان خود را چون سپر بر سر کشید

شمارهٔ ۲۵۵ - نیزه دست: نیزه دست امرد به سوی من سری جنباد و رفت - نیزه خود را نمودم پشت خود گرداند و رفت

شمارهٔ ۲۵۶ - سنگ زن: سنگ زن امرد ز دستم خورد چندین زخم ها - خانه من آمد و گفتا بده مرهم بها

شمارهٔ ۲۵۷ - سنگ زن: سنگ زن امرد ز جنگ سنگ دایم دم زند - عاشقان را بیند از دور و به سنگ کم زند

شمارهٔ ۲۵۸ - شب باز: دلبر شب باز با من دوش صورتها نمود - همره خود خانه آوردم به هر صورت که بود

شمارهٔ ۲۵۹ - مارباز: گفتمش با مارباز امرد که با من یار شو - ز هر چشمی کرد و گفتا در ره خود راست رو

شمارهٔ ۲۶۰ - کاغذ گر: بدن آن نگار کاغذ گر - کاغذ مهر کرده را ماند

شمارهٔ ۲۶۱ - حکاک: دلبر حکاک من با چرخ دارد جنگ را - می کند سوراخ با الماس مژگان سنگ را

شمارهٔ ۲۶۲ - گلخن تاب: شوخ گلخن تاب من دارد جمال آتشین - عاشقان را صحبت او کرده خاکستر نشین

شمارهٔ ۲۶۳ - کاسه باز: کاسه باز امرد چنین کرده به شهر آئین خود - رفته گرداند به هر جا کاسه چوبین خود

شمارهٔ ۲۶۴ - تسمه باز: تسمه باز امرد که پشت تسمه را رو می کند - در شکافش هر که قلب انداخت یرغو می کند

شمارهٔ ۲۶۵ - مشکباز: با مشکباز امردی شب تا سحر گفتم خواص - گر روی بر آسمان از من نخواهی شد خلاص

شمارهٔ ۲۶۶ - جغرات فروش: جغراتفروش آنکه بود داغ خریدار - چون خمره جغرات کند خواب به بازار

شمارهٔ ۲۶۷ - رنگین فروش: دلبر رنگین فروشم شهر آئین می کند - دامن خود را ز خون خلق رنگین می کند

شمارهٔ ۲۶۸ - قماری: آن قماری امرد من باخت نقشی بر مراد - عاشقان را خانه خود برد و خود را بای داد

شمارهٔ ۲۶۹ - ریش آرا: شوخ ریش آرا فروشم باشد از دی دل به درد - کفچه زد چندان که تخم عاشقان را هیچ کرد

شمارهٔ ۲۷۰ - کرباس جلاب: دلبر کرباس جلابم به هر کس می تند - چون نمایم خویش را از دور گزگز می کند

شمارهٔ ۲۷۱ - کوکناری: گفتمش با شوخ کوکناری رخم از توست زرد - دامن خود برکفم داد و سخن را صاف کرد

شمارهٔ ۲۷۲ - کاردگر: کاردگر امرد شبی بر آتش من آب زد - سینه تفسیده ام را دید و چرخ و تاب زد

شمارهٔ ۲۷۳ - قفل گر: قفل گر امرد مرا کرد از در خود ناامید - گفتمش قفل تو را خواهم گشادن بی کلید

شمارهٔ ۲۷۴ - قفل گر: قفل گر امرد میان ما و او سودا نشد - تا نیامد خانه ام قفل دل او وا نشد

شمارهٔ ۲۷۵ - قفل گر: با نگار قفل گر دیروز سودا ساختم - پره های قفل او را رفته بیجا ساختم

شمارهٔ ۲۷۶ - قفل گر: با نگار قفل گر گفتم دکان خود نمای - در جوابم گفت قفل من بود مشکل گشای

شمارهٔ ۲۷۷ - خس کش: شوخ خس کش را سخن چندان که گفتم کس نشد - در جوابش هر چه بود انداختم پی خس نشد

شمارهٔ ۲۷۸ - مشکاب: مشکاب امرد من لب تشنه را بی تاب کرد - در درون خانه تا بردم دلم را آب کرد

شمارهٔ ۲۷۹ - مرده شوی: مرده شوی امرد که یاد از آب حیوان می دهد - زنده را جان می ستاند مرده را جان می دهد

شمارهٔ ۲۸۰ - مرده شوی: مرده شوی امرد که جان بخشد تن افسرده را - زنده گرداند چو گیرد دست نبض مرده را

شمارهٔ ۲۸۱ - مصور: یک دم آن شوخ مصور چهره با من وا نکرد - تا نبردم خانه خود صورتی پیدا نکرد

شمارهٔ ۲۸۲ - شاطر: دلبر شاطر دمی بر مدعای من نشد - رفت و آمد تا نکردم آشنای من نشد

شمارهٔ ۲۸۳ - حافظ: دلبر حافظ من غمدیده را دلشاد کرد - خانه بردم دست را بر رو زد و فریاد کرد

شمارهٔ ۲۸۴ - حافظ: از نوای آن مه حافظ سخن سر ساختم - خانه خود بردم و آهنگ دیگر ساختم

شمارهٔ ۲۸۵ - لچک دوز: تا لچک دوزی شده زنجیر مو را دلپسند - شد سر پست لچک دوزان ز سودایش بلند

شمارهٔ ۲۸۶ - روغنگر: دلبر روغنگر امشب گشت با من همنشین - شکرلله گشتم آخر که خدای روغنین

شمارهٔ ۲۸۷ - روغنگر: دلبر روغن فروشم می کشد روغن ز آب - هر کجا سر می نهد کنجاره می بیند به خواب

شمارهٔ ۲۸۸ - جگر کباب پز: شوخ جگر کباب پزم هست آفتاب - در خانه تا برم جگرم می کند کباب

شمارهٔ ۲۸۹ - حلیم ساز: شوخ حلیم ساز که پیوند اوست سست - کار من شکسته ازو می شود درست

شمارهٔ ۲۹۰ - خمیرگیر: شوخ خمیرگیر که نرم است چون پنیر - دایم به زور مشت کند خواب چون خمیر

شمارهٔ ۲۹۱ - آهنگر: با مه آهنگر از سندان و دم گفتم سخن - گفت اگر از اهل پتکی پیش آی و دم مزن

شمارهٔ ۲۹۲ - آهنگر: راه آهنگر سپر کردم به مژگان رفت و روب - خانه من رفت و گفتا آهن سردی مکوب

شمارهٔ ۲۹۳ - آهنگر: رفتم امشب بر دکان شوخ آهنگر ز غم - زد به روی آتش خود مشت آب و دم مزن

شمارهٔ ۲۹۴ - کرنایی: شوخ کرنایی که باشد تیز چشم و جنگجو - عاشقان را می گریزاند به آواز گلو

شمارهٔ ۲۹۵ - کرنایی: شوخ کرنایی مرا با خویش آخر یار شد - خانه من آمد و خود را به عالم کار شد

شمارهٔ ۲۹۶ - بریانگر: گفتمش با شوخ بریانگر بکن درمان من - سوختم آبی بزن بر سینه بریان من

شمارهٔ ۲۹۷ - دوکتراش: با زنان دارد ز چرمک دوکتراش من سخن - چرخ اگر این است چرمک باز می باید شدن

شمارهٔ ۲۹۸ - دوکتراش: دوکتراش امرد سر خود گاه بالا می کند - از خریداران به چرمک باز سودا می کنند

شمارهٔ ۲۹۹ - دارباز: دارباز امرد که باشد مشق او مرغوب من - می کند شب تا سحر بازی به لنگر چوب من

شمارهٔ ۳۰۰ - دارباز: دارباز امرد چو مه جایش بود بر آسمان - عاشقان را بسته است آن نازنین بی ریسمان

شمارهٔ ۳۰۱ - هیزم فروش: با مه هیزم فروش از سوز دل گفتم سخن - گفت خود را روز محشر کنده دوزخ مکن

شمارهٔ ۳۰۲ - کاتب: دلبر کاتب که می داند سراسر حال من - خط روی اوست فردا نامه اعمال من

شمارهٔ ۳۰۳ - کاتب: دلبر کاتب خط او کرده چشمم را سیاه - صفحه رویش مرا شد تخته مشق نگاه

شمارهٔ ۳۰۴ - کاتب: شوخ کاتب کرد امشب بر کف دستم رقم - نیست در خاطر تو را اندیشه از لوح و قلم

شمارهٔ ۳۰۵ - کاتب: دلبر کاتب شبی گردید با من همنشین - گفت من فردا چه گویم یا کرام الکاتبین

شمارهٔ ۳۰۶ - دروازه بان: از پی آن دلبر دروازه بان ای دوستان - رفته رفته عاشقان را رام شد دروازه بان

شمارهٔ ۳۰۷ - شوخ ملتانی: شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت - هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت

شمارهٔ ۳۰۸ - مارباز: مارباز امرد مرا گردید بی افسون دچار - همره من خانه آمد گفت داری شاخ مار

شمارهٔ ۳۰۹ - مارباز: مارباز امرد که از سر تا به پا زهر آب خشم - عشقبازان را به زهر چشم کشت آن مار چشم

شمارهٔ ۳۱۰ - گلکار: با مه گلکار خود گفتم تو را یاری کنم - هر کجا ویرانه داری تو گل کاری کنم

شمارهٔ ۳۱۱ - کچکول پز: با مه کچکول پز گفتم که حمالی کنم - پیش کچکول تو یک ساعت دلی خالی کنم

شمارهٔ ۳۱۲ - بزاز: شوخ بزاز از میان عاشقان یار من است - بار پیچ کهنه او خاصه کار من است

شمارهٔ ۳۱۳ - خارکش: خارکش امرد که گل دارد جمالش را هوس - می دهد دامان به دست کوته هر خار و خس

شمارهٔ ۳۱۴ - طبیب: تا ز من شوخ طبیب احوال پرسیدن گرفت - نبضم از جا در تحرک آمد و جستن گرفت

شمارهٔ ۳۱۵ - طبیب: زان طبیب امرد به درد خویشتن جستم دوا - گفت امشب خانه ات را می کنم دارالشفا!

شمارهٔ ۳۱۶ - چوپان: دوش در صحرا به چوپان امردی آویختم - خون خود چون شیر در اشکنبه او ریختم

شمارهٔ ۳۱۷ - شمشیرگر: دلبر شمشیرگر تیغ جفا بر سر براند - گردن کج کرده ام را در پهلو نشاند

شمارهٔ ۳۱۸ - شمشیرگر: آن بت شمشیرگر ما را به خود همدم نکرد - ریخت خون عشقبازان را و ابرو خم نکرد

شمارهٔ ۳۱۹ - اوتی کش: دمی نگار اوتی کش را برده میهمان ساختم - در زمان خود را درون کوره اش انداختم

شمارهٔ ۳۲۰ - اوتی کش: شوخ اوتی کش که او را بود خوی آتشی - بردم او را خانه کردم تا سحر اوتی کشی

شمارهٔ ۳۲۱ - تیمبان: شوخ تیمی با خریداران محمل هست یار - می کنم از بی پلیها تیمبانی اختیار

شمارهٔ ۳۲۲ - دیگ ریز: دیگریز امرد که باشد روی او مانند ماه - بردم او را خانه روی عاشقانش شد سیاه

شمارهٔ ۳۲۳ - فیل بان: آن نگار فیل بان سبز است و شیرین چون نبات - عاشقان را کرده سودای رخ او فیل مات

شمارهٔ ۳۲۴ - فوطه دار: فوطه دار امرد به پیشم فوطه ای را ماند و رفت - طاس جستم کاسه چوبین خود گرداند و رفت

شمارهٔ ۳۲۵ - ملتقچی: چون فتیله بس که ملتقچی پر از تاب رفت - عاشقان خویش را فریاد کرد و خواب رفت

شمارهٔ ۳۲۶ - سرمه کش: آن نگار سرمه کش را چشم دایم سرمه ساست - خاک پای او به چشم عشقبازان توتیاست

شمارهٔ ۳۲۷ - گلفروش: گلفروش امرد به دستم دوش گل داد و گرفت - شکرلله شد میان ما و او داد و گرفت

شمارهٔ ۳۲۸ - میرشکار: شوخ میرشکار دارد چوبی و شهباز را - از میان عاشقان خویش کرده چوبی باز را

شمارهٔ ۳۲۹ - حمال: دلبر حمال عالم را غمش بی تاب کرد - بار خود را چون به پشت او نهادم خواب کرد

شمارهٔ ۳۳۰ - غلافدوز: شوخ غلافدوز به ما این همه ملاف - چنان گرفته ایم تو را کارد با غلاف

شمارهٔ ۳۳۱ - تیرگر: تیرگر امرد مرا یاد وصالش پیر کرد - خانه من آمد و خود را نشان تیر کرد

شمارهٔ ۳۳۲ - تیرگر: آن تیرگر که سینه فگارم ز تیر او - در تاب گشته ام ز غم تاب گیر او

شمارهٔ ۳۳۳ - کاسه گر: نگار کاسه گرم قرص مه بود نانش - گدای کاسه گرانند عشقبازانش

شمارهٔ ۳۳۴ - کنب تاب: کنب تاب شوخ مه پر فسنم - ز سودای زلفش کنب می کنم

شمارهٔ ۳۳۵ - بادبرک ساز: نگار بادبرک ساز را من مسکین - به آسمان رود از پای و کشم زمین

شمارهٔ ۳۳۶ - یورمه دوز: نگار یورمه دوزم شود سراپا خشم - کسی که دوخته باشد به روی کارش چشم

شمارهٔ ۳۳۷ - خمیرگیر: شوخ خمیرگیر به پل هشت می زند - هر کس که دیر می رسد او مشت می زند

شمارهٔ ۳۳۸ - ریخته گر: نگار ریخته گر جانم آب کرد و گریخت - قفای او چو دویدم به قالب خود ریخت

شمارهٔ ۳۳۹ - لته فروش: ز ماه لته فروشم کسی نیاساید - چرا که از سخنش بوی لته می آید

شمارهٔ ۳۴۰ - نمک فروش: ماه نمکفروش که آشوب دهر شد - او را به خانه بردم و شوری به شهر شد

شمارهٔ ۳۴۱ - جامه فروش: نگار جامه فروشم خوش است بالایش - کشم چو جامه در آغوش قد رعنایش

شمارهٔ ۳۴۲ - خواص گوی: شوخ خواص گوی ز درد من آب شد - داروی کار داد و مقید به خواب شد

شمارهٔ ۳۴۳ - شیشه گر: نگار شیشه گرم غایب است در نظرم - اگر به دست من افتد به شیشه خانه برم

شمارهٔ ۳۴۴ - پتک فروش: ماه پتک فروش به پل کرده ماجرا - از دست او گرفتم و کردم به زیر پا

شمارهٔ ۳۴۵ - ارباب زاده: ارباب زاده رفت و دلم را فگار کرد - غمهای او به دهر مرا پای کار کرد

شمارهٔ ۳۴۶ - مشک ساز: ای دوستان ز شوخ مشک ساز الحذر - دوکان اوست پر ز مشک های گربه سر

شمارهٔ ۳۴۷ - غربال باف: دلبر غربال باف امشب مرا خوشحال کرد - همره من رفت و روی خانه را غربال کرد

شمارهٔ ۳۴۸ - سه تاری: شوخ سه تاری مرا هر روز می گردد دچار - لیک می آید به سوی خانه ام شبهای تار

شمارهٔ ۳۴۹ - سه تاری: شوخ سه تاری که می گوید به عشاقان نوا - خانه من رفت از تار سرش آمد صدا

شمارهٔ ۳۵۰ - بربند باف: دلبر بربندبافم را رگ جهانهاست تار - روز و شب باشد به عشاقان خود در عین کار

شمارهٔ ۳۵۱ - طراح: دلبر طراح من دارد عجب آی و روی - کرده پیدا از برای عاشقان طرح نوی

شمارهٔ ۳۵۲ - نقاش: دلبر نقاش من دارد رخ چون آفتاب - عاشقان را بیند از دور و زند نقشی بر آب

شمارهٔ ۳۵۳ - جلودار: با جلودار امردی گفتم مرا شو میهمان - دامن خود بر زد و شد پیش پیش من دوان

شمارهٔ ۳۵۴ - صابونفروش: دلبر صابون فروش از من دل غمناک برد - خانه من آمد و صابون خود را پاک برد

شمارهٔ ۳۵۵ - میخچه گر: نگار میخچه گر ساخته ز آهن ما - نشسته است به سودای میخ در یکجا

شمارهٔ ۳۵۶ - کلندگر: شوخ کلندگر که به جان شعله می زند - در هر زمین که دید مرا رود می کند

شمارهٔ ۳۵۷ - می فروش: می فروش امرد ز مستی با من امشب یار شد - در درون خانه من آمد و هشیار شد

شمارهٔ ۳۵۸ - توقوم دوز: شوخ توقوم دوز من هرگز مرا یاور نشد - پشت و رو شد کار و بارش توقومش دیگر نشد

شمارهٔ ۳۵۹ - علاف: دلبر علاف سودایش مرا دلخسته کرد - عاشقان را چون علف آورد بند و بسته کرد

شمارهٔ ۳۶۰ - علاف: دلبر علاف را بردم به سوی خانه دوش - گفت با من بوده یی گندم نمای جو فروش

شمارهٔ ۳۶۱ - کلابه کار: کلابه کار پسر دوش بر سر خم شد - سر کلابه من در دکان او گم شد

شمارهٔ ۳۶۲ - مکتب دار: شوخ مکتب دار پیش آمد مرا وقت سحر - کرد مکتب خانه را از دست من زیر و زبر

شمارهٔ ۳۶۳ - خورده فروش: دلبر خورده فروشم عاشقان را پیر کرد - خانه من آمد و درهای کو زنجیر کرد

شمارهٔ ۳۶۴ - میرشکار: شوخ میرشکار خون خلق بی اندازه ریخت - خانه من آمد و از طبل کوب من گریخت

شمارهٔ ۳۶۵ - میرشکار: شوخ میرشکار دارد طبل بار خوشنوا - خانه من آمد و شد طبل بارش بی صدا

شمارهٔ ۳۶۶ - کشتی بان: شوخ کشتی بان به خشکی کشتی خود راند و رفت - خانه من دوش آمد سینه پر نم ماند و رفت

شمارهٔ ۳۶۷ - سرکا فروش: دلبر سرکافروشم لطف بی اندازه داشت - خانه من آمد امشب ترشرویی را گذاشت

شمارهٔ ۳۶۸ - دلال پیاز: شوخ دلال پیازم داشت قصد ترکتاز - خانه خود بردم و کردم برهنه چون پیاز

شمارهٔ ۳۶۹ - چلپک فروش: دلبر چلپک فروش از عاشقان در رهن شد - خانه من آمد و مانند چلپک پهن شد

شمارهٔ ۳۷۰ - تحویل گر: دلبر تحویل گر با کهنه قال و قیل کرد - خانه من رفت و گفتا ماه نو تحویل کرد

شمارهٔ ۳۷۱ - زرشوی: دلبر زرشوی از من کرد جستجویی زر - خانه خود بردم و با او نمودم جوی زر

شمارهٔ ۳۷۲ - جنگ مشتی: جنگ مشتی امرد من بود شوخ فتنه گر - کردم او را زیر دست خود به ضرب مشت زر