گنجور

 
مولانا

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آب حیات‌ست عشق، در دل و جانش پذیر

هر که جز این عاشقان، ماهیِ بی‌آب دان

مرده و پژمرده است، گر چه بود او وزیر

عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت

برگ جوان بر دمد، هر نفس از شاخ پیر

هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟

چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟

سر ز خدا تافتی، هیچ رهی یافتی؟

جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر خیر

تنگ شکر خر بلاش، ور نخری سرکه باش

عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر

جملهٔ جان‌های پاک، گشته اسیران خاک

عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر

ای که به زنبیل تو، هیچ کسی نان نریخت

در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر

چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش

خاک سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر

مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا

تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۱۲۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۱۲۹ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر

از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر

تا تو مصور شدی در دل یکتای من

جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر

عیب کنندم که چند در پی خوبان روی

[...]

جهان ملک خاتون

کیست به عالم مرا غیر غمت دستگیر

ای بت نامهربان هان ز غمم دستگیر

ای تو خداوند و ما از دل و جان چاکرت

هم نظر مرحمت باز مگیر از فقیر

گر بکشی بنده ام ور ننوازی غمین

[...]

جیحون یزدی

زگوهر افشان سحاب برناگیهان پیر

پران از رعب سیل سنگ بچرخ اثیر

آب بزیر گیاه آینه اندر حریر

برق بابرسیاه عکس فکن در غدیر

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جیحون یزدی
صامت بروجردی

شهی که اندر غدیر به حکم حی قدیر

گرفت بازوی او شه بشیر و نذیر

نمود بر کائنات همه صعیر و کبیر

که کرده بر مومنان خدا علی را امیر

صفای اصفهانی

غره غرای اوست قالی بدر منیر

زرای بیضا ضیاش خود بفلک مستشیر

شه صفت و شه نژاد شیر دل و شیر گیر

بهتر جمع کبار مهتر جم غفیر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه