افشین محمدی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۹:
غزلیات مولانا پر رمز و راز است، هنوز کسی راز آنها را نمی داند، منظور از اندک اندک جمع مستان میرسند...اشاره دارد ب همین آیه قرآن: و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر آن الارض یرثها عبادی الصالحون.....مولانا میگوید: اندک اندک زین جهان هست و نیست/ نیستان رفتند و هستان میرسند....منظور این است که سرانجام جهان ب صالحان باقی می ماند و ب ارث میرسد
سعید ب در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۲ - حکایت:
جوانی ز ناسازگاریِ جُفت
بِرِ پیرمردی بنالید و گفتجوانی که از رفتار نامناسب همسرش ناراحت بود، پیش یک پیرمرد رفت و از سختیهای زندگی مشترکش شکایت کرد.
گرانباری از دست این خصمِ چیر
چنان میبرم کآسیاسنگِ زیراو گفت: زندگی با این زن برایم مثل این است که همیشه زیر فشار یک سنگ آسیاب سنگین باشم و هیچ راهی برای رهایی نداشته باشم.
به سختی بنه گفتش، ای خواجه، دل
کس از صبر کردن نگردد خجلپیرمرد به او گفت: تحمل کن و صبور باش، چون هیچکس از صبوری شرمنده نمیشود. صبر باعث آرامش و حل مشکلات میشود.
به شب سنگ بالایی ای خانهسوز
چرا سنگ زیرین نباشی به روز؟وقتی شبها با همسرت خوشی و لذت را تجربه میکنی، چرا روزها نمیتوانی سختیها و مشکلات زندگی مشترک را تحمل کنی؟
چو از گُلبنی دیده باشی خوشی
روا باشد اَر بارِ خارش کِشیاگر از یک باغ گل زیبایی و عطر خوشش را لذت میبری، پس طبیعی است که گاهی خارهایش را هم تحمل کنی.
درختی که پیوسته بارَش خوری
تحمل کن آنگه که خارَش خوریوقتی از میوههای یک درخت استفاده میکنی، باید آماده باشی که گاهی شاخههایش هم به تو آسیب بزنند. یعنی در زندگی مشترک هم باید هم لحظات خوب و هم سختیها را با هم پذیرفت.
سعید ب در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
ساده سازی شده توسط ChatGPT 4o
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
اگه زنی مهربون، مطیع و باایمان باشه، حتی مرد فقیر رو هم پادشاه میکنه.برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
اگه همسری مهربون و همراه کنار تو باشه، باید قدرش رو بدونی و همیشه برایش دعا کنی.همه روز اگر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار
اگه کل روز ناراحت بودی، نگران نباش، چون اگه شب همسری مهربون کنارت باشه، غمت رو فراموش میکنی.کرا خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوی اوست
کسی که خانهای مرتب و همسری دوستداشتنی داره، خدا بهش لطف و رحمت خاصی داره.چو مستور باشد زن و خوبروی
به دیدار او در بهشت است شوی
اگه زنی هم زیبا باشه و هم باحیا، دیدنش برای شوهرش مثل بهشته.کسی بر گرفت از جهان کام دل
که یکدل بود با وی آرام دل
کسی توی زندگی خوشبخته که همسری داشته باشه که باهاش یکدل و آروم باشه.اگر پارسا باشد و خوشسخن
نگه در نکویی و زشتی مکن
اگه زنی باایمان و خوشصحبت باشه، به ظاهرش (چه زیبا باشه چه زشت) اهمیت نده، چون اخلاق از همهچیز مهمتره.زن خوشمنش دلنشانتر که خوب
که آمیزگاری بپوشد عیوب
زن خوشاخلاق از زن خوشگل بداخلاق خیلی بهتره، چون اخلاق خوب عیبهای دیگه رو میپوشونه.ببرد از پریچهرهٔ زشتخوی
زن دیو سیمای خوشطبع، گوی
زن خوشگل ولی بداخلاق ارزش خودش رو از دست میده، ولی زنی که چهرهاش معمولیه اما اخلاق خوبی داره، برندهی زندگیه.چو حلوا خورد سرکه از دست شوی
نه حلوا خورد سرکه اندوده روی
اگه کسی حلوا رو از دست شوهرش بخوره، بهتره تا اینکه سرکه رو از دست زنی ترشرو بخوره. یعنی اخلاق خوب از زیبایی مهمتره.دلارام باشد زن نیکخواه
ولیکن زن بد، خدایا پناه!
زن خوب به مرد آرامش میده، اما زن بد یه مصیبته که فقط خدا میتونه ازش نجات بده!چو طوطی کلاغش بود همنفس
غنیمت شمارد خلاص از قفس
اگه طوطی مجبور باشه با کلاغ زندگی کنه، حتی از قفس بیرون رفتن هم براش یه نعمت بهحساب میاد. یعنی اگه مردی همسر بداخلاق داشته باشه، از هر راهی برای فرار استفاده میکنه.سر اندر جهان نه به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی
یا زندگیت رو بساز، یا آمادهی بدبختی باش!تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ
پابرهنه راه رفتن بهتر از کفش تنگه، همونطور که سختی سفر از زندگی در یه خونهی پر از دعوا بهتره.به زندان قاضی گرفتار به
که در خانه دیدن بر ابرو گره
زندانی شدن بهتره تا اینکه هر روز توی خونه اخمهای همسرت رو ببینی.سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای
تعطیلات برای مردی لذتبخشه که زنش زشته و اون دنبال فرصتی برای فرار از خونه میگرده!در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
جایی که زنی بداخلاق و پر سر و صدا داره، اونجا شادی و خوشبختی وجود نداره.چو زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
اگه زنت دائم بیرون و بازارگردی کنه، جلوی این کارش رو بگیر، وگرنه خودت باید مثل زنها توی خونه بشینی!اگر زن ندارد سوی مرد گوش
سراویل کحلیش در مرد پوش
اگه زنی به شوهرش گوش نده، دیگه مردونگی اون مرد هم زیر سؤال میره!زنی را که جهل است و ناراستی
بلا بر سر خود نه زن خواستی
اگه زنت نادان و دروغگو باشه، تو بلا سر خودت آوردی، نه زن!چو در کیله یک جو امانت شکست
از انبار گندم فرو شوی دست
اگه توی یه انبار گندم، یه دونه فاسد بشه، دیگه نمیشه به کل انبار اعتماد کرد. یعنی اگه زنی خیانت کرد، دیگه قابلاعتماد نیست.بر آن بنده حق نیکویی خواسته است
که با او دل و دست زن راست است
خدا به کسی لطف کرده که زنش باهاش صادق و وفاداره.چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
اگه زنت به مرد غریبهای لبخند بزنه، تو دیگه ادعای مردونگی نکن!زن شوخ چون دست در قلیه کرد
برو گو بنه پنجه بر روی مرد
اگه زنی زیادی شوخی کنه و حدش رو ندونه، انگار مردونگی شوهرش هم از بین رفته!ز بیگانگان چشم زن کور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
زن نباید به غریبهها نگاه کنه، و اگه بیدلیل از خونه بیرون بره، دیگه امیدی بهش نیست.چو بینی که زن پای بر جای نیست
ثبات از خردمندی و رای نیست
اگه زنی آروم و اهل خونه نباشه، معلومه که عاقل و بافکر نیست.گریز از کفش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ
فرار کن، حتی اگه مجبور باشی بری توی دهان نهنگ، چون مردن بهتر از زندگی با ننگه.بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن باید از نگاه غریبهها دور باشه، وگرنه دیگه نه اون زن حساب میشه و نه تو شوهرش!زن خوب خوشطبع رنج است و بار
رها کن زن زشت ناسازگار
حتی زن خوب هم مسئولیت داره، پس زن بداخلاق و زشت رو اصلاً سمتش نرو!چه نغز آمد این یک سخن زآن دو تن
که بودند سرگشته از دست زن
چه حرف جالبی زدن دو نفری که از دست زنها به ستوه اومده بودن!یکی گفت کس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد
یکی گفت: «خدا کنه هیچکس زن بد نداشته باشه!»
دیگری گفت: «اصلاً خدا کنه زنی تو دنیا نباشه!»زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
هر سال یه زن جدید بگیر، چون زن کهنه مثل تقویم سال قبل بهدرد نمیخوره!کسی را که بینی گرفتار زن
مکن سعدیا طعنه بر وی مزن
اگه دیدی کسی گرفتار زنش شده، مسخرهاش نکن،تو هم جور بینی و بارش کشی
اگر یک سحر در کنارش کشی
چون اگه یه شب کنارش باشی، تو هم به دردش دچار میشی!
alex Murphy در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
گره بگشودن به نظر بنده یعنی اخم ها را باز کردن و لبخند زدن
سید مصطفی سامع در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۷:
شهر الرجاء
ای عاصیان ای عاصیان مــاه دعـــا آمد پدید
مــاه صـفا مــاه ثــنــا مـــاه هـــدا آمـد پـدیدرحمت ز رب پیوسته شد درهای دوزخ بسته شد
ابلیس از خـود خسته شد گاه عطا آمد پدیدآمـد بـــهـــار دلــنــوا فـــصــل کـــلام کـبــریا
پر نور شد دلهـــای مـــا عهـــد نـــوا آمد پدیدای دل طلب کن مغفرت از کرده زشت و خطا
بی شک اجابت می شود فصل سخا آمد پدیدسوزد گــناه انـــــدر گنــاه بــا رحمـت ذات اله
کندی مکن ای بــی پناه وقـــت طلا آمد پدیدمِن الفِ شَهر اندر صحف، ایزد بیانش کرده است
غافـــل ز این فرصت مشو،دور عـــلا آمد پدیدشبـــها مکـــن جــانا تلف ، بالا نماخالی دو کف
مِن سیئاتــــــک لاتخف، شهر الرجاء آمد پدیدآیات اطهر را بخوان هم قدر و کوثر را بخوان
یک ذکر بهتر را بخوان وقت قضا آمد پدیدچشم و زبان و گـــوش را سامع نگهدار از گناه
دل را مصـــفا کن دمــــی عصر صفا آمد پدیدرمضان ۱۳-حوت ۱۴۰۳
بردیا در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱:
زیبا بود
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۴ در پاسخ به محمد زارعی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
آقای زارعی درود برشما
در تکمیل فرمایشات حضرتعالی معروض میدارم که در مسیر تکامل روحانی این منیت وتصویر موهومی که ما از خودمان میسازیم تنها مانع رسیدن ما به گنج درونی وحقیقت والای انسانی است در مثنوی با همین مضمون میفرماید
خانهٔ پر نقش تصویر و خیال
وین صور چون پرده بر گنج وصال
پرتو گنجست و تابشهای زر
که درین سینه همیجوشد صور
هم ز لطف و عکس آب با شرف
پرده شد بر روی آب اجزای کف
هم ز لطف و جوشش جان با ثمن
پردهای بر روی جان شد شخص تن
پس مثل بشنو که در افواه خاست
که اینچ بر ماست ای برادر هم ز ماست
زین حجاب این تشنگان کفپرست
زآب صافی اوفتاده دوردست
شاد باشی عزیز
بردیا در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷:
کاش به خواب دیدمی آن به خیال دیده را
بردیا در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹:
جهانم می شود تاریک چو یادم آید آن شبها
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:
درود بر شما
بنظر میاید تاریخ اتمام شاهنامه که حکیم فردوسی داره اشاره میکند عبارت از بیست وپنجم اسفند ماه سال چهارصد هجری قمری است دوستانی که به شاهنامه تسلط بیشتر دارند در صورت اشتباه اصلاح بفرمایند .
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۵ در پاسخ به یوسف دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱:
درود بر شما
یک آدم مست لا یعقل با چنین اندیشه و جهان بینی که از طرف فلاسفه وبزرگان پس از اون همیشه مورد تحسین قرار گرفته، جور در نمیاد یا باید دایم الخمر مدهوش باشی یا یک فیلسوف این جمع اضداده و امکان پذیر نیست .
شاد باشی
محمد زارعی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
با سلام خدمت تمامی اساتید محترم
من یه برداشت شخصی از بیت اخر مولوی عزیز داشتم و بنظرم قشنگ اومد که درباره تصویری که حین سرودن این شاه بیت در ذهن مبارک آن عزیز بوده چند خطی بنویسم
پروانه جان در برابر عنکبوت تن و تار عنکبوت دام و راه و مقصد حق که همه جلوه جمال خدا هستند!
پروانه ای مضطرب را در نظر بگیرید که به امید رسیدن به نور شمع بال هاشو روح وار باز می کنه و به پرواز درمیاد و مسیری که دلش بهش می گه رو داره می ره ولی در این مسیر ممکنه ناخواسته در تارِ عنکبوتی که شکارچی و راهزنی ماهره گیر کنه و ناخواسته به دامش بیوفته و زحمتش تباه بشه...مولوی خودش رو روحی دونسته که جدا از تنه و این نفس و تنه که تار می تنه و روح رو اسیر خودش می کنه و در این مسیر هر لحظه دلشوره گرفتار شدن در دام تن رو داره و از اضطراب هی زیر لب حرف می زنه ...و می فرمایند که اینقدر درس هامو مرور کردن و زمزمه کردن شاید لازم نبود اگ امتحان نفسمم اسون تر بود!
این یعنی نفس خودش رو دست کم نگرفته و می دونه تو این مسیر چه سختیایی وجود داره و حریفشو خیلی خوب شناخته!
پس حالا که همه چی تویی همه جنبه های زندگیم تویی ای خدا برام تبدیل به راه شو و راهو نشونم بده تا این همه حرف نزنم ای خدای بزرگم ای خدا.....عجب نیایشی!
خیلی ممنون که نظر این حقیرم خوندید
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۸ - توقوم دوز:
«توقوم» یا «توقُم» یعنی پالانِ خر <فرهنگ فارسی تاجیکی، انتشارات معاصر، تهران 1384>
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۶ - ایلک باف:
«ایلک» یعنی الک، آردبیز، پرویزن <فرهنگ فارسی تاجیکی، انتشارات معاصر، تهران 1384>
ماه سوداگر من، با خوشرویی، آردهایم را بیخت و الک را آویخت! (گرم گرفت و رمید!)
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۱ در پاسخ به امیر حسین دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰:
درود بر شما
آقا امیر حسین نازنین پس از 12 سال نمیدانم پاسخ حقیر را ملاحضه میفرمایید یانه امیدوارم تندرست باشید ولی اینکه این رباعی از خیامه یا سنایی من اظهار نظر نمیکنم ولی دلیلی که شما ارایه نمودید درست نیست چون تمامی رباعیات دارای وزن واحدند در تعریف رباعی داریم : رباعی در اصطلاح ادبی شعری است که چهار مصراع دارد و وزن آن «مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعل» است و اگر این وزن را نداشته باشد، یا دوبیتی و ترانه (به مفهوم امروزی) یا قطعه است.وزن اصلی رباعی همان «لا حول و لا قوة الّا بالله» است.از نظر قافیه رباعی به دو صورت است: الف) با چهار مصراع همقافیه و ب) با سه مصراع همقافیه.
جسارت بنده را ببخشید ،قطعا شما خود به این موضوع واقفید وصرفا جهت یاد آوری متذکر گردیدم .
شاد باشی عزیزم
مجید ملک محمد در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در عید سعید فطر ۱۳۱۲ در کرمانشاه:
از منازل بیست و هشت گانه ماه نام برده
نسترن م در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:
سلام به مدیران سایت
واقعا لازم نیست شرح و تفسیر هوش مصنوعی رو قرار بدید وقتی اکثرشو غلط توضیح میده.
علی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۰ در پاسخ به فرهود دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:
دل و کشورت جمع و مامور باد
ز ملکت پراکندگی دور باد
شیراز و توس دو منطقه ی ارزشمند ادبی
نیما در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:
رحمت بر پدر و مادرت!
سفید در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۲: