گنجور

حاشیه‌ها

پرنیان در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۵ در پاسخ به سعید مزروعیان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

به عقیده بنده جادوی حافظ به هیچ وجه قابل قیاس با غزل ناصر بخارایی نیست. هر چند تشابه قافیه دارند.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
                         
چون ، پرده ز رویِ ماه برگیرد
از فرقِ فلک ، کلاه برگیرد

بی رویِ چو ماهِ او ، دمِ سردَم
از رویِ سپهر ، ماه برگیرد

صاحب‌نظری ، اگر دمَم بیند
هر دم که زنم ، به آه برگیرد

در راه فتاده‌ام ، به بویِ آنک
چون سایه ، مرا ز راه برگیرد

او خود چو مرا ، تباه بیند حال
سایه ، ز منِ تباه برگیرد

خطّش ، چو به خونِ من سجِل بندد
دو جادو را ، گواه برگیرد

که حکم کند ، بدین گواه و خط؟
جز آنکه ،  دل از اله برگیرد

هرگاه که زلفِ او نهد ، جرمَم
صد توبه ، به یک گناه برگیرد

لیکن لبِ عذرخواه ، پیش آرد
وز هم ، لبِ عذرخواه برگیرد

جادو بچه ای ، دُو چشمَش ، آن خواهد 
تا رسمِ گدا و شاه برگیرد

صد بالغ را ببین ، که چون از راه
جادو بچه ای سیاه برگیرد

عقل آید و عالَمی حشَر سازد
وز صبر ، بسی سپاه برگیرد

با قلبِ شکسته ، پیشِ صف آید
تا پرده ،  ز پیشگاه برگیرد

چشمَش به صفِ مژه ، به یک مویَش
با خیل و سپه ، ز راه برگیرد

گفتم : اگرَم دهد پناهِ خود
کنجی ، دلم از پناه برگیرد

از نقدِ جهان ،  فرید را قلبی است
این قلب ، که گاه گاه برگیرد

استاد سیاست در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۷ در پاسخ به حمید دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۴:

تاوان بر بیطار نیست؛ نه بر اونی که برای مداوا سراغش رفته! اینکه می‌گه این آدم خره؛ از جهت طنز و کنایه‌اس و نه واقعیت؛ یعنی بعد از هفت‌صد سال شما زحمت کشیدی و در این حکایت درخشان ضدونقیض کشف کردی!!! خسته نباشی!

یوسف شیردلپور در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۳ در پاسخ به بابک بامداد مهر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:

درود برشما بابک عزیز واقعاً که این اثر فاخر نیز مانند دیگر اجراهای استاد شجریان زیبا دلنشین و شنیدنیست وحتی قابل لمس روح حضرت حافظ و استادان پرویز یاحقی و پایور استاد شجریان شاد 💐💕

هاله نوحی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

برخلاف تصور عموم دوستان تفسیرگو، در ابیات اول و دوم، طرار و رند هردو یک مفهوم و یک نوع از افراد خاص را نشانه رفته، خواص و بلکه اخص الخواص که در لسان عرفا از آن شیران بیشه عرفان الهی به "ابدال" یاد میشود.

کیوان پارسائی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

معنی: بیم جان در او درج است با: بیم جان در او درجَست فرق می کند

در او درج است یعنی در او نهفته است

در او درجَست یعنی در او قرار گرفت (از مرجع جهیدن)

اولی بدین معنی است که از اول در آن بود و دومی یعنی بعد از پدید آمدن در آن واقع گردید. (مثل جَستن شناگر در آب)

هر دو مورد درست می تواند باشد و لطمه ای به معنی نمی زند ولی در اکثر نسخه ها درجَست نوشته شده و شاید معقول تر باشد.

در نسخه مرجعی که گنجور از آن استفاده می کند هم درجَست نوشته شده و من تذکر دادم که طبق نسخه مرجع خود آن را اصلاح نمایند که البته قبول نکردند. (معمولاً روال کار گنجور این طور است که اگر پیشنهاد اصلاح می دهیم باید مطابق نسخه مرجع گنجور باشد وگرنه قبول نمی کنند، ولی این بار با اینکه مطابق آن نسخه بود باز هم قبول نکردند!)

Bijan G بیژن در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۲ در پاسخ به هیچ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶:

سلام دوست عزیز،

نکته شما درست است که عقل بزرگترین نعمت ماست، اما اجازه بدهید یک نکته اضافه کنم:

حیوانات هم هوش و ذکاوت دارند - پرندگان لانه می‌سازند، زنبورها کندو می‌سازند، روباه‌ها حیله می‌کنند، دلفین‌ها با هم ارتباط پیچیده برقرار می‌کنند. حتی بعضی حیوانات در حل مسائل خیلی باهوش‌تر از ما هستند.

اما انسان چیزی دارد که حیوان ندارد: شهود، عشق، و توانایی درک معنا. ما نه فقط فکر می‌کنیم، بلکه معنی می‌سازیم، شعر می‌خوانیم، عاشق می‌شویم، به خدا می‌رسیم.

همان بیت سعدی که شما فرمودید - "رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند" - این با عقل محض شدنی نیست! این با چیزی فراتر از عقل است که مولانا آن را عشق و شهود می‌نامد.

عقل ما را تا در می‌رساند، اما عبور از در کار دل است.  

 

Bijan G بیژن در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۸ در پاسخ به همایون دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶:

همایون - ما امروز با همه این علم و دانش و تکنولوژی، بیشتر از هر زمانی احساس کوچکی می‌کنیم. انگار هر چه بیشتر می‌دانیم، بیشتر می‌فهمیم که چقدر نمی‌دانیم! و مولانا قرن‌ها پیش این را فهمیده بود.  وقتی می‌گوید "غره مشو با عقل خود"،  چون ما فکر می‌کنیم با عقلمان همه چیز را حل می‌کنیم، ولی باز هم گیج و سردرگم و ناآرامیم.  شما نوشتید کاش ابزاری غیر از عقل هم داشتیم -  مولانا همین را می‌گوید. گاهی باید عقل را کنار بگذاریم و با دل ببینیم، با جان حس کنیم.

 

ساکن خرابات در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۵ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی:

لطفا بیت "کاب گفتار تو دامان قیامت شوید" را اصلاح کنید و به جای"کاب" "کآب" بگذارید. ترکیب "آب گفتار" ترکیب کاملا متداولی نیست و در صورت عدم تدقیق خواننده به سادگی موجب گمراهی او میشود. علاوه بر آن رسم الخط متداول فارسی نیز بر همین منوال است. رجوع شود به طرز نوشتن "کآخر" در اشعار حافظ، مولوی، و سعدی در همین سایت گنجور.

کوروش در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

آنک سازد در دلت مکر و قیاس

آتشی داند زدن اندر پلاس

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

مکر حق سرچشمهٔ این مکرهاست

قلب بین اصبعین کبریاست

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

در میان قصرها تخریج‌ها

از سوی این سوی آن صهریج‌ها

 

یعنی چه ؟

 

داود حسن‌زاده در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۸ - حکایت:

دو کس گرد دیدند و آشوب و جنگ

پراکنده نعلین و پرنده سنگ

اگر فعل مصرع اول اشتباه درج شده باشد و آن را به‌شکلِ زیر تغییر دهیم، تمام آنچه بیان کردم رنگ می‌گیرد:

دو کس گرد کردند و آشوب و جنگ

پراکنده نعلین و پرنده سنگ

داود حسن‌زاده در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۸ - حکایت:

اگر در میان آمدن را وساطت و برشکستن را فرار و دوری‌گزیدن معنا کنیم، حکایت بی‌ستون می‌نماید! یکی از صحنه‌ای که هیچ ارتباطی با او نداشته گریخته و دیگری قربانی امرِ خیرش که همانا وساطت باشد شده است. 

اما اگر برشکستن را مغلوب شدن، فتنه دیدن و شکستِ طرف اول و در میان آمدن را جراحتِ طرف دوم بگیریم، همانا این دو، به اسناد بیت پنجم، بر یکدیگر خرده گرفته و آنجاست مشخص می‌شود که چرا از اول در جنگ آمده‌اند.

 

داود حسن‌زاده در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۸ - حکایت:

گویا مطلب به کل وارونه می‌نماید! بنده فکر می‌کنم که اصولا شخص ثالث و رابعی در کار نیست! تمام داستان بینِ دو کس اتفاق افتاده است و سعدی آن دو را به خویشتن‌داری دعوت کرده است؛ چرا که یکی فتنه و جفا دیده و دیگری خم شده و سرش شکسته است. تا اساتید چه خواهند گفت ..

فرهود در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۱۷ در پاسخ به نيليا دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۰ - حکایت:

به‌نظر می‌رسد که نوعی ریاضت یا تمرین دراویش بوده‌است که این درویش در اینجا می‌گوید به شکرانه آن‌را انجام می‌دهم.

مرتاض‌ها و یوگی‌های هندی نیز این عمل را (یعنی بر روی سر ایستادن) انجام می‌دهند و به آن در یوگا "شیرشاسانا" (Śīrṣāsana) می‌گویند.

 

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۹ در پاسخ به الهام دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۷ - تفسیر قول فریدالدین عطار قدس الله روحه تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می‌خور که صاحب‌دل اگر زهری خورد آن انگبین باشد:

درود بر شما همزبان گرامی

 

ممنون از توجهتان

و سپاس فراوان از راهنماییتان

 

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:


میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

نکته مهم و تکرار شونده این غزل مردن است.راه عاشقی از نظر حضرت حافظ از مرگ عبور می کند .عاشق آماده هرگونه فداکاری برای معشوق است.و به همین علت می گوید
میر من یعنی ای فرمانده من چه خوش راه عاشقی را می پیمایی من حاضرم در این راه فدای سرو پای تو شوم .سری که به عشق می اندیشد و پایی که در راه عاشقی گام بر می دارد.پس می گوید به زیبایی این راه را بپیما که قد رعنایت جلوه کند و من در کنار این قد جان دهم .
گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت
به من گفته بودی چه موقعی در پیش من حاضر به فداکاری هستی .لازم نیست شتابی بخرج دهی آسوده باش که خواستن تو زیباست و من از زمانی که بخواهی آماده جانبازی هستم 
عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت
من عاشقی خمار و  جدا افتاده هستم به دنبال ساقی می گردم پس بگو که او هم با نرمی بیاید تا در کنار آن سرو بلند بالا مست و فدای  تو شوم  
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت
ای ساقی به آن کسی که عمریست از خیال او بیمارم بگو نگاهی کند تا بگویم می خواهم در پیش چشمان شهلای عاشق کش تو بمیرم 
گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت
ای معشوق گفته ای که لب سرخ من هم درد عشق می بخشد و هم درد عشق را مداوا می کند .من هم فدای هر دو جلوه آن لب خواهم شد.
خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت
چه خوب با ناز این راه عاشقی را طی می کنی  چشم بد از تو دور باد .من در سرم خیال آن دارم که در پای تو فدایی باشم 
گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت
اگرچه حافظ راهی به خلوت وصال تو ندارد ولی هر جا  که بوده ای خوش است و بوی تو را دارد پس من در همه جا آماده فدا شدن برای تو هستم.

حافظ بر این باور است که در راه عاشقی  اگر با مرگ عاشق این راه تداوم می یابد و تعداد انسانهای بیشتری به عشق ورزیدن روی می آورند، پس این مرگ ارزشمند است و البته چنین مرگی به معنای خودکشی نیست بلکه با این مرگ مردم با طنین عشق آشنا می شوند . در آیه ۵۴ سوره بقره بعد از گمراهی قوم موسی در پرستش مجسمه به آنها گفته می شود به سوی خالق خود باز گردید و جانهای خود را بمیراند به عبارتی شرط بازگشت به سوی خالق اینگونه مردن است . در راه عاشقی نیز برای رسیدن به معشوق باید آماده میراندن خود باشیم .

 

یوسف شیردلپور در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:

درود برهمه عزیزان وسروران گنجوری این شعر را اکنون در کنار نوه دختری ام محمد طاها شیرزاد که کلاس چهارم ابتدایی است 

باهم مرور کردیم لذت بردیم... جا دارد یادی کنیم از استاد شجریان که در گلهای تازه 13 این غزل زیبا حضرت حافظ را اجرا کرده اند... روح حضرت حافظ و استاد شجریان شاد 💓💓🌺❣️💐❣️💮💥💥💕💕🌴💯💯

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶:

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶
                        
رفت عمرم ، در سرِ سُودایِ دل
وز غمِ دل ، نیستم پروایِ دل

دل ، به قصدِ جانِ من برخاسته
من نشسته ، تا چه باشد رایِ دل

دل ز حلقه ی دین گریزد ، زانک هست
حلقه ی زلفینِ خوبان ، جایِ دل

گِردِ او گردم ، که دل را گِرد کرد
کو رسد فریادم ،  از غوغایِ دل

خوابِ شب ، بر چشمِ خود کردم حرام
تا ببینم صبحدم ، سیمایِ دل

قدِّ من همچون کمان شد ، از رکوع
تا ببینم ، قامت و بالایِ دل

آن جهان ، یک تابش از خورشیدِ دل
وین جهان ، یک قطره از دریایِ دل

لب ببند ایرا ، به گردون می‌رسد
بی‌زبان ، هیهایِ دل ، هیهایِ دلمولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶

                        
رفت عمرم ، در سرِ سُودایِ دل
وز غمِ دل ، نیستم پروایِ دل

دل ، به قصدِ جانِ من برخاسته
من نشسته ، تا چه باشد رایِ دل

دل ز حلقه ی دین گریزد ، زانک هست
حلقه ی زلفینِ خوبان ، جایِ دل

گِردِ او گردم ، که دل را گِرد کرد
کو رسد فریادم ،  از غوغایِ دل

خوابِ شب ، بر چشمِ خود کردم حرام
تا ببینم صبحدم ، سیمایِ دل

قدِّ من همچون کمان شد ، از رکوع
تا ببینم ، قامت و بالایِ دل

آن جهان ، یک تابش از خورشیدِ دل
وین جهان ، یک قطره از دریایِ دل

لب ببند ایرا ، به گردون می‌رسد
بی‌زبان ، هیهایِ دل ، هیهایِ دل

۱
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۵۶۷۴