گنجور

حاشیه‌ها

محسن عبدی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - گریختن خسرو از بهرام چوبین:

کلید فتح را دندان پدید است که ...

مصرع اول مشکل وزنی دارد و به نظر اشتباه تایپ شده

در جای دیگر اینگونه نوشته شده:

کلید رای فتح آمد پدید است.

اگر همان مصرع نوشته شده را هم در نظر بگیریم یکی از کلمات رای یا فتح اضافه است و در صورت حذف، وزن شعر صحیح می شود.

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت:

که زشت است پیرایه بر شهریار

دل شهری از ناتوانی فگار

 بدانید که ملک، بجز بر این شیوه، باقی نخواهد ماند. متاسفانه اکنون مانند  بن عبدالعزیز امیری را نمی‌توان دید که راحت و آرامش مردم را بر آسایش خود ترجیح دهد.

محسن عبدی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۳ - باز آوردن شاپور شیرین را پیش مهین‌بانو:

چو می‌دانست کآن نیرنگ‌سازی ...

بسیار زیبا و جالب است که چنین آزادی ای به شیرین داده شده و اعتماد به وی وجود دارد چیزی که در داستان لیلی و مجنون عکس این است.

محسن عبدی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - آگاهی خسرو از مرگ پدر:

به خط چین و زنگ آورد منشور که ...

 

زنگ ؛ ولایت زنگیان . حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایات آفریقا.  در تداول شعرا مقابل روم

علی میراحمدی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۸ در پاسخ به مسعود دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

در مورد این شعر قضاوتی نمیکنم اما....
اگر بخواهیم محققانه با آخرالزمان و مسئله ظهور برخورد کنیم میتوانیم توصیف و تصویر آخرالزمان را در احادیث و روایات و متون مذهبی بیابیم و دلایل و شواهدی هم برای انطباق این اخبار با زمانه امروز پیدا کنیم.
 اگر اخبار صحیحی از بزرگان در دست است که در آخرالزمان مردمان در گوشه و کنار جهان میتوانند یکدیگر را ببینند یا با هم سخن بگویند میتوان آن را به همین وسایل ارتباطی امروز تعبیر و تاویل کرد.
اما همین مسئله ظهور و آخرالزمان در باورهای عامیانه به صورت داستانها و افسانه هایی نیز درآمده است یا عده ای از آن سواستفاده نیز کرده اند.
به هر حال هر حقیقتی مصون از خرافات و باورها و برداشتهای عامیانه یا سواستفاده هم نخواهد ماند.

مسعود در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

این شعر از سالیان خیلی قبل ذهن بنده را هم درگیر خودش کرده و همیشه برایم جای سوال بوده که این شعرتا چه حد اصالت دارد. اخیرا هم هر چه در اینترنت جستجو کردم و از هوش مصنوعی هم استفاده کردم نهایتا به همین نسخه پرینستون که گنجور اسکن آن را در اختیار قرار داده رسیدم . بنظر می رسد با توجه به اینکه زمان نسخه برداری آن از نسخه اصلی از نظر زمانی فاصله زیادی با عصر حاضر دارد می توان تا حد زیادی به اصالت آن اعتماد نمود.

نظر شخصی خودم را در خصوص وقایع آخرالزمان که متاثر از شنیده های گذشته های نسبتا دور و تطابق آن با عصر حاضر می باشد به اشتراک می گذارم. که البته حق می دهم که مطالبی که عرض می کنم برای برخی از دوستان باور پذیر نباشد.

بنده متولد دهه چهل هستم خدمت سرورانم عرض کنم مادر بزرگ پیری داشتم که در اویل دهه شصت از دنیا رفت، مطلبی که طی این سالها همیشه در خاطرم مانده این است که در آن زمان که اکثر مردم حتی دسترسی به تلفن هم نداشتند و استفاده از نامه رایج بود. ایشان می گفتند که مردم در آخر الزمان در هرکجا که باشند می توانند همدیگر را ببینند و با هم صحبت کنند و نکته دیگری که می گفتند این بود که در آخر الزمان مرد و یا زن بودن برخی قابل تشخیص نیست. مورد اول که هم اکنون کاملا محقق شده و در خصوص مورد دوم همیشه به این فکر می کردم که احتمالا درعصر آخر الزمان مرد و زن بخاطر نوع پوشش و آرایش ظاهری ممکنه از هم قابل تشخیص نباشند ولی با مسائلی که امروز در خصوص جنسیت مطرح می باشد واقعا خودم هم تعجب می کنم. واقعیت این است که اخباری از گذشته در خصوص وقایع عصر حاضر وجود دارد که به سادگی نمی توان از کنار آن گذشت. 

علی میراحمدی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:

«هر که ترسد ز ملال اَندُه عشقش نه حلال»

انسان وقتی وجود خود را وقف خدا میکند به ناچار باید درین مسیر سیر و سلوک بر خلاف عادات* گذشته خویش رفتار کرده و بسیاری از خوشیها و جذابیت‌های ظاهری را کنار بگذارد و ریاضتهایی را نیز تحمل کند .درنتیجه  گذر ازین خوشی‌ها و جذابیتها  میتواند نوعی ملال را برای شخص به همراه بیاورد.
همین ملال باعث میشود که سالک از راه سیر و سلوک در راه معرفت منصرف شده و به زندگانی معمول خود و به تجربه همان لذتهای دنیوی بازگردد.
شاعر میگوید: کسی که ازین نوع  ملال بترسد و جا بزند مرد راه عشق نیست.

*از خلاف آمد عادت بطلبد کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم(حافظ)

علی احمدی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

در این غزل یک تجربه عاشقانه به صورت خلاصه بیان شده است .ردیف "بی چیزی نیست " یعنی اینکه "چیزی هست " به عبارت دیگر پشت همه این اتفاقات راز یا حکمتی نهفته است .معنای دیگر این ردیف اگر چیز را مقدار در نظر بگیریم معنایش می شود این اتفاقات بی ارزش نیست .به عبارت دیگر اگر اتفاق عاشقی برای کسی تجربه می شود بی ارزش نیست و حتما این تجربه در آینده به کار وی خواهد آمد  و نباید افسرده گردد.بسیاری از جوانان پس از تجربه ناکامی در عشق با این سوال مواجهند که خوب بالاخره چه شد؟ این غزل برای این افراد پاسخ دارد .

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست

تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

در آن چشمان فریبنده خمار خواب آلود و در آن تاب زلف پریشان تو چیزی هست که من را ربود و عاشق کرد .عاشق شدن را آموختم

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم

این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

از لب تو شیر روان بود که شیرینش می کرد و این شیرینی به دور دهان چون نمکدانت ترکیب جذابی بود که در آن هم حتما حکمتی هست و مرا امید وار به عاشقی نگه داشت. عاشق ماندن را آموختم.

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم

در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

جان من فدای تو باشد و باعث طول عمر تو شود تو در زیر کمان ابرو تیر های مژه هایت را داری که در این هم سرّی هست که عمرت را طولانی می کند .و تو ای عاشق یاد بگیر که چه تو باشی یا نباشی باید خاطر یار را گرامی بداری .تو تعهد به معشوق را آموخته ای.

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق

ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

به خودش می گوید ای عاشق تو به غم جدایی معشوق دچار می شوی و ناله سر می دهی این ناله ها هم‌ بی ارزش نیست و تجربه مهمی است تو غم عاشقی و صبر در راه  عاشقی را آموخته ای  .نگو چرا آمد و چرا رفت.

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت

ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

حتی اگر دیشب باد از منزل او به گلستان وزید ،تو ای گل عاشق گلبرگ هایت را باز می کنی ( گریبان چاک می کنی) و این هم ارزشمند است  تو شور عاشقی را آموخته ای

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد

حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

و در نهایت تو با درد عشق آشنا شده ای .چشم گریان تو ای حافظ راز عاشقی را نگه نمی دارد و تو را رسوا می کند .عاشقی با رسوایی و ملامت همراه است .

همه این تجربه ها در راه عاشقی و با هر عشقی ایجاد می شود حتی اگر عشقی ناتمام بماند این تجربه ها ماندگار است .

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات »وغزل شمارهٔ ۲۰۷
                         
هر که را ، عشقِ تو سرگردان کرد
هرگزش ، چارهٔ آن نتوان کرد

چارهٔ عشقِ تو ، بیچارگی است
هر که بیچاره نشد ، تاوان کرد

سر به فرمان بنهد ، خورشیدَش
هر که یک ذرّه ، تو را فرمان کرد

چون به زیبایی ، آن داری تو
این چنین عاشقِ زارم ، آن کرد

چشمِ خون‌ریزِ تو ، از غمزهٔ تیز
چشمِ این سوخته ، خون‌افشان کرد

چه کنی قصد به خونم ، که دلم
خویش را پیشِ رُخت ، قربان کرد

جانِ عطّار ، تو خود می‌دانی
که هوایت ، ز میانِ جان کرد

احمد رحمت‌بر در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱:

سالار عقیلی در آلبوم افسانه روزگار، قطعه خفته بیدار، ابیاتی از این شعر را خوانده است.

احمد رحمت‌بر در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲:

سالار عقیلی در آلبوم افسانه روزگار، قطعه خفته بیدار، از میانه آهنگ به بعد، ابیاتی از این شعر را خوانده است.

علی میراحمدی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۱:

گودرز به پیران پیشنهاد میدهد که در صورت تسلیم شدن به تو امان میدهم و کیخسرو هم تو را خواهد بخشید و در نتیجه زنده خواهی ماند:

چو کارت چنین گشت زنهار خواه
بدان تات زنده برم نزد شاه

ببخشاید از دل همی بر تو بر
که هستی جهان پهلوان سر به سر


اما بنگریم به پاسخ پیران که با آغوش باز مرگ را میپذیرد و حاضر نیست تسلیم شده و به هر قیمتی زنده بماند :
بدو گفت پیران که این خود مباد
به فرجام بر من چنین بد مباد

از این پس مرا زندگانی بود
به زنهار رفتن گمانی بود

خود اندر جهان مرگ را زاده‌ایم
بدین کار گردن ترا داده‌ایم

شنیدستم این داستان از مهان
که هرچند باشی به خرم جهان

سرانجام مرگست زو چاره نیست
به من بر بدین جای پیغاره نیست

پیران اگرچه در شاهنامه جزو سپاه باطل و گوش به فرمان افراسیاب است اما در پایان عمر خویش حماسه عزت آدمی را اینگونه می‌سراید.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳
                
دل ز اغیار  ، پاک خواهم کرد
لشگرِ غم ، هلاک خواهم کرد

خونِ دل را ، ز دیده خواهم ریخت
سینه ، بهرِ تو پاک خواهم کرد

از طرب ،  باز قصّه خواهم گفت
غصّه را ، غصّه ناک خواهم کرد

چیک چیکِ کبابِ دل تا کِی
سینه را ، چاک چاک خواهم کرد

زان لب و چشم ، مست خواهم شد
حلقه ، در گوشِ تاک خواهم کرد

عاقبت ، جان به وصل خواهم داد
بر سرِ هجر ، خاک خواهم کرد

بهرِ آن ، تا نجات یابد فیض
خویشتن را ، هلاک خواهم کرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
                
مرا دردی ست در دل ، نه چو هر درد
دوایِ آن ، نه در گرم است و نه سرد

دوایِ دردِ من ، دردی ست سوزان
که آتش در زند ، در گرم و در سرد

دوایِ دردِ من ، دردِ رسائی ست
که از هر درد ، بیرون آورَد گَرد

دوایِ دردِ من ، دردی ست شافی
که روبد از دل و جان ، گَردِ هر درد

طبیبی مشفقی ، ربّانیی کو
که دردم را تواند چاره ای کرد

دوایی خواهم از دستِ طبیبی
که تا گردَم سراپا ، جملگی درد

نمی‌بینم به عالم ، سرخ روئی
نهم تا بر درِ او ، چهرهٔ زرد

به سویِ اولیایِ حق ، نشانی
به نزدِ کیست ، یا رب از زن و مرد

بسی گشتم ، بسی جُستم ندیدم
کسی کو باشدش ، یک ذرّه زین درد

همه عمرم ، درین سودا به سر شد
نه مقصودم به دست آمد ، نه همدرد

بنِه دل فیض ، بر دردی که داری
خوشا حالِ کسی ، کو دارد این درد

طبیبِ حق ، دوا ، جز دردِ حق نیست
به دردِ او ، شفا یابی ز هر درد

حسین در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۰:

 ایده تفسیر اشعار توسط هوش مصنوعی  بسیار ایده بدیه .

میگه " این شعر به انتقاد از نقش نگهبانان و محافظان در زندگی انسان‌ها می‌پردازد."

در کل نکنید این کارو آقاجان

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

منزل، فاصله بین دو استراحتگاه کاروان بوده که معمولا در یک روز پیموده می‌شد. <لغتنامه دهخدا>

به همین خاطر در ادبیات ایران، اصطلاح «یک منزلی»، «دو منزلی»، ...، «ده منزلی» و «صد هزار منزل» به کار رفته است.

.فصیحی در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۲ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

جناب برگ بی برگی...🌹

شما با شرحهای زیبا قلب خواننده غزل را به بی‌نهایت وصل می‌کنید

سیاوش کیان در ‫۲۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:

سلام - چرا شعر «چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم» از مولانا در گنجور نیست؟ (یا من نمیتونم پیداش کنم).

۱
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۵۶۲۰