احمد خرمآبادیزاد در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۴۵ - رفتن فرامرز و ایرانیان به جنگ کرگدن و کشته شدن کرگدن به دست فرامرز:
بیت شماره 4 «سوی» را بخوانیم sovi
همیرضا در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲:
نقل از دستنویسها و متون کهن فارسی (علی عشایری):
آن را که غمی بُوَد که بتواند گفت
غم از دلِ خود به گفت نتواند رُفت
این طرفهگلیست کز تو ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت
(رسائل العشاق: گ ۱۳۸ر)این رباعی در چندین متن کهن (با اختلافاتی) آمده و در اغلب آنها نام گویندهٔ رباعی ذکر نشده است. رباعی در نسخهٔ شمارهٔ ۶۵۱ کتابخانهٔ مجلس سنا (تصحیح محمدرضا ضیاء با عنوان «سفینهٔ شاعران قدیم» در جلد سوم متون ایرانی) نیز نقل شده است. مصحح سفینهٔ مذکور، واژهٔ «نتواند» در مصراع دوم را به «بتواند» تغییر داده و در حاشیه نوشته است: «در نسخهٔ ما «نتواند» آمده بود.» (متون ایرانی، دفتر سوم: ۴۷۶).
گفتنی است که ضبط «نتواند» هیچ خللی در معنای بیت وارد نمیکند و مصحح بدون توجه به نص نسخه و احتمالاً به پیروی از چندین متن مصحَح، آن را به «بتواند» تصحیح کرده است. حال به گواهی دستنویس رسائل العشاق و نظر به قدمت آن، ضبط «نتواند» نیز اعتبار مییابد. «نتواند» معنای رباعی را نهتنها مختل نمیکند، که اغراق شاعرانهای دارد: «آنکس که غمی در دلش هست و توانایی بیان آن را دارد، با ابراز و آشکار ساختن آن، نمیتواند دلش را از غم پاک کند. طرفه آنکه ما از تو غمی داریم (که از بیم رسوایی) ذرهای از آن را نمیتوان بیان کرد؛ هرچند در نهایت پنهان نمیماند و رسوا خواهیم شد.»
بعید نیست که کاتبان یا برخی مصححان دیگر هم «نتواند» را به «بتواند» تغییر داده باشند. باید نسخ تمامی آن متنها را دید که از حوصلهٔ این یادداشت خارج است.مآخذی که متن آنها «بتواند» است: کلیات شمس، ج ۸، ص ۷۱؛ نزهة المجالس، ص ۵۲۹ (بدون نام گوینده)؛ خلاصة الاشعار فی الرباعیات، ص ۳۸ (به نام کمالالدّین اسماعیل)؛ روضة الناظر، گ ۲۹۸پ (بدون نام گوینده)؛ مکتوبات مولانا، ص ۱۲۵؛ نامههای عینالقضات، ج ۲، ص ۳۲۳؛ جامع الستین، ص ۱۳۵؛ همان، ص ۴۸۲؛ لمعة السراج، ص ۲۱۶؛ رَوح الارواح، ص ۵۹۹. نیز بیت نخست بهتنهایی در سندبادنامه (آتش)، ص ۵۳؛ سندبادنامه (کمالالدینی)، ص ۳۹ آمده است.
مآخذی که متن آنها «نتواند» است: رسائل العشاق: گ ۱۳۸ر (بدون نام گوینده)؛ متون ایرانی، دفتر سوم، «سفینۀ شاعران قدیم»، ص ۴۷۶ (بدون نام گوینده)؛ جُنگ رباعیات سعد الهی، گ ۷۵ر (بدون نام گوینده)؛ راحة الارواح، ص ۱۸۲؛ سفینۀ صائب، گ ۳۶پ (به نام مولوی)؛ همان، گ ۱۹۷ر-۱۹۷پ (بدون نام گوینده).
ضمناً بیت دوم این رباعی بهتنهایی در مرزباننامه، ص ۴۷۳؛ معارف بهاءِ ولد، ج ۱، ص ۱۰ نقل شده است.
https://t.me/PersianManuscripts
استاد میرافضلی ضمن نقل قول همین مطلب نوشتهاند:
شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت
دوست فاضل جناب آقای علی عشایری توضیحی در مورد یکی از رباعیات کهن فارسی مرقوم کردهاند که آن را در فرستۀ قبلی (https://t.me/Xatt4/2180) به اشتراک گذاشتم. در مورد یادداشت ایشان نظری دارم که به اجمال عرضه میشود. امیدوارم دوستان خواننده نیز دیدگاههای خود را بیان کنند.
همان طور که ذکر کردهاند، رباعی مذکور در در روضةالناظر عزیز کاشانی (برگ ۲۹۸پ) بی نام گوینده نقل شده است. کاشانی، رباعی را به روایت زیر آورده است:
شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت
غم از دل خود به گفت بتواند رُفت
این طرفهگلی نگر که ما را بشکفت
نی رنگ توان نمود و نی بوی نهفتهمزمان با او، وصّاف شیرازی نیز مصراع «شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت» را به عنوان شاهد سخن در رسالۀ بدیع الربیع (چاپ دکتر قوجهزاده، ۳۴) نقل کرده است. همین مصراع را قاضی نظامالدین اصفهانی در رباعیی ـ گویا به صورت تضمین ـ جای داده است (بیاض تاجالدین، چاپ عکسی، ۶۹۰):
دی بلبلکی بر سر شاخی با جفت
میگفت غمی که در دلش بود نهفت
بیخود شدم از رشکش و با خود گفتم:
شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت!رباعی مذکور، یادآور یک رباعی کهنِ دیگر است که وراوینی در مرزباننامه (چاپ روشن، ۴۹۵) ثبت کرده است:
نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
کز نالهٔ او دوش نخفتیم و نخفت؛
او ناله همیکرد و منش میگفتم:
او را چه غمی بود که بتواند گفت؟غرض از یادآوری این رباعیات این بود که از نظر گویندگان سه رباعی بالا، درد دل کردن با دوست، یکی از راههای فرونشاندن اندوه است و کسی که چنین موقعیتی دارد، برای او موهبتی است؛ طبق این رباعی منسوب به حافظ (دیوان حافظ، چاپ قزوینی، ۳۷۸؛ نزهةالمجالس، ۵۷۱):
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت.در رباعی مورد بحث، اگر ضبط مصراع دوم، «نتواند رُفت» باشد، عملاً بین چنین کسی که از درد دل کردنِ با یار خود طرفی نبسته، با کسی که وصفش در بیت بعدی آمده و چنین امکانی نداشته (این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت)، تمایزی وجود نخواهد داشت! ضبط روضةالناظر هم ناظر به همین مسئله است و او از عبارت «شاد آنکه» برای بیان مزیت آنکه امکان درد دل کردن و رفع اندوه دارد، استفاده کرده است. بنابراین، من با نظر آقای ضیاء موافقم که در رباعی مورد اشاره، «بتواند رُفت» ضبط درست است، نه «نتواند رفت». اما اینکه ایشان باید ضبط نسخه را تغییر میدادند یا خیر، بحث دیگری است.
.."چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
امین مروتی در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶:
شرح غزل شمارهٔ ۵۴۶ (هین سخن تازه بگو)
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
محمدامین مروتی
سخن تازه به ذهن تازه تعلق دارد. مولانا دنبال حرف تازه می گردد. حرفی که از دل و تجربه زیسته خود گوینده برخاسته باشد و عاریه دیگران نباشد.
هین سخن تازه بگو، تا دو جهان تازه شود
وارهد از حدّ جهان، بیحد و اندازه شود
سخن تازه، جهان را تازه می کند و مرزهای جهان ما را گسترش می دهد و به ورای عالم می کشاند. اندازه جهان هر کسی به اندازه حرف های تازه ای است که برای گفتن دارد.
خاک سیه بر سر او، کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود
خاک بر سر کسی که دم تو او را تر و تازه و شاداب نکرد. چنین کسی به دنبال رنگ و جلوه ظاهری و شهرت است.
هر که شُدت حلقهٔ در، زود برد حُقّه زر
خاصه که در باز کنی، محرم دروازه شود
اگر کسی مانند حلقه در، دست از تو برندارد، ثروتمند می شود. چه برسد به اینکه در را به رویش باز کنی و او را محرم خود گردانی.
آب چه دانست که او، گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او، غمزه ی غمّازه شود
مگر نه این که آب و خاک یعنی جمادات به مقام نطق و زیبایی و عاشقی رسیدند؟
روی کسی سرخ نشد، بیمدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود، از اثر غازه شود
روسرخی واقعی از برکت لب سرخ توست. به جز این اگر رویی سرخ باشد، ناشی از مالیدن سرخاب و گلگونه است.
ناقه صالح چو ز کُه زاد، یقین گشت مرا
کوه پی مژده ی تو اشتر جمّازه شود
اگر به لطف تو ناقه صالح می تواند از دل کوه برون آید، خود کوه هم می تواند چون شتری تیزرو، به حرکت درآید.
راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود، باز جگرسازه شود
ای سالک، اسرار را نهان کن و اگر سکوت دشوار است بدان این سکوت جگر سوز، در عین حال جگرت را جلا می دهد و سیراب می سازد.
25 اسفند 1403
یاسان در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ در پاسخ به مهریار mohsen.298@gmail.com دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
«خزینه» همان «خزانه» و به معنی انبار، انباشتگاه و گنجینه است. خزینۀ حمام نیز از آن گویند که محل انباشتن آب گرم است. بنابراین همان «خزینه» درست است چنان که در اکثر نسخهها «خزینه» است.
یاسان در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۸ در پاسخ به احمد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
نه دوست من در اینجا «کی» همان واژه فارسی است که هم معنای چه وقت و هم چگونه میدهد. در اینجا نیز منظور آن است که «کی (چگونه) درمانت توانم کرد»؟ پرسش تاکیدی است یعنی البته که نمیتوانم درمانت کنم. و با «کی» دوم در «آخر الدواء الکی» جناس دارد. اگر هر دو «کی» را به یک معنا بگیریم نه تنها جناسی در کار نخواهد بود بلکه تکرار ناخوشایند و حشوی تمام در سخن حافظ خواهد بود که بسیار از ایجاز او بهدور است.
یاسان در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۵ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
اینجا و از اهل ادبیات انتظار نمیرود قواعد نگارشی و تایپ را رعایت نکنند. مطلبتان مفصل و دقیق بود حیفم آمد تا آخر نخوانماش، ولی با کمی سختی و دلخوری. همینطور بدون فاصله نوشتهاید و کلمات را به هم چسباندهاید. بعضی جاها ترکیبات غریب و ابهام آوری درست شده مثل: «گزینه ی آخردرآخر» و «بادغارتگردی». درست و به قاعده نوشتن، احترام گذاشتن به خواننده است.
احمـــدترکمانی در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » نیلوفر کبود:
مِهتی در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
دوست عزیز، تفسیر زیبا اما آرمانی دارید؛ در واقع هنر همینه. اگر آرمان رو از هنر بگیریم شاید خیلی چیزی واس گفتن نداشته باشه و همین ارمانی بودنش به ما ارامش میده.
ما در حقیقت دنیا زندگی میکنیم که با انسان و بی انسان، پر از ظلم، بی عدالتی، نا مهربونی، رکب و ناروا و هزاران خطای دیگست؛ اگر هم کسی این کار را نکنه از بین میره. توی هنر ما دنیایی رو میسازیم که همچین چیزایی توش نیست و محوریتش بر اساس مهربانی و عدالت می باشد. اما واقعا وجود داره؟ خیر
بعید میدونم انسان قبلا مهربون بوده و الان نیست. انسان همیشه همین بوده و هست؛ فقط ما وقتی گذشته رو مرور میکنیم همه چیز رو بهتر میبینم چون نمیخوایم با واقعیت تلخ دنیا رو به رو شیم
به راستی، انسان برای خوشبختی و رستگاری ساخته نشده است...
فاطمه rezaie در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:
سعدی عزیز تر از جانم تو فوق العاده هستی
حمیدرضا محمودی مقدم در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱:
عالی
مجتبی ی.آ در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
درد من کشتهٔ شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا میداند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
همه کس حال من بیسر و پا میداند
پاکبازم همه کس طور مرا میداند
عاشقی همچو مَنَت نیست خدا میداند
الله اکبر از این جمله آخر
ژوبین محمد هوشیار در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۱:
This ghazal is about the awakening of the Soul from the sleep of the apparent materiality.
To awken the Soul, Friend breaks the heart of His devotee. When the heart breaks, a Light enters into it that is shed by the Unseen Sun
The Soul then Remembers the Day of Alast and soars Home.
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
This is in reference to Al-Qur'an Majeed's Sura 7 Sign 172.
"Remember"
"Am I not your Lord?"
"Yes!"
همایون در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵:
غزل بی مایه از نویی و آفرینندگی، بسیار قالبی و ادعایی و ناجور خدا را هستی زیبد و مرا مستی و من به اندازه هستی مستی میکنم، پس خوش به حالم
پیمانه من دریا ها را در خود جای میدهد ادعایی سبک و پوچ
برمک در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۷:
در این ره گذر چند خواهی نشستن؟
چرا برنخیزی، چه ماندت بهانه؟
دویدی بسی از پس آرزوها
به روز جوانی چو گاو جوانه
بیاموز اگر پارسا بود خواهی
مکن دیو را جان خویش آشیانه
اگر دل به دانش نشانی بباشی
به اندک زمانی، به دانش نشانه
به دانش بیلفنج نیکی کز اینجا
نیایند با تو نه خانه نه مانه
جهان خانهٔ راستان نیست، راهت
بگردان سوی خانهٔ راستانه
تو را خانه دین است و دانش، درون شو
بدان خانه و سخت کن در به فانه
برمک در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵:
تو به پایهش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان(سبلان)
وانکه او هست و نیست خواهد شد
سوی زندان کشندش از بستان
آنچه دانا بداندش هست است
کس ندانست نیست را سامان
بهی با هست جفت و بد با نیست
به بهیی جان ز نیستی برهان
علی در ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۶ در پاسخ به احمدرضا AR.fakhri.vet@gmail.com دربارهٔ سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۳ - حکایت:
نظر بنده هم بدین صورته
Hafez Khallizadeh در ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶:
یکی از بهترین غزلیاتی که از سعدی خوندم
همایون در ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:
غزلی میانه نه چنان خوب که با دیدار شمس میشود
او همواره در اندیشیدن بوده و در کار خودسازی بسر میبردهاست ولی گویا مشغول کارهای دیگری هم که جانشینی مسند پدر و همراهی سلاطین سلجوق از آن جمله بودهاست
همایون در ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳:
غزل ضعیف و تمرینی و سست و بازیچه ای
بالا منبری و بی سر و ته با ردیف بی ربط نترسد برای غزلی که برای ترس سروده شدهاست
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۴ در پاسخ به ابوالقاسم افشاری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳: