گنجور

 
صابر همدانی

آنکه چون آئینه نبود محو رخسار تو کیست؟

و آنکه چون طوطی ندارد شوق گفتار تو کیست؟

در دلت اندیشه ی مسکین نوازی ره نیافت

ورنه جز من ناامید از فیض دیدار تو کیست؟

سرو آزادم! چرا در پرده می گوئی سخن؟

من که می دانم بهر محفل گرفتار تو کیست؟

هر چه باشد می دهد بلبل تمیز خار و گل

آنکه یار تست می داند که اغیار تو، کیست؟

جز خزان غم که بر گلزار حسنت ره نیافت

آنکه بیرون شد تهی دامن گلزار تو کیست؟

سوی این صورت‌پرستان گر به معنی بنگری

یوسف من فاش می‌گردد خریدار تو کیست

این هواداران، هوای نفس دون را پیروند

در میان این هواداران، هوادار تو کیست

با همه نامهربانی‌ها تو را دارم سراغ

گر ز من پرسند مردم مهربان یار تو کیست

(صابر)! از این بی حقیقت مردم دنیا پرست

آنکه ننهاده است باری بر سر بار تو کیست؟