گنجور

حاشیه‌ها

دکتر حافظ رهنورد در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:

به کاربردن نام  معروف معشوقی عرب (سلمی) و  اشاره‌ی مستقیمی که خواجه به ترک شیراز و رفتن سوی بغداد کرده جای شبهه‌ای نمی‌گذارد که این غزل به نوعی درخواست پناهندگی‌ست به آستان شاهی که در آن اقلیم (اقلیم عرب) است.

در آخرین سال‌های عمر خواجه، خبری از شاه شجاع نبود که مرده بود و زندگی حضرتش به سختی و در تنگنا می‌گذشت و بیم هجوم تیمور هم می‌رفت؛ شاید که حافظ بزرگ قصد جلای وطن داشت و این غزل سرآغازی بر آن بود که البته صورت نگرفت.

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است

به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

حالا که انگار نمایش گل مثل جام شرابی در دست است،بلبل هم با صد هزار زبان توصیفش می کند  .

آوردن گل و بلبل در مطلع غزل حکایت همان حدیث می و مطرب است که حل معما می کند .حدیث مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو /که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

گل معشوق بلبل است و خودش شرابی شده تا بلبل با چنین شرابی (خود معشوق)مست شود و مطربی کند.حافظ از ما می خواهد که می بخواهیم و مطرب باشیم اما چگونه؟

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر

چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

می گوید دفتر شعرت را بردار و به صحرا برو تا ببینی که هر آنچه در طبیعت است شرابیست برای مست کردن تو تا توهم تجربه ای برگیری و آگاه شوی و برای دیگران بخوانی و مطربی کنی.نه اینکه در مدرسه بنشینی و آنچه دیگران به زعم خود کشف کرده اند را دوباره بخواهی کشف کنی .

دلم به حال حافظ می سوزد .تجربه گرایی حافظ هیچگاه شناخته نشد .طعنه او در این بیت هم به طرفداران عقل و فلسفه است و هم به  کسانی که در احکام شریعت تحلیل می کنند.به زعم حافظ آنها بدون اینکه طبیعت را ببینند و تجربه کنند خیالبافی کرده و تراوشات ذهنی نامرغوبی تولید می کنند.

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد

که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

فقیه مدرسه وقتی از شراب  مست بود فتوی داد که شراب حرام است اما نه به اندازه خوردن مال حرام .یعنی با کمی مستی آگاه تر از قبل به مسائل نگاه می کرد .حال اگر همه ما به همه عناصر طبیعت به چشم شراب بنگریم خواهیم دید که چه تجربیات و معرفت هایی نصیب ما می شود 

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش

که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

وقتی به همه اجزاء طبیعت به شکل شراب نگاه کردیم دیگر مهم نیست شراب صاف و خالص نصیب ما شود یا شراب تلخ ته مانده هر چه ساقی به ما داده لطف است.عجب نگاهی!

وقتی به معرفتی می رسد نمی گوید من به آن معرفت دست یافتم می گوید این لطف ساقی بود که به من عطا کرد .این تجربه گرایی خاضعانه را در هیچ جای تاریخ علم نمی بینیم.

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر

که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حافظ حق دارد از مردم گریزان شود .چنین نگاهی به طبیعت فقط مخصوص سیمرغ است که از بالای همه چیز و همه کس به عالم می نگرد.کوه قاف یک کوه بیشتر نیست ولی از ازل تا ابد کوه قاف پا برجا و جایگاه سیمرغ بوده است پس شهرت سیمرغ از قاف ازل تا قاف ابد ماندگار است .او بر جریده عالم ثبت است .

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران

همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

مدعیان متولیان دروغین و ریاکار دین اند و همکاران خوش خیال آنان، عاقلان نیکنام قبیله اند .نماد های تقوی و دانش که به قول حافظ قابل اتکا نیستند .حافظ مرد توکل است و به طبیعت می رود و عاشقانه طلب معرفت می کند و بر می گردد و به جای حصیری که آنها می بافند و به مردم می فروشند طلا بافی می کند

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ

نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است

اما چه سود که باید طلای خود را مخفی نگه دارد چرا که متقلب شهر کارش صرافی است و در طلای حافظ هم تقلب خواهد کرد.

به راستی اگر نگاه تجربه گرای خاضعانه  و عاشقانه حافظ سرمشق حوادث پس از او می شد جریان روشنگری  شکل زیباتر و واقعی تری داشت .اما امان از قلّآبان صراف. 

 

محمد الهی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی‌فضیلة امیرالمؤمنین ابوبکر رضی الله عنه:

آیا جناب عطار شعری هم درباره حضرت زهرای صدیقه دارد و اینکه نتیجه قضیه فدک چه شد؟

لطفا راهنمایی کنید

نیما در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۹:

مصرع اول ناقصه ولی با توجه به وزن و همچنین مفردات شماره ۷۸ که پایین آوردمش میشه تقریبی تشخیص داد مصرع اول چیه:

 

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی

نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی

 

پس مصرع اول این بیت احتمالاً میشه:

 

گهی کاندر بلا مانی، ز جان و دل خدا خوانی

چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی

 

هرچند چیزای دیگه هم میتونه باشه مثلاً "ز ناچاری خدا خوانی" و کلی حدس دیگه ولی نزدیکترین حدس با توجه به توضیحات اول، همون "ز جان و دل" یا "به جان و دل" هست که با توجه به بیت بالا "ز جان و دل" ارجح‌تر هست.

فرهود در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۳ در پاسخ به سوره صادقی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین:

مغنی را که پارنجی ندادی به هر ...

نه این که نشان بخشنده بودن نیست؛ اگر منظورتان صفر یا صد است.

نشنیده‌اید؟ مثلا میگن؛ «فلانی هیچی نده این مقدار (حالا پول یا سکه و ...) میده»

بحث ما بر سر اون فعل منفی «ندادی» است؛ که معادلش رو در جمله محاوره‌ای بالا آوردم. شما هم فعل منفی را استفاده‌کردید.

علی میراحمدی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:

تو شمع انجمنی یک زبان و یکدل شو

خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش.

 میتوان گفت خیال و کوشش سرمایه های سالکان راه حق هستند.

برخی عرفا از هجران ابدی سخن میگویند و اینکه آدمی هیچگاه به وصال حق تعالی نخواهد رسید .
بدون شک هر انسانی با دعا و نیایش و اعمال صالح به قرب حق تبارک و تعالی می‌رسد و این قرب هم درجاتی دارد اما وصال با قرب متفاوت است.
شاید آنچه سالک را در راه سیر معنوی قوت می‌بخشد همین خیال وصال آن یار یگانه باشد و این سودای سربالا(به قول مولانا)سالک راه حق را به کوشش  وا میدارد.
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
پس خوش است که آدمی خیال وصال را در سر بپروراند و پا در راه گذاشته  و حق را بطلبد .
گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد
حافظ

لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب
همچنان می غیژ و حق را میطلب
مولانا

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۷ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن:

عزیزم درود بر شما 

از اینکه بنده را مورد لطف قرار میدید بسیار سپاسگزارم   من هم به نوبه خودم از این سایت وهمراهان آن بسیار آموخته‌ام  واینجایم که بیاموزم  وعشق مشترک همه ما به ادب فارسی  مایه این دورهمی است  من هیچ استادی نسبت به شما ودیگران ندارم ولی سوال بی پاسخ را برنمیتابم  ودر پی پاسخگویی به سوالات عزیزان  می‌آموزم وبه اشتراک میگذارم  فقط همین 

از اظهار لطف وادب حضرتعالی  شرمنده‌ام  

در پناه حق شاد باشی عزیزم

پرویز شیخی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۸ در پاسخ به مصطفی محرومی دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

اگر به آدمیت برسیم به ما روح (بدنی از جنس نور) عطا می شود آنگاه می توانیم  نزد پروردگار برویم  و در آنجا  جاودانه زندگی کنیم

پرویز شیخی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۳ در پاسخ به غمناک ابددوست دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

دوست محترم، ما فقط براساس عقل پرورشی خود میتوانیم حقیقت از دروغ رو تشخیص بدیم والا گمان حدس نمی تواند ما را به حقیقت برساند ... و حقیقت این است فقط کسانی که به آدمیت میرسند میتوانند نزد پروردگار بروند و جاودانه زندگی کنند

تن آدمی شریف است به نفس آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر این درنده‌ خویی ز طبیعتت بمیرد

تا ابد زنده باشی به روان  آدمیت

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

بنگر تا چه حد است مکان آدمیت

 

رضا صدر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۲۹:

در مصرع آخر لطفاً «سر» رو به «سی» تصحیح کنید

رضا صدر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۸:

این شعر صریحا از زبان یک مرده و در نتیجه نباید از مهستی باشه

رضا صدر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۹:

در مصرع سوم احتمالاً ببار باید بباز باشه

افسانه چراغی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۱ - اندرز شیرین خسرو را در داد و دانش:

بمانی مال، بدخواه تو باشد ببخشی، شحنه راه تو باشد

اگر مال را نگه داری، بدخواه تو می‌شود و اگر ببخشی، نگهبان تو خواهد بود.

افسانه چراغی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین:

چو گازر شوی گردد جامه خام خورد مقراضه مقراض ناکام

اگر رنگ لباس با شست‌وشو برود و اصطلاحا سفید شود، بناچار قیچی می‌خورد و دیگر به درد پوشیدن نمی‌خورد.

پرویز شیخی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۳ در پاسخ به عباس جنت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۶:

دوست محترم تمام سعی مولوی اینست که ما فرق  بین نسل آدم و و نسل انسان رو بفهمیم و به مقام آدمیت برسیم اما شما خیلی راحت کلمه آدم رو حذف کردی و بجای آن انسان نوشتی

افسانه چراغی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین:

که جام باده در باقی کن امشب ...

در باقی کردن: فراموش کردن، کنار نهادن، ترک کردن

امشب جام باده را فراموش کن؛ باده و ساقی تو من هستم.

افسانه چراغی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۹ - آوردن خسرو شیرین را از قصر به مدائن:

ز حد بیستون تا طاق گَرا جنیبت‌ها روان با طوق و هرا

در نسخه دیگری طاق کسرا آمده. 

گرّا: هم نام قصری است هم نام بندری در دوره ساسانی

هرّا: گلوله‌های طلا و نقره در زین و یراق اسب

سوره صادقی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۳ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین:

دقیقاً درسته. ممنون.

سوره صادقی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۲ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین:

مغنی را که پارنجی ندادی به هر ...

یعنی اینطور که می‌فهمم، یا پارنج نمی‌داد یا اگر می‌داد گنج می‌داد. یعنی نمی‌داد مگر اینکه گنج بدهد.

علی میراحمدی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۲:

این بخش از نبرد کین خواهی، صحنه هنرمندیها و دلاوری‌های گودرزیان است.
فریبرز که به جای طوس سپهسالار ایران شده از نبرد میگریزد و به قول فردوسی:
چو دشمن ز هر سو بانبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد
(این بیت در ایجاز و اختصار آیتی است)
و گودرز هم چنین قصدی دارد که گیو در خطاب به او سخنانی میگوید که بیت بیتش مرام نامه جوانمردی و شجاعت و دلاوری است:
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیده‌ای گرز و گوپال و تیر

 

اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید بسر بر مرا خاک ریخت

 

نماند کسی زنده اندر جهان
دلیران و کارآزموده مهان

 

ز مردن مرا و ترا چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست

 

چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت

 

بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
نیاریم بر خاک کشواد ننگ...

 

تو باشی و هفتاد جنگی پسر
ز دوده ستوده بسی نامور

 

بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد ز بن برکنیم

در ادامه همین نبرد، بیژن و بهرام نیز دلاوری و شجاعت شگفتی از خود نشان میدهند ...

۱
۸۹
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۵۶۲۳