عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۸ در پاسخ به قاسم روشن دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:
این معنی از کجا آمد؟
خیلی روشن است که این گردکان (گردو) بر گنبد نخواهد ماند
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:
در بیت چهارم مصرع دوم: حسد گو دشمنان را دیده بردوز
باید حسدگودشمنان با هم خوانده شود
به معنی دشمنانِ حسد گو
دیده دشمنانِ حسدگو را بردوز
حسین نامدار (حکیم) در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:
با سلام خدمت دوستان اهل ادب، و احترام به زحمات خانم عندلیب، لازم است یادآوری کنم که وزن این شعر "مفاعِلَن فعلاتن مفاعِلَن فَعِلَن (فَع لن)" می باشد لذا اگر بتوانیم با همین ریتم جلو برویم متوجه می شویم که از بیت دوم تا آخر همه کلمات "مبارکی" در ابتدای مصراعها با تشدید روی حرف "ی" تلفظ می شود. لذا تلفظ غیرمشدد آن اشتباه است. بعلاوه اولین "مبارکی" هم که در مصراع اول بیت اول آمده یعنی اولین کلمه غزل، مثل بقیه، کل کلمه اسم است و ی آخر آن پسوندی است که با اضافه شدن به یک صفت از آن اسم می سازد و حاصل آن را اسم مصدر یا حاصل مصدر می گوییم. پس ی آخر مبارکی ی وحده یا نکره نیست و خوانش خانم عندلیب که با تاکید (استرس) روی حرف الف خوانده شده صحیح نیست چون آن را تبدیل به اسم+ی وحده (یا نکره) می کند.
امین مروتی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
شرح غزل شمارهٔ ۹۴ مولانا (زهی عشق، زهی عشق)
مفاعیل مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن مکفوف محذوف)
محمدامین مروتی
در این غزل مولانا مراتب خوشحالی و شکرگزاری خود را از داشتن موهبت عشق بیان می کند.
زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
آفرین به عشق با همه زیبایی و خوبی و عالی که ما از او برخورداریم.
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم
نه از کف و نه از نای، نه دفهاست خدایا
این سماع ما حاصل کف زدن و دف زدن نیست. حاصل آب حیاتی به نام عشق است. کف و دف در سماع ما نقش فرعی دارند. عامل اصلی عشق است که ما را به سماع وامی دارد.
یقین گشت که آن شاه در این عُرس نهانست
که اسباب شکرریز مهیاست خدایا
معشوق در بزم سماع پنهان است و سماع مقدمه ی شیرین شدن کام ما از معشوق است.
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش
چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا
خیال و تصویر معشوق در هر مغزی رفت، به معانی عالی و بصیرت راه می یابد.
تن ار کرد فغانی، ز غم سود و زیانی
ز توست آنک دمیدن، نه ز سرناست خدایا
اگر جسم عاشق در طلب سود و دفع زیان به رقص می آید، در واقع ناشی از صداسی سرنا نیست بلکه از انگیزه های خود تو در طلب سود و زیان است که تو را به سماع واداشته است.
نِی تن را همه سوراخ، چنان کرد کف تو
که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا
به نظر می رسد بیت اشکال وزنی دارد. می گوید جسم من مانند نی ای است که به دست تو سوراخ سوراخ شده و به همین سبب شب و روز ناله می کند. "را" در مصرع اول و "که" در مصرع دوم وزن را مختل کرده اند و باید حذف شوند.
نی بیچاره چه داند که رهِ پرده چه باشد
دم ناییست که بیننده و داناست خدایا
این بیت هم مشکل وزنی دارد. مولانا می گوید نی بیچاره که از آهنگ موسیقی درکی ندارد. این دم نی زن است که آگاه به پرده های موسیقی است و صدای نی را موزون می کند.
که در باغ و گلستان ز کرّ و فر مستان
چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا
در باغ از شکوه مستی ما نور و شور و عشق و غوغا برپا شده است.
ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی
چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا
در بیابانی که در آن برای موسی من و سلوی نازل شد و از مائده آسمانی که برای عیسی نازل گردید، در بزم ما هم همه نوع خوردنی لذیذ وجود دارد.
از این لوت، و زین قوت، چه مستیم و چه مبهوت
که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا
از این غذاهای آسمانی، مست و متحیر شده ایم.
ز عکس رخ آن یار، در این گلشن و گلزار
به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا
از انعکاس و تاثیر نور رخسار معشوق در این بزم ما ماه و خورشید و ستارگان هم حضور دارند و می درخشند.
چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم
که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا
همه ما چونان سیل و جوی به سوی تو روانیم.
بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک
مگر هر دُر دریای تو گویاست خدایا
بارها سوگند خوردم ساکت بمانم ولی در دریای تو مرواریدهای سخنوری وجود دارند که نمی توانند سخن نگویند و من از جملۀ مرواریدهای دریای توام.
خمش ای دل که تو مستی، مبادا به جهانی
نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا
ای دل من ساکت باش. چرا که مستی و ممکن است نتوانی راز معشوق را از آفت دور نگه داری و در جهان بپراکنی.
ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده
سراسیمه و آشفته سوداست خدایا
دل و جان و چشمانم به خاطر فراق شمس، آشفته و در هم و برهم شده اند.
29 اسفند 1403
م.م.سپهر sepehr.moloudian@gmail.com در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵:
با سلام و احترام،
ممنون میشم اگر کسی از دوستان خوانش و معنی بیت آخر رو برام توضیح بده.
پیشاپیش سپاسگزارم.
امیر عباس طیبی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:
چنان باش فارغ ز بار تعلق
که بر دوش اگر سر نباشد نباشد
عارف امینی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - بهاریه:
وزن شعر ایراد دارد. وزن اصلی این است:
مفاعیل مفاعیل فاعلن
رودکی هم شعری در این وزن دارد
می آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید
یا فرالاوی:
نه همچون رخ خوبت گل بهار
نه چون تو به نکویی بت بهار
یا ابوشکور بلخی:
سکنجیده همی داردم به درد
ترنجیده همی داردم به رنج
یا خسروی سرخسی:
چنان دانی کم خواستار نیست
و یا شهر مرا جز تو یار نیست
یا صفی علی شاه
نه همچون رخ خوبت گل بهار
نه چون تو به نیکویی بت بهار
محمد ملکی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:
من شیفتهٔ این غزلم. تمامی مصراع ها قافیه یکسان دارند...
استاد سخن سعدی ست و بس....
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در وداع ماه رمضان:
غادَرَ الْحِبُّ صُحبةَ الْأَحباب
فارَقَ الْخِلُّ عِشْرَةَ الْخُلّان
غادَرَ: ترک کرد
حِبّ: دوست
صحبت: همراه بودن، همدم بودن
أَحباب: دوستان
فارَقَ: ترک کرد، رها کرد
خِلّ: دوست همراه
عِشْرَةَ: آمیزش و دوستی
خُلّان: دوستان
دوست، همراهی دوستان را ترک کرد
دوست صمیمی، دوستی یاران را رها کرد
شاهرخ کاظمی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۱۳ - حکایت دوازده - طبابت نظامی عروضی:
در سنهٔ سبع و اربعین و خمسمایة (سال ۵۴٧ هـ ق) که میان سلطان عالم سنجر بن ملکشاه (هشتمین پادشاه سلجوقی زاده ۴۷٩ درگذشته ۵۵۲ هجری) و خداوند من علاء الدنیا و الدین الحسین بن الحسین (علاءالدین حسین، معروف به جهانسوز، پسر ملک عزالدین حسین ملقب به ابوالسلاطین و از خاندان مولانای بلخی، فرمانروای سلسلهٔ غوریان از سال ۵۴۴ تا ۵۵۶ هجری) خلد الله تعالی ملکهما و سلطانهما به در اوبه (اوبه از شهرهای ولایت هرات) مصاف افتاد و لشکر غور را چنان چشم زخمی افتاد و من بنده در هرات چون متواری گونه همی گشتم به سبب آن که منسوب بودم به غور دشمنان بر خیره هر جنسی همی گفتند و شماتتی همی کردند.
در این میان شبی به خانهٔ آزادمردی افتادم و چون نان (غذا) بخوردیم و من به حاجتی بیرون آمدم آن آزادمرد که من به سبب او آنجا افتاده بودم مگر مرا ثنایی میگفت که:
«مردمان او را شاعر شناسند اما بیرون از شاعری خود مردی فاضل است، در نجوم و طب و تَرَسُّل (نویسندگی) و دیگر انواع متبحر است.»
چون به مجلس باز آمدم خداوند خانه مرا احترامی دیگرگون کرد چنان که محتاجان کنند.
و چون ساعتی بود به نزدیک من نشست و گفت:
«ای فلان! یک دختر دارم و بیرون از وی کَس ندارم و نعمتی هست، و این دختر را علتی (بیماری) هست که در ایام عذر (حیض) ده پانزده من (کیلو) سرخی (خون) از وی برود و او عظیم ضعیف میشود، و با طبیبان مشورت کردیم و چند کس علاج کردند هیچ سود نداشت. اگر میبندند شکم بر میآید و درد همی گیرد و اگر میبگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میآید، و همی ترسم که نباید که یکبارگی قُوَّت ساقط گردد.(بمیرد)»
گفتم:
«این بار که این علت پدیدار آید مرا خبر کن.»
و چون روزی ده (ده روز) برآمد مادر بیمار بیامد و مرا ببرد و دختر را پیش من آورد.
دختری دیدم به غایت نیکو، دهشت زده و از زندگانی ناامید شده.
همیدون در پای من افتاد و گفت:
«ای پدر! از بهر خدای مرا فریاد رس که جوانم و جهان نادیده.»
چنان که آب از چشم من بجست گفتم:
«دل فارغ دار که این سهل است.»
پس دست بر نبض او نهادم قوی یافتم و رنگ روی هم بر جای بود و از امور عشره (امور دهگانه طبابت) بیشتر موجود بود چون امتلا (پُرشدن بدن از اخلاط) و قوت (بررسی توان و ضعف بدن) و مزاج (نسبت دادن بروز بیماری به برهم خوردن تعادل و تناسب خلطهای چهارگانه) و سحنه (حال و هیأت و رنگ و فربهی و لاغری جسد) و سن و فصل و هواء بلد (آب و هوای محلی) و عادت و اعراض ملائمه (بیماریهایی که با آن سازگاری ایجاد شده) و صناعت (تأثیر حرفه و شغل بر سلامت و بیماری)
فَصّادی (فصد کننده، رگن زن) را بخواندم و بفرمودم تا از هر دو دست او رگ باسلیق (شاه رگ) بگشود و زنان را از پیش او دور کردم و خونی فاسد همی رفت. پس به امساک (مانع سدن و گرفتن) و تسریح (رها کردن) درمسنگی (هم وزن درهم) هزار خون بر گرفتم و بیمار بیهوش بیفتاد.
پس بفرمودم تا آتش آوردند و برابر او کباب همی کردم و مرغ همی گردانیدم تا خانه از بخار کباب پر شد و بر دماغ او رفت و با هوش اندر آمد.
بجنبید و بنالید.
پس شربتی بخورد و مفرحی ساختم او را معتدل و یک هفته معالجت کردم.
خون به جای باز آمد و آن علت زائل شد و عذر به قرار خویش باز آمد. (حیض او قاعدهمند شد)
و او را فرزند خواندم و او مرا پدر خود خواند و امروز مرا چون فرزندان دیگر است.
میثم رمضانی عنبران در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹:
فک کنم درستش اینه
کشیدم زیر تیغت ناله ها اما چه می کردم
نجفی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۲۸ - بر دار کردن حسنک، بخش سوم:
بدون تردید اگر ابوالفضل بیهقی نبود از حسنک وزیر هم نشانی حداقل به این پر رنگی در تاریخ باقی نمیماند. شاید صدق گفتار بیهقی هم حسنک وهم خودش را درتاریخ ماندگار کرده است. درود به روان پاک خوبان نیک اندیش و نیک کردار
داود شبان در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۱۱:
برداشت های هوش مصنوعی فاجعس، ارزش مطالعه نداره دوستان ،فقط خود شعر مطالعه کنین.
مازیار در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۶:
فکر نمی کنم پرگ و سهیل یکی باشد.
شعری در خنجی داریم که مراحل تکامل خرما از نارس به رسیده و پیدایش ستاره/ سیاره در آسمان گفته می شود. " پرگ و پودیز. سه پا رنگ ریز. دمبو دمباز. سهیل پنگ انداز". پیدایش پرگ = parg با بزرگ شدن میوه و سبز بودن ـ (پودیز)آن است. دو ماهی دیگر ، رنگ زرد میوه نمایان میشود که ستاره سه پا ( سه ستاره) نمایان میشود. ستاره دمبو مصادف است با نرم شدن سر میوه که دمباز گویند، و موقع پنگ برش ، زمان پیدا شدن ستاره سهیل است. ممکن است پرگ و parak یکی نباشند.
علیرضا محمدی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۹ در پاسخ به مهناز ، س دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳:
جنایات صلیبیون رو تو اون سالها مطالعه کنین، الان هم ترامپ اونجلیست صهیونیستی همین خطر رو داره برای ایران!
Mahsati M در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:
این شعر انسان رو به سجده در میاره. سجده ی شکر.
محمدمتین عبدالهی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:
درودها نثار استاد بنان و مرتصیخان محجوبی که این اشعار نغز خاقانی را در نوا ،به نیکی ساخته و پرداخته کردهاند .
داود شبان در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:
هوش مصنوعی میخواد برداشتی عاشقانه از این شعر واضح بیان کنه،یاد زور زدن عده ای که میخوان برداشت های عرفانی از اشعار عاشقانه حضرت حافظ بکنن میفتم یا اونا که میخوان هر جا خیام گفته می بگن منظور دیگه ای بجز شراب داشته.
مهدی رجبعلی پور در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:
با همه ارزش و ستایشی که برای تفسیرهای آقای علی یا رضا ساقی قائل هستم، به نظرم رسید که تعابیر یا ریشه یابی های دیگری را که در مورد خرابات اینور و انور دیده ام در اینجا اضافه کنم. اگر مهر و خور را معانی مختلفی از خورشید بگیریم، آنگاه واژه های مهراب، محراب، خورآب، مهراباد، خوراباد، میتراپات، خرابات ووو قابل توجیه هستند که کنایه از محل پرستش مهردوستان یا میتراییان باشند و فرض براین است که پیر مغان (مراد حافظ) در آن جای دارد. احتمالا بناهای متروکه محرابها و خورابها تداعی ویرانگی داشته اند که واژه خورابه یا خرابه به مفهوم ویرانه وارد زبان عربی شده و مصدر فعل تخریب شده است.
فاطمه زندی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴: