گنجور

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
سلمان ساوجی

گر خسیسی زیر بالا کرد و بالایت نشست

منع نتوان کرد سلمان نیست اینجا جای خشم

در فضیلت چشم با ابرو ندارد نسبتی

می‌نشیند ابروان پیوسته بر بالای چشم

جامی

این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم

رخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم

صوت جان افزای مطرب گر نباشد گو مباش

زانکه من با ناله های دلخراش خود خوشم

تا نداند کس ز خیل مهوشان یار مرا

[...]

سیدای نسفی

مارباز امرد که از سر تا به پا زهر آب خشم

عشقبازان را به زهر چشم کشت آن مار چشم

آشفتهٔ شیرازی

من زفعل زشت خود ای همدمان مستوحشم

خرقه آلوده دارم مستحق آتشم

شرم میدارم زشیخ خانقاه و برهمن

نه مسلمانم نه گبرم زین سبب مستوحشم

رحمی ایدست خدا پیر طریقت از کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه