توکل در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۲۹ - شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت:
مصراع دوم اینگونه اصلاح شود
چه بی نم چشمه ای کز گل بزاید
گل با کسر یعنی خاک و معنی این است که چشمه ای که منشأ آن گل خشک باشد هیچ نم و آبی ندارد چاه اگر به گل برسه دیگه آبی نداره توضیح اینکه انسان از گل و خاک آفریده شده و برای همین میگه احساسی ندارد من جانش را میگیرم اما براش مهم نیست به اشتباه بعضی گل با کسره را گل با ضمه خوانده اند
علی احمدی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
ای نسیمِ سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عَیّار کجاست
در این بیت حضرت حافظ از نسیم سحرسراغ محل آرمیدن یار یا معشوق را می گیرد آنهم معشوق مه وش دلفریبی که عاشقان کشته اویند اما چرا نسیم سحر؟
شبِ تار است و رَهِ وادیِ اَیمَن در پیش
آتشِ طور کجا موعدِ دیدار کجاست
چون شب تاریک است و مسیر ظاهرا مسیر وادی ایمن است یعنی مقصد همان جاییست که وصال یار در آنجاست.اما چرا آتش طور را نمی بیند و چرا میعادگاه دیدار یار پیدا نیست ؟
هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد
در خرابات بگویید که هُشیار کجاست
می گوید چون می خواهی با عقل راه را پیدا کنی آن میعادگاه را نمی یابی .عقل به تو یک ذهنیت می دهد و تصویر(نقش) می بخشد آنهم تصویری که رو به خرابی دارد و از بین می رود چون به همه چیز احاطه ندارد الان یک چیز به تو می گوید و زمانی دیگر تصویر دیگری به تو نشان می دهد پس اطمینان کامل ندارد و تو هیچ هشیار واقعی در این خرابات (دنیا) نخواهی یافت.و جالب اینکه این تصویر سازی های عقل از زمان تولد با تو بوده است .
حال چه کنیم ؟
آنکس است اهلِ بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی مَحرمِ اسرار کجاست؟
خوب باید اشارت ها و نشانه ها را بفهمی .راه عاشقی بی نشانه نیست تو باید آنقدر مست و خراب باشی که بتوانی نشانه ها و اشارت ها را درک کنی و در آن صورت است که بشارت دیدار یار به تو می رسد . در غیر این صورت محرم اسرار نیستی پس یک شرط راه عاشقی آن است که اسرار را بدون دلیل برملا نکنی .
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و مَلامتگرِ بیکار کجاست
راه عاشقی اینگونه نیست که بخواهی حساب و کتاب کنی تو هزاران کار با معشوق داری آنهم فقط برای یک جزء از وجودت .پس باید با همه وجودت در پی او باشی و این کار عقل تنها نیست.عقل فقط سرزنش می کند چون کار دیگری ندارد .او می گوید مبادا در این راه دیوانه شوی یا آسیب دیگری به تو برسد .
باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دلِ غمزده سرگشته گرفتار کجاست؟
اگر می خواهید واقعا بدانید دل من کجاست بروید از این گیسوی پر چین و شکن یار بپرسید .گویا راه عاشقی مثل گیسوی پر شکن یار است و دل من در میان آن غمزده از دوری رویش حیران و گرفتار مانده است.
عقل دیوانه شد آن سلسلهٔ مُشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابرویِ دلدار کجاست؟
اگر در راه عاشقی باشی عقل از شدت حیرت در انبوه سلسله وار زلف سیاه یار دیوانه می شود .دل هم از غم وصال از ما گوشه می گیرد .پس آن ابروی اشارت گر یار کجاست تا راه را روشن کند .یعنی عقل را هم مرخص کنی و دل را هم به گوشه ای بفرستی حتی مست هم باشی تا اشارت ابروی یار نباشد او را نمی توانی بیابی
ساقی و مُطرب و مِی جمله مُهَیّاست ولی
عیش بییار مُهنا نشود یار کجاست
ساقی و مطرب و می که از لوازم مستی و سرخوشی هستند همه آماده اند و می توان بزم را به راه انداخت ولی بدون حضور یار این بزم گوارا نیست فایده ای ندارد
حافظ از بادِ خزان در چمنِ دَهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما گُلِ بیخار کجاست
باد خزان تصویر طبیعت را به هم میزند و تغییر می دهد چاره ای نیست این راه عاشقی پر چالش است مثل خار های گل است اگر می خواهی به گل برسی باید خار ها را هم ببینی این کاملا منطقی است پس اظهار ناراحتی نکن .به امید اشارت ابروی یار باش تا وصال حاصل شود
امیر در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:
با سلام و ادای احترام به اساتید و صاحبان نظر
در بیت " ما بدین در نه پی حشمت وجاه آمده ایم "
ظاهرا" حضرت حافظ به درگاهی رو آورده ، نه از " پی حشمت وجاه " ، بلکه از روی اضطرار و نگرانی از " بد حادثه " ؛ حادثه ای بد که قرارست در آینده واقع شود . و آن حادثه میتواند " قیامت وروز حساب که در قرآن از آن به " واقعه " نام برده شده باشد .
دلیل این تفسیر در ابیات بعدی مشهودست :
«آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامهسیاه آمدهایم»
"آبرو میرود" → یعنی رسوایی نزدیکه، پردهها داره میافته، روز حساب نزدیکه، و ما چیزی برای دفاع نداریم.
"ابر خطاپوش" → استعاره از رحمت خداوند، که با بارانش، عیبها رو میپوشونه، گناهان رو میشوید، و زمین خشکدلمان را زنده میکند. یعنی: ای خدای بخشنده، باز هم بر ما ببار، باز هم بپوشان...
"دیوان عمل"→ دفتر ثبت اعمال، در معنای قرآنی و عرفانی، همونجایی که همه کارهای آدم ثبت شده؛ و حالا وقت حسابرسیست.
"نامهسیاه" → یعنی کارنامهای پر از گناه، بدون کار نیک برای دفاع، بدون نوری برای نجات. در تقابل با «نامه سفید» صالحان.درباره بیت «ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم / از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم»:
این بیت از حافظ بیانگر آمدن انسان به درگاه معبود یا مراد، نه از سر طلب جاه و مقام دنیوی، بلکه از سر نیاز و اضطرار است. «بد حادثه» در اینجا میتواند اشارهای عرفانی و عمیق به روز قیامت یا حادثهای بزرگ و نگرانکننده باشد که انسان را از هر گونه خودپسندی و تکبر بازمیدارد و با دلی سرشار از نیاز و هراس به درگاه رحمت الهی میکشاند. بدین ترتیب، این بیت نمادی است از سرشت انسان در مواجهه با سرنوشت نهایی و تأکیدی بر تواضع و نیازمندی در برابر قدرت مطلق و طلب نیاز برای دستگیری .یا علی مدد
سید محمد سجادی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۳ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲ - در نعت پیغمبر اکرم:
بیت دوم رو نمیدونم ولی بیت اول به احتمال زیاد اشاره به معجزه شق القمر نبی گرامی اسلام داره که با اشاره انگشت ماه رو دو نیم کردن و مجدد به هم وصل کردن
مبین رنجبر در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:
سلام
ممنون از سایت خوب گنجور. یه سوال داشتم چرا شماره این غزل با دیوان حافظ یکی نیست؟ شماره اینجا 470 هست و شماره همین غزل در دیوان حافظ 474 هست. کدامش درست هست؟
Jalaladdin Farsi در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳:
،کہ بیچوں اللہ تعالی یعنی ذات حق کو بیچوں کہتے ہیں ذات بیچو کا مطلب ہے اللہ تعالی بتا اعتبار ذات اپنی تمام صفات سے ہر طرح کی تشبیہ سے ہر طرح کے تخیل و تعقل
سے ماورا ہے ہر طرح کے نفی و اس بات سے بھی ماورا ہے تو اس کو کہتے ہیں بیچوں تو
Jalaladdin Farsi در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳:
بیچوں یہ یہ کھولنے والے ہیں لیکن پہلے ترجمہ کر دیں کہ بیچوں تجھے بیچوں بنا دیتا ہے یعنی بیچوں کا سب سے بہتر ترجمہ سنسکرت میں ہے وہ کسی اور زبان میں اتنا مکمل ترجمانی وہ ہے نرگن یعنی تمام صفات اوصاف اپنے بارے میں تصورات سے ماورا ہونا بیچوں کہتے ہیں جس سے یہ نہ کہا جائے کہ کیا ہے کتنا ہے کیسا ہے ٹھیک ہے نا تو بیچوں
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۷ - رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانهٔ شکار:
نُزل: طعامی که پیش مهمان نهند
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۷ - رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانهٔ شکار:
شِقّه در بستن: دامن خیمه بالا زدن
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۷ - رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانهٔ شکار:
از سر پای: زود، فوری، سرپایی
m mmm در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۷ در پاسخ به دکتر ترابی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
با درود
الا کاملا درست تر است زیرا سعدی می گوید خودم یاد این مهر را هرگز از دل نمی توانم بیرون کنم ولی متاسفانه این کار به مرور زمان خواهد شد چرا که مغز آدمی در گذر روزگار دچار فراموشی و کمرنگ کردن خاطرات میشود و از دست سعدی هم خارج است که جلوی این اتفاق را بگیرد حالا اگر اینجا حتی بیاورد و بخواهد در برابر طبیعت بایستد واقعی نیست و نیز اینکه با آوردن الا و انجام این فراموشی اجباری که از دست سعدی خارج است رنج بیاد آوردن از دست دادن دوست مهربان کمرنگ تر میشود و آرامشی که ناشی از فراموشی است حاصل میشود که شاعر این مصرع بیت را مانند فرود یا کادانس آرامش بخش در موسیقی به پایان میبرد
با سپاس
m mmm در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۱ در پاسخ به darya دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
با درود
الا کاملا درست تر است زیرا سعدی می گوید خودم یاد این مهر را هرگز از دل نمی توانم بیرون کنم ولی متاسفانه این کار به مرور زمان خواهد شد چرا که مغز آدمی در گذر روزگار دچار فراموشی و کمرنگ کردن خاطرات میشود و از دست سعدی هم خارج است که جلوی این اتفاق را بگیرد حالا اگر اینجا حتی بیاورد و بخواهد در برابر طبیعت بایستد واقعی نیست و نیز اینکه با آوردن الا و انجام این فراموشی اجباری که از دست سعدی خارج است رنج بیاد آوردن از دست دادن دوست مهربان کمرنگ تر میشود و آرامشی که ناشی از فراموشی است حاصل میشود که شاعر این مصرع بیت را مانند فرود یا کادانس آرامش بخش در موسیقی به پایان میبرد
با سپاس
بیقرار در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶:
از غمت هر دم ، به گردون دود آهم می رسد
مطمئنم یک شبی نوبت به ما هم می رسدمن گدایی کردم این مهرت ز درگاهی کریم
چشم سائل پیشه ام بر چشم شاهم می رسدیارب از جور حسودان بر که باید شِکْوه کرد ؟؛
یوسف آسا نکهتی از قعر چاهم می رسدنرگسی مستم کند آشفته چون زلفان یار
آتشی بر جان و دل با هر نگاهم می رسدچون پلنگی خسته ام ، بنشسته بر شاخی بلند
پنجه بر دل می کشم چون قرص ماهم می رسدبیدم اما تن نلرزاند مرا ، بادی ز غیر
کوهم اما گاه گاهی جور کاهم می رسدگه به رویم بسته می گردد همه درهای دهر
لحظه ای از هر طرف هر آنچه خواهم می رسدخیل مشتاقان رویت در عذابِ فرقت اند
پرتوی از نورتان در هر پگاهم می رسدتیر مژگانت به زه ، با آن کمان ابروان
گویی از هر سو مرا تیر از سپاهم می رسدجملگی بازیچه ای در دست غدّار سپهر
گه به چاهی افکند ، گه توش راهم می رسدبیقرارم ، گفتمت یک دم نگاهی بفکنی
تا بگویم بعد از این ، تک تکیه گاهم می رسد
#رضارضایی « بیقرار »
یار سیستانی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۷ در پاسخ به مارال سعید دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
به احتمال قریب به یقین، از سلمان است، سلمان شاعر درجه یکی است و برخی از اشعار او ضمن دیوان سایر شعرا آمده است، حتی چند غزل او ضمن دیوان حافظ آمده است و مدتها همه میپنداشتند که از خواجهی شیراز بوده است.
مهدی قدبیگی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۳:
دوستان اگر کسی اطلاعاتی داره لطفا بگه، مگه در۸۰۰ سال پیش نفت کشف شده بوده که سعدی از این واژه استفاده کرده، ؟؟؟!
m mmm در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۶ در پاسخ به بهنام دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
درود
آدمی اول یاد ایام خوبی که باکسی داشته در ذهنش می آید و بلافاصله بیاد درگذشت آن کس می افتد و دلگیر می شود با گذشت زمان خاطرات انسان ضعیف می شود و دیگر اول آن خاطرات خوب ناخودآگاه کمتر به ذهنش نمی رسد تا پس از آن از به یاد آوردن مرگ آن کس دلگیر شود اینکه شما می گویید که نمی شود آدم با بیاد آوردن داغی که از کسی به دل دارد یعنی از آنکس بدش می آمده نه آنکه دوستش می داشته
با سپاس
لیلی عبدی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
درود؛ وقت خوش
مِی باید خواست صحیح است که اکثر خوانشگران اشتباه خواندند و به قرائن جمله توجه نشده است 🙏
می باید خاست یعنی باید بلند شد که در رابطه با به جوش آمدن می باید طلب کردن می مورد نظر باشد
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۲ در پاسخ به رامین علیپور دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴:
درود
بیار درست نوشته شده و بیاور وزن بیت را خراب میکنه
احمدرضا نظری چروده در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:
سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم، او میکشد قلاب را
البته دراین بیت سعدی معنایی نهفته است که هیچ کدام ازعزیزان به آن اشاره نکرده است.
ماهیگیری را فرض کنید که نمی خواهد ماهی به قلاب او گیرکند واین معامله فقط بین عاشق ومعشوق انجام میشود.بهترین عاشق آن کسی است که اگر معشوق صدها بار او را پس زند باز او به دنبال معشوق باشد.
پس این قرائت ازشعر مصراع دوم نباید استفهامی باشد.
ای سعدی وقتی جورمعشوق می کشی دیگر به وصالش نیندیش. نزدیک او مرو که خوارت می کند.
سعدی می گوید ای نفهم! عشق همین جایگاهش ارزشمند است من خواهم رفت هرچند او قلاب را بکشد تا من صیدش نشوم.
دراین صورت باید قرائت شعر به صورت تعجبی باشد.می گوید نزدیک او دیگر مرو،
سعدی، من می روم! نه او قلاب را می کشد.
قرائت دیگر پرسشی باید باشد
من هرگز نمی روم وظاهرا نمی خواهم بروم ولی او مرا صید کرده وبا قلاب عشقش شکار کرده است. اختیاری ازخودندارم.
ضمنا سعدی پیش ازاین جور را برشوق ترجیح داده است
شوق است درجدایی وجور است درنظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۶ در پاسخ به مهدی قدبیگی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۳: